در آیه ای در قرآن کریم داریم که: «ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات؛ سپس این کتاب را به کسانی از بندگان خود که برگزیدیم به میراث دادیم که از آنها برخی بر خود ستمکارند و برخی میانه رو، و گروهی به اذن خدا در نیکی ها پیشگامند.» (فاطر/ 32) بعید نیست -همین طور که بعضی مفسرین گفته اند- مضمون آیات 8 تا 10 سوره واقعه با این آیه یکی باشد. ابتدا این است که ما کتاب را (قرآن را) به ارث می دهیم به گروهی از مردم که آنها را برگزیده ایم، که در روایات ما آمده است که این آیه دلیل بر این است که همیشه یک گروه برگزیده ای که علم قرآن در نزد آنها باشد وجود دارد و این گروه ائمه هستند. از نظر اهل تسنن چنین کسانی را نداریم که حتی خودشان هم قائل باشند که علم حقیقی قرآن نزد آنهاست. بنابراین یک چنین گروه خاصی ما داریم.
پس مردم سه دسته هستند: آنان که به خود ستم کرده اند. اینها همان اصحاب المشئمه هستند. اینجا تعبیر قرآن این است: مردمی که شومی همراه خودشان دارند. قرآن در مسئله "شومی" این معنا را تفسیر کرده که شومی و شئامت برای هیچ کسی در خارج وجودش نیست شئامت هر کسی در اعمال خودش است.
«قالوا انا تطیرنا بکم لئن لم تنتهوا لنرجمنکم و لیسمنکم من عذاب الیم* قالوا طائرکم معکم ائن ذکرتم؛ آنها گفتند: ما شما را به فال بد گرفته ایم. اگر دست برندارید، حتما سنگسارتان می کنیم و قطعا عذاب دردناکی از ما به شما خواهد رسید. گفتند: شومی شما با خود شماست آیا اگر پندتان دهند (به فال بد می گیرید؟)» (یس/ 18-19) آیه دیگر «فاذا جائتهم الحسنة قالوا لنا هذه»؛ از موسی (ع) و قوم موسی نقل می کند وقتی که نیکی و خیری به آنها می رسید می گفتند این دیگر استحقاق خود ماست «و این تصبهم سیئة؛ احیانا اگر یک بدی به ایشان می رسید»، «یطیروا بموسی و من معه؛ می گفتند از شئامت این موسی و همراهانش است.» (اعراف/ 131)
از آیات قرآن این مطلب کاملا استفاده می شود که شومی یعنی شئامت به معنای یک امر ذاتی شخص نیست که بگوییم کسی در سرشتش شوم آفریده شده است، یا شئامت شخص در امور خارج از وجودش نیست که بگوییم فلان کس برای من شوم است، این اسب برای من شوم بود، این زن برای من شوم بود، آن زن بگوید این شوهر برای من شوم بود، این بچه من اصلا بچه شومی است، از این حرف هایی که بشر همیشه وقتی می خواهد از مسئولیت خودش بگریزد و نمی خواهد خودش را مسئول بدبختی خودش بشناسد می رود به سراغ اشیاء دیگر، به سراغ زمان، به سراغ مکان، به سراغ افراد، به سراغ حیوانات: این حیوان شوم است، این انسان شوم است، این بچه شوم است، این زن شوم است این زمان شوم است، این مکان شوم است، روزش چنین بوده، شبش چنین بوده، ساعتش چنین بوده است. بنابراین «اصحاب المشئمة» با «ظالم لنفسه» تطبیق می شود. در اینجا فرموده "یاران شومی"، در جای دیگر فرموده "آنهایی که به خود ستم کرده اند". پس شومی شان از این پیدا شد که اعمالشان بد بوده.
«و منهم مقتصد» و قومی هم هستند حد وسط، بین «ظالم لنفسه» و آن دسته دیگر. «و منهم سابق بالخیرات» و یک دسته دیگر هستند که پیشی گرفته اند به خیرات، خیرات را با خود برده اند. در اینجا هم این جور آمده است: «اصحاب المیمنة ما اصحاب المیمنة* و اصحاب المشئمة مااصحاب المشئمة* و السابقون السابقون؛ پس (دسته ای) اهل سعادتند و چه اهل سعادتی! و (دسته ای) تیره بختانند و چه تیره بختانی! و پیشگامان که پیشگامند، آنها مقربانند.» اما "پیشی گیرندگان" در شأنشان همین کافی است که بگوییم پیشی گیرندگان هستند. «اولئک المقربون؛ آنها هستند مقربان» یعنی نه «اصحاب المیمنة، اصحاب المشئمة» که به جای خود. "مقربان" هرگاه در قرآن اطلاق شود -که یک بار دیگر در آخر همین سوره واقعه باز نامی از مقربان برده شده- همان ها هستند که ما آنها را "سابقان" می نامیم. (واقعه/ 8-11)