بداء از دیدگاه مکتب شیعه

با توجه به این که نظامی در عالم هست و روی آن نظام قضایا قابل پیش بینی است این مقدار قابل تردید نیست که همین طور است و اگر غیر از این بود احدی حتی پیغمبران برایشان مقدور نبود که از آینده خبردار شوند، یعنی هر کسی هم که از آینده خبردار می شود از طریق نشانه هایی است که از راه علت های قبلی (حاصل می شود). اگر علم ما هم به تمام جریان های عالم احاطه پیدا کند تمام اوضاع آینده را می توانیم پیش بینی کنیم. اینکه حادثه ای که بعد می خواهد برای کسی پیش بیاید واقعا پیش آمدنی باشد، یک حقیقتی است. بله، یک بحث خیلی عالی فقط در میان علمای شیعه هست و در غیر علمای شیعه نیست به نام بداء، خلاصه یعنی تغییر سرنوشت. مثلا جریان اصلی عالم همین بوده که اوضاع چنان جلو می آمده که فردی در لحظه معین زمین بخورد ولی اگر همین فرد یک جریان دیگری به وجود می آورد مثلا صدقه ای می داد ممکن بود همین صدقه جلوی این جریان را بگیرد. یا یک دعا ممکن است جلوی یک جریان را بگیرد.
اگر مقصود از تغییر و تبدیل سرنوشت و غیر حتمی بودن آن از جنبه الهی این باشد که علم و اراده الهی چیزی را ایجاب کند و آنگاه عاملی مستقل که آن عامل از قضا و قدر سرچشمه نگرفته است، در مقابل آن پیدا شود و آن را بر خلاف آنچه مشیت و اراده و علم حق اقتضا کرده ایجاد کند و یا آنکه آن عامل مستقل خارجی، علم و مشیت حق را عوض کند، البته چنین چیزی محال است و همچنین از جنبه علیت عمومی، اگر مقصود این باشد که علیت عمومی چیزی را ایجاب کند و عاملی در مقابل علیت عمومی پیدا شود و آن را بی اثر کند، البته محال است، زیرا تمام عوامل هستی از علم و اراده حق سرچشمه می گیرد و هر عاملی که در جهان خودنمایی می کند، تجلی علم و اراده حق و مظهر خواست خداوند و آلت اجرای قضا و قدر اوست، و نیز هر عاملی را که در نظر بگیریم، محکوم قانون علیت و مظهری از مظاهر آن است، عاملی که خود تجلی اراده حق و مظهر خواست او و آلت اجرای قضا و قدر او نباشد یا از حوزه قانون علیت خارج بوده باشد و در مقابل آن عرض اندام کند، تصور ندارد.
پس تغییر و تبدیل سرنوشت به معنی قیام عاملی در نقطه مقابل قضا و قدر یا در جهت مخالف قانون علیت، محال و ممتنع است و اما تغییر سرنوشت به معنی اینکه عاملی که خود نیز از مظاهر قضا و قدر الهی و حلقه ای از حلقات علیت است سبب تغییر و تبدیل سرنوشتی بشود و به عبارت دیگر، تغییر سرنوشت به موجب سرنوشت و تبدیل قضا و قدر به حکم قضا و قدر، هر چند شگفت و مشکل به نظر می رسد اما حقیقت است.
شگفت تر آنجاست که قضا و قدر را از جنبه الهی در نظر بگیریم، زیرا تغییر قضا و قدر از این جنبه، مفهوم تغییر در عالم علوی و الواح و کتب ملکوتی و علم الهی به خود می گیرد. مگر ممکن است در علم خداوند تغییر و تبدیل پیدا شود؟!! این شگفتی آنگاه به سرحد نهایی خود می رسد که حوادث سفلی و مخصوصا اراده و افعال و اعمال انسانی را سبب تغییراتی و محو و اثبات هایی در عالم علوی و برخی الواح تقدیری و کتب ملکوتی بدانیم.
مگر نه این است که نظام سفلی و عینی ناشی از نظام علوی و علمی و منبعث از اوست؟ مگر نه این است که عالم سفلی، دانی است و عالم علوی، عالی؟ مگر نه این است که جهان ناسوت محکوم جهان ملکوت است؟ حالا آیا ممکن است متقابلا احیانا نظام سفلی و لااقل قسمتی از آن، یعنی عالم انسانی، در نظام علوی و علمی اثر بگذارد و سبب تغییراتی بشود ولو آنکه خود همین تأثیر نیز به موجب سرنوشت و به حکم قضا و قدر بوده باشد؟
اینجاست که سؤالات عجیب پشت سر هم خودنمایی می کند. آیا علم خدا تغییر پذیر است؟! آیا حکم خدا قابل نقض است؟! آیا دانی می تواند در عالی اثر بگذارد؟!
