سختی جان کندن انسان دنیا دوست

«و ظن انه الفراق؛ و دانست که آن، هنگامه ی جدایی (از دنیا) است» (قیامت/28). «ظن» الان در فارسی و در اصطلاح امروز بیشتر به معنی «گمان» گفته می شود ولی در زبان عربی به خود معنای یقین هم استعمال می شود. بعضی گفته اند اینجا همان معنی یقین است: یقین پیدا می کند که آن جدایی است. بعضی می گویند که نه، انسان روی علاقه شدیدی که خودش به دنیا دارد هنوز نمی خواهد باور کند که وقت جدایی است ولی قرائن نشان می دهد که ظن و گمان بیشتر به این است که دیگر کارش تمام است. غرضم این کلمه «جدایی» است: «و ظن انه الفراق» دیگر حال جدایی است. این جدایی یعنی چه؟ کی از کی جدا می شود؟ تا انسان شخصیتی نداشته باشد که بخواهد جدا بشود این جمله معنی پیدا نمی کند. از بدنش جدا می شود، از کسان خودش جدا می شود، اگر پدر و مادری دارد، فرزندانی دارد، مال و ثروتی دارد، از همه اینها جدا می شود. درد این جدایی بالاترین دردهای جداییهای عالم است. آن وقتی که آدم این اندام خودش را که یک عمر با او انس دارد ترک می کند، انسان با تن خودش انس دارد. به قول افلاطون:
از آن گریم که جسم و جان دمساز *** به هم خو کرده اند از دیرگه باز
آنوقت می بیند که خودش از خودش (به یک معنا) دارد جدا می شود، خودش از بدن خودش دارد جدا می شود و از هرچه با او خو گرفته است دارد جدا می شود. علائقی که انسان دارد مثل ریشه هایی است که یک درخت در یک زمین دوانده باشد. حال اگر درخت را با یک نیرویی بکشند، مثلا به یک اتومبیل ببندند و این اتومبیل آن را بکشد و بخواهد این درخت را از ریشه بیرون بیاورند، چه وضعی پیدا می کند؟ این علائق روحی و معنوی که انسان به این طرف دارد، حکم آن ریشه ها را دارد که به زور بخواهند بکشند. یا مثل یک میوه کال است که آن را به دست می گیرند و به زور می خواهند از درخت خودش جدا کنند؛ چه بر سر آن می آید خدا می داند. البته این علائق در وقتی که انسان حالت آن میوه نارس را دارد که تمام بستگی اش به این طرف است و از این طرف هیچ آزادی ندارد (مزاحم است والا هنگامی که انسان حالت میوه رسیده را داشته باشد) احتیاجی نیست که بخواهند بکشند. شعر معروفی هست که شعر خوبی است. اگرچه ممکن است کمی شکل عامیانه داشته باشد ولی معنی خیلی خوبی است؛ می گوید:
تکلف گر نباشد خوش توان زیست *** تعلق گر نباشد خوش توان مرد
چون این تعلقات علقه و چنگ است.
بدترین جداییها
بدترین فراقها و جداییها، فراقها و جداییهای همین انسانهای «بل تحبون العاجلة؛ (شما دنیای) زودگذر را دوست می دارید». (قیامت/20) است، انسانهایی که دنیای نقد تمام فکر و ذکر و هوش و حواس و علاقه و تمایلات اینها را به خود منحصر کرده. نه خدایی، نه فردایی، نه قیامتی، نه انس با حقی، نه انس با پیغمبری، اصلا به آن طرف هیچ ارتباط و وابستگی ندارد. قرآن می گوید: «والتفت الساق بالساق؛ و (محتضر از سختی جان دادن) ساق هایش به هم پیچید» (قیامت/29) این را هم مفسرین دو جور گفته اند. بعضی گفته اند مقصود همان است که این پاها چون بی حیات و شل می شود روی یکدیگر می افتد. جمله «التفت الساق بالساق» آن حالت را می گوید. ولی اکثر این معنا را گفته اند –که به نظر من این معنا درست است- و آن این است: وقتی که دو کشتی گیر خیلی با یکدیگر درگیر می شوند و همدیگر را خاک می کنند این پاهایشان چنان در همدیگر پیچیده که آدم وقتی که نگاه می کند نمی فهمد این پا مال این است یا مال آن. این از این طرف فشار می آورد می خواهد آن را خاک کند، او از آن طرف فشار می آورد می خواهد این را خاک کند. بدترین حالات انسان (البته انسان غیرمؤمن، انسان غیرصالح) آن وقتی است که یک نوع کشتی گیری و یک نوع تلازم و تهاجم میان شدتهای ناشی از جدا شدن از دنیا و شدتهای ناشی از اقبال آخرت برای او پیدا می شود.
خیلی عجیب است: از یک طرف نگاه می کند یک آینده ای برای خودش می بیند «هول المطلع»، آینده ای که خود آن آینده برای او یک فشاری دارد الی ماشاء الله. از طرف دیگر خود جدا شدن از اموری که می خواهد از آنها جدا بشود باز یک شدائدی دارد به جای خود. قبل از این حالت که احساس می کند می خواهد برود همین شدائد جدا شدن است. بعد که مرد، شدائد آن دنیاست. یک حالتی انسان دارد که آن را «حالت معاینه» می نامند و می گویند حالتی است که انسان بین دنیا و آخرت است، یک پایش به این طرف است یک پایش به آن طرف. اینجاست که دو حالت سختیهای جدا شدن از اینجا و سختیهای رو آوردن آنجا ایندو به همدیگر پیچیده اند و در یکدیگر ادغام شده اند: «و التفت الساق بالساق».
«الی ربک یومئذ المساق؛ آنروز، روز رانده شدن به سوی پروردگار توست» (قیامت/30) مطلب چیست؟ می فرماید مطلب سوق دادن و بردن به نزد پروردگار است، یعنی یک کار اختیاری نیست. مطلب این است که حساب حساب کشتی گیری نیست حساب دیگری است، یک مسیر قطعی است برای همه مردم و آن رانده شدن به پیشگاه پروردگار است و آن است که باید محقق بشود.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد 10- صفحه 225-228

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/27190