میزان تأثیر همنشین و دوست بر انسان

عالم ما عالم امتزاج و اختلاط و ترکیب است، نور و ظلمت در اینجا با یکدیگر مخلوط هستند، سعادت و شقاوت، سعید و شقی در سرنوشت یکدیگر مؤثرند، سعید در سرنوشت شقی مؤثر است، شقی در سرنوشت سعید ممکن است مؤثر واقع بشود، ولی عالم قیامت، عالم بدن نیست، عالم اضداد نیست، عالم ترکیب نیست، آنجا دیگر عالم امتیاز و جدایی است. در اینجا اگر انسان با عطرفروش بنشیند معطر می شود و به قول فردوسی اگر با آدم ذغالی و ذغال فروش هم بنشیند سیاه می شود، البته این تمثیل است، یعنی بودن با صالحان در انسان اثر می گذارد، بودن با طالحان هم در انسان اثر می گذارد، عالم عالم تأثیر و تأثر است:
صحبت صالح تو را صالح کند *** صحبت طالح تو را طالح کند
می رود از سینه ها در سینه ها *** از ره پنهان صلاح و کینه ها
به همین معنا ما می گوییم این عالم عالم اسباب است، یعنی این عوامل اثر می گذارد. همین قدر که انسان از این دنیا رفت به آن دنیا، «تقطعت بهم الاسباب؛ و تمام روابط و سببها بریده گردد.» (بقره/ 166) تمام این عوامل مؤثر که یا در جهت خوبی اثر می گذاشت یا در جهت بدی، (از او) جدا می شوند و انسان تحت تأثیر هیچ عاملی قرار نمی گیرد مگر عامل باطن خودش و باطن اعمال خودش. حدیثی هست که: «مجالسة الاشرار تورث سوء الظن بالاخیار؛ همنشینی با بدان موجب بدبینی به خوبان است.» این یک حقیقتی است، انسان اگر همیشه با آدمهای بد بنشیند همه انسانها را بد می بیند، یعنی خوبها را هم نمی تواند تصور کند که خوبند، یعنی نمی تواند به خوب معتقد شود، همانگونه عکسش هم صادق است، کسی که همیشه با خوبان نشسته باشد همه مردم را خوب می بیند و دیگر بدها را هم نمی تواند بد ببیند: به حاجی کلباسی درباره دزدهایی که دستگیر شده بودند گفتند این دزدها سر شب تا نصف شب بیرون می روند برای دزدی و به قافله ها حمله می کنند. گفت: پس اینها کی نماز شب می خوانند؟ خیال می کرد دزدها هم نماز شب می خوانند، چون فقط در جو محیط خودش بود.
حال این را شما تعمیم بدهید به خود انسان نزدیک ترین همنشین آدمی خود اوست، یعنی آدمی که در خودش بدی نمی بیند قهرا به همه مردم خوش بین می شود، و آدمی که در خودش جز شرارت و جز حقه و تقلب و نفاق نمی بیند نمی تواند به آدم خوب معتقد شود شما به افرادی که نمی توانند به پیامبران، صلحا و ائمه خوش باور باشند نگاه کنید، می بینید خودش اصلا یک آدم بد ذات و بد جنسی است آدمی خواه ناخواه وجود خودش را معیار قرار می دهد آدم بد نمی تواند به خوب معتقد شود، چون از خوبی چیزی سراغ ندارد و می گوید انسان یعنی موجودی مثل من، هر کس را که در نظر بگیرد فکر می کند اگر به جای او می بود چه می کرد؟ من که چنینم پس او هم چنین است.