جواب همه اینها مثبت است. بلی، علم خدا تغییرپذیر است، یعنی خدا علم قابل تغییر هم دارد. حکم خدا قابل نقض است، یعنی خدا حکم قابل نقض هم دارد. بلی، دانی می تواند در عالی اثر بگذارد. نظام سفلی، و مخصوصا اراده و خواست و عمل انسان بلکه اختصاصا اراده و خواست و عمل انسان، می تواند عالم علوی را تکان بدهد و سبب تغییراتی در آن بشود و این عالی ترین شکل تسلط انسان بر سرنوشت است. شگفت آور است، اما حقیقت است. این همان مسئله عالی و شامخ «بداء» است که قرآن کریم برای اولین بار در تاریخ معارف بشری از آن یاد کرده است: «یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب» (رعد/39) خداوند هر چه را بخواهد (که قبلا ثبت شده است) محو می کند و هر چه را بخواهد (که قبلا ثبت نشده است) ثبت می کند و کتاب مادر (اصل و مادر همه کتاب ها و نوشته ها) منحصرا نزد اوست. در تمام سیستم های معارف بشری سابقه ندارد، در میان فرق اسلامی تنها دانشمندانی از شیعه اثنی عشریه هستند که در اثر اهتداء و اقتباس از کلمات ائمه اهل بیت علیهم السلام توانسته اند به این حقیقت پی ببرند و این افتخار را به خود اختصاص دهند. مسئله «بداء» ریشه قرآنی دارد و از لطیف ترین حقایق فلسفی است. در میان فلاسفه شیعه نیز جز بعضی که در قرآن زیاد تدبر می کرده اند و از آثار و کلمات پیشوایان شیعه مخصوصا کلمات امام اول امیرالمؤمنین امام علی (ع) استفاده می کرده اند، کسی دیگر به غور این مطلب نرسیده است. البته در چنین مسئله ای تنها به تصور عامیانه عوام الناس که از پیش خود فرض احمقانه ای به نام "بداء" می سازند و سپس به مصداق "خود می کشی و خود تعزیه می خوانی" آن ساخته و پرداخته خیال خود را مورد ایراد و انتقاد قرار می دهند، نباید قناعت کرد. به هر حال یکى از بحث هاى جنجالى که در میان شیعه و اهل تسنن به وجود آمده بحث در مسئله "بدا" است.
فخر رازى در تفسیر خود در ذیل آیه «یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده أم الکتاب (رعد/39)؛ خداوند هر چه را بخواهد "محو" و هر چه را بخواهد "اثبات" مى کند و "ام الکتاب" نزد او است.» مى گوید: "شیعه معتقدند که "بدا" بر خدا جایز است و حقیقت بدا نزد آنها این است که شخص چیزى را معتقد باشد و سپس ظاهر شود که واقع بر خلاف اعتقاد او است و براى اثبات این مطلب به آیه «یمحوا الله ما یشاء و یثبت» تمسک جسته اند. سپس فخر رازى اضافه مى کند این عقیده باطل است زیرا علم خدا از لوازم ذات او است و آنچه چنین است تغییر و تبدل در آن محال است."
متأسفانه عدم آگاهى از عقیده شیعه در زمینه مسئله بداء، سبب شده است که بسیارى از برادران اهل تسنن اینگونه نسبت هاى ناروا را به شیعه بدهند، توضیح اینکه: "بداء" در لغت به معنى آشکار شدن و وضوح کامل است و به معنى پشیمانى نیز آمده، زیرا شخصى که پشیمان مى شود حتما مطلب تازه اى براى او پیدا مى شود.
بدون شک "بداء" به این معنى در مورد خداوند معنى ندارد و هیچ آدم عاقل و دانایى ممکن نیست احتمال بدهد که مطلبى بر خدا پوشیده باشد و سپس با گذشت زمان بر او آشکار گردد، اصولا این سخن کفر صریح و زننده اى است و لازمه آن نسبت دادن جهل و نادانى به ذات پاک خداوند است و ذات او را محل تغییر و حوادث دانستن، حاشا که شیعه امامیه چنین احتمالى را درباره ذات مقدس خدا بدهند. آنچه شیعه از معنى "بداء" اعتقاد دارد و روى آن اصرار و پافشارى مى کند و طبق آنچه در روایات اهل بیت (ع) آمده «ما عرف الله حق معرفته من لم یعرفه بالبداء»؛ «آن کس که خدا را با "بداء" نشناسد او را درست نشناخته است.» این است که بسیار مى شود که ما طبق ظواهر علل و اسباب، احساس مى کنیم که حادثه اى به وقوع خواهد پیوست و یا وقوع چنین حادثه اى به یکى از پیامبران خبر داده شده، در حالى که بعدا مى بینیم آن حادثه واقع نشد، در این هنگام مى گوئیم "بداء" حاصل شد، یعنى آنچه را به حسب ظاهر ما واقع شدنى مى دیدیم و تحقق آن را قطعى مى پنداشتیم خلاف آن ظاهر شد.
