شکل گیری و رشد عرفان در اسلام

انسان و درک عرفانى
در عین حال که اکثریت قاطع افراد انسان سرگرم تنظیم امور معاش و تلاش در رفع حوایج زندگى روزانه هستند و به معنویات نمی پردازند، در نهاد این نوع غریزه اى به نام غریزه واقع بینى موجود است که گاهى در برخى از افراد به کار افتاده به یک رشته درکهاى معنوى وادارش می کند.
هر انسان (علیرغم سوفسطاییها و شکاکان که هر حقیقت و واقعیتى را پندار و خرافه می نامد) به واقعیت ثابتى ایمان دارد و گاهى که با ذهنى صاف و نهادى پاک به واقعیت ثابت جهان آفرینش تماشا می کند از سوى دیگر تا ناپایدارى اجزاء جهان را درک می نماید. جهان و پدیده هاى جهان را مانند آیینه هایى می یابد که واقعیت ثابت زیبایى را نشان می دهند که لذت درک آن هر لذت دیگرى را در چشم بیننده خوار و ناچیز می نمایاند و طبعا از نمونه هاى شیرین و ناپایدار زندگى مادى باز می دارد.
این همان جذبه عرفانى است که انسان خدا شناس را به عالم بالا متوجه ساخته و حجت خداى پاک را در دل انسان جایگزین می کند و همه چیز را فراموش می دارد و گرداگرد همه آرزوهاى دور و دراز وى خط بطلان می کشد و انسان را به پرستش و ستایش خداى نادیده که از هر دیدنى و شنیدنى روشن تر و آشکارتر است وا می دارد و در حقیقت هم این کشش باطنى است که مذاهب خدا پرستى را در جهان انسانى به وجود آورده است.
عارف کسى است که خدا را از راه مهر و محبت پرستش می کند نه به امید ثواب و نه از ترس عقاب و از اینجا روشن است که عرفان را نباید در برابر مذاهب دیگر مذهبى شمرد بلکه عرفان راهیست از راههاى پرستش. (پرستش از راه محبت نه از راه بیم یا امید) و راهى است براى درک حقایق ادیان دربرابر راه ظواهر دینى و راه تفکر عقلى.
هر یک از مذاهب خدا پرستى حتى وثنیت، پیروانى دارد که از این راه سلوک می کنند وثنیت و کلیمیت و مسیحیت و مجوسیت و اسلام عارف دارند و غیر عارف.

