همه انسان ها می توانند در کنار یکدیگر زندگی صلح آمیز و دوستانه ای داشته باشند. این از آن روست که در میان همه افراد بشر یک جهت مشترک و پایدار وجود دارد. همین جهت است که می تواند خوشبختی بشر را تضمین سازد و رفاه راستین انسان را تأمین کند. قرآن این جهت مشترک را «روح» می نامد و بیان می کند که این روح دارای فطرت الهی است.
در فرهنگ قرآن، بهره طبیعی بدن به «خاک» نسبت داده شده است که همه مذمت ها و نکوهش ها متوجه آن است. در نزدیک به 60 مورد، قرآن کریم انسان را نکوهش کرده است. هرجا سخن از نکوهش و مذمت انسان در میان است، گفتگو از انسانی است که از خاک آفریده شده است. اما هرچا از کرامت و بزرگی انسان سخن می رود، گفتگو درباره انسانی است که مسجود فرشگان و جانشین خدا در زمین است. یعنی همانگونه که نکوهش ها به طبیعت انسان تعلق دارد، همه ستایش ها نیز به روح و فطرت باز می گردد.
از دید قرآن مجید، این اصل مشترک، یعنی فطرت، دارای سه ویژگی است: نخست این که خدا را می خواهد و بس؛ دوم اینکه در همه آدمیان به ودیعه نهاده شده است؛ و سوم آنکه از گزند هر گونه تغییر و تبدیل در امان است. در قرآن آمده است: «فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله؛ از فطرت الهی پیروی کن که خداوند مردم را بر پایه آن آفریده است. آفرینش خدا تغییر نمی پذیرد.»
در اینجا نباید گمان کرد که چون «فطر» فعل ماضی است، تنها بر زمان گذشته دلالت دارد؛ بلکه این حقیقتی است که همه زمان ها را در بر می گیرد، زیرا در ادامه آیه به وسیله «لا»ی نفی جنس، هر گونه تبدیل و تغییر در آفرینش پروردگار نفی شده است.
بدین سان، روشن است که آنچه می تواند به عنوان اصل مشترک میان همه انسان ها پذیرفته گردد، فطرت الهی است. از این رو در تعیین و شناخت منابع حقوق بشر جز به همین اصل مشترک نمی توان اعتماد کرد و هرگز نباید بر مایه هایی از وجود انسان که به طبیعت او باز می گردند، تکیه ورزید. وقتی که این اصل پذیرفته شود، روشن می گردد که وضع کننده حقوق بشر موجودی است که این فطرت را بر نهاده و آن را می شناسد.
منبع ارجمندتر از فطرت، وحی است
قرآن کریم اصل مشترک میان همه انسان ها را فطرت آنها دانسته و به عنوان منبعی ارجمند بدان ارزش بخشیده است. ولی ارزشمند تر از فطرت، وحی است، زیرا گرچه فطرت کاشف است، اما وحی هم کاشف است و هم منکشف.
به همین دلیل، قرآن کریم به همه، از جمله پیامبران الهی، دستور می دهد که از سوی خود قانونی را وضع نکنند و گوشی به منبع وحی فرا دهند. آنگاه که درباره پیامبران وضع چنین باشد، تکلیف نوابغ و دیگر انسان های برجسته نیز روشن است. پیامبر با آن که از همه موهبت های طبیعی بهره مند است و با سرچشمه وحی نیز پیوند دارد، حق قانونگذاری برای مردم را ندارد. در قرآن به پیامبر گفته شده است: «لا تحرک به لسانک لتعجل به ان علینا جمعه و قرءانه؛ شتاب آلوده، به قرائت قرآن زبان مگشا؛ که ما، خود، قرآن را گردآورده. بر تو فرا می خوانیم.»
این خطاب بدان معناست که پیامبر نباید پیش از دریافت وحی، زبان به سخن بگشاید. البته پیامبر بزرگوار نیز بدین شیوه رفتار کرد و از این رو خداوند درباره وی می فرماید: «ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی؛ بر پایه خواست خود سخن نمی گوید؛ بلکه هرچه می گوید وحی الهی است که فرو فرستاده شده است.»
امام امیرالمومنین (ع) نیز تأکید فرموده است که نباید جاهلانه سخن گفت: «لا تقولوا بما لا تعرفون. ان اکثر الحق فیما تنکرون؛ آنچه را که نمی دانید بر زبان مرانید. حق های بسیاری اند که شما آنها را نمی دانید و نمی شناسید.»
این، بیانی رسا برای اخطار به قانونگذاران بشری است و به آنها هشدار می دهد که شما حق قانونگذاری ندارید، زیرا چه در زمینه حق نظری و چه در عرصه حق عملی، حقایق بسیاری را نمی دانید.