مهر شدن‌ دلها به‌ دست‌ خدا از نظر قرآن

در نظام هستی، یکی از جلوه ‏های رحمت الهی، نمود تطهیر است. دستگاه‏ آفرینش دارای خصیصه شستشو و تطهیر است. همانطور که در مادیات و قوانین عالم طبیعت، مظاهری از تطهیر و تصفیه وجود دارد، در معنویات هم مصادیقی از برای تطهیر و شستشو یافت‏ می ‏شود. مغفرت و محو عوارض سوء گناه از این قبیل است. مغفرت عبارت است از شستشو دادن دلها و روانها (تا حدی که قابل شستشو باشند) از عوارض و آثار گناهان. البته بعضی از دلها قابلیت خود را از برای پاکیزه شدن آنچنان از دست‏ می ‏دهند که دیگر با هیچ آبی تطهیر نمی ‏پذیرند. آنها گویی تبدیل به عین‏ نجاست شده ‏اند. کفر و شرک نسبت به خدا وقتی که در دل استقرار پیدا کند، دل را از قابلیت تطهیر خارج می ‏سازد. استقرار کفر در دل، در لسان‏ قرآن کریم مهر زده شدن دل و طبع و ختم الهی نامیده شده است.


شقاوت، مستند به مهر خوردن دل‌ است
یک‌ سلسله آیات قرآن به طور واضح‌ شقاوت و عدم ایمان و عدم علم و خیانتها و جنایت های مرتکبین را از کفار و فساق‌ و منافقان و متمردان و متجاوزان (که همه بدون شک از روی اختیار و اراده آنها بوده است) مستند به طبع‌ خدا یعنی مهر کردن و مهر زدن پروردگار دل‌ آنان را می نماید، و یا مستند به ختم کردن که آن هم به معنای مهر زدن است. در سوره بقره میفرماید: «إن الذین کفروا سوآء علیهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لایؤمنون* ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی أبصارهم غشاوه و لهم عذاب عظیم؛ نسبت به کسانیکه کافر شده اند هیچ‌ تفاوت ندارد، چه آنان را بترسانی و چه نترسانی آنان ایمان نمی آورند. خداوند بر دلهای آنان و بر گوش‌ آنان مهر زده است، و بر چشمهای آنان حجاب‌ و پرده ای است؛ و آنان دارای عذابی بزرگ‌ می باشند.» (بقره/ 6- 7) در سوره یس‌، پس‌ از آنکه می فرماید: «ای پیغمبر! تو از پیامبران مرسل‌ می باشی، که بر صراط‌ مستقیم فرستاده شده ای، که با این قرآن که از جانب‌ خداوند عزیز و رحیم فرود آمده است إنذار کنی و بترسانی قومی را که پدرانشان هم انذار و تحذیر شده اند.» می فرماید: «هم غافلون* لقد حق القول علی أکثرهم فهم لایؤمنون* إنا جعلنا فی أعناقهم أغلالا فهی إلی الاذقان فهم مقمحون* و جعلنا من بین أیدیهم سدا و من خلفهم سدا فأغشیناهم فهم لایبصرون* و سوآء علیهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون؛ پس‌ آنها غافل‌ هستند. به تحقیق‌ که گفتار ما بر بیشتر آنها محقق‌ و ثابت شد، و بنابراین آنها ایمان نمی آورند. ما گردنهای آنان را تا زنخ هایشان به غل‌ و زنجیر بسته ایم، و آنان سر بلند کرده شده و چشم بسته هستند! ما در برابر و روبروی آنها سدی قرار دادیم و در پشت سر آنها نیز سدی قرار دادیم، و ما پرده بر روی دیدگانشان انداختیم و بنابراین آنها نمی بینند. و برای آنها بدون تفاوت است که آنان را از عذاب‌ خدا بترسانی و یا نترسانی؛ ایمان نمی آورند.» (یس/ 7- 10)


