در باب فطرت باید گفت که دو نوع فطرت وجود دارد که اینها با یکدیگر مانع الجمع نیستند و بلکه با همدیگر هستند: یکی فطرت ادراکی و دیگر فطرت احساسی (احساس به همان معنایی که ما جمع می بندیم و احساسات می گوییم).
فطرت ادراکی
فطرت ادراکی معنایش این است که دین یا خصوص توحید از نظر ادراکی یعنی از نظر فکری برای بشر فطری است، یعنی یک فکری است که عقل انسان بالفطره آن را می پذیرد و برای پذیرفتنش نیاز به تعلیم و تعلم و مدرسه نیست، و به طور کلی هر چه را که ما از نظر ادراک بگوییم فطری، معنایش این است که یا دلیل نمی خواهد و بدیهی اولی است و یا از قضایایی است که اگر هم دلیل می خواهد دلیلش همیشه همراهش هست، «قضایا قیاساتها معها؛ قضایایی که قیاس هایشان با آنها است». چون دلیلش همیشه همراهش هست باز هم نیازی به اینکه معلمی در مدرسه آن را به انسان آموخته باشد نیست. این را ما می گوییم ادراک فطری، که مربوط به عالم فکر و ادراک و عقل می شود.
حدیثی است در تفسیر صافی از امام حسن عسکری (ع) که حدیث بسیار مفصلی است، گرچه سند آن چندان معتبر نیست ولی مضامین حدیث مضامینی است که شیخ انصاری می گوید از مضامین این حدیث علائم صحت نمودار است، خیلی جالب هم هست، در ذیل آیه «و منهم امیون لایعلمون الکتاب الا امانی؛ گروهی از اینها هم یک مردم امی بی سوادی هستند که از تورات جز یک سلسله آرزوها و خیالات خبری ندارند» (بقره/ 78) است. قرآن کریم توده بی سواد دین یهود را انتقاد می کند، یعنی علاوه بر انتقاد از احبار و علمایشان، می فرماید: «و منهم امیون لایعلمون الکتاب الا امانی». مثل توده مسلمان امروز همینقدر می داند که یک توراتی هست اما اگر بگویید محتوای تورات چیست، هیچ چیز نمی داند، شاید یک چیزهایی را خیال بکند در تورات است که در تورات نیست، و چیزهایی را که در تورات هست او خبر ندارد که وجود دارد. اینقدر بی اطلاع است.
حدیث چنین است: شخصی از امام صادق (ع) سؤال کرد که توده عوام چه تقصیری دارند؟ خود قرآن قبول می کند که اینها مردم جاهل و بی معرفتی بوده اند، هر چه بر سر اینها آوردند علما آوردند، پس همه نکوهشها باید متوجه علما باشد، مردم عوام که عذری ندارند، اینها باید معذور عندالله باشند، چرا قرآن از اینها انتقاد می کند؟ امام در آنجا یک بحث بسیار عالی را طرح می کند، علما را تقسیم می کند که چگونه هستند و چگونه نیستند و علمای سوء چنین اند و علمای غیرسوء چنین، علمایی که بد از کار در می آیند ضررشان بر اسلام از لشکر یزیدبن معاویه بر حسین بن علی بیشتر است و...
غرض اینکه می رسد به اینجا: و اما توده عوام. امام می فرماید: نه، چنین نیست. یک مسائلی هست که اینها درس خواندن نمی خواهد که بگوییم چون درسش را نخوانده اند پس معذورند. در برخی مسائل، عوام معذورند، مسائلی است که باید درسش را بخوانند، درسش را نخوانده اند، دیگران مانع شده اند درس بخوانند، اینها قهرا معذورند، ولی یک مسائلی هست که درس خواندن نمی خواهد، انسان اضطرارا به حکم معارف فطری، قلب خودش آن را می فهمد. بعد مثال ذکر می کند و چه مثال عالی ای! می فرماید: عوام یهود علمای خود را می دیدند که به اینها دستور تقوا و پاکی می دهند، دستور ربا نخوردن و سحت (مال حرام) نخوردن می دهند، ولی خودشان عمل نمی کنند، ضدش را عمل می کنند. به چشم خودشان می دیدند. بعد امام می فرماید: «و قد اضطروا بمعارف قلوبهم؛ انسان اضطرارا و جبرا به حکم معارف سرشتی قلبی خودش این را می فهمد» که اگر کسی دستوری داد و خودش بر ضدش عمل کرد به حرف او نباید اعتماد کرد و باید او را طرد کرد.
این دیگر درس خواندن نمی خواهد که در کدام دانشگاه این را به مردم آموخته اند که اگر دیدید عالمی به شما دستور تقوا می دهد ولی خودش تقوا ندارد از او پیروی نکنید. این دیگر دانشگاه دیدن و مدرسه دیدن نمی خواهد. فطرت هر کسی این مقدار را می فهمد. اینها را ما می گوییم ادراکهای اولیه فطری، که اگر هیچ کسی هم به انسان یاد ندهد، انسان بالفطره این مقدار را می فهمد. پس فطرت، یکی به معنای فطرت ادراکی است، که به این معنا دین فطری است یا بگوییم توحید فطری است یعنی از نظر ادراکی فطری است.
فطرت احساسی
دوم فطرت احساسی است، یعنی توجه به خدا و حتی توجه به دستورهای دین به گونه ای است که احساسات انسان، انسان را به سوی خدا و به سوی دین می کشاند. این دو مطلب است. یک وقت می گوییم انسان بالفطره خدا را می فهمد، و یک وقت می گوییم انسان بالفطره به سوی خدا گرایش و کشش دارد و جذب می شود.