قرآن درباره کسانی که با حق عناد دارند می فرماید: مساله این است که اینها حالت لجاج به خودشان گرفته اند، یک درجه بالاتر، اینها موجودات مسخ شده ای شده اند، روح و فکر خود را در اثر این اعمال زشتشان و این لجاجتها مسخ کرده اند، اینها دیگر انسان نیستند. «افمن یمشی مکبا علی وجهه اهدی امن یمشی سویا علی صراط مستقیم؛ پس آیا آن کس که نگونسار راه مى پیماید هدایت یافته تر است یا آن کس که ایستاده بر راه راست می رود» (ملک/ 22). اینها را تشبیه می کند به کسی که مکب به صورت خود است یعنی خودش را به صورت خود انداخته است. این را شما به دو گونه در نظر بگیرید: یا مثل چهارپایان و یا مثل خزندگان. چهارپایان از نظر جسمی با انسان این تفاوت را دارند که چهارپایان (انعام به تعبیر قرآن) سرشان به پایین است، بیشتر همان پیش پای خودشان را می بینند، ولی انسان یک موجود مستقیم القامه است، سر خودش را بلند می کند، جلو را می بیند، بالا سرش را نگاه می کند، طرف راستش را نگاه می کند، طرف چپ خودش را نگاه می کند.
بدتر از چهارپایان آن حیوانی است که روی زمین می خزد و این گونه به زمین چسبیده است. قرآن می فرماید: اینها مانند آن حیواناتی هستند که به رو به زمین افتاده اند، این طور دارند حرکت می کنند، یعنی راه و روششان در زندگی، راه و روش کسی است که سرش را همین طور پایین انداخته و همان جا را می بیند و روی زمین می خزد یا مثل یک چهارپا راه می رود. آیا اینها را شما می توانید مقایسه کنید با آن انسانی که راست و مستقیم القامه ایستاده و راه راست را پیدا کرده است و بر این راه راست گام برمی دارد؟
بحث، از مساله لجاجت شروع شد و بعد رسید به این حالتی که مردم دو گونه هستند: بعضی این طور در زندگی حرکت می کنند و بعضی آن طور. حال آیا مردم دو جور خلق شده اند؟ نه، مردم یک جور خلق شده اند. خداوند وسائل و اسباب هدایت را در اختیار همه مردم قرار داده است ولی بعضی سپاسگزارند و بعضی ناسپاس، بعضی قدردان این نعمتها هستند و از این نعمتها استفاده می کنند و بعضی ناسپاس اند و این نعمتها را به هدر می دهند، و لهذا بعد دوباره همان اسباب و وسائل هدایت را ذکر می کند: «قل هو الذی انشاکم و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده؛ بگو خداست آن که شما را انشا و ابداع کرد و به شما گوش و دیده ها و دلها داد» (ملک/ 23).
گوش داد که بشنوید، و چشم داد که ببینید، و دل داد که بر روی این شنیده ها و دیده ها تفکر و تعمق و استنتاج کنید. همه این بحثهایی که تا به حال می کردیم، فرع بر این است که انسان گوشی داشته باشد آماده شنیدن، چشمی داشته باشد آماده دیدن. همین طور که مفسرین گفته اند، مقصود از چشم و گوش، منحصر به همین دو حاسه نیست، ایندو نمونه ای از مجموع حواس انسان است. همین طور که چشم و گوش برای انسان دو وسیله احساس و دو کانال ارتباطی نسبت به جهان خارج هستند که انسان عالم خارج را احساس می کند، ذائقه انسان هم یک حاسه و کانال ارتباط دیگری است، شامه انسان هم یک حاسه و کانال ارتباط دیگری است، لامسه انسان هم یک حاسه و کانال ارتباط دیگری است. ولی در میان حواس انسان آن که عمده و مهمتر است، چشم و گوش است، یعنی اگر ما آن سه حاسه و کانال را با مقایسه در نظر بگیریم، مجموع اطلاعاتی که از اینها می رسد شاید یک صدم اطلاعاتی که از چشم تنها می رسد نیست، تا چه رسد که اطلاعات چشم و گوش را روی همدیگر حساب کنیم. این است که قرآن چشم و گوش را که عمده حواس است ذکر فرموده است.
چشم و گوش، ما را به جهان خارج مرتبط می کند، به ما از جهان خارج دریافت می دهد. ولی چشم و گوش ماده خام برای تفکر می سازند. چشم و گوش را که الاغ هم دارد، حواس را حیوانات هم دارند، اما به انسان علاوه بر این حواس که مواد خام برای او در ذهنش و در اندرونش جمع می کنند قوه دیگری داده شده است که قرآن از آن گاهی به لب تعبیر می کند، گاهی به عقل، گاهی به فواد و گاهی به قلب، و به وسیله این قوه در مورد اطلاعاتی که از دنیای خارج به او رسیده است می اندیشد و نتیجه گیری می کند.