کرامت نفس در احادیث

در اخلاق اسلامی یک موضوع است که می توان آن را پایه و محور همه تعلیمات اخلاقی اسلامی قرار داد. در مآثر اسلامی روی هیچ موضوعی این قدر تکیه نشده است و آن اصل کرامت نفس است. در اسلام به کرامت و عزت نفس، به محترم شمردن نفس بسیار اهمیت داده می شود آن هم با کلمه «نفس» مثل: «اکرم نفسک عن کل دنیة»؛ «نفس خود را از هر پستی گرامی دار». اخلاق و احساس اخلاقی خودش یک دروازه ای است به این که انسان روح مجرد خودش را بشناسد و با شناخت روح مجرد، عالم غیب و ملکوت را آگاه بشود، چون انسان پرتوی است از عالم غیب و ملکوت. از همین جا ریشه احساسات اخلاقی پیدا می شود. انسان چون روح ملکوتی است، جنسش جنس عظمت است، زیرا جنس ملکوت عظمت است. وقتی انسان خود ملکوتی را احساس کند تن به حقارت نمی دهد: «من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته»؛ «هر کس که کرامت نفس خودش را احساس کند، شهوات در نزد او کوچک و حقیر می شود.» (نهج البلاغه، حکمت 449)
انسان وقتی که آن "خود"ش را که از عالم عظمت و عین عظمت است احساس کند، تن به حقارت نمی دهد، مثل یک آدمی که یک تابلوی بسیار عالی، مثلا تابلوی رافائل را می بیند، ارزشش را درک می کند و محال است که بتواند اجازه بدهد که یک کثافت و آلودگی در آن قرار بگیرد، چون عظمت آن را احساس می کند. انسان چون خودش را به علم حضوری درک می کند که از عالم قدرت است، از ضعف و ناتوانی تنفر دارد. یعنی وقتی کرامت نفس خودش را احساس می کند، تن به ضعف و زبونی و عجز نمی دهد. غیبت نمی کند. زیرا بر طبق روایات حس می کند که غیبت، عجز و ناتوانی است. تکبر نمی کند چون می فهمد تکبر ناشی از حقارت نفس است. انسان تا حقارت نفس نداشته باشد تکبر نمی کند. در این خصوص پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «شرف المرء قیامه باللیل و عزه استغناؤه عن الناس»؛ «شرافت مرد، شب زنده داری او و عزتش بی نیازی از مردم است.» یا علی (ع) به یارانش در صفین می فرماید: «الحیوة فی موتکم قاهرین و الموت فی حیوتکم مقهورین»؛ «زندگی در این است که بمیرید اما پیروز، مرگ در این است که بمانید و زیردست.» (خطبه 51). یا امام حسین (ع) می فرماید: «لا أری الموت الا سعاده، و الحیوه مع الظالمین الا برما»؛ «من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمکاران را جز رنج نمی بینم.» یا می فرماید: «هیهات منا الذلة»؛ «ذلت از ساحت ما به دور است.» تکیه بر اهرم حس کرامت و شرافت ذاتی انسان است که در هر انسانی بالفطره وجود دارد.
ابوذر غفاری معروف بود که لقمان اصحاب پیغمبر است و به علاوه پیغمبر اکرم نصایح و مواعظ خیلی خاصی به ابوذر کرده که در کتاب ها هست. کتاب عین الحیات مرحوم مجلسی شرح نصایحی است که پیغمبر اکرم به ابوذر کرده. شخصی بعدها نامه ای نوشت به ابوذر و از این مرد بزرگ خواست که او را نصیحتی کند. ابوذر در جواب چیزی نوشت که او نفهمید. دو مرتبه توضیح خواست. آنچه که ابوذر نوشت این بود که آن چیزی را که از همه بیشتر دوست داری به آن بدی نکن. وقتی نامه به دست طرف رسید، اصلا نفهمید، گفت: انسان کسی را اگر دوست دارد به او بدی نمی کند، وقتی بچه اش را دوست دارد به او بدی نمی کند، برادرش را دوست دارد به او بدی نمی کند، ولی از طرفی هم می دانست که ابوذر مردی نیست که بخواهد بیهوده حرف زده باشد، لابد یک مقصودی دارد. دو مرتبه از او توضیح خواست، گفت" مقصودت چیست؟ جواب داد که مقصودم خودت هستی، چون عزیزترین کس برای انسان خود انسان است. انسان خودش را از همه بیشتر دوست دارد. مقصودم این بود که به خودت بدی نکن، این گناهانی که تو مرتکب می شوی، کارهای بدی که می کنی، خودت را فراموش کرده ای، نمی دانی که اثر این کارهای بد به خودت بر می گردد. آن آدمی که خودش را فراموش نکرده هرگز کار بد نمی کند زیرا می داند کار بد به خودش بر می گردد. آن آدمی که کار بد می کند خودش را از یاد برده است.
