فسخ و تغییر در احکام شرعی

آنچه در اسلام وجود ندارد، نسخ احکام و تغییر به صورت نسخ است که بعد از پیغمبر، هیچ قدرتی -حتی امام- نمی‏ تواند حکمی از احکام اسلام را نسخ کند، ولی تغییر، منحصر به نسخ‏ نیست، تغییراتی هست که خود اسلام اجازه داده است.

نیازهای ثابت و متغیر
نیازهای بشر دو گونه است: ثابت و متغیر در سیستم قانونگذاری اسلام‏ برای نیازهای ثابت، قانون ثابت وضع شده و برای نیازهای متغیر، قانون‏ متغیر، ولی قانون متغیر، قانونی است که (اسلام) آن را به یک قانون‏ ثابت وابسته کرده و آن قانون ثابت را به منزله روح این قانون متغیر قرار داده که خود آن قانون ثابت این قانون متغیر را تغییر می ‏دهد نه ما، تا بشود نسخ، در واقع خود اسلام است که آن را عوض می‏ کند.
مثالی عرض می‏ کنم اصلی در اسلام است که می‏ گوید: «طلب العلم فریضة علی کل مسلم» حال می‏ خواهد "مسلمه" دنبالش باشد یا نباشد، چون این "مسلم"، معنایش مرد مسلم نیست، مسلم یعنی "مسلمان"  در اینجا سؤالی طرح می‏شود که آن علمی که بر هر مسلمان واجب است چیست؟
غزالی -که متعلق به حدود نهصد سال پیش است- در کتاب احیاء العلوم و دیگران هم (این سؤال را) طرح کرده و گفته اند نمی‏توان این را به‏ علم خاصی محدود کرد، مطلب را این جور بیان کرده اند -و درست هم بیان‏ کرده اند- که ما در اسلام دو نوع علم داریم: بعضی علم ها هست که نفس‏ علم -خودش- مورد تکلیف است، یعنی چیزی است که خودش را باید دانست مثل علم به خدا و به اصطلاح "اعتقادات" که خودش لازم است‏ چنین علمی خودش واجب است ولی علم هایی هم داریم که به اصطلاح فقها واجب‏ تهیئی است، تقریبا یعنی واجب مقدمی است، یعنی علم مقدمه عمل است، از آن جهت واجب است که اگر مسلمانان بخواهند وظیفه شان را انجام بدهند، بدون (دانستن) آن علم ممکن نیست، واجب است، ولی نه واجب نفسی‏ ذاتی، بلکه واجب نفسی تهیئی، برای آماده شدن.
آنگاه (غزالی) اینجور می‏ گوید: ما یک سلسله واجبات داریم که بدون‏ تحصیل یک علم، امکان انجامش نیست مثلا طبابت واجب کفایی است این از مسلمات است چون جامعه مسلمین نیاز به طبیب دارد، پس وجود طبیب به‏ قدری که مورد نیاز است واجب است. علم طب چطور؟ آدم همین طور یخ‏ را بشکند و در آب فرو برود، بعد بیرون بیاید که طبیب نمی‏ شود! اگر بخواهد طبیب بشود باید درس طب بخواند پس خواندن درس طب هم واجب‏ است، چون تا درس طب نخواند طبیب نمی ‏شود حال درس طب چه مقدار واجب‏ است؟ آیا اگر کسی تحفه حکیم مؤمن یا قانون بوعلی را بخواند واجبش را انجام داده؟ این دیگر متغیر است این آن چیزی است که متغیر است، یعنی‏ اگر روزی روش معالجه بیماری سرطان کشف شد و معلوم گردید که آن معلومات‏ را به چه شکلی و در کجا باید به دست آورد، واجب است همه آنچه که در انجام درست این وظیفه لازم است، تحصیل شود بنابراین خواندن علم جدیدی‏ که امروز پیدا شده، دیروز واجب نبود ولی امروز واجب است پس می ‏بینیم که چیزی در گذشته واجب نبود، امروز واجب است، چطور شده؟ زمان عوض شده است زمان که عوض شده، حکم اسلام هم عوض شده؟ خیر، حکم اسلام این است: "طبابت واجب است و هر چه هم که برای طبیب‏ لازم است، واجب است"، در زمان های مختلف آن "هر چه لازم است" تغییر می‏کند، وظیفه هم به همین اندازه تغییر می ‏کند.
برویم سراغ مسائل دیگر نظیر اقتصاد وجود یک عده افرادی که اقتصاد مسلمین را بچرخانند (ضروری است) مثلا بدون شک تجارت به طور کلی -یعنی وساطت برای نقل کالا از تولید کننده به مصرف کننده- حال به هر شکل‏ می‏ خواهد باشد، واجب است زمانی آن مقداری که مورد نیاز مسلمین بود، با همان تجربیات عادی هم به دست می ‏آمد یک روز دیگر آن نیازی که مسلمین‏ دارند، با این معلوماتی که کسی پیش دست بابایش کار کرده باشد، به‏ دست نمی ‏آید، حتی باید معلومات ریاضی به دست آورد تا بشود در دنیای‏ امروز، اقتصادی را چرخاند، بنابراین امروز انجام دادن آن واجب کفایی، مشروط به فرا گرفتن یک سلسله معلومات بسیار زیادی است، پس باید آن‏ معلومات را به دست آورد.
مثال دیگر: قرآن می ‏فرماید: «اعدوا لهم ما استطعتم من قوش و من رباط الخیل»  (انفال/ 60) در مقابل دشمن تا آخرین حد امکان نیرو تهیه کنید زمانی بود که‏ چهار تا آهنگر می ‏توانستند آن وسایل نیرو را با همان معلومات تجربی زمان‏ خودشان تهیه کنند، ولی یک زمان دیگر انجام این وظیفه معلومات بسیاری‏ می‏ خواهد، علم ساختن بمب اتمی هم لازم است، پس برای آنکه آن وظیفه‏ انجام داده شود واجب است که این (مبحث) هم خوانده شود (شاید بگویید) مگر پیامبر گفت "ایها الناس! بروید اتم شناسی یاد بگیرید" تا ما امروز یاد بگیریم‏؟ می‏ گوییم پیغمبر چنین چیزی نگفته، لازم هم نبوده بگوید ولی پیغمبر چیزی‏ گفته که اگر بخواهیم به آن عمل کنیم، باید این مقدمه را هم انجام بدهیم‏، چون روح این حکم آن است.
آنگاه فتواها فرق می‏ کند مجتهد وقتی که می‏ خواهد فتوا بدهد که فلان علم‏ واجب است، باید (در مورد) علم زمان خودش فتوا بدهد و مجتهد دیگر هم‏ (درباره) علم زمان خودش از این نظر فتوای مجتهدها در هر زمانی تغییر می‏ کند بدون آنکه در آن دستوری که روح اسلام است کوچک ترین تغییری پیدا شده‏ باشد، چون اینها -همان طوری که قبلا عرض کردیم- به شکل اجرایی بر می ‏گردد شرط اصلی در همه اینها، اجتهاد و استنباط صحیح یعنی دخالت صحیح‏ عقل است علمای امت -که در اسلام وظایف بسیار سنگینی به عهده شان‏ گذاشته شده- هستند که باید این پیچ و لولاها را گردش دهند و به حرکت‏ در آورند آنها هستند که باید بفهمند واجب کفایی در چیست و آنها هستند که باید خصوصیات زمان خودشان را تشخیص دهند و بعد بگویند آن واجب‏ کفایی اسلام، در این زمان با این وسائل انجام می‏شود و در زمان دیگر با وسائل دیگر، اینها را به حسب زمان ها تشخیص بدهند پس معلوم می‏ شود اجتهاد و عقل نقشی بسیار اساسی در این مسائل دارد.

اهمیت اصل "اهم و مهم" در تطبیق شرایط زمانی با احکام شرعی
مثال دیگر: اسلام راهی باز کرده است به نام باب "تزاحم"، ریشه‏ اش هم این است که احکام اسلام زمینی است، یعنی بر اساس یک سلسله‏ مصالح است و حدود و درجه آن مصالح را یا خود اسلام بیان کرده که این در چه درجه است، آن در چه درجه، یا اگر بیان نکرده ما به حکم دلیل عقل‏ می‏ توانیم بفهمیم که این در چه درجه است، آن در چه درجه پیغمبر فرمود: «اذا اجتمعت الحرمتان‏ طرحت الصغری للکبری؛ وقتی که دو امر محترم -به صورت واجب باشد یا به صورت حرام- در یک جا جمع شد، کوچک تر را به خاطر بزرگتر باید رها کرد» در مواردی که حرمت ها با یکدیگر می‏ جنگند، تزاحم پیدا می‏ کنند، یعنی‏ امر دایر است میان دو حکمی که اسلام دارد و ما عملا باید یکی از آن دو حکم‏ را رها کنیم تا حکم دیگر را حفظ کنیم، اینجا وظیفه مجتهد است که تشخیص‏ صحیح داشته باشد تا مهمتر را بگیرد و مهم را رها کند اسمش را می‏ گذارند "اهم و مهم"، میان مهم و اهم، اهم را بگیرد و مهم را رها کند.
خطر اجتهادهای سوء هم در همین جا پیدا می‏شود چه بسا مجتهدی که مهم را از اهم تشخیص نمی‏ دهد، اهم را رها کند، مهم را بگیرد، گاهی واجب را رها کند، مستحب را بگیرد، و گاهی حرامی را رها کند و مکروهی را بگیرد یکی از انحرافات بزرگی که در جامعه مسلمین رخ می‏دهد و رخ داده همین است‏ شعری از قدیم هست که می‏ گفتند:...
از جانب شیر خدا آورده ‏ایم*** ترک واجب کرده ‏ایم سنت به جا آورده‏ ایم
گاهی در جامعه -وقتی که تربیتش غلط باشد- حساسیت هایی برای بعضی‏ مستحب ها به وجود می ‏آید که مردم واجب هایشان را ترک می ‏کنند، به سنت‏ می‏ چسبند، و گاه حساسیت هایی نسبت به برخی مکروه ها پیدا می‏شود که مردم‏ صدها حرام را فدای یک مکروه می‏ کنند آنهایی که متصدی تربیت صحیح جامعه‏ هستند باید مراقب این امور باشند.
فرض کنید ما می‏ خواهیم یک زیارت مستحب سیدالشهدا برویم بگذرید از این مطلب -عقیده شخصی من هم این است- که همان زیارت سیدالشهدا ممکن‏ است در شرایط مخصوصی واجب هم بشود (و همین مثال را فقها ذکر کرده اند) به حسب این که زمانی ارزش زیارت امام حسین، ارزش زنده کردن مکتب‏ امام حسین آنقدر بزرگ می‏شود که به حد وجوب می‏رسد، ولی زمانی هم در حد یک مستحب عادی است حال در وقتی که در حد همان مستحب اصلی عادی است، ما می‏ خواهیم برویم زیارت امام حسین بدون شک در اسلام دروغ گفتن حرام‏ است، می‏ خواهیم یک زیارت عادی کربلا برویم و برگردیم، خصوصا زیارت های ما که می ‏دانید چقدر هم ارزش دارد! به خاطر یک زیارت، در گذرنامه گرفتن چند تا دروغ می‏ گوییم! پولمان را بخواهیم تبدیل کنیم، چند تا دروغ دیگر می ‏گوییم! برای اینکه این سنت را به جا بیاوریم، صد تا دروغ ممکن است بگوییم و بعد بگوییم چون دروغ در راه دین است، جایز است. نه، خود دروغ هم، جزو دین است که نباید گفت ما باید ببینیم که‏ الان از نظر اسلام ارزش این مستحب و سنتی که می‏ خواهیم انجام بدهیم، چقدر است؟ آیا واقعا این زیارت رفتن از نظر اسلام آنقدر ارزش دارد که ما صد تا دروغ بگوییم یا نه؟
گاهی حساسیت مردم نسبت به دروغ نگفتن کم می ‏شود و کم می‏ شود و نزدیک‏ به صفر می‏رسد و حساسیتشان نسبت به زیارت رفتن آنقدر زیاد می‏ شود و زیاد می ‏شود که به حد یک واجب درجه اول می‏رسد ولی اصل مطلب درست‏ است، کلی مطلب درست است. تشخیص این موضوع با کیست؟ باز با همان رهبران اجتماع است که‏ اینها را درجه بندی کنند و در اختیار مردم بگذارند و بگویند دروغ را به‏ خاطر هر چیزی نمی‏ شود گفت مگر به خاطر فلان چیز و فلان چیز و...
به هر حال باب تزاحم یعنی باب جنگ مصلحت های جامعه در اینجا یک فقیه‏ می‏تواند فتوا بدهد که از یک حکم به خاطر حکم دیگر عملا دست بردارند، و این نسخ نیست.
زمانی می‏ خواستند این خیابانی را که در قم از کنار ابن بابویه‏ می‏ گذرد و تا پایین شهر و مسجد جمعه می‏رود احداث کنند، از مرحوم‏ آقای بروجردی سؤال کردند که این کار را بکنیم یا نکنیم؟ چون آن زمان‏ بدون اجازه ایشان این جور کارها صورت نمی‏ گرفت ایشان  گفتند: «اگر مسجدی خراب نمی‏شود مانعی ندارد، این کار را انجام دهید پول مالک ها را هم بدهید.»
