بدیهی است که نه علم می تواند جانشین ایمان گردد که علاوه بر روشنایی و توانایی، عشق و امید ببخشد، سطح خواسته های ما را ارتقا دهد و علاوه بر اینکه ما را در رسیدن به مقاصد و هدف ها و در پیمودن راه به سوی آن مقاصد و اهداف مدد می دهد، مقاصد و آرمان ها و خواسته هایی از ما را که به حکم طبیعت و غریره بر محور فردیت و خودخواهی است از ما بگیرد و در عوض، مقاصد و آرمان هایی به ما بدهد بر محور عشق و علاقه های معنوی و روحانی، و علاوه بر اینکه ابزاری است در دست ما جوهر و ماهیت ما را دگرگون سازد و نه ایمان می تواند جانشین علم گردد، طبیعت را به ما بشناساند، قوانین آن را بر ما مکشوف سازد و خود ما را به ما بشناساند. تجربه های تاریخی نشان داده است که جدایی علم و ایمان خسارت های غیر قابل جبران به بار آورده است. ایمان را در پرتو علم باید شناخت. ایمان در روشنایی علم از خرافات دور می ماند، با دور افتادن علم از ایمان، ایمان به جمود و تعصب کور و با شدت به دور خود چرخیدن و راه به جایی نبردن تبدیل می شود. آنجا که علم و معرفت نیست، ایمان مؤمنان نادان وسیله ای می شود در دست منافقان زیرک که نمونه اش را در خوارج صدر اسلام و در دوره های بعد به اشکال مختلف دیده و می بینیم. علم بدون ایمان نیز تیغی است در کف زنگی مست، چراغی است در نیمه شب در دست دزد برای گزیده تر بردن کالا، این است که انسان عالم بی ایمان امروز، با انسان جاهل بی ایمان دیروز، از نظر طبیعت و ماهیت رفتارها و کردارها کوچکترین تفاوتی ندارد، چه تفاوتی هست میان چرچیل ها و جانسون ها و نیکسون ها و استالین های امروز با فرعون ها و چنگیز ها و آتیلا های دیروز؟
علم به ما روشنایی و توانایی می بخشد و ایمان عشق و امید و گرمی، علم ابزار می سازد و ایمان مقصد، علم سرعت می دهد و ایمان جهت، علم توانستن است و ایمان خوب خواستن، علم می نمایاند که چه هست و ایمان الهام می بخشد که چه باید کرد، علم انقلاب برون است و ایمان انقلاب درون، علم جهان را جهان آدمی می کند و ایمان روان را روان آدمیت می سازد، علم وجود انسان را به صورت افقی گسترش می دهد و ایمان به شکل عمودی بالا می برد، علم طبیعت ساز است و ایمان انسان ساز، هم علم به انسان نیرو می دهد، هم ایمان، اما علم نیروی منفصل می دهد و ایمان نیروی متصل. علم زیبایی است و ایمان هم زیبایی است، علم زیبایی عقل است و ایمان زیبایی روح، علم زیبایی اندیشه است و ایمان زیبایی احساس، هم علم به انسان امنیت می بخشد و هم ایمان، علم امنیت برونی می دهد و ایمان امنیت درونی، علم در مقابل هجوم بیماری ها، سیل ها، زلزله ها، طوفان ها ایمنی می دهد و ایمان در مقابل اضطراب ها، تنهایی ها، احساس بی پناهی ها، پوچ انگاری ها، علم جهان را با انسان سازگار می کند و ایمان انسان را با خودش.
نقش علم و ایمان در سازندگی انسان
علم و ایمان هر کدام نقشی متفاوت در سازندگی آینده انسان دارند. نقش علم این است که راه ساختن را به انسان ارائه می دهد. علم انسان را توانا می کند که هر گونه "بخواهد" آینده را همان گونه بسازد و اما نقش ایمان این است که انسان را به سوی اینکه خود را و آینده را "چگونه" بسازد که برای خویشتن و برای جامعه بهتر باشد می کشاند. ایمان مانع آن می گردد که انسان آینده را بر محور مادی و فردی بسازد. ایمان به خواست انسان جهت می دهد، آن را از انحصار مادیات خارج می کند و معنویات را نیز جزء خواست ها قرار می دهد. علم مانند ابزاری در اختیار خواست انسان قرار می گیرد و طبیعت را آنچنان که انسان بخواهد و فرمان دهد می سازد. اما اینکه طبیعت را چگونه بسازد، آیا از طبیعت مصنوعاتی بسازد به سود جامعه انسانی و یا نیروهای مخرب برای مزید توسعه طلبی افرادی مخصوص، این دیگر به این ابزار که نامش علم است مربوط نیست، این بسته به این است که انسان هایی که علم در فرمان آنهاست چگونه انسان هایی بوده باشند. اما ایمان مانند قدرتی حاکم بر انسان عمل می کند و خواست او را در اختیار می گیرد و در مسیر حق و اخلاق سوق می دهد. ایمان انسان را می سازد و انسان با نیروی علم، جهان را. آنجا که علم و ایمان توأم گردند، هم انسان سامان می یابد و هم جهان.
