بررسی قدیم یا مخلوق بودن قرآن در مکتب خلفا

در مکتب خلفا، به جز اختلافی که درباره  صفات خداوند، از لحاظ داشتن یا نداشتن اعضا دیده می شود، اختلاف دیگری نیز به چشم می خورد. به این معنی که آن فرقه که در صفات خداوند، قائل به وجود اعضا و جوارح، چون چشم و دست و پا برای ذات مقدسش هستند، کلام خدا را نیز جزء صفات حضرتش به حساب آورده مدعی اند همچنان که خداوند و صفاتش  قدیم است، قرآن کریم که کلام باری تعالی است، مانند ذاتش قدیم  می باشد، و هرکس که بگوید قرآن مخلوق است، یکی از صفات خدا را مخلوق دانسته و کافر شده است.

فرقه ای دیگر گوید: جزء ذات خداوند قدیم نیست و قرآن مخلوق خداست و هرکس بگوید قرآن قدیم است، قائل به وجود دو قدیم شده؛ یکی خداوند و دیگری کلام خداوند. به این ترتیب برای خدا شریک قائل شده و به خدا شرک آورده است. فرقه اول همان مجسمه و مشبهه بودند، و فرقه دوم جهمیه و پس از ایشان معتزله، و از هر دو فرقه، فرقه های متعدد پدید آمد.

اینک بیان تاریخ این داستان:
نخستین درگیری معروف بین این دو طرز تفکر، بین مقاتل بن سلیمان (متوفای 150ق) از حشویه  اهل حدیث، و جهم ( متوفای 128ق) و فرقه او که پیشگامان اهل کلام بودند، صورت گرفته و از آن پس، درگیری های طولانی دیگری بین فرقه های معتزله با فرقه های اشعریه و اهل حدیث به پا شد؛ چنان که در باب شناسایی فرقه های مسلمانان اشاره ای بدان داشتیم. 

اولین درگیری رسمی و خونین را بین این دو گروه، مأمون، خلیفه عباسی ( متوفای 218ق) آغاز نمود و سپس آن را در طول سی سال مدت حکومت معتصم ( متوفای 227ق)، برادر مأمون، و واثق ( متوفای 232ق) و متوکل ( متوفای 247 ق)، دو فرزند متعصم به شرح ذیل به پا داشتند. خلیفه عباسی، مأمون، در سال 211 هجری در دستوری مدح معاویه را منع کرد و اعلام داشت که پس از پیامبر، علی افضل و برتر از دیگران است و هرکس معاویه را مدح کند، خونش هدر است. و در سال 212 هجری اعلام داشت که قرآن مخلوق خداست و علی افضل از ابوبکر و عمر و عثمان است. از این اعلامیه پیروان مکتب خلفا ناراحت شدند و نزدیک بود فتنه به پا شود. بدین سبب خلیفه در آن سال  سکوت اختیار کرد. در سال 218 هجری، قول خود را درباره قرآن تجدید کرد، و در حالی که در شهر رقه شام بود، در نامه  مفصلی به والی بغداد نوشت: «گروهی بی خردان می پندارند که قرآن را خدا خلق نکرده و قدیم است»، و پس از استشهاد به چند آیه از قرآن که دلالت دارد برآنکه قرآن قدیم نیست و آفریده خداست، نوشت: «آنها خود را از اهل سنت و جماعت می شمارند و مخالفان خود را کافر و بر باطل می دانند، در حالی که آنها خود در ایمان به توحید خداوند نقص دارند. به آنها در مشاغل دینی نباید اعتماد کرد و نباید شهادت آنها را پذیرفت، چه آنکه دروغگوترین مردم، آن کسی می باشد که درباره وحی خداوند دروغ گوید. بنابراین قضات را گرد آور، آنها را در قول به خلق قرآن امتحان کرده، به آنها اعلام کن: من در کارهایم ( مأموریت های دولتی ) کسی را نمی گمارم که به دینداری اش اطمینانی نباشد. از آنها در برابر گواهان، درباره قولشان در امر قرآن سوال و بازجویی کن، و نیز این دستور را به همه جا صادر کن و نتیجه را از کارگزاران خود گرفته به ما بنویس.»

والی بغداد به دستور خلیفه، علمای خلافت را احضار کرد و گفتارهای مفصلی با آنها داشت که تفصیل آن را طبری و ابن اثیر و ابن کثیر، در تاریخ های خود آورده اند. پس از آن، والی بغداد در نامه ای جریان را به مأمون نوشت. مأمون دوباره به والی نامه نوشت و دستور داد تا چند نفر از کسانی را که قاتل به خلق قرآن نشدند به دلیل آنکه مشرک هستند، گردن بزند و چند تن را نزد خلیفه بفرستد تا خود با آنها مناظره کند و هرکس نپذیرفت، او را بکشند.