ظهور عرفان در اسلام
در میان صحابه پیغمبر اکرم (ص) که نزدیک به دوازده هزار از ایشان در کتب رجال ضبط و شناخته شده اند) تنها امام على (ع) است که بیان بلیغ او از حقایق عرفانى و مراحل حیات معنوى به ذخایر بیکرانى مشتمل است و در آثارى که از سایر صحابه در دست است خبرى از این مسایل نیست. در میان یاران و شاگردان او کسانى مانند سلمان فارسى و اویس قرنى و کمیل بن زیاد و رشید هجرى و میثم تمار پیدا می شود که عامه عرفا که در اسلام به وجود آمده اند ایشان را پس از على (ع) در رأس سلسله هاى خود قرار داده اند و پس از این طبقه کسان دیگرى مانند طاوس یمانى و مالک بن دینار و ابراهیم ادهم و شقیق بلخى در قرن دوم هجرى به وجود آمده اند که بی اینکه به عرفان و تصوف تظاهر کنند درزى ذهاد و پیش مردم، اولیاء حق و مردان وارسته بودند ولى در هر حال ارتباط تربیتى خود را به طبقه پیشین خود نمی پوشانیدند.
پس از این طبقه، طایفه دیگرى در اواخر قرن دوم و قرن سوم مانند بایزید بسطامى و معروف کرخى و جنید بغدادى و نظایرشان به وجود آمدند که به سیر و سلوک عرفانى پرداختند و به عرفان و تصوف تظاهر نمودند و سخنانى به عنوان کشف و شهود زدند که به واسطه ظواهر زننده که داشت فقهاء و متکلمین وقت را بر ایشان میشورانید و در نتیجه مشکلاتى برایشان به وجود می آورد و بسیارى از ایشان را به دخمه زندان یا در زیر شکنجه یا پاى دار می کشانید.
با اینهمه در طریقه خود در برابر مخالفین خود سماجت کردند و بدین ترتیب روز به روز طریقت در حال توسعه بود تا در قرن هفتم و هشتم هجرى به اوج وسعت و قدرت خود رسید و پس از آن نیز گاهى در اوج و گاهى در حضیض، تا کنون به هستى خود ادامه داده است. (به کتب تراجم و تذکرة الاولیاء و طرایق و غیر آن مراجعه شود.)
اکثریت مشایخ عرفان که نامهایشان در تذکره ها ضبط شده است به حسب ظاهر مذهب تسنن را داشته اند و طریقت به شکلى که امروز مشاهده می کنیم مشتمل به یک رشته آداب و رسومى که در تعالیم کتاب و سنت خبرى از آنها نیست، یادگار آنان می باشد اگرچه برخى از آداب و رسومشان به شیعه نیز سرایت نموده است.
چنانکه گفته اند جماعت بر این بودند که در اسلام برنامه براى سیر و سلوک بیان نشده است بلکه طریق معرفت نفس طریقى است که مسلمین به آن پى برده اند و مقبول حق می باشد مانند طریق رهبانیت که بی اینکه در دعوت حضرت مسیح (ع) وارد شده باشد، نصارى از پیش خود درآوردند و مقبول قرار گرفت.
از این روى هر یک از مشایخ طریقت آنچه را از آداب و رسوم صلاح دیده در برنامه سیر و سلوک گذاشته و به مریدان خود دستور داده است و تدریجا برنامه وسیع و مستقلى به وجود آمده است، مانند مراسم سرسپردگى و تلقین ذکر و خرقه و استعمال موسیقى و غنا و وجد در موقع ذکر و گاهى در بعضى سلسله ها کار به جایى کشیده که شریعت در سویى قرار گرفته و طریقت در سوى دیگر و طرفداران این روش عملا به باطنیه ملحق شده اند ولى با ملاحظه موازین نظرى شیعه آنچه از مدارک اصلى اسلام (کتاب و سنت) می توان استفاده نمود خلاف این است و هرگز ممکن نیست بیانات دینى به این حقیقت راهنمایى نکند یا در روشن کردن برخى از برنامه هاى آن اهمال ورزد یا در مورد کسى (هر که باشد) از واجبات و محرمات خود صرفنظر نماید.

