آثار معرفت به خدا در انسان

معرفت واقعی خداوند تأثیرات بسیاری در انسان و زندگی او دارد از جمله:


تأثیر معرفت در روان و رفتار آدمى
علم، مایه ‏هاى فطرى وجود آدمى را فعلیت داده بدانها سمت و سو می بخشد و قواى فطرى او را بر می انگیزد. بر همین پایه، معرفت به ذات، صفات، اسما و افعال الهى در بر انگیختن آن مایه‏ هاى فطرى که با خداى متعال در ارتباطند و نیز در پیدایش حالت‏هاى خاص الهى در روان انسان، تأثیر ژرفى دارند و از این رهگذر، در چارچوب شرایط خارجى، در رفتار آدمى تأثیر می گذارند. این حالت‏ها و احساس‏ها به طور کلى، جنبه ادراکى دارند و حقیقت آنها یک حقیقت ادراکى است و نیز معلول معرفت انسان است.از این رو است که قرآن کریم خشیت از خداوند را در کسانى که اهل علم و معرفت به او هستند، منحصر می سازد «انما یخشى الله من عباده العلما؛ از بندگان خدا تنها دانايانند كه از او مى ‏ترسند.» (فاطر/ 28) و از امام معصوم نقل شده است: «من کان بالله اعرف کان من الله اخوف؛ آن کس که به خدا داناتر باشد، از وى ترسان‏تر خواهد بود.» (بحارالانوار/ ج 7، ص 393، ح 64)
از این نکته نباید غفلت کرد که تأثیر گذارى معرفت در ایجاد حالت‏هاى خاص، بر وجود پاره ‏اى از شرایط توقف دارد و نمی توان نباید معرفت را سبب تام و تمام براى ایجاد حالت‏هایى چون بیم و امید و خضوع دانست. قرآن کریم مردم را دو دسته می کند: آنانى که دلى نرم داشته از معارف و باورهاى خود اثر می پذیرند و از این رو بیم و خشیت در دل‏هایشان و تحول مثبت در رفتارشان پدید می آید. دسته دوم کسانى هستند که دلى سخت همچون سنگ داشته مبتلا به بیمارى قساوت قلب‏ند، و به راحتى از علوم و معارف متأثر نمی شوند. دل‏هاى نرم زود می شکند و به رقت می آید و آنگاه چشم چون چشمه‏اى فیضان می جوشد و زلال اشک از آن جارى می گردد. قرآن کریم کسانى را که وقتى نزد پیامبر آمدند تا براى رفتن به نبرد با دشمنان اسلام از او، زاد و توشه بگیرند و پیامبر گفت: مرکبى باقى نمانده است، از اندوه چشم‏هاشان پر از اشک شد، می ستاید. «و لا على الذین اذا ما اتوک لتحملهم قلت لا أجد ما احملکم علیه تولوا و أعینهم تفیض من الدمع حزنا الا یجدوا ما ینفقون؛ و (نیز) ایرادى نیست بر آنها که وقتى نزد تو آمدند که آنان را بر مرکبى (براى جهاد) سوار کنى، گفتى: «مرکبى که شما را بر آن سوار کنم، ندارم!» (از نزد تو) بازگشتند در حالى که چشمانشان از اندوه اشکبار بود زیرا چیزى نداشتند که در راه خدا انفاق کنند (و با آن به میدان بروند).» (توبه/ 92) گریستن و دل شکستگى، اگر بر اثر محرومیت از لذایذ مادى دنیا باشد، فاقد ارزش است.


قساوت قلب
دلى که سخت شده، بیمار است. چنین دلى به درختى ماند که ریشه ‏اش پوسیده و به طور کلى زمینه رشد در آن از میان رفته و در واقع به چوبى خشک و بى جان بدل گشته است. «کأنهم خشب مسندة؛ اما گویى چوبهاى خشکى هستند که به دیوار تکیه داده شده ‏اند.» (منافقون/ 4) این حالت قلب مانع از آن میگردد که علم و معرفت در پدید آوردن حالت‏ها و رفتارهاى خاص، مؤثر افتد.پس اگر مثلا گفته میشود: علم به بزرگى و عظمت خداوند، خضوع و خشیت را در انسان بر میانگیزد، در صورت نبودن موانع و فراهم بودن شرایط است.


