علامه طباطبایی (صاحب تفسیر المیزان) در بحث مربوط به «رویت» و «النظر الی الله» بیانی بسیار لطیف و عمیق آورده اند که به ماحصل و ملخص آن بیان اشاره می کنیم: در میان معلومات ما، یعنی اشیای که متعلق علم ما واقع می شود و ما نسبت بدانها به طور ضروری و روشن واقف می شویم، مطالب و حقایقی است که ما نه از طریق ادراک حسی به آنها رسیده ایم و نه از راه استدلال فکری و اندیشه به درک آنها نائل شده ایم و در عین حال آنچنان برای ما وجود و واقعیتشان واضح و آشکار است که از «علم» خود درباره ی آنها تعبیر به «دیدن» می کنیم، مانند علم ما به ذات و قوای ذاتی و حالات درونی خودمان. مثلا می گوییم من می بینیم که من، خودم هستم؛ یعنی من ذات خودم را بالعیان می یابم و خودم مشهود خودم هستم، بدون اینکه وسیله ادراکی از حس و اندیشه و استدلال در میان باشد، خودم برای خودم مکشوفم و حجابی بین من و ذات من نمی باشد و هم می گوییم می بینم که به فلان چیز محبت دارم و از فلان چیز متنفرم؛ یعنی واقعیت محبت و نفرت را در باطن خود بی هرگونه وسیله و آلتی می یابم. در این سنخ از معلومات تعبیر به «رویت و دیدن» چنانکه می دانیم شایع است. در صورتی که بسیاری از معلومات از سنخ دیگری هم داریم که در عین اینکه علما برای ما در کمال وضوح و روشنی هستند، مع الوصف از دانستن خود نسبت به آنها تعبیر به دیدن نمی کنیم. مثلا با اینکه علم ضروری و قطعی به وجود هندوستان و لندن و مسکو داریم و یقین به وجود شخصیت های مسلم تاریخی مانند ابراهیم علیه السلام و اسکندر و کسری در ما هست که از شدت قطعیت یقین، مثل این است که آنها را می بینیم، ولی معذلک نمی گوییم من هندوستان و لندن را می بینم یا ابراهیم علیه السلام و اسکندر وکسری را می بینم؛ بلکه می گوییم من بودن شهری به نام لندن و مسکو را می دانم. من به شخصیت هایی مانند ابراهیم علیه السلام و اسکندر و کسری که در جهان بوده اند علم و یقین دارم و حتی در علم به حقایق کلیه ای که از بدیهیات اولیه اند از قبیل «یک، نصف دو است» و «عدد چهار، زوج است» اطلاق «دیدن» صحیح نیست، با اینکه علم به آنها از علوم ضروریه است. پس معلوم می شود این طور نیست که به هر نوع از انواع علم ضروری و هرگونه انکشافی اطلاق کلمه ی «رویت» و «نظر» صحیح باشد، بلکه فقط در نوع خاصی از ضروریات علوم، این تشمیه و این تعبیر صحیح است که گفتیم مانند انکشاف ذات و حالات باطنی انسان برای خودش و در این نوع از علم و انکشاف، آنچنان که پیداست هیچ کدام از زمان و مکان و جهت و سایر حالات و لوازم جسمیت و جسمانیت دخالتی ندارند، نه چشم سر برای تحقق این رویت دخیل است و نه پیمودن راه استدلال و اندیشه برای نیل به آن لازم است.صرفا نوعی «انکشاف» واقعیت است برای «قلب» دراک انسان که از آن تعبیر به «شهود» و «وجدان»نیز می شود. در قرآن نیز به آیاتی برمی خوریم که لفظ «نظر» و اشباه آن مانند «رویت» و «لقاء» و «شهود» که متقارب المعنی هستند در آن آیات در موارد خاصه ای اطلاق و اثبات شده است که به طور قطع از دیدنی ها با چشم سر نمی باشند، مانند:
«وجوه یومئذ ناضره* الی ربها ناظزه» (قیامت/23-22)، «چهره هایی در آن روز] قیامت[ شاداب و خرمند که به پروردگارشان نگرنده اند» (یا او را بیننده اند، بنابر این که «نظر» در لغت به معنای «دیدن» آمده باشد).