سخن حکیمانه ابوذر ریشه در تعالیم قرآنی دارد، زیرا قرآن کریم می فرماید خودتان را فراموش نکنید: «و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم»؛ «و همچون کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به «خود فراموشى» گرفتار کرد، آنها فاسقانند.» (حشر/19) انسان دارای دو "خود" است: خود فردی و شخصی و جزئی، و خود کلی. قرآن می گوید: با یک خود باید مبارزه کرد و خود دیگر را باید محترم و عزیز و مکرم داشت و با مکرم داشتن این خود است که تمام اخلاق مقدسه در انسان زنده می شود و تمام اخلاق رذیله از انسان دور می گردد و اگر این خود کرامت پیدا کرد، شخصیت خودش را بازیافت و در انسان زنده شد، دیگر به انسان اجازه نمی دهد که راستی را رها کند دنبال دروغ برود، امانت را رها کند دنبال خیانت برود، عزت را رها کند دنبال تن به ذلت دادن برود، عفت کلام را رها کند دنبال غیبت کردن برود و امثال این ها.
شرافت انسان به دانش و ایمان و عزت و کرامت نفس اوست و کار از آن جهت مایه شرافت است که وسیله تأمین این کرامت ها و شرافت هاست. انسان، هم سازنده کار است و هم ساخته شده او و این امتیاز، خاص انسان است - که هیچ موجودی دیگر با او در این جهت شریک نیست - و از نوع خاص آفرینش الهی او سرچشمه می گیرد. در بسیاری از تعبیرات اسلامی این حالت غرور یا مناعت و احساس شرافت، تحت عنوان "عزت نفس" بیان شده است. در رأس این ها تعبیر خود قرآن کریم است که تعبیری حماسی است: «و لله العزة و لرسوله و للمؤمنین»؛ «عزت اختصاصا از آن مؤمنان است» (منافقون/ 8)، یعنی مؤمن باید بداند عزت اختصاصا در انحصار مؤمنان است و اوست که باید عزیز باشد، عزت شایسته اوست و او شایسته عزت است.
این یک نوع توجه دادن به نفس است. حدیثی است نبوی: «اطلبوا الحوائج بعزة الانفس»؛ «اگر حاجتی به دیگران دارید، از آنها بخواهید، ولی با عزت نفس بخواهید،» یعنی برای حاجتی که دارید، خودتان را نزد دیگران پست و ذلیل نکنید، عزتتان را حفظ کنید و در حالی که آن را حفظ می کنید اگر حاجت و نیازی دارید آن را طرح کنید، نیاز خودتان را با قیمت از دست رفتن عزتتان رفع نکنید. جمله معروفی است در نهج البلاغه که حضرت ضمن خطابه ای به اصحابشان می فرمایند: «فالموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاة فی موتکم قاهرین»؛ «مردن اینست که بمانید ولی مغلوب و مقهور باشید و زندگی این است که بمیرید ولی پیروز باشید.» (نهج البلاغه، خطبه 51)
اینجا اساسا مسئله عزت و قاهریت و سیادت آنقدر ارزش والایی دارد که اصلا زندگی بدون آن معنی ندارد و اگر باشد مهم نیست که تن انسان روی زمین حرکت کند یا نکند و اگر نباشد حرکت کردن روی زمین حیات نیست. تعبیر دیگر که به مطلب ما نزدیک تر است باز از ایشان است: «الصدق عز و الکذب عجز»؛ «از آن جهت انسان باید راستگو باشد که راستی برای انسان عزت است.» (در اینجا راستی مبنای عزت قرار گرفته) و دروغ گفتن عجز و ناتوانی است، آدم ناتوان دروغ می گوید، آدم قوی که دروغ نمی گوید.
در نهج البلاغه آمده است: «ازری بنفسه من استشعر الطمع»؛ «آن کسی که طمع را شعار خود قرار داده، حقارت به نفس خود وارد کرده است.» (کلمات قصار 2). اینجا طمع به این جهت محکوم شده است که انسان را خوار می کند. مبنای این خلق پلید، حقارت نفس ذکر شده «و رضی بالذل من کشف عن ضره»؛ «و کسی که گرفتاری های خویش را آشکار کند، به خواری خویش راضی گشته است.»
شرعا مکروه است که انسان اگر گرفتاری و ابتلایی دارد پیش هر کس که رسید بگوید، چون این امر آدمی را حقیر می کند جمله: «و رضی بالذل من کشف عن ضره»؛ «آنکه درد و رنج و ناراحتی خود را جلوی مردم بازگو می کند به ذلت تن داده.»، «و هانت علیه نفسه من امر علیها لسانه»؛ «هر کس شهواتش را بر خود حکومت دهد، نفسش را در مقابل خود خوار کرده .» این جمله خیلی پرمعنی است. جمله دیگری در نهج البلاغه هست: «المنیة و لا الدنیه»؛ «مرگ و نه پستی»، «و التقلل و لا التوسل»؛ «قناعت به کم آری، ولی دست نیاز به سوی دیگری نه.» (حکمت 396) باز همان روح عزت نفس موج می زند.