آثار معرفت در دل‏هاى نرم
قرآن کریم حالت‏هاى روحى و روانى ویژه ‏اى را به عنوان آثار معرفت و ایمان به خداوند بیان می دارد، که مهم‏ترین آنها به این قرار است:
1.اخبات: مقصود از اخبات، تقریبا همان احساس خضوع، در برابر خداى بزرگ است و این حالتی است که بر اثر درک عظمت و استغناى الهى در انسان پدید می آید. براى فهم عظمت خداوند، نخست باید این معنا را در امور مادى مشاهده کرد و سپس با زدودن جنبه هاى مادى (تنزیه) آن را به خداوند نسبت داد. هر قدر ذهن آدمى مصادیق بزرگ‏تر و ژرف‏ترى را از عظمت خداوند درک کند و بیشتر آن را از ویژگیهاى مادى بپیراید، معناى درست‏ترى از خداوند در ذهن خود آورده است. از همین رو است که وقتى کسى از پیامبر گرامى (ص) درباره عظمت خداوند پرسید، آن حضرت ابتدا عظمت جهان را یادآورى کردند و سپس فرمودند: «این جهان را که می بینى با آسمان‏ها و ستارگانش نسبت به آسمان دوم همانند حلقه انگشترى است که در بیابانى افتاده باشد. آسمان دوم نیز چنین نسبتى با آسمان سوم دارد و به همین ترتیب تا برسد به آخرین آسمان و از آن سو، همه آسمان‏ها با کرسى و کرسى با عرش همین نسبت را دارند.» آرى، وقتى عظمت جهان را یافتیم، بهتر می توانیم عظمت آفریننده آن را دریابیم و آنگاه است که حالت اخبات، خضوع و خشیت در آدمى پدید می آید.
قرآن کریم در معرفى مخبتان می فرماید: «فإلهکم إله واحد فله اسلموا و بشر المخبتین الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم و الصابرین على ما اصابهم و المقیمى الصلوة و مما رزقناهم ینفقون؛ پس بدانید که‏ خداى شما خداى یگانه است، پس به فرمان‏ او گردن نهید و مخبتان فروتنان‏ را بشارت ده. همانان که چون نام خدا یاد شود، دل‏هایشان خشیت یابد و آنان که بر هرچه بر سرشان آید، صبر پیشه‏ گانند و بر پاکنندگان نمازند و از آن چه روزیشان داده‏ ایم؛ انفاق می کنند.» (حج/ 34- 35 و حج/ 54 و هود/ 23)
2.محبت: همان گونه که شناخت عظمت الهى در پیدایش حالت اخبات در دل مؤثر است، شناخت صفات کمالى خداوند و توجه به این که همه زیباییها و خوبیها از او است و هر امر دوست داشتنى در او هست، محبت آن گرامى معبود را در آدمى پدید می آورد. محبت، حالتى است که در دل یک موجود آگاه نسبت به آن چه ملایم با وجود او و هماهنگ با خواست‏هاى او است، پدید می آید. می توان گفت محبت یک جاذبه ادراکى است؛ شبیه جاذبه‏ اى که مثلا میان آهن و آهن‏ربا وجود دارد. محبت داراى مراتبى است: یک مرتبه آن محبت ظاهرى و معمولى است که منشأ آن تناسب شکل و شمایل ظاهرى محبوب، با خواست‏ها و تمناهاى نفس است. مراتب بالاتر محبت به کمال‏هاى نامحسوس و نادیدنى مربوط می شود. آدمى فطرتا فضیلت و کمال را دوست دارد و به کسى که از کمال‏هایى چون علم، شجاعت، سخاوت و مانند آن برخوردار است، محبت می ورزد. این نیز نوعى محبت است که به یک جمال و زیبایى معنوى نامحسوس، ولى مورد ادراک آدمى، تعلق گرفته است.
مقصود از زیبایى در این جا همان صفت دل پسندى است که انسان با ادراک آن انبساط خاطر یافته شادمان و خرسند می گردد. بنابراین صفت جمال همواره در رابطه با فرد مدرک خاص و به لحاظ تناسب شیء با خواست‏هاى او معنا می یابد. البته باید توجه داشت که زیباییهاى معنوى، امورى نسبى نیستند، بلکه کمالاتى واقعى و حقیقى هستند و چه ما آنها را درک کنیم یا نکنیم، به خواهیم یا نخواهیم، ارزش واقعى خود را در دستگاه آفرینش دارند. هرچه معرفت و توجه انسان به این امور بیشتر گردد، محبت و گرایش او بدانها بیشتر خواهد شد؛ و عکس آن نیز صادق است.
بحث درباره محبت به خداوند بسیار گسترده و داراى ابعاد متنوعى است که در این نوشتار مجال طرح همه آنها نیست. قرآن کریم در آیاتى چند، محبت انسان را به خداوند به عنوان امرى ارزنده و ستوده یاد کرده است. (مائده/ 54 و بقره/ 165 و توبه/ 24 و آل عمران/ 31- 32) با تأمل در این دسته از آیات دانسته می شود:
1. بر خلاف کسانى که معتقدند محبت اساسا نمی تواند به خداوند تعلق گیرد (چرا که موجودى نامحسوس است) از نظر قرآن کریم محبت انسان به خداوند امرى ممکن و شدنى است.
2. محبت انسان به خداوند، بسیار ارزشمند و تحصیل آن ضرورى است.
3. حد نصاب محبت انسان به خداوند، آن است که او را بیش از هر موجود دیگرى دوست بدارد. تکامل محبت انسان به خدا در آن است که دل او به تدریج از هر چه غیر از خدا است کنده شده و محبتش اصالتا تنها و تنها به او تعلق بگیرد.
4. براى رسیدن به این مرحله باید معرفة الله در انسان هر چه ژرف‏تر و نافذتر گردد و آدمى توحید را با همه وجودش ادراک کند. در توضیح این نکته باید گفت که محبت الهى در دل انسان‏ها سه صورت می تواند داشته باشد:
یکم. محبت خدا به صورت یک نیروى محرک ناآگاهانه که در عمق فطرت و درون نفس انسان جاى دارد؛ هر چند خود انسان از وجود آن غافل است.این محبت، نظیر معرفت فطرى به خداوند حقیقتى است که انسان هر چند به سوى آن جذب می شود و آثارى بر آن مترتب می سازد، ولى آگاهى روشنى از وجود آن در ضمیر خود ندارد.
