جمع شدن اعضای بدن انسان در قیامت

قرآن در آیه 3 سوره قیامت جمله ای دارد که منظور انسان هایی هستند که هم در زمان پیامبر بوده اند و هم در همه زمان ها هستند: «ایحسب الانسان الن نجمع عظامه؛ آیا انسان گمان می برد که ما استخوان های او را، ذرات پوسیده متفرق شده استخوان او را گرد نخواهیم آورد»؟
حالا چرا این کلمه گفته شده؟ چون منکرین قیامت در آن زمان از طریق استعباد انکار می کردند، می گفتند تو که می گویی قیامت، مگر چنین چیزی ممکن است که این بدن ها و استخوان هایی که می پوسد و ذراتش متفرق می شود و هر ذره اش به جایی می رود، این همه ذرات پوسیده از نو جمع بشود: «و ضرب لنا مثلا و نسی خلقه قال من یحیی العظام و هی رمیم؛ و برای ما مثلی آورد و آفرینش خود را فراموش کرد، گفت: چه کسی این استخوان ها را که چنین پوسیده است زنده می کند؟» (یس/78). آن شخص استخوان پوسیده ای از یک انسانی را از قبرستان پیدا کرد و آمد در مقابل پیغمبر ایستاد، آن استخوان پوسیده را با دست خویش نرم و پودر کرد، آنگاه فوت کرد، بعد گفت: کیست که بیاید اینها را زنده کند؟ چه کسی می تواند چنین کاری بکند؟ قدرت خدا را با قدرت خودش می خواست مقایسه کند: من به عنوان یک بشر – و هر بشر دیگر – قادر به این کار نیستیم، با مقیاس بشری یک کار نشدنی است، پس نشدنی است.
«ایحسب الانسان الن نجمع عظامه» آیا انسان (نمی گوید همه انسانها و نمی گوید چه کسی، بلکه می گوید «انسان» که در هر زمانی نمونه اش پیدا می شود) گمان می برد که ما استخوان های او را بعد از اینکه بپوسد و متفرق بشود گرد نخواهیم آورد و از نو جمع نمی کنیم؟ «بلی قادرین علی ان نسوی بنانه» (قیامت/3). شما غصه جمع کردنش را می خورید که هر ذره ای به جایی پراکنده شده چگونه اینها جمع بشوند؛ قادریم جمع کنیم و قادر هستیم که از نو اینها را ترکیب کنیم؛ بالاتر، قادر هستیم که نه استخوان ساق پا که به نظرت خیلی مهم آمده است، بلکه استخوان سرانگشت ها را که ظریفترین و کاراترین استخوان ها و بلکه کاراترین عضوهای بدن انسان است گرد آوریم.

ارزش سرانگشتهای انسان
انسان به ارزش این انگشت خیلی توجه ندارد، در صورتی که آن چیزی که انسان را از غیر انسان عملا متمایز می کند همین پنج تا سرانگشت و همین انگشت هاست. یعنی اگر این انگشت ها با این وضعش که قدرت گرفتن و دادن و قدرت قبض و بسط و جمع شدن و به شکل های مختلف (در آمدن را دارد) نمی بود ولو مغز انسان هرچه ترقی کرده و عقل انسان هرچه بالا بود، دو چیز دیگر وجود نداشت و امکان نداشت وجود داشته باشد: یکی نوشتن و دیگر صنعت. اگر نوشتن و صنعت را از بشر بگیرید یعنی تمام تمدن را یکجا از بشر گرفته اید، یعنی بشر با حیوانات کاملا علی السویه است.
اگر انسان به جای این سرانگشت ها مثلا سم یا چیزی سم مانند می داشت، همین قدر که قلم به دست بشر داده نمی شد علم نبود، چون قلم است که می تواند فرآورده ها و مکتسبات بشر را –چه مکتسبات علمی و چه مکتسبات فنی– برای نسل بعد یادداشت کند و نسل بعد آنچه را که از نسل قبل آموخته است به نسل بعدش برساند. تمام این تمدن و فرهنگ و زندگی اجتماعی انسانی بلکه تمام انسانیت مولود همین سرانگشت ها و همین انگشت ها با این وضع مخصوص است. قرآن می فرماید: آن جمع کردن ذرات که چیزی نیست، این سرانگشت ها را هم با این همه ظرافت بار دیگر تسویه و تعدیل و ترکیب می کنیم مثل اولش.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 10- صفحه 188-186

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/27174