وظیفه مسلمان در قبال محرومین جامعه

در قرآن در آیه 24 و 25 سوره معارج آمده: «والذین فی اموالهم حق معلوم للسائل والمحروم؛ و همانان که در اموالشان حقی معین است، برای سائل و محروم». سائل، معلوم است، نیازمندی است که نیازمندی خودش را اظهار می کند. محروم، نیازمندی است که حتی اظهار هم نمی کند. البته این مطلب را باید توجه داشته باشیم که در اسلام سؤال حرام است مگر در موقع ضرورت (کامل). چون سؤال، شکستن و آبرو ریختن خود است. آدمی که می آید به صورت یک سائل و متکدی از این و آن سؤال می کند، اولین چیزی را که ریخته است آبروی خودش است، یعنی آبروی یک مؤمن. او یا مؤمن هست یا مؤمن نیست؛ اگر مؤمن نیست که کسی با او حرف ندارد، ولی اگر یک مسلمان است و اظهار مسلمانی می کند و می آید نام خدا و پیغمبر و علی را وسیله قرار می دهد برای گرفتن (پول) از مردم، قدر مسلم این است که آبروی خودش را پیش مردم ریخته و حرام است که انسان آبروی خودش را پیش مردم بریزد مگر در موقعی که یک ضرورتی هست که اگر این کار را نکند بدترش هست. فرض کنیم یک کسی بچه اش بیمار است، باید دارو به او رسانده شود و اگر دارو نرسد بچه می میرد. اینجا اگر او بیاید سؤال کند مانعی ندارد. یا مواردی شبیه این، که اسلام هم تحمل آنها را اجازه نمی دهد که در این حد انسان مقاومت کند والا سؤال کردن حرام است. بنابراین به سائلی باید پول داد که از این قبیل سائلها نباشد. حال در اکثر موارد انسان نمی داند که این شخص سائلی است که از روی نیاز واقعی سؤال می کند یا یک سائل حرفه ای است؛ در اینجا چه بکند؟ البته در اینجا اگر راه تحقیقی وجود نداشته باشد، به ما گفته اند که بر او سؤال کردن حرام است ولی بر کسی که نمی داند، دادنش مانعی ندارد بلکه گاهی لازم و واجب هم می شود. ولی این، راه حل دارد و آن همین راه حل هایی است که حالا خوشبختانه کم و بیش دارند عمل می کنند و این کار باید از سابق انجام می شد.
یک وقتی من در یک سخنرانی در یکی از مساجد بازار گفتم در قرآن (مائده/ 2) راجع به کارهای خیر دستور تعاون رسیده: «تعاونوا علی البر والتقوی؛ در راه نیکی و تقوا با یکدیگر همکاری کنید»، همکاری کنید یعنی به طور دسته جمعی عمل کنید. گفتم ما دو نوع عبادت داریم: عبادتهای بدنی مثل نماز، عبادتهای مالی مثل همین انفاقات. ما به عبادت بدنی دسته جمعی که نماز جماعت است عادت کرده ایم و باید هم عادت می کردیم چون نماز جماعت دستور اکید و شدید اسلام است، ولی به اینکه عبادت مالی را به صورت دسته جمعی انجام بدهیم هنوز عادت نکرده ایم. من از خانه ام بیرون می آیم، به هر کس رسیدم یک چیزی می دهم، شما و دیگران همین طور. فطریه می رسد، هر کسی یک فقیری سراغ دارد به او می دهد. اتفاقا ممکن است یک فقیری باشد که ده نفر او را می شناسند به او بدهند و فقیرهایی باشند که اصلا یک نفر هم سراغ اینها نرود؛ در صورتی که این اشتباه است. «تعاونوا علی البر والتقوی» همکاری کنید معنایش این نیست که همه با یکدیگر پول بدهید. وقتی یک کار به صورت کار دسته جمعی در بیاید، مثلا عده ای در یک مسجد با یکدیگر همکاری دارند، کار دقیقتر و مفیدتر انجام می شود.
خوشبختانه واقعا جای تشکر است که الآن صندوقهای خیریه و ذخیره ها در مساجد زیاد پیدا شده، قرض الحسنه دادن ها پیدا شده و ای کاش زودتر پیدا می شد، و بیشتر هم خواهد شد و کار بسیار خوبی است. عده ای که در یک مسجد هستند با یکدیگر همکاری در کار خیر دارند و باید داشته باشند. یک راهش این است که در اطراف تحقیق کنند. نیازمندها چه کسانی هستند. چه بسا نیازمندانی (باشند) که به تعبیر قرآن محرومند یعنی آنها اهل سؤال نیستند. قرآن در سوره بقره آیه 273 می گوید: «یحسبهم الجاهل اغنیاء من التعفف؛ به خاطر مناعتی که دارند، ناآگاه آنها را توانگر می پندارد». یعنی بعضی ها آنقدر عفیف النفس هستند که مردم نادان آنها را اغنیا می پندارند؛ به اصطلاح معروف با سیلی صورت خودشان را سرخ نگه می دارند. کمک به آنها خیلی واجبتر و لازمتر است. افرادی باید بروند در احوال اشخاص تحقیق کنند تا (معلوم شود) وقتی که فطره ها یا غیرفطره ها داده می شود خیلی افراد باید رفت سراغشان و به آنها داد.