دوم. محبت خدا به صورت آگاهانه که همه مؤمنان کم و بیش از آن برخوردارند. مؤمنان خدا را به خاطر نعمت‏هایى که به آنان داده و رنج‏هایى که از آنان دور ساخته، دوست دارند. با اندکى تأمل دانسته می شود، متعلق این محبت نه خداوند، بلکه نعمت‏هاى او و در نگاهى دقیق‏تر، همان خواست‏هاى خود انسان بوده اسناد آن به خداوند با واسطه می باشد. چنین کسانى، در واقع بقاى زندگى و کمال‏هاى خود را دوست دارند و خدا را نیز، چون علت بقاى حیات و اعطا کننده آن کمال‏ها دانسته ‏اند، دوست می دارند. حتى آنان که خدا را عبادت می کنند تا به بهشت روند و از آتش دوزخ رها گردند، در واقع سعادت خود را دوست دارند و در پى تحصیل آنند و توجه و محبت آنان به خداوند در مرحله دوم قرار می گیرد. این نوع محبت براى ابرار، حسنه و براى مقربان، سیئه به شمار می رود. تا انسان براى خود ذاتى مستقل می بیند، گریزى از خود دوستى ندارد و به خداوند، جز بدین گونه نمی تواند محبت ورزد.
سوم. مرتبه کامل محبت خدا هنگامى براى انسان حاصل می گردد که به توحید ذاتى دست یابد و به طور شهودى دریابد که غیر از ذات پاک ربوبى، هیچ موجود مستقلى در گستره هستى نیست. در این مرتبه است که تنها یک محبت اصیل در ژرفاى وجود انسان شکل می گیرد که متعلق به ذات خداى متعال خواهد بود و دیگر محبت‏هاى وى، هر چه باشد، و به هر کس و هر چیز تعلق گرفته باشد، به منزله فروع و شاخه‏ هاى محبت او به خدا خواهد بود؛ تا آن جا که حتى خود دوستى انسان نیز اصالت خود را از دست می دهد، چرا که آدمى با این بینش و شهود، خود را نیز شأنى از شؤون خداى سبحان و جلوه ‏اى از جلوه ‏هاى او می بیند.
5.براى تحصیل محبت خدا دو راه وجود دارد که نخستین عمومیتر و آسان‏تر از دومین است.
الف. اندیشیدن درباره نعمت‏هاى بیشمار خداوند. انسان به طور فطرى کسى را که به او احسان کرده، دوست می دارد و هر چه این احسان بیشتر باشد، محبت افزون‏ترى را در انسان بر می انگیزد. اگر بیندیشیم که این خداوند است که نعمت هستى به ما داده، در طول زندگى ما را از خطرها رهانیده و نیازهایمان را بر آورده است و در واقع هر احسانى که دیگران به ما می کنند، پرتوى از احسان و لطف او است، به او دل خواهیم داد و او را بیش از هر کس و هرچیز دیگرى دوست خواهیم داشت.
ب. شناخت ژرف و فهم کمال‏هاى بی نهایت خداوندى و آنگاه توجه، تمرکز و اندیشه هر چه بیشتر درباره این کمال‏ها. انسان وقتى به یک موجود محبت می ورزد که کمالى در او یافته و توجه خویش را در آن کمال متمرکز ساخته باشد.
6.مانع اصلى رشد و شکوفایى محبت به خدا، محبت استقلالى به غیر خدا است. از آن جا که آدمى یک قلب بیشتر ندارد، چنانکه خداوند می فرماید:«ما جعل الله لرجل من قلبین فى جوفه؛ خداوند براى هیچ کس دو دل در درونش نیافریده.» (احزاب/ 4) براى آن که دل آدمى تنها جایگاه محبت خدا باشد و در آن محبت غیر خدا مزاحم و معارض محبت خدا نگردد، باید به خوبى دریابد که هیچ موجودى جز خدا، هیچ نوع استقلالى از خود نداشته و هر زیبایى و کمالى، در هر جا که هست، جلوه ‏اى از جمال و کمال خداوندى است. در این صورت است که انسان به هیچ موجودى مستقلا و اصالتا دل نمی بندد. البته این مرتبه ‏اى است که با عنایت خداوندى براى اولیاى خدا حاصل می گردد: «انت الذی ازلت الاغیار عن قلوب احبائک حتى لم یحبوا سواک؛ تویى آنکه بیگانگان را از دل‏هاى دوستانت بر کنده ‏اى، تا این که جز تو را دوست ندارند.» (دعاى عرفه) البته بسیارى از مؤمنان بدین پایه نمی رسند و در کنار محبت به خدا، دلبستگیها و تعلق‏هاى دیگرى نیز دارند، اما همان‏گونه که در بند سوم اشاره شد، مادامى که محبت خداوند بر آنها غالب باشد و امر خدا را بر پیروى از دیگر خواست‏هاى خود مقدم دارند، آسیب و زیانى به ایمان آنان وارد نمی آید.
7.محبت استقلالى به غیر خدا، اى بسا موجب پیدایش حالت سردى و بی مهرى نسبت به خداوند گردد. این دلزدگى در واقع به خاطر دلبستگى شدید به دنیا و مزاحم انگاشتن ایمان به خدا با تحقق خواست‏هاى نفسانى است. از این رو کسانى که به آخرت ایمان ندارند و دلبستگیهایشان تنها متوجه امور مادى و دنیوى است، یاد حق، آنان را آشفته می کند و از یاد دیگران خرسند می گردند. خداوند می فرماید:«و اذا ذکر الله وحده اشمأزت قلوب الذین لا یؤمنون بالاخرة و اذا ذکر الله من دونه اذا هم یستبشرون؛ و چون خدا به تنهایى یاد شود، دل‏هاى کسانى که به آخرت ایمان ندارند منزجر می گردد، و چون کسانى غیر از او یاد شوند به ناگاه آنان شادمانى می کنند.» (زمر/ 45)
8. آثار روانى و رفتارى معرفت به افعال الهى. معرفت به افعال الهى (که جلوه ‏هایى از صفات الهى هستند) آثار ویژه‏ اى در دل و روان و آنگاه در رفتار آدمى پدید می آورد. این افعال داراى چهره ‏هاى گوناگونى بوده از آنها مفاهیم مختلفى مانند رازقیت، رحمانیت و مغفرت به دست می آید و با زمینه‏ هاى گوناگون روحى انسان ارتباط پیدا می کنند در نتیجه به تناسب، حالات و رفتارهاى خاصى را در انسان پدید می آورند که در این جا برخى از مهم‏ترین آنها را از نظر می گذرانیم:


