غرض خداوند متعال از آفرینش و آزمایش انسان

 یک عده از مجهولات است که انسان از نخستین روزهای پیدایش و زندگی خود با شعور خدادادی خواه ناخواه به وجود آنها پی برده و با غریزه کنجکاوی که دارد، حل آنها را از خود خواسته و از خود می پرسد: آیا جهان هستی مشهود، خدای آفریننده ای دارد؟ در صورتی که آفریننده ای در کار باشد، غرض وی از آفرینش چیست؟ و آیا در این صورت نسبت به ما وظیفه و تکلیفی هست؟
بدیهی است به هر یک از سؤالات فوق جواب مثبت داده شود، یک سلسله پرسشهای فرعی مربوط به مشخصات مورد سؤال و چگونگی وجود او و آثار و لوازم تحقق وی پیش خواهد آمد که نهاد خدادادی انسان، نگران و خواهان حل منطقی و قطعی آنهاست.
و نیز بدیهی است که مسأله مورد سؤال، یکی از ابتدایی ترین و عمده ترین مسائلی است که مورد توجه فطرت انسانی بوده و نهاد انسان نیازمندی خود را به حل منطقی و قطعی آن در اولین وهله زندگی درک می نماید.

بررسی و تجزیه و تحلیل سؤال
تردید نیست آنچه ما را وامی دارد که از غرض آفرینش سؤال کنیم این است که ما (چنان که مشاهده می کنیم) کارهای اجتماعی و عقلایی خود را برای تحصیل اغراض و آرمانهایی انجام می دهیم که طبعا مناسب کار بوده و به درد ما بخورد؛ ما می خوریم برای این که سیر شویم؛ می آشامیم برای این که سیراب گردیم، می پوشیم برای این که از سرما و گرما مصون بمانیم؛ خانه می سازیم برای این که سکنی کنیم؛ سخن می گوییم برای این که ما فی الضمیر خود را بفهمانیم...
هرگز انسان بلکه هر ذی شعوری در کارهایی که با شعور و اراده انجام می دهد از غرض و هدف خالی نبوده و کاری را که هیچ گونه نفع عاید ندارد، انجام نخواهد داد؛ همین مشاهده اغراض در افعال ارادی خودمان و و قیاس حال هر فاعل، علمی دیگر به حال خودمان می باشد که ما را وادار به این پرسش می کند که: «غرض خدای جهان (مه مصداق یک فاعل علمی است) از آفرینش چیست؟» ولی آیا همین اندازه از مشاهده و قیاس صحت این سؤال را می تواند تضمین نماید؟ و آیا حکم و خاصیتی را که در پاره ای موارد یافتیم می توان به همه موارد توسعه و تعمیم داد؟ پاسخ این پرسشها منفی و تنها راه حل قطعی تجزیه و تحلیل معنا غرض می باشد؛ زیرا راهی برای استقرا و تتبع موارد نداریم.
در مثال تغذی که گذشت، سیری را که غرض است به واسطه تغذی تحصیل می کنیم، سیری با تغذی ارتباطی دارد؛ زیرا نتیجه و مولود همین کار است و غذا با ورود خود به معده مثلا دستگاه گوارش را به فعالیت واداشته و او را از وارد کردن ماده جدید بی نیاز ساخته و خواسته او را تأمین می کند و بالاخره «سیری» یک نحو اثر و معلول تغذی است و تغذی نیز کار و حرکت مخصوصی است که از ما شروع کرده و به اثر خود که «سیری» بوده باشد منتهی شده و خود از بین می رود و همین تغذی، ارتباط دیگری با ما (که فاعل هستیم) دارد و آن این است که ما مواد بقا و ادامه زندگی را در داخل وجود خود به عنوان ذخیره نداریم، فقط برای تأمین بقا به تجهیزاتی از قوا و ابزارها مجهز می باشیم که به واسطه آنها مواد غذایی مفید بقا را تدریجا تحصیل کرده و ضمیمه وجود خود قرار داده و به زندگی خود ادامه می دهیم.
همین که قوای درونی ما که توأم با شعورند، حس نیازمندی کردند با جنب و جوش طبیعی خود، ما را وادار می کنند که ابزار بدنی را به کار انداخته و با انجام حرکات ویژه ای، خود را به مواد حاجت رسانیده و نقص وجودی خود را تکمیل کنیم، پس «سیری» چنان که رابطه ای با تغذی داشت، رابطه دیگری نیز با ما دارد؛ زیرا وی کمالی است که نقص وجودی ما را تکمیل و نیازمندیهای ما را رفع و با جلوه ای که به قوای درونی ما می کند ما را وادار به فعالیت می کند که وی را تحصیل و خود را با وی تکمیل کنیم.