تفاوت های علم و ایمان
یکی از وجوه تفاوت های علم و ایمان در این است که علم وسیله جهان آگاهی و ایمان سرمایه خود آگاهی است. البته علم سعی دارد انسان را همان گونه که به جهان آگاهی می رساند به خود آگاهی نیز برساند. علم النفس ها چنین وظیفه ای بر عهده دارند اما خود آگاهی هایی که علم می دهد مرده و بی جان است، شوری در دل ها نمی افکند و نیروهای خفته انسان را بیدار نمی کند، بر خلاف خود آگاهی هایی که از ناحیه دین و مذهب پیدا می شود که با یک ایمان پی ریزی می شود. خود آگاهی ایمانی، سراسر وجود انسان را مشتعل می سازد. آن خود آگاهی که خود واقعی انسان را به یادش می آورد، غفلت را از او می زداید، آتش به جانش می افکند، او را دردمند و درد آشنا می سازد کار علوم و فلسفه ها نیست. این علوم و فلسفه ها احیانا غفلت زا هستند و انسان را از یاد خودش می برند، از این رو بسا دانشمندان و فیلسوفان بی درد و سر در آخور و خود ناآگاه و بسا تحصیل ناکرده های خود آگاه. دعوت به خود آگاهی و اینکه "خود را بشناس تا خدای خویش را بشناسی"، "خدای خویش را فراموش مکن که خودت را فراموش می کنی" سر لوحه تعلیمات مذهب است. قرآن کریم می فرماید: «و لا تکونوا کالذین نسوا الله فأنساهم أنفسهم اولئک هم الفاسقون؛ از آنان مباشید که خدا را فراموش کردند پس خدا آنها را از خودشان فراموشانید. آنان همان فاسقان اند.» (حشر/19)
رسول اکرم (ص) فرمود: «من عرف نفسه عرف ربه؛ هر که خود را بشناسد خدای خویش را می شناسد.» امام علی (ع) فرمود: «معرفة النفس أنفع المعارف؛ خودشناسی سودمندترین شناخت هاست و هم او فرمود: «عجبت لمن ینشد ضالته کیف لا ینشد نفسه؛ در شگفتم از کسی که چیزی از خود گم می کند و در جستجویش بر می آید و خود را گم کرده اما جستجو نمی کند.»
دیدگاه مسیحیت در مورد علم و ایمان
متأسفانه در جهان مسیحیت، به واسطه برخی قسمت های تحریفی عهد عتیق (تورات) اندیشه ای در اذهان رسوخ یافته است که هم برای علم گران تمام شده و هم برای ایمان؛ آن اندیشه، اندیشه تضاد علم و ایمان است. ریشه اصلی این اندیشه همان است که در "عهد عتیق" سفر پیدایش آمده است. در باب دوم آیه 16 و 17 سفر پیدایش درباره آدم و بهشت و شجره ممنوعه چنین آمده است: «خداوند، آدم را امر فرموده گفت: از همه درختان باغ بی ممانعت بخور، اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخوری زیرا روزی که از آن خوردی هر آینه خواهی مرد.»
در آیات 1 - 8 از باب سوم می گوید: «و مار از همه حیوانات صحرا که خدا ساخته بود هوشیارتر بود و به زن (حوا) گفت: آیا خدا حقیقتا گفته است که از همه درختان باغ نخورید؟ زن به مار گفت: از میوه درختان باغ می خوریم لکن از میوه درختی که در وسط باغ است خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس نکنید مبادا بمیرید، مار به زن گفت: هر آینه نخواهید مرد بلکه خدا می داند در روزی که از آن بخورید چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکو است و به نظر خوش نما و درختی دلپذیر و دانش افزا، پس، از میوه اش گرفته، بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد آنگاه چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند، پس برگهای انجیر دوخته، سترها برای خویشتن ساختند.»
در آیه 23 از همین باب می گوید: «و خداوند گفت همانا انسان مثل یکی از ما شده است که عارف نیک و بد گردیده اینک مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا به ابد زنده ماند.» طبق این برداشت از انسان و خدا و آگاهی و عصیان، امر خدا (دین) این است که انسان عارف نیک و بد نگردد و آگاه نشود، شجره ممنوعه، شجره آگاهی است، انسان با عصیان و تمرد امر خدا (با سرپیچی از تعلیمات شرایع و پیامبران) به آگاهی و معرفت می رسد و به همین دلیل از بهشت خدا رانده می شود.
رابطه علم و ایمان از دید علامه اقبال
شک نیست که اروپای جدید، دستگاه های اندیشه ای و مثالی در این رشته ها تأسیس کرده است، ولی تجربه نشان می دهد که حقیقتی که از راه عقل محض به دست آید، نمی تواند آن حرارت اعتقاد زنده ای را داشته باشد که تنها با الهام شخصی حاصل می شود به همین دلیل است که عقل محض چندان تأثیری در نوع بشر نکرده، در صورتی که دین، پیوسته مایه ارتقای افراد و تغییر شکل جوامع بشری بوده.