شکر و سپاس
انسان فطرتا نسبت به ولى نعمت خود، احساس خاص پیدا می کند که منشأ شکر و سپاس از او می گردد. حال اگر انسان توجه کند که هر آنچه از آن بر خوردار است از نعمت هستى تا دیگر نعمت‏هاى بیشمارى که در اختیار اوست. خداوند می گوید: «و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها؛ و اگر نعمتهاى خدا را بشمارید، هرگز آنها را شماره نتوانید کرد.» (ابراهیم/ 34) همه از جانب خداوند بوده ولى نعمت واقعى و حقیقى او خدا است، طبعا این معرفت، آن احساس فطرى را در انسان بارور ساخته، حالت شکرگزارى و سپاس از خداوند را در وجود انسان شکوفا می کند. هر چند این معرفت بیشتر مورد توجه قرار گیرد، این احساس، قوت و شدت بیشترى خواهد گرفت.


عبادت و بندگى
از دیگر آثار توجه به نعمت‏هاى خداوند، رغبت افزایى در عبادت است؛ تا بدین صورت میل فطرى خود به شکر منعم را پاسخ گوید. کسانى که خداوند را به این انگیزه می پرستند، بسى برتر از آنان‏ند که به امید بهشت و یا از بیم دوزخ، به عبادت خداوند روى می آورند. از یک نگاه می توان کسانى را که خداوند را عبادت می کنند، بر چند گروه تقسیم کرد، که به ترتیب فضیلت و برترى عبارتند از:
یکم: آنان که جلال و جمال خداوندى را در ژرفاى جان خویش دریافته در برابر او احساس خضوع و خشوعى وصف ناشدنى می کنند.
دوم: آنان که خورشید محبت، در دلشان شعله افکنده براى خشنودى محبوب خویش سر بر آستانش می سایند.
سوم: کسانى که به نعمت‏هاى خداوند توجه کرده و حالت شکر و سپاس موجب گشته‏ است که در پاسخ به آن نعمت‏ها او را عبادت کنند.
چهارم: آنان که براى رسیدن به بهشت و نعمت‏هاى آن، یا رهیدن از دوزخ و آتش سوزان آن، خدا را می پرستند، که اگر نه آن بود و نه این، ایشان را نیز با خدا کارى نبود. در متون روایى ما اشارات فراوانى از امامان معصوم به مطالب بالا شده ازجمله:«إن قوما عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار.» (بحارالانوار/ ج 78، ح 69) «ان العباد ثلاثة قوم عبدوا الله عز و جل خوفا فتلک عبادة العبید و قوم عبدوا الله تبارک و تعالى طلب الثواب فتلک عبادة الاحرار و قوم عبدوا الله عز و جل حبا له فتلک عبادة الاحرار و هى افضل العبادة.» (بحارالانوار/ ج 70، ص 255) «انى اکره ان اعبد الله و لا غرض لى الا ثوابه کالعبد الطمع، ان طمع عمل و الا لم یعمل و اکراه ان [لا] اعبده الا لخوف عقابه فاکون کالعبد السوء ان لم یخف لم یعمل.قیل فلم تعبده؟ قال لما هو اهله بایادیه على و انعامه.» (بحارالانوار/ ج 70، ص 210)