والی آنها را دوباره  احضار کرد و دستور خلیفه را به ایشان ابلاغ داشت. همه اعلام داشتند قرآن مخلوق است، مگر احمد بن حنبل و یک تن دیگر. والی آن دو را نزد خلیفه روانه کرد، لیکن مأمون پیش از آنکه با آنها روبرو شود، در همان سال وفات کرد.

آتش افروز این معرکه در مکتب خلفا، احمدبن ابی دواد ( متوفای 240ق) بود. وی در زمان مأمون مورد مشورت وی بود. مأمون در حال احتضار، به خلیفه بعد از خود، معتصم، چنین وصیت کرد: «هیچ گاه احمدبن ابی دواد از تو جدا نشود و با طرف مشورت قرار دادن او، وی را در همه کارهایت شرکت ده که اهلیت این کار را داد، و پس از من برای خود هیچ وزیر به کار نگیر.»

بدین سبب احمدبن ابی دواد، یگانه مرد طرف شور خلیفه متعصم گردید و خلیفه، او را منصب قاضی القضاتی داد و هیچ کاری را در آشکار و پنهان، بدون مشورت وی انجام نمی داد. متعصم در سال 218 هجری، در نامه ای از استاندارانش خواست تا مسلمانان  را در قول مخلوق بودن قرآن امتحان کنند و دستور داد معلمان به شاگردان این عقیده را تعلیم دهند. او گروهی از علما را به سبب مخالفت با این عقیده به قتل رسانید.

ابن ابی دواد در سال 220 هجری، احمدبن حنبل را احضار کرد و با ضرب تازیانه مجبورش نمود که بگوید قرآن مخلوق است. وقتی معتصم در سال 227 هجری وفات کرد و فرزندش، واثق به جای او بر مسند خلافت تکیه زد، اعتماد واثق بر ابن ابی دواد بیشتر شد. واثق در سال 231 هجری، نامه ای به والی بصره نوشت و به وی دستور داد که ائمه جماعت و موذنان را در عقیده  به مخلوق بودن قرآن امتحان کند. در همین سال، احمدبن نصرخزاعی از اهل حدیث را با غل و زنجیر از بغداد به سامرا و به محضر واثق آوردند. از وی درباره قرآن سوال شد. احمد گفت: قرآن مخلوق نیست. واثق پرسید: در مورد رویت خداوند در روز قیامت چه می گویی؟ احمد گفت: در روایت چنین آمده است؛ سپس روایت را خواند. واثق گفت: دروغ می گویی! احمد جواب داد: چنین نیست، تو دروغ می گویی! واثق: وای بر تو ! خدا دیده می شود چنان که جسم محدود دیده می شود، و مکان او را فرا می گیرد و بیننده او را در جای بخصوص می بیند؟!

گروهی از دانشمندان معتزله که در مجلس  حاضر بودند، گفتند: زدن گردنش حلال است. واثق شمشیر طلب کرد و به حاضران گفت: هنگامی که برای زدن گردنش برمی خیزم، کسی به کمک من بر نخیزد. من گام های خود را که برای کشتن این کافر برمی دارم، در پیشگاه خداوند ذخیره می کنم. کافری که پروردگاری را می پرستد که ما نمی پرستیم و به آن صفات که او می گوید، وصف نمی کنیم. سپس دستور داد *نطع را بگسترانند. احمد را با غل و زنجیر بر روی نطع نشاندند. خلیفه با شمشیر به سوی او رفت و گردن او را زد و دستور داد سر او را به بغداد برده بر چوبه دار بیاویزند. سپس نوشته ای از گوش آن سر بریده آویختند که در آن نوشته بود: این سر احمد است که امام ( واثق) او را خواند تا قبول کند که قرآن مخلوق است، و نفی کند تشبیه خدا را به مخلوق. او نپذیرفت و خدا او را به سزایش رسانید.

آن سر شش سال بر دار بود تا زمانیکه واثق مرد و متوکل به خلافت رسید. سر را پایین آوردند و دفن کردند. در همین سال ( 231ق) هزار و ششصد اسیر مسلمان را از روم باز گرفتند و آزاد کردند. در این باره احمد بن ابی دواد دستور داد تا اسیران مسلمان را در قول مخلوق بودن قرآن امتحان کنند. هر اسیری که پذیرفت چنین بگوید (که قرآن مخلوق است)، او را از دست رومیان باز گیرند و آزاد کنند و دو دینار به او بدهند. و هرکس نپذیرفت، او را در حال اسیری واگذارند.