ریشه و علت اصلى این معنى اینست گاهى آگاهى ما فقط از علل ناقصه است و شرایط و موانع را نمى بینیم و بر طبق آن قضاوت مى کنیم، و بعد که به فقدان شرط، یا وجود برخورد کردیم و خلاف آنچه پیش بینى مى کردیم تحقق یافت متوجه این مسائل مى شویم. همچنین گاه پیامبر یا امام از "لوح محو و اثبات" آگاهى مى یابد که طبعا قابل تغییر و دگرگونى است و گاهى با برخورد به موانع و فقدان شرایط تحقق نمى پذیرد.
براى روشن شدن این حقیقت باید مقایسه اى بین "نسخ" و "بداء" به عمل آید مى دانیم که نسخ احکام از نظر همه مسلمانان جایز است، یعنى ممکن است حکمى در شریعت نازل شود و مردم نیز چنان تصور کنند که این حکم همیشگى و ابدى است، اما پس از مدتى نسخ آن حکم به وسیله شخص پیامبر (ص) اعلام گردد و حکم دیگرى جاى آن را بگیرد (همانگونه که در داستان تغییر قبله، در تفسیر و فقه و تاریخ آمده). این در حقیقت یک نوع "بداء" است، ولى معمولا در امور تشریعى و قوانین و احکام نام "نسخ" بر آن مى گذارند، و نظیر آن را در امور تکوینى "بداء" مى نامند. به همین جهت گاهى گفته مى شود "نسخ در احکام یک نوع بداء است و بداء در امور تکوینى یک نوع نسخ است".
آیا هیچ کس مى تواند چنین امر منطقى را انکار کند؟ جز کسى که فرق میان علت تامه و علل ناقصه نمى گذارد و یا اینکه تحت تأثیر تبلیغات شوم ضد شیعه اهل بیت (ع) قرار گرفته و تعصباتش به او اجازه بررسى عقاید شیعه را در کتاب هاى خود شیعه نمى دهد، عجب اینکه فخر رازى با اینکه مسئله "بداء" را در مورد شیعه در ذیل آیه «یمحوا الله ما یشاء و یثبت» آورده است، هیچ توجه نکرده که بداء چیزى جز همین "محو و اثبات" نیست و با تعصب مخصوصش سخت به شیعه تاخته است که چرا آنها قائل به "بداء" هستند.
از جمله نمونه هایى که همه آن را پذیرفته اند عبارت است از:
1- در داستان "حضرت یونس (ع)" مى خوانیم که نافرمانى قومش سبب شد که مجازات الهى به سراغ آنها بیاید و این پیامبر بزرگ هم که آنها را قابل هدایت نمى دید و مستحق عذاب مى دانست آنان را ترک گفت، اما ناگهان (بدأ واقع شد) یکى از دانشمندان قوم که آثار عذاب را مشاهده کرد، آنان را جمع نمود و به توبه دعوت کرد، همگى پذیرفتند و مجازاتى که نشانه هایش ظاهر شده بود برطرف شد «فلولا کانت قریة آمنت فنفعها إیمانها إلا قوم یونس لما آمنوا کشفنا عنهم عذاب الخزی فی الحیاة الدنیا و متعناهم إلى حین»؛ چرا هیچ شهری نبود که (به موقع) ایمان بیاورد تا ایمان او سودش دهد؟ مگر قوم یونس که وقتی ایمان آوردند عذاب خواری را در زندگی دنیا از آنها برداشتیم و تا مدتی (از زندگی دنیا) برخوردارشان کردیم.» (یونس/98)
2- در تواریخ اسلامى نیز آمده که حضرت مسیح (ع) درباره عروسى خبر داد که او در همان شب زفاف می میرد، ولى عروس بر خلاف پیش بینى مسیح (ع) سالم ماند!، هنگامى که از وى جریان را پرسیدند فرمود: آیا صدقه اى در این راه داده اید؟ گفتند: آرى، فرمود، صدقه بلاهاى مبرم را دفع مى کند! (بحار الانوار- چاپ قدیم جلد 2 صفحه 131- از امالى صدوق)
در حقیقت روح پاک مسیح (ع) بر اثر ارتباط با لوح محو و اثبات، از حدوث چنین واقعه اى خبر داد، در حالى که این حادثه مشروط بود (مشروط به اینکه مانعى همچون "صدقه" بر سر راه آن حاصل نشود) و چون به مانع برخورد کرد نتیجه چیز دیگر شد.