انسان چرا دست پیش دیگران دراز کند؟! به کم می سازم و دست پیش دیگران دراز نمی کنم. سعدی داستانی در بوستان دارد که آن را از عارفی نقل می کند، ولی این داستان، حدیث است که حضرت امیر از جلوی دکان قصابی می گذشتند، قصاب گفت: گوشت های خوبی آورده ام، حضرت فرمودند: الان پول ندارم که بخرم، گفت: من صبر می کنم، حضرت فرمودند: من به شکمم می گویم که صبر کند.
حدیث دیگری است از حضرت صادق (ع) در تحف العقول که این نیز مربوط به معاشرت است، می فرماید: «و لا تکن فظا غلیظا یکره الناس قربک»؛ «تندخو و بد برخورد مباش که مردم نخواهند با تو معاشرت کنند.»، «و لا تکن واهنا یحقرک من عرفک»؛ «و خودت را آنقدر شل و پست نگیر که هر کس تو را می شناسد تحقیرت کند .» نه فظ غلیظ باش و نه واهن. ابن ابی الحدید از یکی از مشاهیر صوفیه نقل کرده بود که من در سه موقع چقدر خوشحال شدم، یکی مثلا اینکه در کشتی بودیم و دنبال یک مسخره می گشتند که مسخره اش کنند، مرا پیدا کردند. چون احساس کردم که هیچکس در نظر اینها از من پست تر نیست، خیلی خوشحال شدم. این برخلاف گفته اسلام است.
اینکه انسان در روح خود متواضع باشد، غیر از این است که خود را در نظر مردم، پست قرار دهد. امام صادق (ع) حدیثی نقل می کند که امیرالمؤمنین همیشه می فرمود: «لیجتمع فی قلبک الافتقار الی الناس و الاستغناء عنهم»؛ «همیشه در قلب خود دو حس متضاد را با هم داشته باش، همیشه احساس کن که به مردم نیازمندی، یعنی مانند یک نیازمند با مردم رفتار کن و همیشه احساس کن که از مردم بی نیازی و مانند یک بی نیاز و بی اعتنا با مردم رفتار کن.» اما این امر در آن واحد نسبت به یک چیز که نمی شود، لابد نسبت به دو چیز است.
خودشان توضیح می دهند: «فیکون افتقارک الیهم فی لین کلامک و حسن بشرک»؛ «اما آن مرحله ای که باید مانند یک نیازمند رفتار کنی، در نرمی سخنت است و در حسن سیرت و تواضع و ابتدا به سلام،»، «و یکون استغناءک عنهم فی نزاهة عرضک و بقاء عزک»؛ «و آن مرحله ای که باید بی نیاز باشی و جای تواضع نیست. حفظ آبرو و بقای عزت توست.» آنجا که پای حیثیت و شرفت در میان است، آنجا که دیدی که اگر بخواهی ذره ای نرمش نشان دهی، عرض و آبرو و عزت خودت را از دست می دهی، دیگر جای این نیست که رفتار یک نیازمند را داشته باشی، بلکه باید رفتار یک بی اعتنا و بی نیاز را داشته باشی.
بعضی تعبیرات تحت عنوان "علو" است، باز مثل تعبیر خود قرآن: «و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین» (آل عمران/139)؛ «سست نشوید، محزون هم نباشید، اگر مؤمن باشید شما برتر از همه خواهید بود.» مسئله علو و دعوت به آن است. تعبیر دیگر، تعبیر قوت و نیرومندی است، از نوع بازگشت به نفس است ولی به شکل احساس قدرت در خود. حدیثی از حضرت امام حسین است که «الصدق عز و الکذب عجز»؛ «دروغ گفتن از زبونی است، آدم نیرومند هرگز دروغ نمی گوید.» این، متوجه کردن به این نکته است که انسان باید در خود احساس نیرو کند و هم اینکه دروغ و غیبت و از این قبیل، از زبونی است، کما اینکه حدیثی در باب غیبت داریم که «الغیبة جهد العاجز»؛ «غیبت کردن منتهای کوشش ناتوان است،» یک آدم نیرومند به خود اجازه نمی دهد که پشت سر مردم حرف بزند. در حدیث دیگری هست: «لیکن طلبک للمعیشة فوق کسب المضیع»؛ «دنبال روزی باش، ولی دنبال روزی رفتن تو، از حد کسانی که خود را تضییع می کنند بالاتر باشد.»، «ترفع نفسک عن منزلة الواهن الضعیف»؛ «نفس خود را برتر بگیر از اینکه در مظهر افراد سست و ضعیف درآیی.» می گوید انسان باید خودش به دنبال روزی خود باشد. در اینجا مسئله لزوم رفتن دنبال معیشت، از جنبه اخلاقی روی پایه قوت گذاشته شده و نرفتن که مطرود و محکوم است به اعتبار ضعف و ناتوانی دانسته شده است.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- جامعه و تاریخ- صفحه 103-101 و 226

  2. مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 159-158، و 183-184 و 166 و 148-149

  3. مرتضی مطهری- نبوت- صفحه 215-216

  4. مرتضی مطهری- تعلیم و تربیت در اسلام- صفحه 216-209

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/26067