ما حضرت ابراهیم (ع) را خلیل الله می گوییم. بعضی می گویند علت اینکه به دوست خلیل می گویند این است که خلیل از ماده خلت است و خلت یعنی حاجت. به دوست از آن جهت خلیل می گویند که به نیازمندیهای دوستش می رسد، رفع خلت و رفع نیاز از دوستش می کند، یعنی به اعتبار یکی از شرایط و آداب دوستی به دوست خلیل می گویند. ولی چنانکه برخی عرفا هم گفته اند ریشه این کلمه این نیست. این کلمه از همان ماده تخلل است. تخلل یعنی آمیختگی، یکی شدن. اگر خلیل از ریشه خلت به معنای حاجت باشد، ما خدا را می توانیم خلیل ابراهیم بنامیم ولی ابراهیم را دیگر نمی توانیم خلیل الله بگوییم. خدا را به اعتبار اینکه نیازمندیهای ابراهیم (ع) را بر می آورد می توان گفت خلیل ابراهیم است اما ابراهیم چطور؟ ظاهر این است که خلت به معنی آمیختگی است. دو نفر وقتی با همدیگر دوست می شوند، هرچند ریشه اش مطامع باشد، بالاخره با یکدیگر اختلاط و امتزاج روحی پیدا می کنند. مولوی می گوید:
می رود از سینه ها در سینه ها *** از ره پنهان صلاح و کینه ها
دو نفر وقتی با یکدیگر معاشرت کنند اگرچه مبنای معاشرتشان مطامع و منافع مادی باشد چه بخواهند و چه نخواهند روح آنها با یکدیگر مخلوط می شود. از روح این، روح او متأثر می شود و از روح او روح این و خود به خود در این بین تخلل و اختلاط و امتزاج پیدا می شود. البته در عالم قاعده «الاخلاء یومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقین؛ در آن روز دوستان، بعضی دشمن بعضی دیگرند، مگر پرهیزکاران.» (زخرف/ 67) یک اصل کلی است. همیشه وقتی دو نفر و یا یک عده با یکدیگر دوست می شوند یک وجه مشترکی در کار است که آنها را همگروه و همنشین و معاشر و هم پیاله کرده است. محال است که دو نفر که با یکدیگر هیچ سنخیت روحی ندارند و از وجود یکدیگر بهره ای نمی برند و در (جذب) منفعتی یا دفع ضرری مشارکت ندارند با یکدیگر دوست بشوند.
مولوی در شعرهای معروف خود مثال می آورد که محال است دو نفر با یکدیگر دوست شوند مگر اینکه وجه مشترکی بین آنها باشد. گاهی دیده شده که دو نفر که بر ضد یکدیگر هستند با هم دوستند. ولی باید دانست که آن ضدیت صد در صد نیست، مثلا نود و نه درصد است. آن یک درصد است که این دو را به یکدیگر پیوند داده است. مولوی می گوید:
آن حکیمی گفت دیدم در تکی *** در بیابان زاغ را با لک لکی
در عجب ماندم بجستم حالشان *** تا چه قدر مشترک یابم نشان
چون شدم نزدیک و من حیران و دنگ *** خود بدیدم هر دوان بودند لنگ
می گوید دیدم یک زاغ و یک لک لک با هم رفیقند. تعجب کردم که آخر قدر مشترک زاغ و لک لک چیست؟! وقتی جلو رفتم دیدم هر دو لنگند، فهمیدم که این لنگی سبب شده که این دو با یکدیگر رفیق شوند.
دوستی مبنا می خواهد، ریشه و دلیل می خواهد. حکما می گویند معلول تابع علت است، تا علت هست معلول هست، علت که رفت معلول هم می رود. این سماوری که ما روشن می کنیم تا وقتی آتش زیر آن مشتعل است می جوشد، به محض اینکه آتش خاموش شود جوشش هم از بین می رود. علت که از بین رفت معلول هم از بین می رود. دوستیهایی که بر مبنای مطامع مادی است تا وقتی می تواند ادامه داشته باشد که پای مطامع مادی در میان باشد، وقتی که اینها رفت علت دوستی از میان می رود، خصوصا اگر با آشکار شدن حقایق همان علت دوستی به علت دشمنی تبدیل شود. مثلا می دید که این شخص به او فلان منفعت را می رساند، این سبب می شد که دوستیش زیادتر بشود. در قیامت که حقایق برایش آشکار می شود می بیند همان چیزی که در دنیا محبتش را جلب می کرد برایش آتش آورده است، یعنی همان ملاک دوستی، ملاک دشمنی می شود.