خوف
خداوند قادر است همه نعمت‏هایى را که در این دنیا به انسان داده از وى بازستاند و او را در آخرت نیز از همه نعمت‏هاى خود محروم سازد. توجه به این ویژگى، بیم فراوانى را در انسان پدید می آورد. از آن سو، خداوند قادر است بر نعمت‏هاى خود در دنیا بیفزاید و در آخرت نیز آدمى را از نعمت‏هاى بیشمار و جاودان خود برخوردار سازد. توجه به این ویژگى امید وصف ناپذیرى را در انسان پدید می آورد. بیم از محرومیت‏هاى احتمالى آینده و امید به آینده بهتر، ریشه در فطرت آدمى دارند و دو عامل نیرومند براى وادار ساختن انسان به تلاش و خودسازى به شمار می روند. از این رو قرآن کریم، به لحاظ نقش تربیتى آنها، در موارد فراوانى بر آنها تأکید ورزیده است.
از بررسى آیات مربوط به بیم دانسته می شود:
1.بیم و خشیت می تواند در انسان تحولى شگرف ایجاد کند؛ به گونه‏ اى که انسان بهترین خلق خدا گردد و خدا از او خشنود و او از خداوند خشنود باشد. خداوند می فرماید: «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة* جزاؤهم عند ربهم جنات عدن تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها ابدا رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشى ربه؛ (اما) کسانى که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، بهترین مخلوقات خدایند! پاداش آنها نزد پروردگارشان باغهاى بهشت جاویدان است که نهرها از زیر درختانش جارى است همیشه در آن می مانند! (هم) خدا از آنها خشنود است و (هم) آنها از خدا خشنودند و این (مقام والا) براى کسى است که از پروردگارش بترسد.» (بینه/ 7- 8)
2. کسانى که در نهان از پروردگارشان می ترسند، آنان را آمرزش و پاداشى بزرگ خواهد بود. خداوند می فرماید: «ان الذین یخشون ربهم لهم مغفرة و اجر کبیر؛ اما کسانى که از پروردگارشان در نهان می ترسند، مسلما آمرزش و پاداش بزرگى دارند.» (ملک/ 12)
3. وجود حالت خوف و خشیت، شرط پذیرش دعوت پیامبران و هدایت الهى و تأثیر پذیرى از انذارهاى آسمانى است؛ به گونه ‏اى که تنها آنان که خشیت الهى در دل دارند و از قیامت می ترسند در پرتو انوار کتاب‏هاى آسمانى، حق را از باطل جدا می سازند و با استفاده از پند و اندرزها به زیور تقوا آراسته می گردند. خداوند می فرماید:«و لقد آتینا موسى و هارون الفرقان و ضیاء و ذکرى للمتقین‏ الذین یخشون ربهم بالغیب و هم من الساعة مشفقون؛ ما به موسى و هارون، «فرقان» [وسیله جدا کردن حق از باطل‏] و نور، و آنچه مایه یادآورى براى پرهیزگاران است، دادیم‏ همانان که از پروردگارشان در نهان می ترسند، و از قیامت بیم دارند.» (انبیاء/ 48- 49 و یس/ 11 و طه/ 1- 3 و نازعات/ 45 و فاطر/ 18 و اعلى/ 9- 11)
4. ترس و بیم، عامل شتاب در انجام و نیز سرعت در کار خیر است. خداوند می فرماید: «ان الذین هم من خشیة ربهم مشفقون* و الذین هم بآیات ربهم یؤمنون* و الذین هم بربهم لا یشرکون* و الذین یؤتون ما آتوا و قلوبهم وجلة انهم الى ربهم راجعون* اولئک یسارعون فى الخیرات و هم لها سابقون؛ مسلما کسانى که از خوف پروردگارشان بیمناکند، و آنها که به پروردگارشان شرک نمی ورزند، و آنها که نهایت کوشش را در انجام طاعات به خرج می دهند و با این حال، دلهایشان هراسناک است از اینکه سرانجام به سوى پروردگارشان باز می گردند، (آرى) چنین کسانى در خیرات سرعت می کنند و از دیگران پیشى می گیرند. (و مشمول عنایات ما هستند)» (مؤمنون/ 57- 61)
5. تنها باید از خدا ترسید و نه از هیچ چیز دیگر. خداوند می فرماید: «و تخشى الناس و الله احق ان تخشاه؛ و از مردم می ترسیدى در حالى که خداوند سزاوارتر است که از او بترسى.» (احزاب/ 37 و مائده/ 3 و 24 و احزاب/ 39 و بقره/ 150 و توبه/ 13)
6. کسى از تاریخ و رویدادهاى آن عبرت می گیرد که در مقام خشیت از پروردگارش باشد. خداوند می فرماید: «فاخذه الله نکال الاخرة و الاولى و ان فى ذلک لعبرة لمن یخشى؛ از این رو خداوند او را به عذاب آخرت و دنیا گرفتار ساخت! در این عبرتى است براى کسى که (از خدا) بترسد.» (نازعات/ 25- 26) گفتنى است که در قرآن کریم، واژه ‏هاى گوناگونى براى اشاره به این حالت خاص مؤمنان در برابر پروردگار به کار رفته است. این واژه‏ها (هرچند هرکدام معنایى خاص دارند که باید در جاى خود در آن تحقیق شود) همگى در اشاره به حالت بیم مشترک‏ند؛ مانند: خشیت، رهبت، (بقره/ 40 و نحل/ 51 و اعراف/ 154 و انبیاء/ 90) اشفاق (انبیاء/ 28 و 49 و مؤمنون/ 57 و شورا/ 18) و وجل. (انفال/ 2 و حج/ 35 و مؤمنون/ 60)

رجاء
وقتى انسان را گمان این باشد که در آینده نعمتى نصیب او خواهد شد احساس شیرینى در او پدیدار می شود که رجاء یا امید خوانده می شود. در آیات متعددى درباره امید سخن گفته شده است: امید به خدا، (احزاب/ 21 و ممتحنه/ 6) امید به لقاى خدا (کهف/ 110 و عنکبوت/ 5)، امید به روز بازپسین، (عنکبوت/ 36 و احزاب/ 21) امید به رحمت پروردگار (زمر/ 9 و بقره/ 218) و امید به حساب. (نبأ/ 27)
از مطالعه آیات قرآنى دانسته می شود:
ـ نشانه آشکار امید به خدا و روز قیامت، انجام عمل صالح و خوددارى از شرک به خدا است. خداوند می فرماید: «فمن کان یرجو لقاء الله فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه احدا؛ بگو پس هر که به لقاى پروردگارش امید دارد، باید کارى شایسته انجام دهد، و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نکند.» (کهف/ 110)
ـ آنان که امید به لقاى خداوند ندارند، به دنیا دل بسته، به آن خرسند بوده از خدا و آیات او در غفلتند؛ اعمال زشت مرتکب شده طغیان و سرکشى می کنند، بهانه ‏ها می جویند و درخواست‏هاى بیجا می کنند. خداوند می فرماید: «ان الذین لا یرجون لقاءنا و رضوا بالحیوة الدنیا و أطمأنوا بها و الذین هم عن آیاتنا غافلون اولئک مأواهم النار بما کانوا یکسبون؛ آنها که ایمان به ملاقات ما (و روز رستاخیز) ندارند، و به زندگى دنیا خشنود شدند و بر آن تکیه کردند، و آنها که از آیات ما غافلند، جایگاهشان آتش است نسبت به آنچه به دست آورده اند.» (یونس/ 7- 8 و 11 و 15 و فرقان/ 21)
ـ منشأ امید نداشتن به لقاى پروردگار، غفلت از خدا و آیات او است. (یونس/ 7- 8) و از آن جا که منشأ غفلت عدم معرفت صحیح است، باید شناخت درست را مقدمه و شرط لازم در پیدایش امید دانست.
ـ از مجموع آیات مربوط به رجاء بر می آید که امید پایه همه تلاش‏هاى مفید و پر ثمر انسانى و منشأ اصلاح امور خلق در جامعه و رسیدن انسان به سعادت ابدى است؛ چنان که نا امیدى و یا قطع امید از پروردگار و روز قیامت ریشه همه فسادها، تبه‏کاریها و گرفتار شدن به شقاوت ابدى است. باید توجه داشت که رجا در برخى از آیات تنها به معناى انتظار تحقق چیزى است، خواه به سود انسان باشد یا به زیان او. در تمام آیاتى که «رجاى روز قیامت» آمده احتمالا مقصود مطلق انتظار است. درباره آیاتى که در آن رجاى لقاى پروردگار آمده دو احتمال وجود دارد: یکى آن که مقصود از لقاى پروردگار مرتبه ‏اى از تقرب به خداوند باشد که تنها براى اولیاى خدا حاصل می شود و دوم آن که مطلق مواجهه با خداوند که در قیامت براى همه کس روى می دهد، مراد باشد. در صورت اخیر، مراد از رجاى لقاى پروردگار مطلق انتظار آن می باشد که بازگشت آن به باور داشتن به قیامت است.