بدیهی است که این تصرف است و حال آن که اصل اسلام می‏گوید -و آقای بروجردی از هر کسی بهتر می‏ دانست- که وقتی کسی مالک خانه‏ ای هست، بدون رضای او نمی ‏شود آن را تصرف کرد و وقتی‏ دولت یا غیر دولت به او گفتند خانه ات را به ما می ‏فروشی یا نه، که‏ می‏ خواهیم خرابش کنیم؟ و او گفت من نمی‏ خواهم خانه پدریم را بفروشم، کسی حق ندارد به او زور بگوید و لو بخواهند صد برابر بخرند ولی وقتی‏ که مصلحت یک شهر ایجاب می‏کند که خیابانی احداث شود دیگر رضایت او شرط نیست، گفتیم "مصلحت یک شهر" نه به خاطر این که فقط شهر زیبا بشود، به خاطر چیزهای دیگر، مثلا در این کوچه ها و پس کوچه ها -که با شرایط قدیم جور شده- احیانا مریضی پیدا می‏ شود یا می‏ خواهند زنی را که می‏ خواهد وضع حمل کند به بیمارستان ببرند، اگر خیابانی کشیده شده باشد، می‏ توانند با تاکسی در ظرف مدت سه دقیقه به بیمارستان برسانند، ولی‏ در آن کوچه پس کوچه ها اگر بخواهند با گاری و الاغ و ببرند یک ساعت طول‏ می‏ کشد و احیانا ممکن است بیمار از بین برود مسلم اینجا مصلحت اقتضا می‏کند که این وسائل برای رفاه او فراهم بشود در زمان قدیم چنین مصلحتی‏ وجود نداشت، یعنی خراب کردن خیابان چنین منافع اساس حکم می‏ کند که‏ مصلحت های کوچک تر را باید فدای مصلحت های بزگتر کرد بزرگی را برای مسلمین‏ در بر نداشت، ولی امروز که خراب کردن خانه ها برای ایجاد خیابان چنین‏ مصلحت بزرگی دارد، فقیه است که بر این اساس حکم می‏ کند که مصلحت های‏ کوچک تر را باید فدای مصلحت های بزرگتر کرد.
وضع مالیات هم از این قبیل است وضع مالیات یعنی "به خاطر مصالح‏ عمومی، قسمتی از اموال خصوصی را جزو اموال عمومی قرار دادن" اگر واقعا نیازهای عمومی اقتضا می‏کند که باید مالیات تصاعدی وضع کرد و حتی اگر ضرورت تعدیل ثروت اجتماعی ایجاب می کند که مالیات به شکلی وضع شود که از مجموع در آمد، مثلا فقط صدی پنج آن به دست مالک اصلی برسد و صدی نود و پنج گرفته شود، باید چنین کرد و حتی اگر مصلحت جامعه اسلامی اقتضا می‏ کند که از یک‏ مالک به طور کلی سلب مالکیت شود، حاکم شرعی تشخیص داد که این‏ مالکیت که به این شکل در آمده، غده سرطانی است، به خاطر مصلحت‏ بزرگ تر می‏تواند چنین کاری را بکند.
این کبرای کلی. خیال نکنید که در این کبرای کلی کسی شک دارد هیچ فقیهی‏ در این کبرای کلی شک ندارد که به خاطر مصلحت بزرگ تر اسلام باید از مصلحت کوچک تر دست برداشت و به خاطر مفسده بزرگ تری که اسلام دچارش‏ می‏شود، باید مفسده های کوچک تر را متحمل شد در این مطلب احدی شک‏ ندارد، اگر می‏ بینید به آن عمل نمی ‏شود، به اسلام مربوط نیست، یا به‏ این دلیل است که فقیه زمان مصالح را تشخیص نمی‏ دهد، یا فقیه زمان‏ خوب تشخیص می‏دهد ولی از مردم می‏ ترسد، جرأت نمی‏ کند باز هم تقصیر اسلام‏ نیست، فقیه شهامتی را که باید داشته باشد ندارد ولی حکم اسلام این است‏ اسلام چنین راه درستی را باز کرده است پس ببینید اینها تغیرهایی است در داخل قوانین اسلام به حکم خود اسلام، نه تغییری که دیگری بخواهد بدهد، نسخ نیست، تغییر قانون است به حکم قانون.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان جلد 2- صفحه 53-59

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/27684