«ما کذب الفواد ما رای» (نجم/11)، «دل ]پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم[ آنچه را که دیده، دروغ ندیده است». در این آیه، «دیدن» به «دل» نسبت داده شده و دیدن دل بدیهی است که دیدن «حسی» نیست.
«فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا ولا یشرک بعباده ربه احدا» (کهف/110)، «هرکه امید لقاء پروردگار خود دارد، باید عملی که شایسته است انجام داده و احدی را در عبادت پروردگارش شریک نسازد».
«اولم یکف بربک انه علی کل شیء شهید* الا انهم فی مریه من لقاء ربهم الا انه بکل شیء محیط» (فصلت/54-53)، «آیا بس نیست در مورد پروردگارت ]در مقام ظهور وحدانیت او[ که او مشهود بر همه چیز] یا شاهد و حاضر بر همه چیز[ است. آگاه باشید که آنان نسبت به لقاء ] و دیدار[ پروردگارشان در شک و تردیدند، آگاه باشید که او به هر چیزی محیط است».
اینجا هم بنا بر این که «شهید» به معنای اسم مفعول و «مشهود» باشد که مناسب با سیاق آیه هم همین است چون در مقام ارائه ی وحدانیت خدا و احاطه ی مطلقه ی او بر اشیاء است انسان ها را قادر بر«رویت» و «شهود» خدا- جل جلاله- نشان داده است که اگر کسی بخواهد او را بیابد و به« لقاء» و شهودش برسد، او را در همه جا و محیط بر همه چیز از ظاهر و باطن اشیاء خواهد یافت و شهودش خواهد نمود. و البته بدیهی است که اینچنین احاطه ی عام و شامل بر ظاهر و باطن اشیاء از همه گونه اتصاف به «زمان» و «مکان» و «جهت» منزه بوده و طبعا «لقاء» و شهودش نیز از سنخ لقاء و شهود «حسی» نخواهد بود. حال، آنچه که از تأمل در تعبیرات قرآن حکیم با استعانت از بیانات ائمه ی معصومین علیهم السلام در این باب به دست می آید و با براهین عقلیه نیز تأیید می گردد، همین است که مراد از «رویت خدا» و «نظر به خدا» و «لقاء خدا» این قسم از علم ضروری و انکشاف است که ما نیز از آن در محاورات خود نیز تعبیر به «رویت» می کنیم و آن را دیدن می نامیم. یعنی از قرآن و حدیث استفاده می شود که انسان، نسبت به خدا، نوعی شعوری دارد غیر آن نوع اعتقادی که به وجود و هستی او (جل شانه العزیز) از طریق تفکر و استدلال و اقامه ی برهان دارد و آن وجدان نمودن و یافتنی است بی وساطت هرگونه واسطه ای از چشم و فکر! آنچنان که ذات و قوای ذاتی و حالات درونی خود را می یابد و وجدان می کند در حالتی که نه ذات و حالات باطنی خود را از خوف و رجاء و حب و بغض و رضاء و سخط، با چشم سر می بیند و نه از طریق فکر و استدلال اذعان به وجودشان می نماید.
آری این نوع علم، علم ضروری و وجدانی انسان است نسبت به خدا که هرگز زوال پذیر نمی باشد و از انسان جدا نمی گردد. منتهی بر اثر اشتغال انسان به «نفس» و هواهای نفسانی اش و آلوده گشتن وی به قذارات معاصی و گناهان، حالت غفلت از خدا به انسان رخ داده و او را از خدایش در حجاب می دارد و بی خبرش می سازد، چنان که قرآن حکیم می فرماید: «کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون* کلا انهم عن ربهم یومئذ لمحجوبون» (مطففین/15-14)، «نه چنین است ] آیات روشن ما حق است[ بلکه آنچه کرده اند] اعمالشان[ بر قلوبشان چرک و زنگ گذارده است ]یا خود اعمالشان بر قلبشان چرکی شده است[ و چنین نکنند که محققا در آن روز ]قیامت[ آنان از پروردگارشان در پرده اند ] از رحمت و انواع کرامات قرب خدا بی بهره اند[».
