هدایت در لغت به معنى دلالت و راهنمایى توأم با لطف و دقت است و آن را به دو شعبه تقسیم کرده اند: "ارائه طریق" و "ایصال به مطلوب". توضیح اینکه: گاه انسان راه را به کسى که طالب آن است با دقت تمام و لطف و عنایت نشان مى دهد، اما پیمودن راه و رسیدن به مقصود بر عهده خود او است. ولى گاه دست طالبان را مى گیرد و علاوه بر ارائه طریق او را به مقصد مى رساند. به تعبیر دیگر در مرحله اول تنها به بیان قانون پرداخته، شرائط پیمودن راه و رسیدن به مقصد را بیان مى کند، ولى در مرحله دوم علاوه بر این، وسائل سفر را فراهم مى سازد، موانع را بر طرف، و مشکلات را حل، و مسافران این راه را تا مقصد همراهى و حمایت و حفاظت مى کند.البته نقطه مقابل آن "اضلال" است.
یک نگاه اجمالى به آیات قرآن به خوبى روشن مى سازد که قرآن هدایت و ضلالت را فعل خدا مى شمرد، و هر دو را به او نسبت مى دهد، به طور مثال در آیه 213 سوره بقره مى خوانیم «و الله یهدی من یشاء إلى صراط مستقیم؛ خداوند هر کس را بخواهد به راه راست هدایت مى کند.» و در آیه 93 سوره نحل آمده است: «و لکن یضل من یشاء و یهدی من یشاء؛ ولى او هر کس را بخواهد هدایت مى کند و هر کس را بخواهد گمراه.» شبیه این تعبیر در مورد هدایت و ضلالت و یا یکى از این دو در آیات زیادى از قرآن مجید به چشم مى خورد.
از این بالاتر در بعضى از آیات صریحا هدایت را از پیامبر اسلام (ص) نفى کرده، به خدا نسبت مى دهد، چنان که در آیه 56 سوره قصص مى خوانیم: «إنک لا تهدی من أحببت و لکن الله یهدی من یشاء؛ تو هر کس را دوست دارى هدایت نمى کنى، ولى خدا هر کس را بخواهد هدایت مى کند!» و در آیه 272 سوره بقره مى خوانیم:«لیس علیک هداهم و لکن الله یهدی من یشاء؛ هدایت آنها بر تو نیست، ولى خدا هر کس را بخواهد هدایت مى کند.» مطالعه سطحى این آیات و عدم درک معنى عمیق آنها سبب شده است که گروهى در تفسیر آنها به "ضلالت" بیفتند، و از طریق "هدایت" منحرف شوند.
جمعى از مفسران گفته اند منظور از هدایت فراهم ساختن اسباب و مقدمات براى رسیدن به مقصود است و منظور از ضلالت عدم تهیه آنها یا حذف آن است که بعضى از آن به "توفیق" و "سلب توفیق" تعبیر کرده اند، زیرا توفیق همان فراهم ساختن مقدمات براى وصول به مقصود است، و سلب توفیق از میان بردن آنها است.
بنابراین هدایت الهى به این نیست که خداوند اجبارا انسانها را به مقصد برساند، بلکه به این است که وسائل آن را در اختیار قرار دهد، فى المثل وجود مربى خوب، محیط تربیتى سالم، دوستان و معاشران صالح، و مانند آن همه از مقدمات است، ولى با وجود همه اینها انسان را مجبور به طى طریق هدایت نمى کند بلکه مى تواند به همه آنها پشت کرده و راه ضلالت را پیش گیرد. اما جاى این سؤال در این تفسیر باقى است که چرا این توفیقات شامل حال گروهى مى شود در حالى که گروه دیگرى از آن محروم مى گردند.
طرفداران این تفسیر باید با توجه به حکیمانه بودن افعال خدا دلائلى براى این تفاوت ذکر کنند، مثلا بگویند انجام عمل خیر سبب توفیق الهى مى گردد، و انجام اعمال شر توفیق را از آدمى سلب مى کند. به هر حال این تفسیر خوبى است ولى مطلب باز هم از آن عمیقتر است. بنابراین نوعی از هدایت را به معنى فراهم ساختن وسیله که از آن به عنوان "توفیق" یاد مى شود عبارت از این است که وسائل لازم را در اختیار افراد بگذارند تا با میل و اراده خود از آن براى پیشرفت استفاده کنند، مثلا ساختن مدرسه، مسجد، کانونهاى تربیتى، تهیه برنامه ها و کتابهاى لازم و تربیت مبلغان و معلمان شایسته، همه داخل در این قسم از هدایت هستند و در حقیقت این قسم از هدایت برزخى است بین هدایت تکوینى و تشریعى.
