محال بودن وجود فدیه در سلطنت حقیقیه خداوند
فارسی 2598 نمایش |عمل فدا دادن، در موردی که حق ضایع شده، حق خدای سبحان باشد، غیرمعقول است، برای اینکه سلطنت الهی (بر خلاف سلطنت های بشری است چرا که سلطنتهای بشری وضعی و اعتباری و از قبیل بازی شاه و وزیر بوده و قراردادی است) سلطنتی است حقیقی و واقعی که تبدیل در آن راه ندارد و نمی شود با مثلا دادن فدیه و عوض آن را که متوجه ما است برگردانیم. آری وجود عین و اثر اشیای عالم، قائم به خدای سبحان است و چگونه تصور می شود که واقع عالم از وضعی که دارد دگرگون شود؟ با اینکه تعقل واقع دگرگونی ممکن نیست تا چه رسد به اینکه محقق هم بشود، به خلاف ملک و سلطنت بشری و حقوق انسانی که اینگونه مسائل جاری بین ما افراد اجتماع است و اموری است وضعی و قراردادی و چون قراردادی است، بود و نبودنش و معاوضه کردنش به دست خود ما انسان ها است که بر حسب دگرگونی هائی که در مصالح زندگی و معاش ما پیدا می شود یک وقت به کلی خط بطلان بر او می کشیم -و شخصی را که تاکنون سلطان خود می خواندیم از سلطنت می اندازیم- وقتی دیگر آن حق را به حقی دیگر مبدل می سازیم مثلا کسی که قاتل فرزند ما است حق انتقام گرفتنمان را با گرفتن خون بها مبدل می کنیم.
ذات مقدس خدای سبحان نیز علاوه بر محال بودن عقلی فدیه، به خصوص این مساله اشاره کرده و آن را نفی نموده است؛ آنجا که فرمود: «فالیوم لا یؤخذ منکم فدیه ولا من الذین کفروا ماواکم النار؛ امروز از شما فدیه و عوض گرفته نمی شود، نه از شما و نه از کسانی که کافر شدند، ماوای همه شما آتش است» (حدید/ 15)، کلام عیسی هم که قرآن کریم آن را حکایت نموده، از این قبیل است و آن کلام این است: «و اذ قال الله یا عیسی ابن مریم أأنت قلت للناس اتخذونی و امی الهین من دون الله؟ قال سبحانک ما یکون لی ان اقول ما لیس لی بحق...* ما قلت لهم الا ما امرتنی به، ان اعبدوا الله ربی و ربکم وکنت علیهم شهیدا ما دمت فیهم، فلما توفیتنی کنت انت الرقیب علیهم و انت علی کل شی ء شهید* ان تعذبهم فانهم عبادک و ان تغفر لهم فانک انت العزیز الحکیم؛ و [ياد كن] هنگامى را كه خدا فرمود اى عيسى پسر مريم آيا تو به مردم گفتى من و مادرم را همچون دو خدا به جاى خداوند بپرستيد گفت منزهى تو مرا نزيبد كه [درباره خويشتن] چيزى را كه حق من نيست بگويم اگر آن را گفته بودم قطعا آن را میدانستى آنچه در نفس من است تو میدانى و آنچه در ذات توست من نمیدانم چرا كه تو خود داناى رازهاى نهانى* جز آنچه مرا بدان فرمان دادى [چيزى] به آنان نگفتم [گفته ام] كه خدا پروردگار من و پروردگار خود را عبادت كنيد و تا وقتى در ميانشان بودم بر آنان گواه بودم پس چون روح مرا گرفتى تو خود بر آنان نگهبان بودى و تو بر هر چيز گواهى* اگر عذابشان كنى آنان بندگان تواند و اگر بر ايشان ببخشايى تو خود توانا و حكيمى» (مائده/ 116-118)، برای اینکه جمله: «و کنت علیهم شهیدا...» به این معنا است که عرض کرده باشد: پروردگارا من مادام که در بین بندگان تو بودم، وظیفه ای نداشتم جز آنچه که تو برایم معین کردی و آن عبارت بود از: تبلیغ رسالت و شهادت بر اعمال، و اما هلاک شدن و نجات یافتن، عذاب شدن یا آمرزیده شدنشان به عهده تو است، هیچ ارتباطی با من ندارد و من هیچ مسئولیتی هم نسبت به آن ندارم و تو در این باره اختیاراتی به من نداده ای تا با استفاده از آن مردم را از عذاب تو خارجشان کنم و مثلا نگذارم تو بر آنان مسلط شوی و این بیان کاملا دلالت می کند بر نبودن مساله ای به نام فداء، چون اگر چنین چیزی وجود می داشت نباید در آیه شریفه خود را از اعمال مردم تبرئه کند و عذاب و مغفرت هر دو را به خدای سبحان ارجاع داده، مساله را به طور کلی بی ارتباط به خود بداند.
منـابـع
سید محمدحسین طباطبائی- ترجمه تفسیر المیزان- مترجم: محمدباقر موسوی- ج 3 صفحه 433-440 و 460-479
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها