ابن ابى بکره، عبیدالله بن نفیع (= ابوبکره) بن حارث بن کلده ثقفى، تابعى، فرزند صحابى، قاضى بصره و والى سیستان. مادر نفیع (ابن حارث)، سمیه، از اهالى زندورد - نزدیک واسط - بود و کسری او را به ابوالخیر یکى از فرمانروایان یمن بخشیده بود. ابوالخیر در طائف بیمار شد و حارث بن کلده که طبیب بود، او را درمان کرد. ابوالخیر، سمیه را به حارث بخشید و نفیع به وی منسوب شد و او را ابن حارث گفتند و گرنه حارث عقیم بود و صاحب فرزند نمى شد. حارث اسلام آورد و در روزگار خلافت عمر مرد. سمیه مادر زیاد (ابن ابیه) و نافع نیز بود. هنگامى که پیغمبر (ص) طائف را محاصره کرد، نفیع از حصن طائف نزد ایشان فرود آمد و چون بر بکره (شتربچه)ای سوار بود به ابوبکره معروف شد. ابوبکره چون مسلمان شد، نسبت خویش به حارث را ترک گفت و خود را مولى رسول الله (ص) خواند. ابوبکره از فضلای صحابه بود و در بصره مسکن داشت. وی از پیامبراکرم (ص) روایت کرده و فرزندان ابوبکره از او روایت کرده اند. نفیع در سال 52ق /672م در بصره درگذشت. وی 40 فرزند داشت که از 7 تن از آنان فرزندانى باقى ماندند. آن 7 تن عبارت بودند از: عبدالله، عبیدالله، عبدالرحمان، عبدالعزیز، مسلم، رواد و عتبه. شباب از عتبه و عبدالله نام نمى برد و به جای آن دو از یزید نامى یاد مى کند. مادر عبیدالله، هاله دختر غلیظ، از بنى عجل بود. ابن تغری بردی این نام را هوله آورده است.
از آغاز زندگى عبیدالله خبری نداریم. وی و خانوده اش از مشاهیر بصره بودند. عبیدالله ثقه بود و از پدر خویش و على بن ابى طالب (ع) روایت مى کرد و سعیدبن جمهان، محمد ابن سیرین و جز آنان از وی روایت کرده اند و گفته اند وی اول کسى بود که قرآن را به الحان خواند. وی مدتى قاضى بصره و زمانى هم نایب زیاد در آن شهر بود و به فرمان زیاد در آنجا به جنگ با خوارج پرداخت و در برابر آنان ناتوان شد و به زیاد نوشت تا خود به بصره آمد و به تهدید مردم پرداخت. پس خطیبان بصره طى سخنانى از او درخواست بخشش کردند. زیاد در 50ق /670م عبیدالله را به ولایت سیستان منصوب کرد و به وی دستور داد تا هیربدان را بکشد و آتشکده ها را خاموش کند. جاحظ داستان آتشکده های کاریان و جور (گور) (در فارس) را به تفصیل آورده و نوشته است که ابن ابى بکره همچنان آتشها را خاموش کرد تا به سیستان رسید.
در کتاب تاریخ سیستان به تفصیل در این باب سخن رفته است. برطبق روایت این مأخذ دهاقین و زرتشتیان سیستان که عرصه را بر خویشتن تنگ مى دیدند، آهنگ عصیان کردند، اما مسلمانان سیستان پای در میان نهادند و عبیدالله را از تخریب آتشکده ها باز داشتند، زیرا زرتشتیان سیستان مى گفتند که ما خداپرستیم و معابد و آتشکده ها در نزد ما همچون محراب در نزد مسلمانان و کنیسه در نزد یهود است. پس از چندی عبیدالله از سیستان به بست و رخد و کابل رفت و به نبرد با رتبیل، شاه کابل پرداخت و سرانجام با گرفتن دو هزار هزار درهم صلح کرد و رتبیل با او به سیستان آمد. وی رتبیل را از سیستان به بصره نزد زیاد فرستاد و زیاد رتبیل را بنواخت و خلعت داد و بازگردانید. شباب تاریخ این صلح را 52 ق یاد کرده است.