قرآن مى گوید:« و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا؛ و کسانى که در راه ما مجاهده کنند آنها را به راههاى خود هدایت مى کنیم.» (عنکبوت/ 69) خداوند در سوره لیل می فرماید: «فأما من أعطى و اتقى* و صدق بالحسنى* فسنیسره للیسرى* و أما من بخل و استغنى* و کذب بالحسنى* فسنیسره للعسرى* و ما یغنی عنه ماله إذا تردى؛ اما آن کس که (در راه خدا) انفاق کند و پرهیزگارى پیش گیرد. و جزاى نیک (الهى) را تصدیق کند. ما او را در مسیر آسانى قرار مى دهیم. اما کسى که بخل ورزد و از این طریق بى نیازى طلبد. و پاداش نیک (الهى) را تکذیب کند. ما به زودى او را در مسیر دشوارى قرار مى دهیم. و در آن هنگام که (در جهنم یا قبر) سقوط مى کند اموالش به حال او سودى نخواهد داشت!» (لیل/ 5- 11)
جمله "فسنیسره للیسرى" ممکن است اشاره به توفیق الهى، و آسان کردن امر طاعت بر چنین اشخاص بوده باشد، و یا گشودن راه بهشت به روى آنها و استقبال ملائکه و فرشتگان با تحیت و سلام از آنان، و یا همه اینها!. تعبیر "فسنیسره للعسرى" که در واقع دو تعبیر ظاهر متضاد است (ما راه آنها را به سوى مشکلات آسان مى سازیم) نقطه مقابل "فسنیسره للیسرى" است به این ترتیب که خداوند گروه اول را مشمول توفیقات خود قرار مى دهد، و پیمودن راه اطاعت و انفاق را بر آنها آسان مى سازد، تا از مشکلات در زندگى رهایى یابند، ولى گروه دوم توفیقاتشان سلب شده پیمودن راه براى آنها مشکل مى شود، و در دنیا و آخرت مواجه با سختیها خواهند بود، و اصولا براى این بخیلان بى ایمان انجام اعمال نیک و مخصوصا انفاق در راه خدا کار سخت و دشوار است، در حالى که براى گروه اول نشاط آور و روح افزا است. و در آخر آیه مورد بحث به این بخیلان کور دل هشدار مى دهد و مى فرماید: "در آن هنگام که او در قبر یا جهنم سقوط مى کند اموالش به حال او سودى نخواهد داشت." (و ما یغنی عنه ماله إذا تردى) نه مى تواند این اموال را با خود از این دنیا ببرد، و نه اگر ببرد مانع سقوط او در آتش دوزخ خواهد شد.
به این ترتیب قرآن در این آیات از دو گروه سخن مى گوید: گروهى مؤمن و باتقوى و سخاوتمند، و گروهى بى ایمان و بى تقوى و بخیل که نمونه هر دو گروه در شان نزول به طور وضوح منعکس شده است. گروه اول با استفاده از توفیقات الهى مسیر خود را با سهولت پیموده و به سوى بهشت و نعمتهاى آن روان مى شوند، در حالى که گروه دوم در زندگى با انبوه مشکلات روبرو هستند، اموال سرشارى را جمع مى کنند و مى گذارند و مى روند و جز حسرت و اندوه و وبال و مجازات الهى بهره اى عائدشان نمى شود و متاعى نمى خرند.
کتاب معانى الاخبار به سند خود از عبدالله بن فضل هاشمى از امام صادق (ع) روایت کرده که گفت: به آن حضرت عرضه داشتم: (با در نظر داشتن اینکه علل و اسباب در کار ما مؤثرند) معناى اینکه خداى تعالى در یک جا (از قول شعیب حکایت کرده که گفت:) «و ما توفیقی إلا بالله؛ توفيق من جز به [يارى] خدا نيست.» (هود/ 88) و در جایى دیگر خودش فرموده: «إن ینصرکم الله فلا غالب لکم و إن یخذلکم فمن ذا الذی ینصرکم من بعده؛ اگر خدا یاریتان کند کسى نمى تواند بر شما غالب آید و اگر یاریتان نکند کیست که بعد از او شما را یارى کند؟» (آل عمران/ 160) چیست؟ امام (ع) در جواب فرمود: وقتى بنده خدا آنچه که خدا به وى امر کرده اطاعت کند عملش موافق امر خداى عز و جل است و بدین جهت آن عبد را موفق مى نامد (چون گفتیم کارش موافق امر خداى عز و جل است) و هر گاه بنده خدا بخواهد داخل پاره اى از گناهان شود و خداى تعالى بین او و آن گناه حایل گردد و در نتیجه بنده آن گناه را مرتکب نشود ترک گناهش به توفیق خداى تعالى صورت گرفته و هر زمان که او را به حال خود بگذارد و بین او و معصیت حایل نشود و در نتیجه مرتکب گناه گردد در آن صورت خدا او را یارى نکرده و موفق ننموده است، چون کارش موافق دستور خدا انجام نشده است.