چند نکته
1. اگر انسان مؤمن در عمق جان خود باور کند که خیر و شر او تنها به دست خدا است، در این صورت فقط از خدا می ترسد و فقط به او دل می بندد و در نتیجه، خوف و رجاى او تنها به خدا تعلق می گیرد.
2. بیم از خدا و امید به او براى کسى که خواستار کمال است، دو صفت لازم و ضرورى است و فقدان هر یک، نقصى در خصال انسانى به شمار می رود. خوف و رجاء در واقع دو بال براى پرواز به سوى کمال‏ند که بدون آن دو، انسان ره به جایى نمی برد.
3. بیم و امید باید متعادل و برابر باشند. این نکته از آیاتى که آن دو را در کنار هم آورده قابل استفاده است. خداوند می فرماید: «یحذر الاخرة و یرجو رحمة ربه؛ و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت می ترسد و به رحمت پروردگارش امیدوار است؟!» (زمر/ 9) و نیز: «یدعون ربهم خوفا و طمعا؛ و پروردگار خود را با بیم و امید می خوانند.» (سجده/ 16) در متون روایى از معصوم (ع) نقل است: «بنده مؤمنى نیست جز آن که در دل او دو نور وجود دارد: یکى نور ترس و دیگرى نور امید، که اگر آن دو را بسنجند هیچ یک بر دیگرى نمی چربد.»
4. نقطه مقابل خوف، احساس ایمن بودن از عذاب خدا و حالت تجرى (بیباک بودن در ارتکاب گناه) است و نقطه مقابل رجاء، یأس و ناامیدى از رحمت خدا است که هر دو از گناهان کبیره به شمار می روند. خوف و رجاء، دو امر وجودیند و هیچ کدام نقطه مقابل و نفى دیگرى نیست؛ با این حال بر یکدیگر مؤثرند. اگر ترس از مقدار لازم بیشتر شود، امید را در انسان ضعیف می کند و به عکس. از این رو است که امام صادق (ع) فرموده ‏اند: «آن اندازه به خدا امیدوار باش که تو را بر نافرمانیش گستاخ نسازد، و آن اندازه از خدا در هراس باش که تو را از رحمت او ناامید نسازد.»