از آیه ی شریفه چنین فهمیده می شودکه اگر«رین» و چرک گناهان بسان پرده و حجاب بر چهره ی قلبشان نمی افتاد، دیدار پروردگارشان با چشم قلبشان بر ایشان میسر می بود و هم مطلب دیگری باز از قرآن استفاده می شود و آن این است که این علم ضروری انسان به خدا که به نام «نظر» و «رویت» و «لقاء» نامیده شده است، مادامی که انسان در دنیاست و سرگرم تأمین حوائج نفس و بدن می باشد و طبق کریمه ی «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملا قیه» (سوره انشقاق/آیه 6) «ای انسان، تو در سعی و تلاش به سوی پروردگارت هستی و سرانجام به دیدار او می رسی». هنوز در حال طی طریق و سیر و سلوک است و به مقصد نرسیده است- تاچنین است- آن نوع از علم ضروری اش نسبت به خدا که «رویت» نامیده می شود، در حد نقص است و تمامیت آن، موقوف به «انقطاع» تام از بدن و شواغل دنیوی است که با «مرگ» انجام می پذیرد و در روز قیامت، تجلی کامل آن برای شایسته کاران از اهل ایمان محقق می گردد که «وجوه یومئذ ناضره* الی ربها ناظزه»؛ آن روز، چهره هایی بر اثر نظر و رویت تام خدا (البته به همان معنای از رویت که بیان شد) درخشان و شادانند. آیه ی شریفه چنانکه پیداست، موطن و مقام تشرف به این تشرف عظیم را با قید «یومئذ» منحصر به عالم بعث و روز قیامت دانسته و آن روز را روز «نظر به خدا» و دیدن کامل حق معرفی فرموده است و لهذا وقتی حضرت موسی بن عمران علیه السلام از ساحت قدس پروردگار(جل وعلا) تمنای «رویت» نمود که: «رب ارنی انظر الیک» (اعراف/143) خدای من، خود را به من بنمای تا به تو بنگرم. پاسخ شنید که: «لن ترانی ولکن انظر الی الجبل فإن استقر مکانه فسوف ترانی» (اعراف /143)، «هرگز مرا نخواهی دید لیکن به این کوه بنگر که اگر آن، در جای خود بماند ]و فانی نشود[ تو مرا خواهید دید».
البته با در نظر داشتن مقام شامخ نبوت حضرت موسی علیه السلام باید تقاضای «رویت» توجیه به درخواست همان نوع مخصوص از «علم ضروری» و «انکشاف تام وجدانی» بشود، و هم با عطف توجه به آیات مثبته ی این نوع از «رویت» در قیامت باید نفی «لن» که ظاهر در نفی ابدی است مربوط به عالم دنیا باشد. یعنی مادام که در دنیا هستی هرگز به آن درجه ی تامه ی از رویت من که طالب آن می باشی نخواهی رسید تا آن روز که بدن را رها کرده و از این جهان نابود گردی. چنانکه کوه از تجلی نور رب، متلاشی گشت و با حفظ موقعیت جسمی خود، طاقت آن تجلی را نداشت، تو هم با حفظ موقعیت دنیایی خود تب تحمل آن درجه ی از «رویت» را نخواهی داشت، و البته روشن است که نفی طاقت رویت در دنیا (به وجه تام آن) منافی با اثبات اصل «رویت» در دنیا و کامل آن در آخرت (به همان معنای از رویت که بیان شد) نمی باشد. پس در واقع مفاد جمله ی «فإن استقر مکانه فسوف ترانی» این نیست که تجلی خدا و رویت موسی علیه السلام به طور مطلق و برای همیشه محال است، بلکه منظور این است که تجلی من و رویت تو (به آن معنی که بیان شد) مشروط به اندکاک وجود جسمانی و اضمحلال شرایط دنیوی است. همچنان که «فلما تجلی ربه للجبل جعله دکا و خر موسی صعقا» (سوره اعراف/143)، «همین که پروردگار او بر کوه، تجلی کرد، آن را مندک و متلاشی ساخت و موسی علیه السلام بیهوش افتاد» تجلی رب به عمل آمد، اما مقارن آن حال کوه استقرار جسمی خود را از دست داد و از هم پاشید و عمرش به سر آمد و موسی علیه السلام بیهوش افتاد.
