مسأله ای است که از جنبه روانی و فلسفی بسیار قابل توجه است و آن اینکه انسان در ضمیر و روح و روان خودش و به تعبیر قرآن در فطرت خودش غیر از اینگونه بزرگیها که بازگشتش به خودپرستیهای بزرگ است یک نوع احساس بزرگی دیگری در وجود خود می کند که از این نوعها نیست. آنرا باید گفت انسانیت بزرگ. و من هنوز نتوانسته ام بفهمم که این آقایان مادیین، ماتریالیست ها، اینها را چگونه می توانند توجیه بکنند؟ آخر این چه احساسی است در بشر یا لااقل در بعضی از افراد بشر (البته در عموم افراد بشر هست ولی در بعضی این چراغ یا خاموش است یا خیلی ضعیف و در بعضی دیگر کاملا روشن است) که گاهی در روح خودش احساس شرافت می کند یعنی بزرگی را بصورت شرافت احساس می کند. این یک انسان بزرگ است نه یک خودپرست بزرگ. بالاتر از خودپرستی است. به خاطر احساس یک شرافت و بزرگواری پا روی خودپرستی می گذارد. چطور؟ این آدم می خواهد بزرگ باشد اما دنبال این نیست که بزرگتر از فلان آدم باشم، فلان آدم فلان مقدار ثروت دارد من از او بیشتر داشته باشم، فلان آدم فقط محکوم حکم من باشد، من امر کنم و او اطاعت کند، من باید آمر باشم و او مطیع. در مقابل پلیدیها برای نفس خودش، برای روح خودش احساس بزرگی می کند.
مثلا انسانی اساسا روحش به او اجازه نمی دهد که دروغ بگوید، اصلا دروغ را پستی می دادند، در روح خودش احساس علو می کند. آن بزرگی در مقابل کوچکی است، در مقابل کمی است. این بزرگی که به آن بزرگواری می گوئیم در مقابل دنائت و پستی است. انسان در روح خود احساس بزرگواری می کند یعنی یک شرافتی را در خودش درک می کند که به موجب آن از دنائتها احتراز دارد. آن آدم جاه پرست برای جاه پرستی آنقدر اهمیت قائل است که می گوید آقا زندگی اگر هست اینست که آدم مثل شیر زندگی کند نه مثل گوسفند، یعنی بدرد نه اینکه دیگری او را بدرد.
موسولینی دیکتاتور معروف ایتالیا به یکی از دوستانش گفته بود من ترجیح می دهم که یک سال شیر زندگی کنم تا اینکه صد سال گوسفند زندگی کنم. اینکه یک سال شیر باشم، دیگران را بخورم و طمعه خودم بکنم بهتر از اینست که صد سال گوسفند باشم و آماده خورده شدن در کام یک شیر باشم. این را گفت و مرتب به دوستش یک پولی میداد و می گفت خواهش می کنم که این جمله را تا من زنده هستم در جایی نقل نکن. چرا؟ به جهت اینکه من با این شرط می توانم شیر باشم که مردم گوسفند باشند اما اگر مردم این جمله را بفهمند آنها هم می خواهند مثل موسولینی باشند، مثل من شیر باشند. اگر آنها هم بخواهند مثل من شیر باشند دیگر من نمی توانم شیر باشم. آنها باید گوسفند باشند که من شیر باشم. در این، بزرگی هست اما بزرگواری نیست.
اما بزرگوار چطور است؟ بزرگوار می خواهد همه مردم شیر باشند یعنی گوسفندی نباشد که دیگری طعمه اش کند. اصلا می خواهد درندگی در دنیا وجود نداشته باشد. این معنایش احساس بزرگواری است، احساس انسانیت است، به تعبیر قرآن احساس عزت است، احساس کرامت نفس است. کلمه کرامت در آثار اسلامی زیاد آمده و همان مفهوم بزرگواری را دارد.