دین اسلام در مرحله ای از پیشرفت تمدنی بشر ظهور یافت که نه تنها وجدان و احساس بلکه نیروی عقل و تفکر نیز به اندازه لازم و درخور شکوفا شده بود. انسان می توانست مؤلفه های یک وحی جامع کامل و همه سویه را درک کند و بپذیرد. در اسلام پیامبر (ص) برای نشان دادن حق بودن دین مانند پیامبران پیشین به معجزه های حسی نیازی نداشت; زیرا بشر به حدی از بلوغ رسیده بود که خود می توانست درست را از نادرست باز شناسد: «لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی؛ اکراه و اجباری در دین داشتن و ایمان آوردن نیست راه راست از کژراهی نموده شده.» (بقره/ 256) در این شریعت نخستین پیام وحی با خواندن و نوشتن و آموختن آغاز می شود. (علق/ 1- 5) در جای جای قرآن بشر به خردورزی و اندیشیدن دعوت شده است. از قلم و کتاب و حکمت سخن رفته است. حتی (اندیشیدن) درباره آموزه های وحی به عنوان یکی از هدفهای دین یاد شده است: «کتاب أنزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولوا الألباب؛ [ای محمد] نامه ای که به تو فرستادیم برکت کرده است [بر خوانندگان و نیوشندگان] که در پی آن می روند و در آن اندیشند و تا زیرکان و خردمندان نیز پند یابند.» (ص/ 29)
در قرآن مسائل اندیشه برانگیز بسیاری چه در حوزه امور طبیعی مانند: زمین و آسمان و گیاه و حیوان و یا در مسائل فراطبیعی مانند: روح و وحی و اشراق و علم خدا و قیومیت و… طرح شده است و از مردمان می خواهد که درباره آنها بیندیشند.
بیشترین آموزه های دینی در اسلام الهام بخش خردورزی اندیشه و برانگیزانده عقل و اندیشه اند. حتی عبادتهای دینی که چه بسا به نظر می رسد با تفکر و اندیشه بشری نسبتی ندارند اگر با تفکر و دانایی همراه نباشند ارج و بهایی نخواهند داشت. در قرآن از گزاردن نماز در حالی که عبادت کننده نتواند اندیشه اش را با عبادت همراه کند باز داشته شده است. (نساء/ 43) امام علی (ع) اندیشه به وقت عبادت را گوهر ارزشمند هر عبادت بیان می کند. علی (ع) فرمود: «المتعبد بغیر علم کحمار الطاحونة یدور و لا یبرح من مکانه؛ کسی که بدون فهم و دانش عبادت کند مانند الاغ آسیاب است که می چرخد ولی از جای خود بیرون نمی رود.» برترین نیروی نهفته در بشر نیروی عقل و قدرت اندیشه است. به طور طبیعی برترین تمدنی که می تواند به دست بشر ساخته و پرداخته شود تمدن علمی و عقلی است. آن گاه که انسان بتواند بیشترین توان عقلی و علمی خود را در زندگی به کار گیرد پایان خط تمدن خواهد بود. شماری مانند توین بی تمدن غرب را این گونه دانسته اند. این نظر تأییدی بر همین مطلب است که در این تمدن نیروی اندیشه و خرد چه بسا بتواند آخرین و نهایی ترین مرزهای عقلی و اندیشه ای را پشت سر بگذارد و تمام ساحتهای علمی و عقلی را فراروی بشر بگشاید. یعنی کمال یافتگی و پایان پذیری تمدن به دست عقل و اندیشه سپرده شده است.