مهر شدن دلها به دست خداست
در سوره محمد (ص) فرماید: «أولئک الذین طبع الله علی قلوبهم واتبعوا أهوآءهم؛ آنان کسانی هستند که خداوند بر دلهای آنها مهر زده است، و آنان از آراء پوچ‌ و واهی خود پیروی می کنند.» (محمد/ 16) و در سوره نساء، درباره بنی اسرائیل‌ که نقض‌ عهد و میثاق‌ می کرده اند، و به آیات خدا کفر می ورزیده اند، و پیامبران را بدون هیچ‌ دلیلی می کشته اند، و می گفتند: دلهای ما در غلاف‌ از پذیرش‌ است، می فرماید: «بل طبع الله علیها بکفرهم فلا یؤمنون إلا قلیلا؛ بلکه به سبب‌ کفرشان، خداوند دلهای آنان را مهر کرده است، و بنابراین ایمان نمی آورند مگر جماعت اندکی.» (نساء/ 155) و در سوره توبه، درباره مخالفین و متمردین که از دستورات پیامبر درباره جهاد در راه خدا سرپیچی می کرده اند، و متمکن از جهاد و نبرد هم بوده اند ولیکن دوست داشتند که با منافقان بوده باشند، و بنابراین از رسول‌ الله اذن و اجازه ترک‌ جهاد به دواعی و بهانه های بیجا می خواسته اند، می فرماید: «رضوا بأن یکونوا مع الخوالف و طبع الله علی قلوبهم فهم لایعلمون؛ آنان خوشایندشان این است که با طائفه مخالفین بوده باشند؛ و خداوند بر دلهای آنها مهر زده است، و بنابراین ایشان نمی دانند.» (توبه/ 87 و 93) و نیز در همین سوره وارد است: «و طبع علی قلوبهم فهم لا یفقهون؛ و بر دلهای آنان مهر خورده شد، و بنابراین آنها نمی فهمند و ادراک‌ نمی کنند.» (توبه/ 87 و 93) و در سوره یونس‌، پس‌ از بیان داستان حضرت یونس‌ پیغمبر (ع)، و پس‌ از آنکه می فرماید: «بعد از یونس‌ نیز ما پیامبرانی را با ادله و بینه به سوی قومشان فرستادیم، و أبدا ایمان نمی آوردند به آنچه قبلا آن را تکذیب‌ نموده بودند.» می فرماید:«کذلک نطبع علی قلوب المعتدین؛ ای پیامبر! اینچنین است که ما بر دلهای متجاوزان مهر می زنیم.» (یونس‌/ 74)
در سوره مؤمن می فرماید: «کذلک یطبع الله علی کل قلب متکبر جبار؛ ای پیامبر! اینچنین است که خداوند مهر می کند بر تمام دل‌ و اندیشه شخص‌ متکبر و صاحب‌ جبروت.» (غافر/ 35) و بسیاری دیگر از این آیات که بر همین نهج‌ وارد شده است. و راجع‌ به منافقین در سوره منافقون فرماید: «ذلک بأنهم ءامنوا ثم کفروا فطبع علی قلوبهم فهم لا یفقهون؛ ای پیامبر! اینچنین است به علت آنکه آنها ایمان آوردند و سپس‌ کافر شدند. بنابراین بر دل های آنان مهر خورده شد، و بنابراین ایشان نمی فهمند و ادراک‌ نمی کنند.» (منافقون/ 3)