در 53 ق که زیاد در کوفه درگذشت، عبیدالله بن ابى بکره از ولایت سیستان برکنار شد. پس از آن نیز یک بار، چنانکه گذشت به نیابت عبیدالله بن زیاد و بار دیگر در 71 ق به نیابت خالد بن عبدالله بن خالد بن اسید در بصره فرمان رانده است. در 78ق / 697م عبدالملک بن مروان، امیه بن عبدالله را از خراسان عزل کرد و خراسان و سیستان را نیز به حجاج داد. حجاج مهلب را والى خراسان و سیستان ساخت و مهلب به حجاج گفت عبیدالله بن ابى بکره در کار سیستان از من داناتر است و او ولایت کابل و زابل را داشته و از آنان خراج گرفته و با آنان جنگ و صلح کرده است. پس حجاج، مهلب را بر خراسان و ابن ابى بکره را بر سیستان والى ساخت.
طبری پس از بیان این مطلب روایت دیگری از این انتصاب مى آورد و مى گوید که در آغاز، ابن ابى بکره به ولایت خراسان و مهلب به ولایت سیستان گماشته شد، اما مهلب به ولایت سیستان خشنود نبود و به عبدالرحمان عبشمى، رئیس شرطه حجاج، توسل جست تا فرمانهای ولایت آن دو که نوشته شده بود، عوض شد و کار ولایت خراسان بر مهلب بن ابى صفره و ولایت سیستان بر عبیدالله بن ابى بکره قرار گرفت. رتبیل شاه کابل که با قبول خراج صلح کرده بود، در این هنگام از پرداختن خراج سرباز مى زد و حجاج به ابن ابى بکره فرمان داد تا با رتبیل بجنگد، شهرهای او را تسخیر کند، دژها را بر کند و مردان را برده گرداند و تا چنین نکرده برنگردد. پس ابن ابى بکره با سپاه بصره و کوفه عازم جنگ با رتبیل شد. سرداری سپاه بصره با خود او و فرماندهى سپاه کوفه با شریح بن هانى - از بزرگان صحابه و از اصحاب على بن ابى طالب (ع) - بود. این سپاه وارد قلمرو رتبیل شد و غنایم فراوان گرفت و دژها را منهدم ساخت و بر بخشى از سرزمینهای آنان دست یافت. سپاه رتبیل، سرزمینهایشان را یکى پس از دیگری ترک مى کردند، تا سپاه مسلمانان به 18 فرسنگى آنان رسیدند. مردان رتبیل گذرگاهها را بر آنان گرفتند، مسلمانان درماندند و خود را در معرض نابودی دیدند، چنانکه به خوردن چارپایان مجبور شدند و بهای گرده نانى به 70 درهم رسید. این سپاه چنان دچار سختى شد که هیچ سپاهى در اسلام مانند آن را ندیده بود.
عبیدالله حاضر شد 700 هزار درهم بدهد تا مردان رتبیل بگذارند که سپاه اسلام از آنجا خارج شوند. اما شریح نپذیرفت و گفت که او عمری دراز گذرانیده و روزگاری است که جویای شهادت بوده و اگر اکنون به شهادت نرسد، دیگر به آن نخواهد رسید. عده ای از سپاهیان دعوت شریح را به شهادت پذیرفتند و او رجزخوانان به نبرد پرداخت. شریح و یارانش که برخى شمار آنان را 30 هزار تن نوشته اند، کشته شدند. عرب این سپاه را جیش الفنا نام نهاد. مصائب این جنگ را اعشى همدان در شعری آورده است. به نوشته تاریخ سیستان این جنگ در سیستان و میان سپاه مسلمانان و خوارج رخ داده است، اما در مآخذ دیگر چنین مطلبى نیست.
عبیدالله بن ابى بکره در 79 ق در سیستان درگذشت. بعضى مرگ او را در همان جنگ و از گرسنگى مى دانند. در تاریخ سیستان آمده است که وی در بست درگذشت و سبب مرگ او درد گوش بود. ابن ابى بکره سیاه چرده بود و به همین سبب او را ادغم مى گفتند و عبدالملک بن مروان، او را سید اهل مشرق مى خواند. مشخص ترین صفت عبیدالله بن ابى بکره سخاوت و بخشندگى او بود. کتبى او را در شمار 10 تن بخشندگان عرب، و ابن عبدربه در شمار 5 تن از بخشندگان بصره یاد کرده است. گفته اند که در قضاوت به سود یاران و نزدیکان خود رأی مى داد و چون بر او خرده گرفتند، گفت: چه خیر است در مردی که پاره ای از دینش را برای برادرانش نبرد. ابن قیتبه روایت مى کند که نخستین کسى که در بصره با آب طهارت کرد، عبیدالله بن ابى بکره بود و از روایت او بر مى آید که در زمان این کار وی مورد شگفتى اهل بصره واقع شده است. بلاذری از پسران عبیدالله، بشیر - که نهر مرغاب را کنده بود - و ابوبرذعه و سلم، نام مى برد.