در حوزه وحی و پیامبری نیز به طور دقیق همین امر دیده می شود. یعنی تکیه اسلام بر عقل و اندیشه و به رسمیت شناختن توان راهبردی عقل و حق دخالت در ساحت دین و دینداری سر پایان یافتگی وحی و پیامبری است. در اسلام حق دخالت عقل در زندگی مدنی بی گمان انگاشته شده است; بلکه در ساحت دین و سازمان دادن به امور مربوط به دینداری نیز این حق برای عقل رسمی و مشروع است. در بخش قانونگذاری دینی که درگیرترین بخش با زندگی و تمدن است عقل هم می تواند کشف کننده قانون و قانونگذار باشد هم می تواند از دامنه و گستره قانون دینی بکاهد و یا دامنه آن را بگستراند و هم می تواند در استنباط و فهم و کشف قانونها و آیینها از متنهای دین کاربرد ابزاری داشته باشد. پس بخش مهم و گسترده ای از کارهایی را که در دوره های نخستین و مقدماتی بشر به ناگزیر وحی انجام می داده است در دوره رشد و بلوغ خرد و اندیشه نیرو و استعداد عقلی و علمی بشر انجام می دهد و تلاش خردورزانه انسانهای عالم و آگاه بر جای وحی انبیاء می نشیند. علامه اقبال آخرین حد کمال برای رسالت اسلام را ضرورت و مقتضای تکامل عقلی بشر می داند: «رسالت با ظهور اسلام در نتیجه اکتشاف ضرورت پایان یافتن خود رسالت به حد کمال می رسد و این خود مستلزم دریافت هوشمندانه این امر است که زندگی نمی تواند پیوسته در مرحله کودکی و رهبری شدن از خارج باقی بماند….»
توجه دائمی به عقل و تجربه در قرآن و اهمیتی که این کتاب مبین به طبیعت و تاریخ به عنوان منابع معرفت بشری می دهد همه سیماهای مختلف اندیشه واحد ختم دوره رسالت است. (احیای تفکر دینی در اسلام؛ محمد اقبال لاهوری؛ ترجمه احمد آرام 146) استاد شهید مطهری راز ختم نبوت را بر پایه تکامل فکری و عقلی و در نتیجه رشد اجتماعی بشر توجیه و تفسیر می کند: «در حقیقت یکی از ارکان خاتمیت بلوغ اجتماعی بشر است به حدی که می تواند حافظ و نگهبان مواریث علمی و دینی خود باشد و خود به نشر و تبلیغ و تعلیم و تفسیر آن بپردازد.» (مجموعه آثار شهید مطهری ج 157/3) بنابر تفسیر استاد مطهری از خاتمیت اسلام وحی اسلامی طرحی کلی و جامع است برای تمام دوره های زندگی بشر. این طرح کلی و جامع منبع پایان ناپذیر است. کم کم همراه پیشرفت زندگی و تمدن عقل می تواند نیازهای دینی بشر را به کمک این منبع فهم و کشف نماید.
از نگاه تاریخی به سیر دگرگونی دین و تمدن به دست می آید در مسیر حرکتی که در گذشته برای تمدن بشر رخ داده است بخشی از پدیده های تمدن بشر که با جنبه خیال و تفکر و خردورزی انسان پیوند دارد مانند: هنر فلسفه و علم به سوی کمال; یعنی گسترده شدن پیش رفته است و بخش دیگر تمدن که جنبه عینی و اجرایی دارد; یعنی نظام اجتماعی بشر به سوی یگانگی جریان داشته است. بنابراین هدف نهایی که سیر تمدن باید به آن آرام گیرد در دو اصل می توان خلاصه نمود:
1- کمال
2- وحدت
کمال یابی فکر اندیشه و برآیندهای آن در تاریخ تمدن بشر نمایان است. فرآیند تکامل در زمینه نظام اجتماعی که همواره به سوی یگانگی جریان داشته به گونه فشرده و خلاصه چنین است: تاریخ تمدن از مرحله (وحدت خانواده) آغاز شده است و سپس با دور هم جمع شدن خانواده ها وحدت بزرگ تری به نام وحدت قبیله و عشیره پدید آمده و دومین مرحله از سیر تاریخ شکل گرفته است. پس از گذشت زمانی طولانی وحدت قبیله تکامل یافته و به وحدت ملی دگر شده است. اما این مرحله نمی تواند آخرین مرحله تکامل در نظام اجتماعی باشد; بلکه بشر کم کم از این مرحله; یعنی وحدت ملی گذر خواهد کرد و به کامل و رساترین مرحله; یعنی وحدت جهانی خواهد رسید. حرکتهای پلورالیستی در وجوه گوناگون آن: علمی اعتقادی سیاسی و نیز شکل گیری یگانگیها و یکپارچگی های منطقه ای قاره ای و بین المللی که روز به روز افزون تر می شود می توان گامهای مقدماتی برای پدید آری چنین یگانگی دانست. در متنهای دینی این سیر تاریخی تمدن از وحدت حضرت آدم آغاز می شود و به وحدت و یگانگی نظام جهانی پسران آدم; یعنی آرمانشهر دینی حضرت مهدی (عج) پایان می یابد. به گفته توین بی: «تاریخ با خدا آغاز گشته به ملکوت خدا پایان می پذیرد.» (انسان در برابر تاریخ آینده؛ 8/8) پس می بینیم سیر تکامل تمدن تا رسیدن به مرحله فرجامین از کاستی به سوی کمال و از کثرت به سوی وحدت در جریان بوده است. همین دو ویژگی در سیر تکامل دین نیز وجود دارد:
1. دین از مرحله ساده و قلمرو محدود به مرحله کامل و جامع پیش رفته است.
2. از مرحله دینهای منطقه ای قومی و مدت دار به دین واحد فراقومی فرامکانی و فرا زمانی پایان یافته است.
در این جا بحث (جاودانگی) (جامعیت) و (جهانی بودن) دین اسلام که از نگاه کلامی روشنگر همان دو ویژگی برای اسلام است انگاشته شده می گیریم; زیرا از هدف نوشتار دور است این جستار درخور یاد است که به مقتضای این سیر طبیعی در مرحله نهایی تکامل دین و فرهنگی می تواند پویا و سازنده باشد و در درون تمدن به حیات و حضور خود ادامه دهد که تواناییهای لازم و بایسته برای پدید آوردن یگانگی گسترده و تفاهم و همدلی و گفتگو میان همه انسانها و ملتها را دارا باشد. فرهنگ اسلامی این تجربه را در برهه ای از تاریخ بر جای گذاشته است و نشان داده که می تواند چنان وحدت و یگانگی را پدید آورد: اسلام که یک امپراطوری عظیم جهانی بود با سماحت و تساهلی که از مختصات اساسی آن به شمار می آمد… فرهنگ تازه ای که حدود و ثغور نمی شناخت [پدید آورد]. مسلمان از هر نژاد که بود عرب یا ترک سندی یا افریقایی در هر جایی از قلمرو اسلام قدم می نهاد خود را در وطن خویش و دیار خویش می یافت. یک شیخ ترمذی یا بلخی در قونیه و دمشق مورد تکریم و احترام عامه می شد و یک سیاح اندلسی در دیار هند عنوان قاضی می یافت. (کارنامه اسلام؛ دکتر عبدالحسین زرین کوب 31) این بررسی و چشم انداز به دین و تمدن نشان می دهد که این دو در درازای حیات خود وجوه مشترک و پیوند ناگسستنی با یکدیگر داشته اند.
اما امروز باید پذیرفت این پیوند دست کم در بخشی از تمدن بشری رنگ باخته است. آیا این به معنای پایان خویشاوندی و پیوند دین و تمدن است؟ به واقع تمدن بشر در هیچ مرحله ای هرگز نخواهد توانست خود را از تمام ویژگیهای مشترک با دین جدا سازد; زیرا هنگامی که دو نظام از واقعیتها در ذات و هویت خود این گونه ژرف و پیوسته با یکدیگر پیوند و داد و ستد داشته باشند و در زمانی چنین دراز میان آنها خویشاوندی و آمیختگی وجود داشته باشد ممکن نیست که آنها یکسره از هم بگسلند و نسبت به یکدیگر بیگانه و نامحرم شوند. دین واقعی از تمدن درست و و اقعی جداشدنی نیست. این گسست که امروزه میان تمدن غرب و دین دیده می شود به هویت و ذات دین و تمدن باز نمی گردد; بلکه پیامد پدیده ها و عارضه های بیرونی که بر دین و تمدن است. اگر می بینیم شماری مانند مارکس میان دین و تکامل و یا ماکس وبر میان دینداری و تمدن دو گانگی و ناسازگاری انگاشته اند از آن رو است که از دین همان چهره واژگونه و غیر وحیانی مسیحیت را می شناخته اند و از دینداری رفتارهای شکلی آمرانه و بی روح را در نظر داشته اند.