به هر میزان که آن پیوند در دنیا بیشتر منشأ دوستی بوده، در قیامت بیشتر منشأ دشمنی می شود. این در صورتی است که مناط و ملاک، مطامع مادی باشد. اما اگر دو نفر نه بر مبنای مادیات بلکه بر مبنای معنویات، بر اساس توحید و بندگی خدا و عقیده و ایمان در دنیا با یکدیگر دوست باشند در قیامت این دوستی به تنها از بین نمی رود بلکه شدیدتر می شود چون علت باقی است. تا علت باقی است معلول باقی است. در آنجا بینش (آنها) قویتر و شدیدتر است چون ایمانشان تبدیل به شهود می شود: «فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید؛ اینک از تو پرده ات را برداشتیم پس دیده ات امروز تیزبین است.» (ق/ 22) طبعا آن دوستی که بر مبنای خدا و عقیده درست و ایمان صحیح واقعی بوده است باقی می ماند. بنابراین دوستانی که در راه ایمان و خدا و در راه حق و حقیقت یکدیگر را دوست دارند در قیامت هم یکدیگر را دوست دارند و بلکه شدیدتر. در قرآن کریم جزء لذایذ اهل بهشت این را ذکر می کند که آنها برادرانه در کنار یکدیگر هستند «و نزعنا ما فی صدورهم من غل اخوانا علی سرر متقابلین؛ هر چه از غل و غش و کدورت است از جان آنها بیرون کشیده ایم، برادروار در نهایت صفا و صمیمیت در مقابل یکدیگر می نشینند و لذت می برند.» (حجر/ 47)
از کلمات علی (ع) است: «اصدقاؤک ثلاثة، و اعداوک ثلاثة؛ تو سه نوع دوست و سه نوع دشمن داری.» «فاصدقاؤک: صدیقک و صدیق صدیقک و عدو عدوک؛ دوستان تو یکی آن کس است که مستقیما دوست خود تو است، دومی دوست دوست تو است، سومی دشمن دشمن تو است.» «و اعداؤک: عدوک و عدو صدیقک و صدیق عدوک؛ دشمنان تو عبارت است از آنکه مستقیما با خود تو دشمن است، و آنکس که دشمن دوست تو است، و آنکس که دوست دشمن تو است.» (نهج البلاغه/ حکمت 295) مقصود این است که یکی از انواع دوستان، دشمن دشمن است. علت اینکه دشمن دشمن به منزله دوست خوانده شده این است که دشمن را ضعیف می کند و دست وی را می بندد و از این راه به انسان کمک می کند. این خود یک حساب و قاعده ای است که دشمن دشمن مانند دوست، است آدمی را تقویت می کند. این قاعده که در افراد جاری است، در حالات و قوای معنوی انسان هم جاری است. قوای معنوی انسان در یکدیگر تأثیر می کنند، و احیانا تأثیر مخالف می نمایند و اثر یکدیگر را خنثی می کنند.
خداوند در سوره مائده آیه 51 می فرماید: ای کسانی که ایمان آورده اید یهود و نصاری را ولی (دوست و تکیه گاه) خود انتخاب نکنید. آنها اولیای یکدیگرند و کسانی که از شما با آن دوستی کنند از آنها هستند. خداوند جمعیت ستمکار را هدایت نمی کند. یعنی انتخاب دوست و تکیه گاه و فرد مورد اعتماد از ضرورت های زندگی اجتماعی انسان است که حل بسیاری از مشکلات زندگی در گرو آن است. ارتباط انسان ها با یکدیگر بستگی دارد به نوع شناختی که از همدیگر دارند و نیز به میزان اعتمادی که به هم می کنند.
از آنجا که دوست باید همراه و همگام با انسان باشد و عقیده او را محترم بشمارد تا بتواند کمک کار او باشد بر این اساس دوستی با کسی که نه تنها هم فکر انسان نیست بلکه در فکر ضربه زدن به عقیده انسان و بی اعتقاد ساختن او نسبت به باورهای قلبی است که نه تنها باری از انسان برنمی دارد بلکه بر مشکلات او می افزاید. بر این اساس قرآن به مؤمنان هشدار جدی می دهد که با یهودیان و مسیحیانی که نیت خیر نسبت به مؤمنان ندارند و پیوسته در فکر توطئه و ضربه زدن به آنها هستند با چنین افرادی پیمان دوستی استوار نکنند زیرا دوستی نوعی همرنگی است و ایمان با کفر و خوبی با بدی و پاکی با ناپاکی و زشتی رابطه ای ندارد تا اینکه میان مؤمن و غیر مؤمن دوستی برقرار شود.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 49-48

  2. مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- صفحه 183-184

  3. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- جلد 5 صفحه 21-18 و 131-129 و 24-23

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/24690