کودکی و نوجوانی پیامبر اکرم

ولادت

سال دقیق ولادت پیغمبر (ص) معلوم نیست. ابن هشام و دیگران نوشته اند ولادت او در عام الفیل بوده است، یعنی سالی که ابرهه با پیلان برای خراب کردن کعبه آمد. این تاریخ اگر برای کسانی که خود آن حادثه را به چشم دیده اند روشن باشد، برای دیگران قطعی نیست، زیرا هم اکنون به درستی نمی توان گفت حادثه فیل در چه سالی بوده است. چون تاریخ نویسان رحلت پیغمبر (ص) را در سال 632 م نوشته اند و حضرتش به هنگام مرگ 63 ساله بوده، پس سال تولد او باید بین 569- 570 م باشد.
تاریخ نویسان از زندگانی وی داستان های گوناگون نوشته اند، ولی جدا ساختن حقیقت تاریخی از داستان هنگامی ممکن است که به سندهای قطعی تکیه کنیم. چنین سندی که بتواند رویدادهای چنان سال هایی را روشن کند، قرآن کریم و سنت (اخبار) است. اما مدرک قطعی غیر قابل جرح (قرآن) در این زمینه جز اشارت هایی کوتاه ندارد. از این اشارات و نیز از آنچه مورخان نوشته اند و مورد اتفاق است، می توان دانست که محمد (ص) دوران کودکی را با یتیمی گذرانده است.
عبدالله پدر او پس از آن که آمنه دختر وهب رئیس طایفه بنی زهره را به زنی گرفت، چند ماه پس از عروسی، در یکی از سفرهای تجارتی خود، هنگام بازگشت از شام، در یثرب درگذشت. بعض مورخان نوشته اند عبدالله چند ماهی پس از ولادت محمد (ص) مرد. به هر حال محمد (ص) دوران شیرخوارگی را نزد زنی از قبیله بنی سعد که حلیمه نام داشت، سپری کرد. در شش سالگی مادرش را از دست داد و نیای او عبدالمطلب سرپرستی او را عهده دار گردید. در هشت سالگی وی، عبدالمطلب جهان را بدرود گفت و محمد (ص) تحت سرپرستی عمویش ابوطالب درآمد.
تاریخ نویسان نوشته اند محمد (ص) به هنگام کودکی در یکی از سفرهای عمویش به شام همراه وی رفت و در بین راه در محلی که بصری نام دارد راهبی نصرانی به نام بحیرا نشانه های پیغمبری را در او دید و سفارش او را به عمویش کرد و مخصوصا بدو توصیه کرد که این کودک را از آسیب یهودیان که دشمن وی هستند برکنار دارد.
نوشته اند چون کاروانیان از نزد بحیرا پراکنده شدند، وی محمد (ص) را نگاه داشت و گفت «تو را به لات و عزی سوگند می دهم آنچه از تو می پرسم پاسخ بده!» محمد (ص) گفت «مرا به نام لات و عزی مپرس که هیچ چیز را چون این دو بت ناخوش نمی دارم.» سپس بحیرا او را به خدا سوگند داد.

جنگ فجار

از حوادثی که در دوران نوجوانی محمد (ص) رخ داد، جنگ فجار بود. جنگ فجار چون در یکی از ماه های حرام رخ داد، بدین نام خوانده شد. (توضیح آن که پیش از اسلام جنگ در چهار ماه ذی قعده، ذی حجه، محرم و رجب حرام بود و اسلام نیز این قانون را امضا کرد). سبب جنگ فجار این بود که قافله ای از حیره به مکه می آمد و بوی خوش (مشک) با خود می آورد. مردی از قریش از تیره بنی کنانه نگاهبان قافله را که از قبیله هوازن بود خفته یافت. او را کشت و بارها را با خود برد.
در این وقت مردم قریش و هوازن در بازار عکاظ جمع شده بودند. چون این خبر به قریشیان رسید به شهر گشتند. هوازن در پی آنها رفتند ولی قریش خود را به حدود حرم رساندند. پس از آن، جنگ بین دو قبیله درگرفت و چند بار تکرار گردید. محمد (ص) در یکی از این جنگ ها حاضر بوده است بعض مورخان نوشته اند این جنگ بین دو قبیله کنانه و قیس بوده است.

