بررسی محدودیت قدرت وجدان

وجدان صدائی است خاموش ناشدنی و چیزی نمی تواند مانع فعالیت آن شود، لیکن هر چه باشد باز قدرتش محدود است و کثرت و فزونی بیحد موانع، آنرا از حوزه فعالیتش خارج می سازد و از درخشش به تاریکی می گراید. آری وجدان تا وقتی که وجود دارد بیدار است و آنچه تا به حال درباره قدرت وجدان گفته اند باین معنی بود که وجدان در همه موارد و همه جا حاکمیت خود را دارا بوده، آنی نیاسوده و غفلت در انجام رسالت خود نشان نمی دهد، در تاریکی شبهای ظلمانی، آنجا که همه دادگران و دادپروران و دادرسان بخواب عمیق فرو رفته، وجدان بیدار، در میان کاخ مجلل که انسان نیرومند سر به بالش نهاده و یا در میان ویرانه ای انسان ضعیفی جسد آزرده خود را به روی آن فرش نموده، در هر دو صحنه بساط محکمه را می گستراند و شرافت توأم با خرسندی یا رذالت توام با ندامت در چهره درونی هر دو انسان برای وی نمودار می گردد.

اگر بخواهیم از قضاوت عادلانه و انعطاف ناپذیر وی رو گردان شویم و وی را ندیده بگیریم، بهر طرف که بر گردیم مانند نور افکن دوار با ما می گردد و نور خود را به قیافه تاریک و درهم پیچیده ما می افکند. مگر انسان راه فراری از خویشتن سراغ دارد؟ بقول «ویکتورهوگو» راستی آدمی کدامین روی خود را نشان می دهد آن موقع که می خواهد از خویشتن طفره بزند؟، این کبوتر ضعیف و این همای سعادت، در مبارزه با کرکس تمایلات، تازنده است، بیدار  است و کوشش می کند دمی از مقاومت باز نایستد، تا آن گاه که بال و پرش شکسته شود و موجودیت خود را از دست بدهد.

چیزی که هست، «گاهی تکرار جنایت و گناه قیافه عمل را دگرگون می کند و دیدن وجدان را از کار می اندازد و در برابر  بزرگترین جنایات خونسردی خود را حفظ می کند. جبابره جهان مانند «حجاج» و «چنگیز» و «ناپلئون» و... که از دم شمشیر آنها خون مظلومان می چکید از قتل و اعدام صدها نفر باکی و هراسی نداشتند زیرا جنایت بر اثر تکرار، زشتی خود را از دست می دهد و رنگ عمل عادی به خود می گیرد و احیانا کار زشت لباس زیبا می پوشد و موقعی که یکی از غرائز تهییج می شود، بشر تحت تاثیر عوامل غضب، شهوت، گرسنگی، حسد، حب ذات، مال، مقام  و امثال آنها قرار می گیرد و از حال عادی خارج می گردد و اهداف مادی و علاقه به یک هدف پست، دیده وجدان را کور کرده و هر گونه عمل زشتی که کمک به هدف می نماید، در دیده وجدان نابینا، ضروری و مطابق عدل و انصاف شمرده می شود. مزاج در آن موقع طوفانی می شود و فطرت اخلاقی پشت پرده می رود و آدمی ندای وجدان را نمی شنود و دیوانه وار مرتکب هر عمل زشتی می شود. پس گناه، همچون لکه ابری است که در برابر  چهره خورشید وجدان قرار می گیرد و رفته رفته با توسعه گناه، نورش کم شده و به تاریکی مبدل می شود.


منابع :

  1. ابوالقاسم رزاقی- سوگندهای قرآن - از صفحه 153 تا 155

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/400814