«در کتاب توحید از علی علیه السلام ضمن حدیثی که موسی علیه السلام بر سبیل حمد خدا به زبانش جاری شد و تقاضا نمود: خدای من ]خود را[ به من بنما تا ببینمت، چون چنین تقاضا از وی امری عظیم و درخواستی بزرگ بود، از جانب حق مورد عتاب واقع شد که هرگز مرا در دنیا نخواهی دید تا آنگاه که بمیری، پس مرا در آخرت می بینی، ولیکن اگر خواستی مرا ببینی، پس به این کوه نگاه کن اگر استقرار در جای خود داشت مرا خواهی دید...» از این حدیث استفاده می شود که:
اولا تقاضای موسی علیه السلام «رویت قلبیه» بوده است نه رویت جنسیه که در مورد ذات خداوند متعال از محالات عقلیه است.
ثانیا رویت و رد تقاضا هم مربوط به دنیا و قبل از مرگ است نه مربوط به آخرت، چنانکه ضمن حدیث می فرماید: «لن ترانی فی الدنیا حتی تموت فترانی فی الاخره»، تا در دنیا هستی مرا نمی بینی تا آنگاه که بمیری، پس در آخرت مرا خواهی دید.
«از ابن عباس منقول است که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم این آیه را تلات کرد «رب ارنی انظر الیک» سپس فرمود: خدای عزوجل به موسی علیه السلام فرمود ای موسی! حقیقت آنکه هیچ زنده ای مرا نبیند مگر اینکه بمیرد و هیچ خشکی مگر اینکه از جا کنده شود و هیچ تری مگر اینکه از هم پاشیده گردد. همانا اهل بهشت مرا می بینند آنان که نه چشمشان می میرد و نه جسمشان می پوسد».
«در کتاب معانی به اسناد خود از هشام نقل کرده است که: حضور امام صادق علیه السلام بودم. معاویه بن وهب و عبدالملک بن اعین وارد شدند، معاویه بن وهب به امام عرض کرد یا بن رسول الله! ]چه می فرمایید[ درباره ی خبری که روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم پروردگار خود را دیده است، آیا به چه صورتی خدا را دیده است و ]چه می فرمایید[ درباره ی این خبر که اهل ایمان در بهشت پروردگار خود را می بینند؟ آیا به چه صورتی خدا را می بینند؟ پس ]امام علیه السلام[ تبسمی کرد و سپس فرمود: ای معاویه! چقدر زشت است که مرد، هفتاد سال و هشتادسال از عمرش بگذرد در حالتی که ]تمام این مدت[ در ملک خدا زندگی کرده و از نعمت های خدا برخوردار شود و با این وصف، آنچنان که باید خدا را نشناسد! آنگاه فرمود: ای معاویه به حقیقت آنکه محمد صلی الله علیه وآله وسلم پروردگار را ]تبارک و تعالی[ به مشاهده ی عیان ]با چشم سر[ ندیده است و دیدن بر دو نوع است: دیدن قلب و دیدن چشم. پس هر که مقصودش از دیدن ]درباره ی خدا[ دیدن قلب است، او درست فهمیده و در اعتقادش، مصیب است و برخورد به واقع کرده است و هرکس دیدن با چشم سر را اراده کرده، به طور حتم، دروغ گفته و نسبت به خدا و آیات خدا کافر شده است. چه آنکه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرموده: هر که خدا را تشبیه به خلقش کرد تحقیقا کافر است».
]امام صادق علیه السلام به دنبال گفتار خود فرمودند: [ و پدرم از پدرش از حسین بن علی علیهم السلام برای من نقل حدیث کرد که از امیرالمومنین علیه السلام سوال شد ای برادر رسول خدا ! آیا پروردگار خود را دیده ای؟ فرمود: عبادت نکرده ام پروردگاری را که او را ندیده ام. ندیده است او را چشم ها به طور عیان، ولی می بیند او را دل ها به حقایق ایمان».
«در کتاب توحید، از محمد بن فضیل نقل کرده است که از ابوالحسن (امام کاظم) علیه السلام پرسیدم آیا رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم پروردگار خود را دیده است؟ فرمود: آری به قلب خود او را دیده است. مگر نشنیدی که خدای ]عزوجل[ می فرماید: دل ]پیغمبر[ آنچه را که دیده دروغ است. او را با چشم ندیده ولیکن با دل دیده است».
«در ]کتاب[ توحید از ابوبصیر نقل کرده است که از امام صادق علیه السلام پرسیدم: آیا اهل ایمان در روز قیامت خدا را می بینند؟ فرمود: آری، پیش از روز قیامت هم او را دیده اند گفتم: کی ؟ فرمود: در آن موقع که به آنها فرمود: آیا نیستم پروردگار شما؟ گفتند: بلی ]هستی[. سپس] امام علیه السلام[ لختی ساکت شد و آنگاه فرمود: حقیقت آنکه اهل ایمان، خدا را در دنیا پیش از روز قیامت می بینند. آیا تو مگر هم اکنون او را نمی بینی؟ گفتم: آیا این سخن را از شما نقل کنم؟ فرمود: نه، چه آنکه ممکن است شخص نادانی که پی به مقصود تو از این سخن نمی بری آن را شنیده و تشبیه بپندارد و در نتیجه کافر شود و حال آنکه دیدن با ]چشم[ دل مانند دیدن سر نمی باشد. خدا برتر از این است که تشبیه کنندگان و ملحدان وصفش کنند».
ظاهر این روایت نیز نشان می دهد که رویتی که انسان نسبت به خدا دارد، از سنخ اعتقاد و ایمانی نیست که از طریق تفکر و استدلال و برهان به دست آمده باشد، همچنان که از سنخ رویت حسی و بصری نیز نمی باشد. بلکه چنانکه گفته شد، از نوع شعور وجدانی است که برای انسان به طور علم ضروری حاصل است، منتهی در دنیا به صورت نقص و در آخرت در حد کمال است و هم از لسان حدیث استفاده می شود که چون به کار بردن لفظ «رویت» در مورد ذات اقدس حق (جل جلاله) و اشاعه ی این استعمال در میان عامه ی مردم، موجب اشتباه در اذهان بوده و افکار را آلوده به «تشبیه» می سازد و در نظرهای ناقص «رویت حسیه» را مجسم می کند، فلهذا امام علیه السلام راوی را از نقل حدیث متضمن موضوع رویت منع فرموده اند وگرنه اصل حقیقت «رویت» به همان معنای صحیحی که بیان شد در لسان آیات و روایات، ثابت است و هیچگونه منافاتی با ادله ی نافیه ی «رویت حسیه» ندارد.
شیخ صدوق (رض) می فرماید: «رویت که در اخبار آمده است ]در مورد ذات اقدس خدا در روز قیامت[ به معنای خدا است. چون دنیا محل عروض شک و ریب و خواطر نفسانی است ]طبعا در دنیا علم خالص روشن نصیب انسان نمی شود[ اما روز قیامت ]که تمام حجب برکنار است[ آیات و نشانه های حق و دیگر امور از ثواب و عقاب خدا برای بندگان، طوری مکشوف می گردد که تمام شکوک از بین رفته و حقیقت قدرت خدا عزوجل معلوم می شود و شاهد این مطلب در کتاب خدا است ]که می فرماید:[ «لقد کنت فی غفله من هذا» (ق/22)، به راستی تو از این ]واقعیت[ در غفلت بودی و اینک کشف غطاء از تو نمودیم ]پرده ازپیش تو برداشتیم[ و چشم تو امروز تیزبین است ]که می بینی و در آن شک نمی کنی[. پس معنای آنچه در حدیث آمده که خداوند عزوجل دیده می شود این است که خدا به طور یقینی معلوم می گردد.
