در باب انسان و اصالت انسان مسائل خیلی زیادی هست. لااقل به صورت سؤال اینها را عرض می کنم. از جمله سؤالاتی که درباره انسان مطرح است، مسئله آزادی و اختیار انسان و مسئله مسئولیت و رسالت انسان است. آیا واقعا انسان یک موجود آزاد و مختار است؟ و آیا مسئولیتی دارد؟ و آیا رسالتی دارد که باید آن رسالت را انجام بدهد؟ البته اگر جواب را از نظر منطق اسلامی بخواهید، باید بگویم صد در صد.
در قرآن سوره ای است به نام سوره انسان که "الدهر" هم به آن می گویند و از این جهت سوره انسان نامیده می شود که در اول این سوره، از انسان نام برده شده است و از اختیار و آزادی و رسالت و مسئولیت انسان. این سوره با این آیات شروع می شود: «هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا* انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا* انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا؛ مگر نه این است که مدت زمانی بر انسان گذشت که چیز قابل ذکری نبود؟ همانا ما انسان را از نطفه ای آمیخته آفریدیم، که او را خواهیم آزمود، پس وی را شنوا و بینا گردانیدیم. ما راه را به او نشان دادیم، یا سپاسگزار است (می پذیرد) و یا کفران می کند» (دهر/ 1-3). بنابراین انسان یک موجود مجبور در مقابل دستگاه و خالق خلقت نیست. خالق خلقت از او چه خواسته است؟ از او آزادی خواسته است، او را به صورت یک موجود آزاد آفریده است، به صورت یک موجود مسئول، به صورت موجودی که رسالتی به عهده دارد و حتی بزرگترین تعبیرات که دیگر شما تعبیری از این بالاتر نمی توانید پیدا بکنید، تعبیری است که قرآن درباره انسان کرده، می فرماید: «خلیفة الله؛ جانشین خدا». قطعا هیچ کتابی مثل قرآن انسان را تمجید و تقدیس نکرده است. می گوید: در آغاز خلقت انسان، به فرشتگان اعلام کردیم: «انی جاعل فی الارض خلیفة؛ می خواهم جانشین در زمین بیافرینم» (بقره/ 30). فرشتگاه به اعتراض و سؤال برخاستند. خدا به ایشان گفت: من چیزی می دانم که شما نمی دانید.
«انی جاعل فی الارض خلیفة» خدای روی زمین. (وقتی می گوییم نیمه خدایی، معنایش همین است) این، حکایت از چه می کند؟ از استعدادهای فراوانی که در وجود این موجود هست. «و علم آدم الاسماء کلها؛ و همه نام ها را به آدم آموخت» (بقره/ 31). ببینید اسلام که خود از جنبه های فلسفی یک مکتب انسانیت است، برای انسان چه مقامی قائل است. به یک صورت رمز آمیز می گوید، تمام "اسم" ها را دانستن. اسم یک چیز یعنی کلید شناختن آن چیز. کلید شناختن همه چیز را ما به او تعلیم کردیم. بعد فرشتگان عالم بالا را در میدان مسابقه این انسان آوردیم. انسان از فرشتگان برنده شد. بعد به ایشان گفتیم: فرشتگان! نگفتم من چیزهایی می دانم که شما نمی دانید؟ شما آن طرف سکه را خواندید، گفتید: این موجود دارای شهوت غضب است، خونریزی می کند، آدم کشی و خرابکاری می کند ولی این طرف سکه را نخوانده بودید. همه اعتراف کردند که: «سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا؛ خدایا پاکی تو راست، اعتراف می کنیم که ما نمی دانیم، ما فقط آنچه را که تو بما تعلیم کنی می دانیم.» (بقره/ 32) از جهالتمان بود که آن سخن را گفتیم. آن وقت به فرشتگان گفتیم در پیشگاه این موجود خضوع و سجده کنید. (یعنی چه که شما بخواهید فرشتگان را به قوای این جهان تعبیر کنید؟! به چیز دیگر تعبیر نکنید. می گوییم فرشتگان موجوداتی هستند که تمام قوای این جهان مسخر آنهاست). «و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس؛ و آن گاه به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید، پس همه سجده کردند جز ابلیس» (بقره/ 34)
به هر حال بزرگ ترین تعبیر از نظر قائل بودن رسالت و آزادی و اختیار برای انسان، همین است که او را خلیفه و جانشین حق می داند، مکمل وجود و هستی می داند. من خدا که خودم خلاقم، قسمتی از خلاقتیم را به تو تفویض کردم، به عهده تو گذاشتم، تو بایستی انجام بدهی، تو مظهر فعالیت و خلاقیت منی.