هر یک از کارهای اداری و اختیاری بیرون از شمار خود را مانند آشامیدن، نشستن، برخاستن، گفتن، شنیدن، رفتن و آمدن ... بررسی نماییم، همان خواصی که از بررسی مثال تغذی به دست آمد، نشان خواهد داد.
حتی در کارهایی که به حسب ظاهر با کمال بی غرضی انجام می دهیم، اگر دقت کنیم روشن می شود که اگر نفعی که عاید ما می شود نداشته باشد، انجام نخواهیم داد؛ مانند خوبیهایی که از راه بشر دوستی فقط انجام داده و غرض دیگری نداریم و مانند دستگیری که یک توانگر بی نیاز از یک فقیر نیازمند می کند و ... در این موارد در حقیقت آرزوی عاطفه را عملی می سازیم و تأثر درونی خود را از مشاهده حال فقیر رفع نموده و راحتی نفس خود را تأمین می کنیم و همچنین ...
از این بررسی به طور عموم و کلیت این نتیجه را می توان گرفت که «غرض فعل» در کارهای اختیاری، اثر مناسبی است که در منتهی الیه فعل (حرکت مخصوص فاعل) قرار گرفته و هم مرز فعل می باشد و کمالی است که نقص فاعل را رفع نموده و او را تکمیل می کند.
البته (چنان که روشن شد) در نظر بدوی موضوع غرض را مخصوص فاعلهای اختیاری که با شعور و اراده مجهز می باشند و کارهای اختیاری آنها می دانیم ولی اگر تا اندازه ای دقیقتر شویم خواهیم دید که همه آثار و خواصی که به واسطه آنها برای افعال و فاعلهای اختیاری، غرض اثبات کردیم، بی کم و کاست در عاملهای طبیعی و افعال طبیعی آنها موجودند؛ زیرا هر عامل طبیعی و هر مرکب مادی نیز مانند یک فاعل اختیاری با قوایی مجهز می باشند که برای رفع حاجت و اقتضای طبیعت خویش آنها را به کار انداخته و با انجام دادن حرکت مخصوصی که عمل اوست، حاجت خود را رفع و نقیصه خود را تکمیل می کند و همان چیزی که اثر فعالیت اوست، هم با فعالیت او ارتباط مستقیم و منظمی دارد و هم با خود او؛ چنان که در مورد فعالیتهای اختیاری همان طور بود، و بود و نبود شعور و اراده کمترین دخلی در تحقق و عدم تحقق این غایت و رابطه وی با فعل و فاعل ندارد.
اگرچه ما این موضوع را در مورد افعال اختیاری که از فاعلهای زنده و با شعور و اراده سر می زند، غرض می نامیم و در فعالیتهای دیگر طبیعی از نام «غرض» مضایقه نموده و «غایت» نام داده و اطلاق لفظ «غرض» را اطلاق مجازی تصور می کنیم لکن حقیقت امر در هر دو مورد یکی است و کاری را که یک عامل طبیعی در تاریکخانه طبیعت انجام می دهد، یک فاعل زنده در روشنایی چراغ علم به وجود می آورد، بی این که در رابطه های مذکور تغییری پیدا شود.

اطراد و عمومیت غرض و آرمان
با بیان گذشته روشن می شود که «غرض» در همه اجزای جهان آفرینش عمومیت داشته و تا آن جا که قانون علیت و معلولیت و سایر قوانین کلیه حکومت می نمایند، هرگز کاری بدون هدف و غرض انجام نمی گیرد و هیچ عاملی در فعالیت و عمل خود از غایت و آرمان بی نیاز نیست.
هر فردی را از هر نوع بگیریم مانند یک انسان، یک حشره، یک درخت سیب، یک بوته گندم، یک پارچه آهن، یک واحد اکسیژن ... خواهیم دید که با موجودی قوای فعالیه خود سازشی با محیط بیرون از خود کرده و با اجزای فعاله محیط خود هماهنگ شده و برای دریافت هدفهای کمالی خود و به نفع خود، حرکتهای ویژه ای انجام می دهد و همین که حرکت ویزه را تمام کرد، نتیجه حرکت، «غرض و غایت» جایگزین حرکت گردیده و خواست طبیعی یا ارادی متحرک تأمین شده و کمال مطلوبش ضمیمه وجودش می شود.
انواع کلیه که خانواده های بزرگتری در هر گوشه و کنار جهان به وجود آورده و زندگی می کنند، مانند نوع انسان، نوع اسب، نوع درخت سیب ... همین حال را داشته و پیوسته با فعالیت ویزه نوع خود، مقاصد و آرمانهایی را تعقیب کرده و با تحصیل آنها نواقص تکوینی خود را رفع و برای بقای خود کمک می گیرند. و همین سخن نسبت به مجموع اجزای عالم که میان آنها رابطه غیرقابل تردیدی موجود است نیز جاری است.
اساسا هر حرکتی تحقق پذیرد، از سویی به سویی است و از جهتی به جهت دیگری متوجه بوده و همیشه حال وساطت را داشته و چیزی را به چیزی و طرفی را به طرفی وصل می نماید و جهت و سویی که حرکت خواهان اوست؛ همان غایت و غرض است که نقیصه و خواسته متحرک را تکمیل می کند و در این حال دیگر قطع می شود؛ یعنی تبدیل به حالتی می شود که نسبت به وی سکون و آرامش محسوب می شود، اگرچه همین سکون و آرامش از نظر دیگر حرکت دیگری است که خود نیز غایت و غرض دیگری را تعقیب می نماید.
هرگز نمی شود تصور کرد حرکتی تحقق پذیرد و به سویی متوجه نشود و یا توجه به سویی داشته باشد ولی «سوی» نامبرده، رابطه ای با حرکت نداشته و به مجرد اتفاق پدید آید، و یا نیروی محرکی حرکتی را به وجود آورد و رابطه علیت با همان حرکت نداشته باشد و یا قوه محرکه با وجود رابطه با حرکت، رابطه وی با «غایت حرکت» اتفاقی بوده باشد.
نظم عجیبی که در فعالیت علل و عوامل در این جهان پهناور دیده می شود و قوانین عمومی غیر قابل تخلف که به طور یکنواخت در این جهان هستی حکومت می کند، حدوث اتفاق را غیر قابل قبول می سازد.
به قول یکی از دانشمندان، فرض پیدایش اتفاقی یک پدیده که فقط دارای ده جزء اتمی بوده و به شکل خاصی ترکیب یابد، یک احتمال از ده میلیارد احتمال است و البته ترجیح یک احتمال را به ده میلیارد احتمال به استثنای یک واحد، جز تبعیت از پندارهای بی مغز و بی پایه نمی توان شمرد.
و هرگز افکار علمی و شعور فطری انسان، اجازه نخواهد داد که در فعالیتهای بی پایان جهانی رابطه را میان فعل و فاعل و غایت فعل نفی کرده و بدین واسطه بنیان همه قضاوتهای علمی و افکار غیرقابل تردید انسانی را آب ببندیم.

آرمان و غرض جهانی
جهان پهناور آفرینش از کوچکترین ذره بی مقدارش گرفته تا بزرگترین مجموعه از اجرام ثابت و سیار کهکشانهای شگفت انگیز وی به واسطه ارتباط حقیقی که همه با هم دارند، واحد بزرگی را تشکیل می دهد که با همه هویت و واقعیت و شئون خود (نه تنها از جهت نسبیت مکانی) در تغییر و تحول بوده و یک حرکت کلی و عمومی را به وجود می آورد (طبق نظریه های علمی و فلسفی) و متوجه غرض و آرمانی بوده و رهسپار به سوی مقصدی است که (طبق نظریه قطعی نامبرده بالا) با رسیدن به مرز مشترک وی، هدف و غرض نامبرده، جایگزین این حرکت شده و این جهان گذران پرغوغا تبدیل به جهانی ثابت و آرام خواهد گردید.
جهان آینده ما که جهانی است فردایی، در دنبال جهان امروزی، بی تردید در برابر روز گذشته خود حالت ثبات و آرامش خواهد داشت و نواقص و کم و کاست این جهان را رفع و تکمیل نموده و هر قوه را به فعلیت خواهد رسانید.