حلف الفضول

دیگر از حادثه های مهم دوره زندگانی وی پیش از رسیدن به پیغمبری حاضر شدن او در حلف الفضول است. داستان حلف الفضول چنان است که قبیله های ساکن مکه با یکدیگر پیمان هایی بسته بودند و به موجب آن پیمان ها هر قبیله از تعرض قبیله دیگر مصون بود. اما اگر غریبی به شهر می آمد و بدو ستمی می رسید، هیچ قبیله و یا پیمانی نبود که از او حمایت کند. نوشته اند، مردی از بنی اسد بن خزیمه برای تجارت به مکه آمد، مردی از بنی سهم کالای او را خرید اما بهای آن را نپرداخت؛ مرد اسدی دادخواهی نزد قریش برد؛ قریشیان بدو پاسخ دادند که چون تو هم پیمان ما نیستی نمی توانیم از تو حمایت کنیم؛ مرد اسدی چون از همه جا نومید شد بالای کوه ابوقبیس رفت و شعرهایی در مظلومیت خود خواند و از قریش یاری خواست؛ قریشیان پشیمان شدند و در خانه عبدالله بن جدعان پیمانی بستند که از این پس نگذارند به هیچ غریبی ستمی برسد. چون این پیمان علاوه بر پیمان ها و سوگندهای گذشته بود آن را «حلف الفضول» نامیدند. درباره علت این نامگذاری روایت دیگری نیز آمده است.
پیغمبر (ص) پس از بعثت می گفت: «در جاهلیت در خانه عبدالله بن جدعان در پیمانی شرکت کردم که اگر به جای آن شتران سرخ مو به من می دادند آن چنان شاد نمی شدم و اگر مرا بار دیگر به چنان مجلسی بخوانند حاضرم.»

زناشویی با خدیجه

محمد (ص) در سن بیست و پنج سالگی بود که ابوطالب بدو گفت: "کاروان قریش آماده رفتن به شام است. خدیجه دختر خویلد گروهی از خویشان تو را سرمایه داده است که برای او تجارت کنند و در سود آن شریک باشند. اگر بخواهی تو را نیز می پذیرد." سپس با خدیجه در این باب سخن گفت و او پذیرفت. از ابن اسحاق روایت شده است که خدیجه چون امانت و بزرگواری محمد (ص) را شناخته بود بدو پیام فرستاد "اگر آماده تجارت در مال من باشی سهم تو را بیش از دیگران خواهم پرداخت."
از این سفر سود فراوانی نصیب خدیجه شد، چه، مردی را به تجارت گرفته بود که در امانت، راستگویی و درستکاری شهرت داشت. پس از این سفر تجارتی بود که خدیجه به ازدواج محمد (ص) درآمد. محمد (ص) چنان که نوشتیم بیست و پنج ساله و سن خدیجه را چهل سال نوشته اند، اما با توجه به فرزندانی که خدیجه به دنیا آورد، می توان احتمال داد که سن او کمتر از این مقدار بوده است و تاریخ نگاران عرب رقم چهل را به دلیل آن که رقم کاملی است انتخاب کرده اند.

نصب حجرالاسود

حادثه دیگری که پیش از بعثت محمد (ص) رخ داد و موقعیت او را در دیده مردم مکه نشان می دهد، داستان نصب حجرالاسود است. می دانیم که خانه کعبه در دوره جاهلیت هم در نظر عرب محترم بود. سالی سیل به درون کعبه راه یافت و دیوارهای خانه را شکست. قریش دیوارها را بالا آوردند و چون خواستند حجرالاسود را نصب کنند، بین سران قبیله ها اختلاف پدیدار شد. رئیس هر قبیله می خواست این شرافت را نصیب خود کند.
سرانجام کار بالا گرفت. بزرگان قبیله طشتی پر از خون آوردند و دست خود را در آن فرو بردند و این کار مانند سوگندی بود که به موجب آن باید بجنگند تا پیروز شوند. سرانجام پذیرفتند نخستین کسی را که از در بنی شیبه داخل مسجد شود به داوری بپذیرند، و هرچه او گفت انجام دهند. نخستین کسی که داخل شد محمد (ص) بود. بزرگان قریش گفتند "او امین است، داوری وی را می پذیریم." سپس داستان را بدو گفتند. محمد (ص) گفت "جامه ای بگسترانید" و چون چنین کردند حجرالأسود را میان آن جامه گذاشت و گفت "رئیس هر قبیله یک گوشه از جامه را بردارد" چون جامه را برداشتند و بالا بردند، خود، حجرالاسود را برداشت و بر جای آن نهاد و با این داوری از خونریزی بزرگی ممانعت کرد.


منابع :

  1. سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- صفحه 39-41

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/211514