مهر خوردن بر دلها و گوش ها و چشمها مستند به خداست
درباره کفار که در کفرشان شرح‌ صدر دارند، و غضب‌ خدا و عذاب‌ دردآور خدا برای آنهاست، و تمام این جهات را مسبب‌ و معلول‌ اختیار و انتخاب‌ زندگی و حیات دنیا بر حیات جاودان آخرت می داند؛ بالاخره همه این اسباب‌ و مسببات را معلول‌ و مسبب‌ از مهرخوردگی دلهای آنها و گوشها و چشمهای آنان دانسته و آنان را به غفلت نسبت می دهد؛ آنجا که در سوره نحل‌ می فرماید: «و لکن من شرح بالکفر صدرا فعلیهم غضب من الله و لهم عذاب عظیم* ذلک بأنهم استحبوا الحیوه الدنیا علی الاخره و أن الله لایهدی القوم الکافرین* أولئک الذین طبع الله علی قلوبهم و سمعهم و أبصارهم و أولئک هم الغافلون* لا جرم أنهم فی الاخره هم الخاسرون؛ ولیکن کسیکه شرح‌ صدر درباره کفر پیدا کند و سینه خود را به کفر باز کند، بر ایشان غضبی است از جانب‌ خدا، و عذابی است بزرگ‌. و این به جهت آن است که آنان زندگی و حیات دنیوی را بر زندگی و حیات اخروی ترجیح‌ دادند، و آن را در هنگام اختیار، دوست داشته و پسندیدند؛ و البته خداوند گروه کافران را هدایت نمی فرماید. آنانند آن کسانیکه خداوند بر دلهایشان و بر گوش‌ و چشمهایشان مهر زده است، و ایشانند البته غافلان.» (نحل/ 106- 109)
در نتیجه این آیات و بر همین زمینه آیات بسیاری دیگر در قرآن کریم، به یک‌ نهج‌ و با یک‌ لحن و یک‌ سخن کفر کفار و اعتداء و تجاوز معتدین را مستند به مهر زدگی و طبع‌ قلوب‌ آنان یکسره از جانب‌ خدا می کند؛ و بدون شک ما هم که اختیار داریم، این اختیار خداست، و منفک از اراده و اختیار خدا نیست، و در عالم حکومت مستقلی در قبال‌ حکومت خدا نداریم، و به اندازه سر موئی اگر در این اختیار، خود را مستقل بدانیم این فرضیه عین ظلم و عین شرک‌ است.و جمله زیبای: «و ما تشآءون إلآ أن یشآء الله؛ و شما هیچ‌ چیز را نمی خواهید، مگر آن که خدا بخواهد.» (انسان/ 30 و تکویر/ 29) پس‌ چون خداوند بر دلها مهر زده است، مردم نمی فهمند، و نمی دانند، و ایمان نمی آورند. چون در آیاتی که ذکر شد، در جملات: و طبع علی قلوبهم فهم لا یفقهون، و طبع الله علی قلوبهم فهم لا یعلمون، و کذ لک نطبع علی قلوب المعتدین، و امثال‌ این آیات می بینیم که جملات فهم لا یفقهون، فهم لا یعلمون، فلا یؤمنون إلا قلیلا جمله تفریعیه است، یعنی این مطلب‌ متفرع‌ بر مطلب‌ سابق‌ و مسبب‌ از آن سبب‌ است، و هر شخص‌ وارد به ادبیات عرب‌ می داند که این جملات تفریع‌ است. و چون بعضی از ترجمه نویسان قرآنهای دستی چنین گمان کرده اند که این معنی مستلزم جبر است، این آیات را این طور ترجمه کرده اند که: «چون خداوند می دانسته است که آنها اختیار کفر و تجاوز را می کنند، به همین جهت دل‌ آنان را مهر زده است.» و یا در ترجمه آیه 155 از سوره نساء چنین ترجمه کرده اند که: «بلکه خدا پس‌ از کفر آنها، مهر بر دلشان زد که به جز قلیلی ایمان نیاوردند.» ولی بهتر است که بدون این دخالتهای شخصی آیه را به همان عنوان که هست ترجمه نمائیم.
گرچه از بعضی آیات قرآن به دست می آید که چون انحرافی در آنها بود، خداوند آنان را گمراه کرد؛ همچون آیه 10 از سوره بقره که درباره منافقان می فرماید: «فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا؛ در دلهای آنها مرض‌ بود، و بنابراین خداوند مرضی را بر روی آن مرض‌ زیاد فرمود.» و همچون آیه 5 از سوره صف که درباره قوم حضرت موسی (ع) که آن پیغمبر را اذیت می کردند می فرماید: «فلما زاغوا أزاغ الله قلوبهم و الله لایهدی القوم الفاسقین؛ چون آنها خودشان میل‌ به انحراف‌ از حق نمودند، خداوند دلهای آنان را از حق منحرف‌ کرد؛ و خدا طائفه فاسقان را هدایت نمی کند.» و همچون آیه 26 از سوره بقره که درباره مثالهائی که در قرآن زده می شود، و کافران اعتراض‌ می کنند که این مثال ها برای چیست؟ می فرماید: «یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا و ما یضل به إلا الفاسقین؛ خداوند به واسطه این مثالها جماعت بسیاری را گمراه می کند، و نیز به واسطه آنها جماعت بسیاری را هدایت می کند؛ و گمراه نمی کند به آنها مگر فاسقان را.» ولیکن کلام در همان مرض‌ اولیه، و گرایش‌ به باطل‌، و فسق‌ اولی است که آنها از کجا پیدا شد؟ اگر از اختیار آنان مستقلا پیدا شد که این عین تفویض‌ است، و تفویض‌ شرک‌ محض‌ است؛ و اگر از ناحیه اراده خدا و بر اساس‌ اختیار خدا: «و ما تشآءون إلآ أن یشآء الله» بوده است، بنابراین مفاد این آیات هم هیچ‌ تفاوتی با مفاد آیات دیگر ندارد.


منابع :

  1. سيد محمدحسين حسيني طهراني- معاد شناسي - جلد 10 صفحه 304

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/28759