جسم برزخی

علمای قدیم در جاهایی به جسم نامحسوس برخورد کرده بودند ولی قادر به فهم آن نبودند. این را هم باز ملاصدرا اثبات کرد و یک مقدارش را شیخ اشراق و دیگران اثبات کردند و قبل از همه این ها در روایات اشاره به این مطلب آمده بود و آن مسئله جسم برزخی است. جسم برزخی خودش یک حقیقت است. الآن همین جا هر کدام ما که نشسته ایم جسم برزخی هم داریم ولی اکنون ما با این چشم دنیایی نمی توانیم ببینیم. ما در یک شرایط خاصی ممکن است همان جسم برزخی خودمان را ببینیم در حالی که جدا از جسم مادی ماست. این افرادی که در اثر عبادت و ریاضت می توانند بدن مادی خود را خلع کنند و کنار بیندازند، بعد خودش را با آن جسم برزخی اش کاملا می بیند، این بدنش را هم می بیند.

آقای طباطبایی ما نقل می کردند و در جایی نوشته اند که استادشان آقای قاضی که مرد بسیار بزرگواری بوده – البته به ایشان که شاگردش بوده گفته است، این حرف ها را به هرکس که نمی گویند – گفته بود یک وقتی که خودم را در حال خلع بدن دیدم، این بدنم را نگاه کردم، در مقابل خودم بودم، دقت کردم دیدم که یک خال کوچکی اینجا هست. من تا آن وقت اصلا این خال را ندیده بودم، یعنی در آینه که نگاه کرده بودم به عمرم متوجه این خال نشده بودم. در آن حال که خودم را دیدم متوجه وجود چنین خالی – که قدری کمرنگ بوده – در بدن خودم شدم.

الآن در مسئله ارواح – که امروز مسئله مهمی در دنیاست – نمی شود این ها را یک امر کوچکی گرفت. مسئله مشاهده ارواح، خودش یک حقیقتی است. در درجه اول اولیای دین این مطلب را گفته اند.
امیرالمؤمنین(ع) وقتی که به وادی السلام نجف تشریف بردند خواستند اندکی بنشینند. برخی گفتند فرش بیاورید. فرمود: نه، روی زمین می نشینیم. بعد فرمود: شما چه می دانید! الآن اینجا غلغله ارواح است، شما خیال کرده اید که چیزی نیست؟! آن ارواح وقتی که در این عالم ظاهر می شوند با یک جسم ظاهر می شوند.

حتی در وقتی که انسان در خواب خودش را می بیند که حرکت می کند، این اشتباه است که بگوییم خیال می کند همین بدن است که حرکت کرده، خیال است. اما نظر این که واقعا یک بدنی را در حال تحرک می بیند، خیال نیست واقعیت است. خیال می کند آن بدنی که در حال حرکت است همین بدنی است که خوابیده، در حالی که آن بدنی که خوابیده، همین جا خوابیده، روح با یک بدن دیگر در حال حرکت است.

این قدر این مسئله در عالم شواهد دارد که الی ماشاءالله. اولا یک مطلبی را همین قدر که قرآن گفت هست ما می گوییم هست، یعنی بهترین دلیل برای ما خود قرآن است. همین قدر که قرآن گفت "جن" موجودی است که ماده حیاتی او آتش است و موجودی است زنده و دارای مرگ و حیات و بعث و حشر و موجودی است مکلف مانند انسان و موجودی است که مانند انسان افراد مؤمن و افراد غیر مؤمن دارد و موجودی است که زن و مرد دارد، توالد و تناسل دارد، ولی دیده نمی شود، برای ما کافی است چون قرآن گفته است. ولی افرادی که به نظرشان کمی عجیب می آید و حس و محسوسی هستند، می گویند مگر آدم چیزی را که به چشم خودش ندیده می تواند قبول کند؟

خیلی حماقت است که انسان بگوید من فقط هر چه را به چشمم می بینم، وجودش را قبول دارم، هر چه را ندیدم چون من نمی بینم پس وجود ندارد. خیلی حرف عجیبی است! الآن ما دارای چند حس هستیم؟ پنج حس: حس باصره (دیدن)، شامه (بوییدن)، لامسه (لمس کردن)، سامعه (شنیدن)، ذائقه (چشیدن). اگر ما به جای پنج حس از اول چهار حس می داشتیم، لامسه و ذائقه و شامه و سامعه داشتیم باصره نمی داشتیم، قضاوت ما درباره عالم چه بود؟ می گفتیم عالم همین مجموع شنیدنی ها و بوییدنی ها و چشیدنی ها و بساویدنی ها یعنی لمس کردنی هاست.
اصلا آیا می توانستیم فرض کنیم که دیدنی های مثل رنگ و شکل هم در عالم واقعیتی دارد؟ امکان نداشت. ما پنج حس داریم. این پنج حس پنج روزنه است در وجود ما که ما با این پنج روزنه با پنج بخش از عالم ارتباط داریم، از کجا «معلوم چنین نباشد که» اگر به جای پنج روزنه پنجاه روزنه (پنجاه حس) در وجود ما برقرار کرده بودند، چهل و پنج نوع موجودات دیگر پیدا می کردیم مثل این پنج نوع که تا حالا پیدا کرده ایم؟

این که کسی بگوید چون من فلان چیز را به چشم خودم نمی بینم وجود ندارد، جز حماقت چیزی نیست. تازه ملک و همچنین جن ممکن است هر کدام انواع زیادی داشته باشند. شاید هزار نوع جن وجود داشته باشد، یعنی هزار نوع موجودهایی که ما آنها را فقط به نام جن و پوشیده می شناسیم. شاید آنها خودشان هزار نوع «پوشیده» باشند، یعنی اگر ما یک حس داشته باشیم و یک نوع آنها را درک کنیم 999 نوع دیگرش را درک نکنیم، چون 999 حس دیگر باید داشته باشیم تا آنها را درک کنیم.

اینها را که عرض کردم برای این است که به این مطلب توجه داشته باشیم که این حرف لااقل در امروز دیگر نباید مطرح باشد که هر چیزی باید جسم باشد و هر جسمی باید دیدنی باشد، پس هر چه دیدنی نیست جسم نیست و هر چه جسم نیست چیز نیست و وجود ندارد پس هر چه دیدنی نیست وجود ندارد، جن که دیدنی نیست پس وجود ندارد! اولا هر چیزی جسم نیست، اجسام، بخشی از عالم هستی را تشکیل می دهند. تازه هر جسمی برای بشر دیدنی نیست. برای بشر جسم های سه بعدی، آن هم در یک حد معینی، دیدنی است، جسم هم اگر از یک حد معین کوچک تر باشد بشر آن را نمی بیند. میکروب ها جسمند ولی بشر آن ها را نمی بیند مگر با چشم مسلح.

بنابراین ما نمی توانیم بهانه ای، نه تنها برای انکار بلکه برای شبهه نیز، داشته باشیم. این ها موجوداتی هستند جاندار شبیه جانداری انسان. نمی گویم جان اند مثل ملک. ملک را باید گفت فقط جان است، یعنی جاندار نیست، جسم نیست که جان داشته باشد، ولی جن مانند انسان جاندار است، جسم جاندار است.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد9- صفحه 191-194

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/26203