3- در داستان ابراهیم قهرمان بت شکن در قرآن مى خوانیم که او مأمور به ذبح اسماعیل شد و به دنبال این مأموریت، فرزندش را به قربانگاه برد، اما هنگامى که آمادگى خود را نشان داد "بداء" روى داد و آشکار شد که این امر یک امر امتحانى بوده است، تا میزان اطاعت و تسلیم این پیامبر بزرگ و فرزندش آزموده شود.
4- در سرگذشت موسى (ع) نیز می خوانیم که او نخست مأمور شده بود که سى روز قوم خود را ترک گوید و به وعده گاه الهى براى دریافت احکام تورات برود، ولى بعدا این مدت به مقدار ده روز (براى آزمایش بنى اسرائیل) تمدید شد.
در اینجا این سؤال پیش مى آید که فایده این بداء ها چیست؟
پاسخ این سؤال با توجه به آنچه در بالا ذکر شد، ظاهرا پیچیده نیست، چرا که گاهى مسائل مهمى همانند آزمایش یک شخص یا یک قوم و ملت و یا تأثیر توبه و بازگشت به سوى خدا (همانگونه که در داستان یونس آمده) و یا تأثیر صدقه و کمک به نیازمندان و انجام کارهاى نیک در برطرف ساختن حوادث دردناک و مانند اینها، ایجاب مى کند که صحنه حوادث آینده قبلا طورى تنظیم شود، سپس با دگرگونى شرایط طور دیگر، تا مردم بدانند، سرنوشتشان در دست خودشان است و با تغییر مسیر و روش قادرند سرنوشت خود را تغییر دهند و این بزرگترین فایده بداء است.
و اگر مى خوانیم کسى که خدا را به بداء نشناخته است معرفت کامل او را ندارد، اشاره به همین حقایق است.
به همین جهت در حدیثى از امام صادق (ع) مى خوانیم که فرمود: «ما بعث الله عز و جل نبیا حتى یاخذ علیه ثلاث خصال الاقرار بالعبودیة، و خلع الانداد، و ان الله یقدم ما یشاء و یؤخر ما یشاء؛ خداوند هیچ پیامبرى را نفرستاد مگر اینکه این سه پیمان را از آنها گرفت: اقرار به بندگى پروردگار و نفى هر گونه شرک و اینکه خداوند هر چه را بخواهد مقدم مى دارد و هر چه را بخواهد تأخیر مى اندازد." (اصول کافى جلد 1 صفحه 114)
در حقیقت اولین پیمان، مربوط به اطاعت و تسلیم در برابر خدا است و دومین پیمان مربوط به مبارزه با شرک و سومین پیمان مربوط به مسئله بداء است که نتیجه اش آن است که سرنوشت انسان به دست خود او است که با تغییر دادن شرایط مى تواند خود را مشمول لطف یا عذاب خداوند قرار دهد.
آخرین سخن اینکه روى جهات فوق دانشمندان شیعه گفته اند هنگامى که "بداء" به خداوند نسبت داده مى شود به معنى "ابداء" است یعنى آشکار ساختن چیزى که قبلا ظاهر نبود و پیش بینى نمى شد و اما نسبت دادن این مطلب به شیعه که آنها معتقدند خدا گاهى از کار خود پشیمان مى گردد یا از چیزى با خبر مى شود که قبلا نمى دانست این از بزرگترین جنایات و نابخشودنى ترین تهمت ها است.
به همین جهت از امامان نقل شده است که فرمودند: «من زعم ان الله عزوجل یبدو له فى شىء لم یعلمه امس فابرئوا منه؛ کسى که گمان کند براى خدا چیزى امروز آشکار مى شود که دیروز نمى دانست از او تنفر و بیزارى بجوئید.» «سفینة البحار- جلد اول- صفحه 61»


منابع :

  1. مرتضی مطهری- نبوت- صفحه 179-180

  2. مرتضی مطهری- انسان و سرنوشت- صفحه 60-66

  3. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه جلد ‏10- صفحه 246-249

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/28382