البته این چگونگی ویژه مسیحیت غرب نیست بلکه سوکمندانه در دنیای اسلام نیز چهره شفاف و ناب دین با پیرایه های بسیاری پوشانده شده است و دینداری اسلامی صفای آغازینش را ندارد. با این تفاوت که در اسلام متن ناب و بی آمیغ و شفاف وحی در دسترس هست. ولی در مسیحیت چنین نیست. جامعه شناس وقتی چهره موجود و نمود یافته دین را در جامعه و میان مردمان می بیند تنها با ظواهری از دین که به درست یا نادرست در گفتار و رفتار عادت گونه متدینان بروز دارد روبروست. در این صورت دور از انتظار نیست که به چنان داوری و باوری برسد; زیرا وقتی آموزه های زلال ناب و بی آمیغ دین به رسمها و عادتهای خشک و بی روح فرو کاسته شود و یا دچار گوناگون تحریفها تعصبها تحکمها و جزمیتها گردد ساز و کار واقعی و اولی دین از میان می رود و به عکس با ساز و کاری دروغین و ویران گر ظاهر می شود. البته این یک روی سکه است. عصیان ظاهرگرایانه در پاره ای پدیده های تمدن جدید و به خود تکیه کردن انسان به گونه زیاده از حد در درون این تمدن روی دیگر آن است که در پیدایی این گسل بی نقش نبوده است. هر چند که این رویداد را بر آیند ناخالصیهای دین یا نارواییهای دینداری در نظر بگیریم. به هر روی سخن ما درباره پیوند میان دین حقیقی و تمدن سالم و انسانی است. هر اندازه دین مطرح در جامعه و رفتارهای دینی با دین ناب و خالص نزدیک تر باشد پیوند دین با تمدن انسانی بیشتر و حس شدنی تر است.
سر آن که جامعه جهانی و تمدن بزرگ دینی (آرمانشهر دین) بر بنیاد تجدید دین و انقلاب در ساختار فرهنگ دینی از سوی امام معصوم (عج) استوار خواهد شد در همین مطلب نهفته است که دین واقعی و فرهنگ اصیل وحیانی می تواند با جامعه مدنیت سالم و انسانی سازگاری داشته باشد و هم بهره برساند و هم بهره بگیرد. در طول تاریخ این ساز و کار همواره در تجدید بعثتها و رسالتها اتفاق افتاده است. نمونه آشکار آن در بعثت پیامبر اسلام (ص) که در پرتو آموزه های اصیل دین تمام عناصر مثبت تمدنهای موجود در تمدن اسلامی راه یافت و تمدنی بزرگ زنده و یگانه زاده شد. در انقلاب اسلامی ایران که دین و فرهنگ دینی به گونه نسبی به خلوص خود بازگشت شاهد هستیم که چگونه دین به اندازه خلوص یافتگی اش توانسته است با زوایای سالم و انسانی تمدن سازگاری داشته باشد و پیوند برقرار کند.
به راستی تمدن جدید نیز اگر نخواهد با دین ناب و بی آمیغ و به دور از خرافه ها هماهنگی یابد در این صورت به حیات خویش پایان خواهد داد نه به حیات دین; یعنی آن بخش انسانی تمدن به جای خواهد ماند و بخشها و جلوه های ناسالم و غیر انسانی آن چونان کف از میان خواهد رفت. این سنت در متن طبیعت و تمامی پدیده های هستی جاری است: «فأما الزبد فیذهب جفاء و أما ینفع الناس فیمکث فی الارض کذلک یضرب الله الأمثال؛ خداوند حق و باطل را چنين مثل مى زند اما كف بيرون افتاده از ميان مى رود ولى آنچه به مردم سود مى رساند در زمين [باقى] مى ماند خداوند مثلها را چنين مى زند.» (رعد/ 17)
اما کف سیل به کران رود و آنچه که مردم را سودمند است در زمین بماند. بدین گونه خداوند مثلها را به این نیکویی زند.در نگاه وحی هر تمدن تا آن گاه زنده و پایدار می ماند که هماهنگ و همگام با قانونهای عام آفرینش و سنتهای حق جلو برود. انحراف از این اصل عامل نابودی و مرگ آن تمدن است: «فکأین من قریة اهلکناها وهی ظالمة؛ چه بسا شهرها که مردم آنها که ستمکار بودند هلاک کردیم.» (حج/ 45) «و ما کنا مهلکی القری الا و أهلها ظالمون؛ ما هلاک کننده مردمان شهرها نیستیم مگر آنها که مردمانش ستمکارانند.» (قصص/ 59) «ما کان ربک لیهلک القری بظلم و أهلها مصلحون؛ پروردگار تو [ای محمد] هرگز نخواست شهرهایی را که هلاک کرد به بیداد هلاک کند در حالی که مردم آن شهرها اصلاح خواه و نیکوکار باشند.» (هود/ 117)
در این آیه ها پشت کردن به جاده حق و روی آوردن به ستم عامل نابودی و مرگ تمدنها دانسته شده است و حرکت کردن در مسیر حق صلاح و درستیها عامل حیات و ماندگاری آنها است. این قانون که قرآن در بحث از سببها و انگیزه های دگرگونی در نظامهای اجتماعی و طلوع و غروب تمدنها ارائه می دهد تنها از زاویه کاربرد تاریخی آن نیست بلکه قانون و سنت حاکم بر هر جامعه و تمدنی را بیان می کند. برابر این سنت الهی سرنوشت تمدن امروز بشر نیز بسته به آن است که آیا با دین و قانونها و سنتهای حاکم بر زندگی انسان هماهنگ می شود و می ماند یا ستم وعصیان می ورزد و به ناگزیر عناصر واقعی واصیل آن به تمدنی انسانی و واقع گرا سپرده می شود که دین داعیه دار آن است؟
آیه شریفه زیر از این پدیده و رخداد خبر می دهد و آن را به خوبی می نمایاند تا بشر مغرور توانایی تمدنی خویش نشود: «ألم یروا کم أهلکنا من قبلهم من قرن مکناهم فی الارض ما لم نمکن لکم و أرسلنا السماء علیهم مدرارا و جعلنا الأنهار تجری من تحتهم فاهلکناهم بذنوبهم و أنشأنا من بعدهم قرنا آخرین؛ آیا نمی بینید چه بسیار مردمانی که ما پیش از آنان گروه گروه هلاک کردیم آن چنان کسانی که آنان را در زمین جای و توان دادیم که هرگز مانند آن به شما ندادیم و آسمان را برایشان فرو گشادیم که باران بهنگام بارید و جویهای آب برای آنان بساختیم که از زیر درختان آنان جاری بود. پس از آن آنان را به گناهشان هلاک کردیم و از پس ایشان گروه دیگر در گرفتیم.» (انعام/ 6)
برای آن که وجه دینی تمدن در تمدنی که گفته شد دین داعیه دار آن است بهتر روشن شود لازم است معنی و برداشت مورد نظر خود را از تمدن دینی بیان کنیم. تا کنون کمتر درباره حد و مرز یا در حقیقت فصل منطقی تمدن دینی سخن رفته است. به همین سبب کسان بنا به گونه نگاه و اندازه درک خویش از دین یا تمدن و از پی آن از تمدن دینی دریافتها و برداشتهای گوناگون دارند. به طور کلی می توان دریافتهای رایج از تمدن دینی را در دو تعریف ارائه کرد:
1. در ساده ترین دریافت تمدن دینی آن نوع از تمدنی است که نشانه هایی از دین و مناسک دین و شخصیتهای دینی در آن دیده می شود.