واثق در سال 232 هجری وفات کرد و پس از او برادرش، متوکل خلیفه شد. متوکل در همه اندیشه ها و کارهایش بر خلاف سه خلیفه قبل، مأمون و معتصم و واثق، عمل می کرد. وی پیرو حشویه اهل حدیث بود و معتقدان به قدیم بودن قرآن را اعزاز و اکرام می نمود و معتقدان به مخلوق بودن قرآن را مخذول و منکوب می داشت. همچنین مانند حشویه اهل حدیث، دشمنی خود را با امیر المومنین علی علیه السلام  و خاندانش اظهار می کرد تا آنجا که قبر حضرت سید الشهدا علیه السلام را آب بست تا اثری از آن نماند. به همین سبب احمد بن حنبل در زمان متوکل احترامی کم نظیر داشت، و چون در سال 241 هجری در بغداد وفات کرد، صدها هزار نفر در تششیع جنازه اش شرکت کردند تا آنجا که گفته اند تعداد مردان به هشت صد هزار و تعداد زنان به شصت هزار نفر رسید. قبرش پس از مرگ، مزار مردم گردید.

متوکل در سال 247 هجری وفات کرد و پس از او، دستگاه خلافت در قول به قدیم یا مخلوق بودن قرآن، هیچ گونه دخالت یا تظاهری نداشت. این مبارزه پس از آن مردمی شد و رهبری آن را دانشمندان مکتب خلفا در دو طرف نزاع به عهده داشتند و تا قرنها بعد از آن، یکدیگر را در این باره امتحان و توهین و تحقیر آزار می کردند.

چنین بود کار دو فرقه در برخورد با هم در عقیده خلق قرآن. اینک نمونه ای از دلایل هر دو گروه را ذکر می کنیم: مأمون، خلیفه عباسی، در نامه اش به والی بغداد، قوی ترین و روشنترین دلیل خود بر قدیم نبودن قرآن را چنین آورده است: اینان خدا را با قرآن – که او آن را نازل  فرمود- مساوی دانستند، و گفتند قرآن قدیم است و خدا او را خلق نکرده و ایجاد نکرده، در حالی که خدا می فرماید: "إنا جعلناه قرانا عربیا" (سوره زخرف / آیه 3«ما آن را به صورت قرآنی عربی قرار دادیم» و هر چه را خدا «جعل» کرده، همان است که «خلق» کرده، چنان می فرماید: "و جعل الظمات و النور" (سوره انعام / آیه1«و قرار داد ظلمات و نور را»، و نیز فرمود: "کذلک نقص علیک من أنباء ما قد سبـق" ( سوره طه / آیه 99 «ما بر تو از اخبار گذشتگان حکایت می کنیم.»

در این آیه از کارهایی که در گذشته واقع شده، خبر داده است. بنابراین، این آیه بعد از آن حوادث نازل شده و قدیم نیست. همچنین فرمود: "أحکمت آیاته ثم فصلت" ( سوره هود / آیه 1«آیات قرآن محکم قرار داده شد، سپس شرح و تفصیل داده شد»؛ و خداوند است که کتاب خود را محکم فرموده و مفصل بیان داشته، بنابراین خداوند خالق قرآن و ایجاده کننده آن است، و محکم ترین دلیل بر مخلوق نبودن قرآن را در مکتب خلفا، احمد بن حنبل آورده است. چنان که در تاریخ بغداد می بینیم از احمدبن حنبل، از حال کسی که بگوید قرآن مخلوق است، سوال کردند؟ احمد گفت: کافر است. سائل گفت: پس ابی ابن دواد چه حالی دارد؟ احمد پاسخ داد: به خدای عظیم، کافر است. سائل پرسید: به چه کافر شده است؟ احمد گفت: به قول خداوند، آنجا که می فرماید: "لئن اتبعت أهواء من بعد الذی جاءک من العلم" ( سوره بقره/ آیه 145پس قرآن از علم خداست و هرکس بپندارد که علم خدا مخلوق است، به خداوند عظیم کافر شده است.

(*= بساطی از پوست چهارپایان بود که در وقت  گردن زدن، بر روی  فرش ها  می گسترانیدند تا فرش ها به خون آلوده نشود)


منابع :

  1. سید مرتضی عسکری- نقش ائمه (ع) در احیای دین- از صفحه 409 تا 417

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/400976