علامه مجلسی (اعلی الله مقامه) می فرماید: موضوع رویت که ذکر آن در اخبار آمده است، بارها در کتاب توحید و غیر آن به تأویل آن پرداخته ایم و مراد از آن یا مشاهده ی نوری از انوار مخلوقه ی پروردگار است و یا مقصود، دیدن پیغمبر و اهل بیت او علیهم السلام است که خدا رویت آنها را به منزله ی رویت خود قرار داده است و یا معنای رویت درجه ی نهایی معرفت و شناسایی خداست که از شدت انکشاف و تبین، تعبیر به رویت می شود».
عالم ربانی مرحوم حاج میرزا آقا ملکی تبریزی (قدس الله سره) می فرماید: در قرآن مجید زیاده از بیست جا عبارت «لقاء الله» و «نظر» بر خداوند وارد شده و هکذا در تعبیرات انبیاء و ائمه علیهم السلام و از این طرف هم در اخبار در «تنزیه» حق جل جلاله کلماتی وارد شده است که ظاهرش تنزیه صرف است از همه ی مراتب معرفت. علمای شیعه (رضوان الله علیهم) را هم در این بایب مذاق های مختلف است، عمده ی آن دو مذاق است: تنزیه صرف، حتی آنکه معرفت همان فهمیدن این است که باید خداوند را تنزیه صرف نمود و آیات و اخباری که در معرفت و در لقاء الله وارد شده است آنها را تأویل نمود. مثلا تمام آیات و اخبار «لقاء الله» را معنی می کنند بر «مرگ» و لقاء ثواب و عقاب و فرقه ی دیگر را مذاق این است که اخباری که در «تنزیه» وارد شده است، باید جمع میان آنها و اخبار «تشبیه» و اخباری که ظاهر در امکان «معرفت وصول» است، به این طور نمود که اخبار تنزیه صرف را حمل کرد به معرفت از طریق رویت به این چشم ظاهر و به معرفت کنه ذات اقدس الهی، و اخبار تشبیه و لقاء و وصول و معرفت را حمل کرد به معرفت اجمالی و معرفت اسماء و صفات الهی و تجلی مراتب ذات و اسماء و صفات حق تعالی به آن میزان که برای ممکن، ممکن است. و به عبارت اخری، کشف حجب ظلمانیه و نورانیه که برای «عبد» شد، آن وقت معرفت بر ذات حق تعالی و اسماء و صفات او پیدا می کند که آن معرفت، از جنس معرفت قبل از آن کشف نیست... اگرچه بعد از این همه مراتب کشف سبحات جلال و تجلی انوار جمال و «فناء فی الله و بقاء بالله» باز حاصل این معرفت، این خواهد شد که از روی حقیقت، از وصول به کنه معرفت ذات، عجز خود را بالعیان والکشف خواهد دید.
بلی، این هم عجز از معرفت است و عجز سایر ناس هم عجز از معرفت است، لیکن این کجا و آن کجا؟ بلی «جماد» هم عاجز از معرفت است، انسان هم. ولی..... باری قطعا تفاوت مراتب عجز حضرت اعلم خلق الله محمد بن الله صلی الله علیه وآله وسلم با سایر ناس و بلکه با علمای امت، زیادتر از عجز جماد با انسان است...باز هم ایشان در قسمت دیگری از کلام خود می فرمایند: «و کسانی که دعوی معرفت و امکان معرفت می نمایند، غیر از این نمی گویند که این معانی اجمالیه از اسماء و صفات الهیه جل جلاله که شما در عقد قلبی به آن اعتقاد دارید، ما به طریق کشف و شهود دیده ایم و حقایق آنها را به همین قیود تنزیه رسیده ایم و همان حقایق که به ما منکشف شده، مطابق همان است که محققین متکلمین امامیه رضوان الله علیهم در عالم تصور و عقد قلبی دارند. فرقش همان «تصور وجدان» است نظیر فرق آنکه انسان، معنای شیرینی را علما مطابق واقعش بداند که عبارت از کیفیت ملائمی که از وصول کیفیت بعضی از اجسام به اغشیه ی منتشره ی به سطح دهان حاصل می شود و اینکه شیرینی را بخورد. این دو مطلب را به یک لحاظ می شود گفت که عین همند و به یک لحاظ می شود گفت ابدا به یکدیگر ربط ندارند...».