خشوع
خشوع تقریبا متلازم با خوف و خشیت و به معناى دل شکستگى است و حالت انعطاف پذیرى دل را نشان می دهد؛ در برابر قساوت که سنگ دلى و عدم تأثر دل است. قرآن کریم مؤمنان را به خشوع و تواضع در برابر کلمات خدا، آیات الهى، کتاب‏هاى آسمانى، حق و حقیقت ترغیب می کند و از ایشان می خواهد رفتارهاى خود را بر اساس این امور سامان دهند و سخت دلانى را که تورات بر آنان فرود آمد، اما در زندگى آنان تأثیرى ننهاد، بلکه دل‏هاشان سخت‏تر شد و به فسق و فجور پرداختند، نکوهش می کند. خداوند می فرماید: «الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله و ما نزل من الحق و لا یکونوا کالذین اوتوا الکتاب من قبل فطال علیهم الامد فقست قلوبهم و کثیر منهم فاسقون؛ آیا وقت آن نرسیده است که دلهاى مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حق نازل کرده است خاشع گردد؟! و مانند کسانى نباشند که در گذشته به آنها کتاب آسمانى داده شد، سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت و قلبهایشان قساوت پیدا کرد و بسیارى از آنها گنهکارند.» (حدید/ 6) از این آیه استفاده می شود که تحصیل خشوع تا اندازه ‏اى اختیارى است و آدمى می تواند با انجام برخى کارها و تمهید مقدماتى این حالت را در خود پدید آورد. براى مطالعه آیات قرآنى درباره این حالت ستوده می توان به: سوره احزاب/ 35 و بقره/ 46 و زمر/ 22- 23 و مریم/ 58 و اسراء/ 107 و 109 مراجعه نمود.

 
تضرع و استکانت
تضرع و استکانت حالتى است که در پى خوف و خشیت پدید می آید. تضرع در لغت به معناى کوچکى کردن و تذلل است، و اثرش گریه و زارى نمودن است؛ هر چند امروزه به معناى خود گریه و زارى به کار می رود. منشأ پیدایش این حالت توجه کردن به ضعف و کوچکى خود واماندگى در برابر حوادث و مشکلات زندگى است. محرومیت، بیمارى، سیل، زلزله و مانند آن، انسان را به خود آورده از غفلت و غرور بیرونش می آورد و حالت تضرع در او پدید می آورد.از این رو است که به گفته قرآن، خداوند براى پیدایش این حالت ستوده، امت‏هاى پیشین را به دشواریها مبتلا می ساخت؛ اما بسیارى از ایشان در اثر سخت دلى، متأثر نمی شدند و به خود نمی آمدند. در قرآن آمده: «و لقد ارسلنا الى امم من قبلک فأخذناهم بالبأساء و الضراء لعلهم یتضرعون. فلو لا اذا جاءهم بأسنا تضرعوا و لکن قست قلوبهم و زین لهم الشیطان ما کانوا یعملون؛ ما به سوى امتهایى که پیش از تو بودند، (پیامبرانى) فرستادیم (و هنگامى که با این پیامبران به مخالفت برخاستند،) آنها را با شدت و رنج و ناراحتى مواجه ساختیم شاید (بیدار شوند و در برابر حق،) خضوع کنند و تسلیم گردند! چرا هنگامى که مجازات ما به آنان رسید، (خضوع نکردند و) تسلیم نشدند؟! بلکه دلهاى آنها قساوت پیدا کرد و شیطان، هر کارى را که می کردند، در نظرشان زینت داد!» (انعام/ 42- 43 و اعراف/ 94 و مؤمنون/ 46)


منابع :

  1. على شيروانى- اخلاق اسلامى و مبانى نظرى آن- صفحه 135

  2. شیخ یعقوب کلینی- اصول كافى- جلد 2 صفحه 57 ح 13

  3. محمدباقر مجلسی- بحار الانوار- جلد 70 صفحه 394 ح 39

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/28829