حاصل بیان امام (ع) این شد که توفیق خداى تعالى و خذلان (توفیق ندادن و یارى نکردن) او از صفات فعلى خداى تعالى است نه از صفات ذاتش، پس توفیق، عبارت از این است که خداى تعالى اسباب را طورى ردیف کند که قهرا بنده را به سوى عمل صالح بکشاند و یا بعضى از مقدماتى که در ارتکاب گناه لازم است براى او فراهم نکند در نتیجه بنده آن کار واجب را انجام دهد و این کار حرام را ترک کند، و خذلان بر خلاف این است. پس بنابراین، متعلق توفیق، عبارت از آن اسباب است چون گفتیم توفیق عبارت است. از ایجاد توافق بین آن اسباب، پس اسبابند که متصف به توفیق مى شوند و اگر انسان موفق را موفق مى نامیم در حقیقت توصیف به حال متعلق کرده ایم.
در تفسیر الدرالمنثور است که ابونعیم در کتاب "الحلیله" از على روایت کرده که گفت: به رسول خدا (ص) عرضه داشتم: مرا توصیه کن حضرت فرمود: بگو: "پروردگارم الله است و به دنبال آن استقامت بورز و به پاى گفته ات بایست." عرضه داشتم: "پروردگارم الله است و جز به وسیله او مرا توفیقى نیست، بر او توکل مى کنم و به سوى او رجوع مى نمایم." رسول خدا (ص) فرمود: گوارا باد تو را این علم اى ابوالحسن، به راستى که تو علم را نوشیده اى آن هم چه نوشیدنى و تو علم را، همه اش را یکباره فرا گرفته اى و آن هم چه فرا گرفتنى. (الدرالمنثور، ج 3، ص 347) و در همان کتاب است که واحدى و ابن عساکر از شداد ابن اوس روایت کرده اند که گفت: رسول خدا (ص) فرمود: شعیب (ع) از عشق به خدا آن قدر گریست تا کور شد و خداى تعالى دوباره چشمش را به او برگردانید و به وى وحى فرستاد: اى شعیب! این چه گریه اى است که مى کنى؟ آیا از شوق به بهشت است و یا ترس از دوزخ؟
شعیب عرضه داشت: نه، ولیکن حب تو در دلم گره خورده، وقتى به تو نظر کنم دیگر باکى از آن ندارم که تو با من چه معامله اى خواهى کرد؟ پس خداى تعالى به وى وحى فرستاد که: اى شعیب! اگر این گفته تو حق باشد پس گوارا باد تو را لقاى من، اى شعیب! به همین جهت من موسى بن عمران را خادم تو کردم با اینکه او حکیم و همسخن من است. مراد از اینکه آن جناب در پاسخ خداى تعالى عرضه داشت: "وقتى به تو نظر کنم"، نظر قلبى است نه نگاه کردن با چشم سر، تا مستلزم جسمانیت خدا باشد چون خداى متعال منزه از جسمانى بودن است.
در همان کتاب است که ابوالشیخ از على بن ابى طالب (ع) روایت کرده که روزى در خطبه اش این آیه را که راجع به شعیب است تلاوت کرد که قوم او به او گفتند: «و إنا لنراک فینا ضعیفا؛ واقعا تو را در ميان خود ضعيف مى بينيم.» (هود/ 91) آن گاه فرمود: شعیب (ع) نابینا شده بود، بدین جهت او را ضعیف شمرده و نسبت ضعف به او دادند، و در تفسیر جمله «و لولا رهطک» على (ع) فرمود: به خدایى سوگند که جز او معبودى نیست آنها از جلال و عظمت پروردگارشان هیچ پروایى نکرده اند و جز از قوم و عشیره از هیچ چیز هیبت نمى بردند.