2. در برداشت دیگر آنچه یک تمدن یا عنصر تمدنی را درخور و شایسته ویژگی دینی می کند معنی و مفهوم نهفته در آن است. در این برداشت و دریافت آنچه اهمیت دارد آن است که اجزای تشکیل دهنده تمدن تا چه اندازه از تفکر دینی برخوردار باشد و سمت و سوی آن چه مقدار با اصول و ارزشها و هدایتها و ایده های انسانی دین هماهنگی داشته باشد.
اگر دریافت دوم از تمدن دینی را بپذیریم شرط اساسی برای تمدن دینی این است که در جای جای آن نمادها و ظواهر دین دیده شود بلکه باید با روح و گوهر دین و با معنویت حریت عدالت و حقوق انسانی هم سویی داشته باشد. با این دریافت اگر بشر آجر و آهن و شیشه هم بسازد اثر آفرینش گری و برازندگی خلیفة الهی خود را آشکار کرده است. وقتی انسان برای آبادانی و سازندگی و رهایی از خستگی و ملال و دستیابی به شیوه های بهتر زندگی و بهبود معیشت به عقل و اندیشه و اراده آزادانه خود متوسل می شود این بدان معنی نیست که می خواهد به جای دین و خدا به دیگری متوسل شود بلکه به عکس او آماده ادای تکلیف خود می شود تکلیفی که از دیدگاه دینی در برابر خدا بر عهده اوست: «هو أنشأکم من الارض و استعمرکم فیها؛ همان است که شما را از خاک زمین آفرید و زمین را استعمارگاه شما قرار داد.» (هود/ 61)
جریان بی رنگ و سیال زندگی آدمی آن گاه که در بسترهای ارزشی و انسانی: مهرورزی به همنوع مفید بودن یک یک افراد جامعه به حال هم جاری شود و حتی کار روی طبیعت برای اعتلای انسان باشد تمدن معنوی و انسانی پا می گیرد و درونمایه تمدن معنوی می شود و این یعنی همان تمدن دینی.در این برداشت از تمدن دینی زمین از آسمان جدا نیست بلکه زمین جامه آسمانی می پوشد به گونه ای که کار و تلاش بر روی طبیعت عنوان وظیفه دینی و مفهوم عبادی پیدا می کند. پیامبر اکرم (ص) فرمود: «جعلت لی الأرض مسجدا؛ برای من سراسر زمین مسجد است.» (بحارالانوار؛ علامه مجلسی ج 324/16)
این آموزه دینی نگاه عاشقانه شوق انگیز و از روی علاقه انسان را به آسمان از او نمی گیرد بلکه مفهوم درست آسمان را دراختیار او می نهد و رفتار وحرکتهای هدف مند انسان را در این جهان دینی و نمودی ازخلافت الهی او در صحنه هستی می شمارد و چون این تلاشها و پویشها بر پایه انگیزه هایی است که از آگاهی انسان دیندار به جایگاه پاسخ گویی خویش و از احساس وظیفه دینی و انسانی او سرچشمه می گیرد این پایبندی وجود دارد که نیروی سازندگی به نیروی آزمندی دگر نشود و از کوششها گذشتها و هموار کردن شجاعانه محرومیتها بر خویش به خاطر پیشرفت و خوشبختی جامعه سرباز نزند. در فضای تمدن دینی دغدغه زندگی چهره مثبت پیدا می کند و چونان ابزاری می شود که انسان در سایه تلاشها و نیکوییهایش هستی و بودن راستین خود را باز می یابد و نیز می داند که پاسخ مثبت دادن به تلاشهای سازنده در حقیقت ارج و عزت خویش است بر روی زمین. با این ترتیب هر تلاش و کوششی از بشر صورت گیرد که در دایره بینشی منسجم از واقعیت انسان و جهان قرار گیرد دینی است و تمدنی که در این شعاع گسترده پدید می آید دینی انگاشته می شود.