ولی آیا این ثبات و کمال وی نسبی بوده و تنها با مقایسه به حال امروزی جهان دارای این صفت خواهد بود یا ثبات و آرامش نفسی پیدا نموده و هیچ گونه تحول و تغییری، راه به وی نخواهد داشت؟ و با تغییر دیگر آیا حرکت کلی جهان که با رسیدن به مقصد و غرض تبدیل به همان هدف و غرض شده و آرامش پیدا می کند مانند هدف و غرض حرکتهای جزئی امروزی، پابرجایی و آرامش نسبی خواهد داشت؟
اگرچه از جهات دیگر در حرکت بوده و سرگرم تکاپو و افت و خیز است و یا این که جهان آینده ثبات و کمال نفسی و حقیقی داشته و حساب تغییر و تحول که در این جهان نقش حقیقی پیدایش هر پدیده ای را می بازد به کلی لاک و موم شده و پرگار روزگار با رسیدن به نقطه نخستین، گردش خود را خاتمه داده و دایره ثابت و کاملی به جای خود خواهد گذاشت و با تعبیر امروزی ادراک، چهاربعدی شده و پدیده های آن روز دیگر در گرد دیروز و فردا نخواهند بود؟
آنچه بیان اجمالی گذشته روشن می کند، نتیجه ای است سربسته و مطلبی است کاملا پیچیده و فشرده، جهانی است ثابت کامل در دنبال این جهان سیال و ناقص، و سرمنزلی است آرام که کاروان هستی با نهایت تلاش و کوشش به سوی وی روان بوده و روزی همه و همه این رهروان، نتیجه مساعی خود را به صورت فعلیت در آن جا دریافت خواهند داشت.
البته انسان در راه هضم همین نتیجه، به سؤال نامبرده و دهها و صدها سؤالات دیگر برخورد می کند که سیاهی یک سلسله مجهولاتی را از دور جلوه می دهند و در حقیقت یک رشته بحثهایی را تشکیل می دهند که آنها را پیچیده ترین و عمیقترین بحثهای کلی فلسفی می توان شمرد؛ زیرا نظریه های کلی که کمک حسی ندارند، برای افهام ما عسیرالهضم می باشند تا ما چشم گشوده و به تماشای مناظر این جهان مادی پرداخته ایم آنچه از هر گوشه و کنار به چشم ما خورده است در حال حرکت و انتقال و تکون و زوال بوده و خود نیز فردی از این کاروان و رهسپار این راهیم و هر کدام از ماها نیز که چشم از این جهان بربست، دیگر خبری از وی نداریم (و آن را که خبر شد خبری باز نیامد) و در عین حال بحثهای دقیق فلسفی با اتکا به براهین یقینی که از مقدمات منطقی و غیرقابل تردید تألیف شده اند، به قسمت عمده این سؤالات پاسخ می دهند و این نظریه (جهان سیال و گذران غرض ثابت و پابرجایی دارد) منطبق است به موضوع معاد که اولیای دین از راه وحی به دست آورده و خبر داده اند.

غرض خداوند از آفرینش جهان
از بحثی که در آغاز مقاله کردیم روشن شد که: موضوع «غرض» رابطه ای با فعل دارد که حرکت فعلی را تبدیل به سکون و آرامش می کند و رابطه ای با فاعل دارد که نقص وجودی وی را تبدیل به کمال می نماید و طبق بحثهای برهانی که از صفات آفریدگار جهان شده، ذات پاک وی جز کمال محض چیزی نبوده و هیچ گونه نقص و حاجتی را در وی نمی شود سراغ کرد.
با عطف دو نظریه فوق نسبت به فعل خدای جهان می توان فرض غرض و اثبات آن نمود، چنان که تفصیلا بیان شد، ولی نسبت به ذات پاک، پاسخ منفی باید داد و به عبارت دیگر، این که گفته می شود «مقصود و غرض از اصل خلقت چیست؟» و «چرا خداوند غیر از خود موجودی را آفرید؟» اگر مقصود این است که هدف فعل خداوند چیست و متوجه چه غایت و نهایتی است، (غرض فعل) جوابش این است که هدف این جهان ناقص، جهان کامل و کاملتری است و اگر مراد این است که خداوند به واسطه آفرینش چه نقصی را از خود رفع می کند و چه کمال یا نفعی را به خود جلب می کند سؤالی است خطا و جوابش منفی است.
و پاسخی که نسبت به مسأله غرض خلقت با زبان دینی گفته می شود «غرض خدای متعال از آفرینش جهان، رسانیدن نفع است به دیگران نه به خود» منظور از وی همان معنا است که گفته شد.
در خاتمه باید تذکر داد که به طوری که در تجزیه و تحلیل معنای «غرض» گفته شد، نتیجه می دهد غرض در جایی تحقق می پذیرد که فعل و فاعل یا تنها فعل نقیصه ای داشته باشد که با غرض رفع شود. بنابراین، اگر فعلی؛ یعنی آفریده ای فرض شود که هیچ گونه نقیصه قابل رفع نداشته باشد (مانند مجرد عقلی به اصطلاح فلسفه) البته غرضی به این معنا که گفته شد نخواهد داشت.