در مورد سائلها همین جور. هر کسی که آمد در مسجد دامن گدایی اش را پهن کرد که نباید به او پول بدهند. باید به او گفت: چه می گویی؟ می گوید: زن دارم، بچه دارم، هیچ چیز ندارم. بسیار خوب، خانه ات کجاست؟ آدرس بده ما به آنجا می آییم. وقتی این کار را بکنید بیشتر این سائلها می روند و دیگر نمی آیند، چون ما این را امتحان کرده ایم. در چند سال پیش که من در مسجد هدایت بودم این کار را می کردند. هر کس که می آمد و می گفت: فقیرم، غریبم، اهل فلان شهر هستم، می خواهم به آنجا بروم کرایه ندارم، کرایه ام فقط بیست و پنج تومان می شود، یک بانی پیدا بشود؛ می گفتیم کجا می خواهی بروی؟ فلان جا، بسیار خوب، ما به فلان گاراژ می گوییم بلیط تو را بدهد ما با او حساب می کنیم. می رفت و دیگر نمی آمد. این است که در مورد سائلها و نیز محرومها باید تحقیق کرد تا محرومها محرومتر نشوند. نباید یک کسی گناهش عفت و آبروداری اش باشد و آن دیگری سرمایه اش پررویی اش باشد. باید تحقیق کرد؛ محروم را باید به دست آورد، سائل را هم باید به دست آورد که آیا این سائل، کلامش درست است یا چنین نیست.
داستان معروفی است که در کتب ما نوشته اند. داستان بسیار معتبری است و من آن را در داستان راستان آورده ام. حتما اسم سید مهدی بحرالعلوم را شنیده اید؛ از بزرگان علمای ماست: سید جواد عاملی، فقیه معروف، صاحب کتاب مفتاح الکرامه شب مشغول صرف شام بود که صدای در را شنید. وقتی فهمید پیشخدمت استادش سید مهدی بحرالعلوم دم در است با عجله به طرف در دوید. پیشخدمت گفت: حضرت استاد شما را الآن احضار کرده است. شام جلو ایشان حاضر است اما دست به سفره نخواهند برد تا شما بروید. جای معطلی نبود. سید جواد بدون آنکه غذا را به آخر برساند، با شتاب تمام به خانه سید بحرالعلوم رفت. تا چشم استاد به سید جواد افتاد، با خشم و تغیر بی سابقه ای گفت: سید جواد! از خدا نمی ترسی، از خدا شرم نمی کنی؟!
سید جواد غرق حیرت شد، که چه شده و چه حادثه ای رخ داده؟! تاکنون سابقه نداشته اینچنین مورد عتاب قرار بگیرد. هرچه به مغز خود فشار آورد تا علت را بفهمد ممکن نشد. ناچار پرسید: ممکن است حضرت استاد بفرمایند تقصیر اینجانب چه بوده است؟ هفت شبانه روز است فلان شخص همسایه ات و عائله اش گندم و برنج گیرشان نیامده. در این مدت از بقال سر کوچه خرمای زاهدی نسیه کرده و با آن بسر برده اند. امروز که رفته است تا باز خرما بگیرد، قبل از آنکه اظهار کند، بقال گفته نسیه شما زیاد شده است. او هم بعد از شنیدن این جمله خجالت کشیده تقاضای نسیه کند، دست خالی به خانه برگشته است و امشب خودش و عائله اش بی شام مانده اند. به خدا قسم من از این جریان بی خبر بودم، اگر می دانستم به احوالش رسیدگی می کردم. همه داد و فریادهای من برای این است که تو چرا از احوال همسایه ات بی خبر مانده ای؟ چرا هفت شبانه روز آنها به این وضع بگذرانند و تو نفهمی؟ اگر باخبر بودی و اقدام نمی کردی که تو اصلا مسلمان نبودی، یهودی بودی. می فرمایید چه کنم؟
پیشخدمت من این مجمعه غذا را برمی دارد، همراه هم تا در منزل آن مرد بروید، دم در پیشخدمت برگردد و تو در بزن و از او خواهش کن که امشب با هم شام صرف کنید. این پول را هم بگیر و زیر فرش یا بوریای خانه اش بگذار و از اینکه درباره او که همسایه توست کوتاهی کرده ای معذرت بخواه. سینی را همان جا بگذار و برگرد. من اینجا نشسته ام و شام نخواهم خورد تا تو برگردی و خبر آن مرد مؤمن را برای من بیاوری. پیشخدمت سینی بزرگ غذا را که انواع غذاهای مطبوع در آن بود برداشت و همراه سید جواد روانه شد. دم در پیشخدمت برگشت و سید جواد پس از کسب اجازه وارد شد. صاحبخانه پس از استماع معذرت خواهی سید جواد و خواهش او دست به سفره برد. لقمه ای خورد و غذا را مطبوع یافت. حس کرد که این غذا دست پخت خانه سید جواد، که عرب بود، نیست. فورا از غذا دست کشید و گفت: این غذا دست پخت عرب نیست. بنابراین از خانه شما نیامده تا نگویی این غذا از کجاست من دست دراز نخواهم کرد.
آن مرد خوب حدس زده بود. غذا در خانه بحرالعلوم ترتیب داده شده بود. آنها ایرانی الاصل و اهل بروجرد بودند و غذا غذای عرب نبود. سیدجواد هرچه اصرار کرد که تو غذا بخور، چه کار داری که این غذا در خانه کی ترتیب داده شده، آن مرد قبول نکرد و گفت: تا نگویی دست دراز نخواهم کرد. سید جواد چاره ای ندید، ماجرا را از اول تا آخر نقل کرد. آن مرد بعد از شنیدن ماجرا غذا را تناول کرد، اما سخت در شگفت مانده بود. می گفت: من راز خودم را به احدی نگفته ام، از نزدیکترین همسایگانم پنهان داشته ام، نمی دانم سید از کجا مطلع شده است! (الکنی والالقاب، محدث قمی، ج2 ص62)
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت *** در حیرتم که باده فروش از کجا شنید؟!


منابع :

  1. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 116-112

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/26134