تفسیر مارکسیستی از روش پیامبران در مقابل مخالفان

از دیدگاه مارکسیستی قرآن کریم منطق مخالفان پیامبران را در طول تاریخ با منطق پیامبران و پیروان آنها در برابر هم قرار می دهد. قرآن به وضوح نشان می دهد که منطق مخالفان همواره منطق محافظه کاری، سنت گرایی و گذشته نگری بوده و بر عکس، منطق پیامبران و پیروان آنها منطق تجددگرایی و سنت شکنی و آینده نگری بوده است.
قرآن روشن می کند که گروه اول همان منطقی را به کار می برده که از لحاظ جامعه شناسی در جامعه های تجزیه شده به استثمارگر و استثمار شده، طبقه استثمارگر منتفع از وضع موجود، آن را به کار می برد و پیامبران و پیروان آنها همان منطق را به کار می گیرند که از نظر جامعه شناسی زیان دیدگان و محرومان تاریخ به کار می گیرند. در قرآن گویی عنایتی هست که منطق خاص مخالفان و منطق ویژه موافقان را در گذشته بازگو کند و نشان دهد که دو گروه چه منطقی داشته اند و این جز برای این نیست که این دو منطق، مانند خود دو گروه، در طول تاریخ در برابر یکدیگر قرار داشته و دارند و قرآن می خواهد با شناساندن منطق مخالفان و موافقان در طول تاریخ، معیاری برای امروز به دست بدهد.
در قرآن صحنه های متعددی هست که در آنها این دو منطق در برابر یکدیگر قرار گرفته اند. جویندگان می توانند به آیات 40 تا 50 سوره زخرف و آیات 23 تا 44 سوره مؤمن و آیات 49 تا 71 سوره طه و آیات 16 تا 49 سوره شعرا و آیات 36 تا 39 سوره قصص مراجعه نمایند. ما برای نمونه آیات 20 تا 24 سوره زخرف را می آوریم و مختصر توضیحی درباره آنها می دهیم:
«و قالوا لو شاء الرحمن ما عبدناهم ما لهم بذلک من علم ان هم الا یخرصون* أم اتیناهم کتابا من قبله فهم به مستمسکون* بل قالوا انا وجدنا آبائنا علی امة و انا علی آثارهم مهتدون* و کذلک ما أرسلنا من قبلک فی قریة من نذیر الا قال مترفوها انا وجدنا ابائنا علی امة و انا علی اثارهم مقتدون* قال اولو جئتکم بأهدی مما وجدتم علیه آبائکم، قالوا انا بما ارسلتم به کافرون»؛ «و گفتند: اگر خدا می خواست که ما فرشتگان را عبادت نکنیم، عبادت نمی کردیم (پس اکنون که عبادت می کنیم معلوم می شود خدا اینچنین می خواسته است، یعنی جبرگرایی مطلق) آنها این سخن را (سخن جبرگرایی را) از روی درک و دانایی و با استناد به منطق و دلیل علمی نمی گویند. جز این نیست که فرض و تخمینی به کار می برند. آیا قبلا کتابی آسمانی به آنها دادیم و در آن کتاب چنین مفهوم جبرگرایی وجود داشت که با تمسک به آن بگویند؟ (اینها هیچ کدام نیست، نه یک اعتقاد جبری جدی در کار است و نه کتابی آسمانی که بشود به آن استناد کرد) بلکه سخن حقیقی شان این است که پدران خود را بر راهی یافته ایم و ما هم به دنبال آنها راهیاب خواهیم بود. پیامبر به آنها گفت: آیا اگر من طریقه و روشی راهنماتر از آنچه پدران خود را بر آن یافته اید بیاورم (و شما با اینکه می دانید منطقا راه صحیح تر این است که من آورده ام) باز هم دنباله رو پدران خود خواهید بود؟ جواب دادند: ما به هر حال منکر و مخالف رسالت و پیام شما هستیم.»
می بینیم که مخالفان پیامبران گاهی منطق جبر و قضا و قدر جبری را که "ما از خود اختیار نداریم" به کار می برند (این منطق چنان که جامعه شناسی نشان می دهد، همیشه منطق منتفعان از وضع موجود است که نمی خواهند تغییری در وضع حاصل شود و قضا و قدر را بهانه قرار می دهند) و گاهی پیروی از سنت پدران را طرح می کنند و گذشته را مقدس و شایسته پیروی معرفی می کنند و تعلق داشتن چیزی را به گذشته برای هدایت بودن و درست بودن کافی می شمارند و این همان منطق رایج محافظه کاران و منتفعان از وضع موجود است.
متقابلا پیامبران به جای سنت گرایی و جبرگرایی، دم از منطقی تر بودن، علمی تر بو دن، نجات بخش تر بودن می زنند که منطق انقلابیون و رنج کشیدگان از وضع موجود است. مخالفان همین که در مقابل پیامبران از نظر حجت و دلیل درمی مانند، حرف آخر را می گویند و آن اینکه به هر حال چه جبر باشد و چه نباشد، چه به سنت ها احترام بگزاریم و چه نگذاریم، با پیام شما و رسالت شما و ایدئولوژی شما مخالفیم. چرا؟ چون پیام شما بر ضد موجودیت اجتماعی و طبقاتی ماست.
اینکه مخالفان پیامبران منطق محافظه کارانه داشته اند امری طبیعی است. البته اگر از قرآن استنباط می شد که مخالفان پیامبران بلا استثناء چنین منطقی داشته اند، معلوم می شد که مخالفان پیامبران همه از طبقه برخوردار و مرفه و استثمارگر بوده اند، ولی آنچه از قرآن کریم استنباط می شود این است که این منطق، منطق سردمداران مخالفان بوده است که همان ملأ و مستکبرین بوده اند و آنها که به قول مارکس مالک کالاهای مادی جامعه بوده اند، این کالای فکری را برای دیگر مردم صادر می کرده اند.
و اینکه منطق پیامبران منطق تحرک و تعقل و بی اعتنایی به سنن و تقالید باشد، باز هم طبیعی است و باید اینچنین باشد، اما نه بدان جهت که محرومیت ها و مغبونیت های طبقاتی و استضعاف شدگی ها وجدان آنها را به این شکل می ساخته است و این منطق انعکاسی قهری و طبیعی از محرومیت های آنهاست، بلکه بدان جهت که در انسانیت، یعنی در منطق و تعقل و عواطف و احساسات انسانی، به رشد و کمال رسیده اند. بشر به هر اندازه در انسانیت به رشد و کمال برسد از وابستگی اش به محیط طبیعی و محیط اجتماعی و شرایط مادی کاسته می شود و به وارستگی و استقلال می رسد. منطق مستقل پیامبران ایجاب می کرده که پای بند سنن و عادات و تقلید نباشند و مردم را نیز از پیروی کورکورانه از آن سنن و تقالید رهایی بخشند.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- جامعه و تاریخ- صفحه 178-194

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/23215