بلی، فلاسفه به واسطه تجزیه و تحلیل دقیقتری به دست آورده اند که غرض فعل در حقیقت کمال فعل و غرض فاعل کمال فاعل است. نهایت این که فعل گاهی تدریجی است و کمال وی در آخر به وی ملحق می شود و گاهی دفعی و مجرد از ماده و حرکت و در این صورت وجود فعل هم خود فعل است و هم کمال و غرض فعل.
و همچنین فاعل گاهی ناقص است و پس از فعل کمال خود را می یابد و گاهی تام و کامل است و در این صورت هم فاعل است و هم غایت و غرض و از این روی غرض خدای جهان از آفرینش جهان ذات خودش می باشد و بس و غرض فعلش که این جهان ناقص بوده باشد، جهان کاملتری است و غرض از جهان کاملتر، خود همان جهان کاملتر خواهد بود. و همچنین هر آفریده کاملی که فرض شود غرض از خلقت وی خود وی خواهد بود والسلام.

خداوند چه نیازی به آزمایش بشر دارد؟
پرسش: اگر فردی دو کوزه بسازد و یکی را یک دسته و دیگری را دو دسته بچسباند هیچ نمی تواند از کوزه یک دسته ای ایراد بگیرد که چرا یک دسته داری و حتی چون صانع کوزه هاست اگر آنها را از نظرش محو کنند باز هم به احوال آنها واقف است و طرح و رنگ و شکل آنها را کاملا می داند.
یا مثلا اگر نقاشی منظره ای کشیده باشد و از اول تا آخر آن را با سلیقه خود رنگ آمیزی کرده باشد به چگونگی منظره واقف است و نمی تواند بگوید می خواهم بدانم که این منظره خوب است یا بد؛ زیرا برای کسی که به دست خود مصنوعی را خلق کرد لزومی ندارد درباره آن تجسس و تفحص کند.
اما مطلب اصلی اینکه خداوند تمام مادیات و معنویات ارضی و سماوی را خلق نموده است و از ابتدا تا انتهای جهان را کاملا می داند؛ زیرا اولا خود صانع آنهاست و ثانیا اگر نداند، عاجز است و در این صورت خدا نمی تواند عاجز باشد و عجز از ذات اقدسش مبراست. لذا چه لزومی دارد خداوند بشری را که خودش خلق کرده و سرنوشت و تقدیرش همه به دست خود اوست بیازماید؟!
پاسخ: اشکالی که راجع به آزمایش بشر و امتحان خداوندی ذکر نموده بودید و بالاخره در ذیل نامه به این عبارت خلاصه کرده بودید: «چه لزومی دارد خداوند بشری را که خودش خلق کرده و سرنوشت و تقدیرش همه به دست خود اوست بیازماید؟»
باید دانست که خدای متعال در تعلیم قرآنی خود نسبت به راز آفرینش از دو راه بحث می کند:
1- از راه منطق اجتماعی با طبقه متوسط مردم با زبان خودشان با ایشان به گفتگو پرداخته تعلیم می دهد، به حسب این منطق خدای آفرینش حکمفرمای مطلق و دارای سلطنت مطلقه و مالک الرقابی است که همه، بندگان او می باشند و زندگی دنیایی مردم که مقدمه زندگی اخروی و جاویدشان است باید طبق مشیت و اراده وی و مطابق دستورات و تکالیف او باشد و در نشأه آخرت پاداش عمل خود را خواهند یافت و به این نظر زندگی دنیویشان یک زندگی آزمایشی و امتحانی خواهد بود که امتحان و آزمایش کننده آن خدا است و آیات قرآن از این نظر بحث می کنند چنان که می فرماید:
«کل نفس ذائقة الموت و نبلوکم بالشر والخیر فتنة؛ همه خواهند مرد و شما را به عنوان امتحان با شر و خیر می آزماییم.» (انبیاء/ 35)
2- از راه منطق عقلی خالص و واقع بینی و جهان شناسی حقیقی و از این نظر مثل خدا و آفرینش جهان و حوادث نیک و بد آن مثل نقاشی است که منظره ای دارای زشت و زیبا و نیک و بد در تابلویی نقش و تصویر کند و دیگر هیچ گونه چون و چرایی متوجه آن مصور و صورتش نخواهد شد و معنای آزمایش پیش نمی آید، فقط از یک نکته اساسی نباید غفلت ورزید و آن این است که باید فرض شود که نقشهای انسانی که در تابلو است با اختییار خود کار می کنند؛ یعنی این طور کشیده شده اند و کارشان زشت و زیبایی دارد و نقشهای آینده خوب و بدشان ارتباط مستقیم با کارهاشان دارد دقت شود.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- اسلام و انسان معاصر- صفحه 125-113

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/27457