راهنمایى کتاب و سنت به عرفان نفس و برنامه آن
خداى متعال در چندین جا از کلام خود امر می کند که مردم در قرآن تدبر و دنباله گیرى کنند و به مجرد ادراک سطحى قناعت ننمایند و در آیات بسیارى جهان آفرینش و هر چه را که در آن است (بی استثناء) آیات و علامات و نشانه هاى خود معرفى می کند.
با کمى تعمق و تدبر در معنى آیه و نشانه روشن می شود که آیه و نشانه از این جهت آیه و نشانه است که دیگرى را نشان دهد نه خود را مثلا چراغ قرمز که علامت خطر نصب می شود کسى که با دیدن آن متوجه خطر می شود چیزى جز خطر در نظرش نیست و توجهى به خود چراغ ندارد و اگر در شکل چراغ یا ماهیت شیشه یا رنگ آن فکر کند در متفکره خود صورت چراغ یا شیشه یا رنگ را دارد نه مفهوم خطر را.
بنابراین اگر جهان و پدیده هاى جهان همه و از هر روى آیات و نشانه هاى خداى جهان باشند هیچ استقلال وجودى از خود نخواهند داشت و از هر روى که دیده شوند جز خداى پاک را نشان نخواهند داد و کسی که به تعلیم و هدایت قرآن با چنین چشمى به چهره جهان و جهانیان نگاه می کند چیزى جز خداى پاک درک نخواهد کرد و به جاى این زیبایى که دیگران در نمود دلرباى جهان می یابند وى زیبایى و دلربایى نامتناهى خواهد دید که از دریچه تنگ جهان، خود نمایى و تجلى می نماید و آن وقت است که خرمن هستى خود را به تاراج داده دل را به دست محبت خدایى می سپارد.
این درک چنانکه روشن است به وسیله چشم و گوش و حواس دیگر یا به وسیله خیال یا عقل نیست زیرا خود این وسیله ها و کار آنها نیز آیات و نشانه ها می باشند و در این دلالت و هدایت مغفول عنه هستند.
این راهرو که هیچ همتى جز یاد خدا و فراموش نمودن همه چیز ندارد وقتی که می شنود خداى متعال در جاى دیگر از کلام خود می فرماید: «اى کسانیکه ایمان آورده اید نفس خود را دریابید وقتی که شما راه را یافتید دیگران که گمراه می شوند به شما زیانى نخواهند رسانید.» (مائده/ 105) خواهد فهمید که یگانه شاهراهى که هدایتى واقعى و کامل را در بر دارد همان راه نفس او است و راهنماى حقیقى وى که خداى اوست او را موظف می دارد که خود را بشناسد و همه راهها را پشت سر انداخته راه نفس خود را در پیش گیرد و به خداى خود از دریچه نفس خود نگاه کند که مطلوب واقعى خود را خواهد یافت. و از این روى پیغمبر اکرم (ص) می فرماید: هر که خود را شناخت خدا را شناخت. و نیز می فرماید کسانى از شما خدا را بهتر می شناسد که خود را بهتر شناسد..
و اما برنامه سیر و سلوک این راه آیات قرآنى بسیارى است که به یاد خدا امر می کند مانند اینکه می فرماید: «مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم.» (بقره/ 152) و غیر آن و اعمال صالحه اى است که کتاب و سنت تفصیل داده اند و در اختتام آن فرموده اند: «از پیغمبر خود پیروى کنید.» (احزاب/ 21) و چگونه ممکن و متصور است اسلام راهى را راه خدا تشخیص دهد و مردم را به پیمودن آن توصیه نکند یا آن را بشناساند ولى از بیان برنامه آن غفلت کند یا اهمال ورزد و حال آنکه خداى متعال در کلام خود می فرماید: «ما قرآن را به سوى تو نازل کردیم در حالی که بیان روشنى است نسبت به هر چیزى که به دین و دنیاى مردم ارتباط دارد.» (نحل/ 89)
امام ششم می فرماید: «عبادت سه نوع است، گروهی خدا را از ترس می پرستند و آن پرستش بردگان می باشد و گروهی خدا را برای پاداش نیک می پرستند و آن پرستش مزدوران می باشد و گروهی خدا را به مهر و محبت می پرستند و آن پرستش آزاد مردان است و آن نیکوترین پرستش هاست.» (بحار/ ج15،ص208)
خدای متعال، می فرماید: «و رهبانیتی که نصارا از خود در آورده بودند ما آن را در حقشان ننوشته بودیم جز اینکه در این کار رضای خدا را منظور داشتند.» (حدید/ 27)
علی (ع) می فرماید: «خدا نیست آنکه خود تحت احاطه معرفت درآید، اوست که دلیل را به سوی خود هدایت می کند.» (بحار/ ج2، ص186)
«من عرف نفسه،‌فقد عرف ربه؛ هرکس خود را بشناسد خدای خود را می شناسد.»(غررالحکم،‌ج2، 665)
«اعرفکم بنفسه، اعرفکم بربه»


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- شیعه در اسلام- صفحه 108-114

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/27207