تاریخ یهود از دوران حضرت موسی علیه السلام تا پیامبر اسلام
فارسی 14938 نمایش |دوران حضرت موسی و یوشع (ع)
حضرت موسی (ع)، یک صد و بیست سال زندگی کرد، از این مدت، نزدیک به سی سال در کاخ فرعون مصر، و ده سال نزد شعیب پیامبر (ص) در «قادش برنیع» واقع در انتهای صحرای سینا از سمت فلسطین نزدیک دره عربه سپری کرد. تورات موجود (سفر خروج باب 12: 37) تعداد افراد بنی اسرائیل (به جز فرزندان) را که همراه موسی (ع) حرکت کردند، ششصد هزار مرد پیاده می داند اما برخی پژوهشگران غربی تعداد آنها را شش هزار نفر تخمین می زنند. تاریخ نگاران این نظر را برمی گزینند که خروج آنها از مصر در اوایل قرن سیزدهم قبل از میلاد، یعنی حدود سال 1230 ق. م در زمان فرعون «منفتاح» بوده است. و حضرت موسی (ع) در کوهی نزدیک «قادش» درگذشت و وصی او یوشع بن نون (ع) وی را در آنجا دفن کرد و قبرش را پنهان ساخت. در حالی که حضرت انواع آزار و اذیت را از بنی اسرائیل در زمان حیات و پس از مرگش تحمل نمود. تورات موجود، درباره او و هارون می گوید: «خدا به موسی گفت: در این کوه بمیر همانگونه که برادرت هارون در کوه هور جان سپرد. چون شما دو تن به من خیانت ورزیدید، چون مرا در محل آبف سرزمین قادش در زمین سینا تقدیس نکردید. پس به راستی تو زمین را از مقابل آن می نگری اما تو بدانجا، به سرزمینی که من به بنی اسرائیل اعطا کرده ام داخل نمی شوی.» و می گوید: «یوشع بن نون وارد آنجا خواهد شد.»
رهبری بنی اسرائیل را پس از موسی (ع) وصی او یوشع پیامبر بر عهده گرفت و آنها را به کرانه غربی رود اردن برد و فعالیت خود را از شهر «اریحا» آغاز نمود و 31 شهر از شهرها و آبادیهای اطراف را که هر یک دارای زمینهای کشاورزی بودند، فتح نمود. ساکنان آن مناطق بت پرستان کنعانی بودند. یوشع آن منطقه را میان فرزندان بنی اسرائیل که نسبت به یکدیگر حسادت می ورزیدند، تقسیم نمود. بابهای 15 تا 19 از سفر یوشع، شهرها و شهرکهای منطقه را که حدود 216 پارچه می باشد، نام می برند. یوشع (ع) حوالی سال 1130 ق. م در سن نزدیک به یک صد و ده سالگی بدرود حیات گفت.
دوره داوران و سلطه فرمانروایان محلی
رهبری بنی اسرائیل پس از یوشع (ع) به داوران و قاضیان انتقال یافت که شبیه خلفا در میان قبائل قریش بودند که پانزده تن از آنان به فرمانروایی رسیدند. دوره داوران با دو ویژگی شناخته می شود، این دو ویژگی را پیوسته در طول تاریخ با بنی اسرائیل مشاهده می کنیم. یکی انحراف آنان از خط پیامبران (ع)، و دیگری مسلط کردن خداوند کسانی را که عذاب دردناکی به آنان بچشانند، همچنان که در قرآن از آن یاد شده است. تورات درباره انحراف بنی اسرائیل بعد از یوشع (ع) چنین می گوید: «(آنان) در میان کنعانیان و حیثی ها و اموریها و فرزیها و حیوی ها و یبوسیان، ساکن شده و دخترانشان را همسران خود قرار داده و دختران خود را به پسران آنها داده و خدایان آنها را پرستیدند.» و در باب 8 می گوید: «نخستین کسی که بر آنها سلطه یافت و آنها را به مدت هشت سال تحت فرمان خود درآورد (کوشان رشتعایم) فرمانروای آرام در منطقه النهرین بود.»
آن گاه بنی عمون و عمالقه بر آنها هجوم برده و بر شهر اریحا استیلاء یافتند. سپس یابین فرمانروای کنعان به مدت ده سال در حاصور بر آنان مسلط شد. بعد از آن بنی عموم و فلسطینیان هجده سال آنان را به بردگی خود درآوردند. و پس از آن فلسطینی ها آنها را کیفر نموده و مدت چهل سال بر آنان مسلط گشتند. فرمانروایی داوران پس از یوشع (ع) تا زمان صموئیل پیامبر (ع) ادامه یافت، همان پیامبری که خداوند متعال در قرآن وی را چنین یاد نموده است: «آیا ندیدی آن گروه بنی اسرائیل را که پس از موسی از پیامبر خود درخواست کردند که فرمانروایی برای ما برانگیز تا (به سرکردگی او) در راه خدا جهاد کنیم پیامبرشان گفت: آیا اگر جهاد بر شما فرض شود نافرمانی می کنید؟ گفتند: چگونه می شود که ما در راه خدا مبارزه نکنیم در حالی که ما و فرزندانمان از دیارمان رانده شده ایم. اما چون جهاد بر آنان مقرر گردید به جز اندکی همه روی گردانیدند و خداوند از کردار ظالمان آگاه است.» تاریخ نویسان این دوره را حدود یک قرن؛ یعنی از 1130 ق. م تا دوران طالوت و داود (ع) 1025 ق. م تخمین می زنند، در حالی که از سفر داوران در تورات مدت این دوره بیش از این مقدار فهمیده می شود.
دوره داود و سلیمان (ع)
دوران طالوت (شاوفل) را بخشی از دوران داود و سلیمان (ع) قرار دادیم؛ زیرا او اگرچه پیامبر نبود اما فرمانروایی بود در خط انبیا. مورخین مدت فرمانروایی وی را پانزده سال از سال 1052 تا 1010ق. م ذکر نموده اند. و پس از او داود و سلیمان از سال (ع) 1010 تا 931 ق. م یعنی سال وفات حضرت سلیمان فرمانروایی کردند. گردآورندگان تورات موجود، نسبت به حضرت موسی، داود و سلیمان (ع) ستم روا داشته و تهمتهای بزرگ اخلاقی، سیاسی و اعتقادی به آنان نسبت داده اند و بسیاری از تاریخ نویسان غربی مسیحی نیز از آنان پیروی نموده و مطالبی را هم بر گفته های آنان افزوده اند.
متأسفانه مسلمانانی که پیرو فرهنگ غرب بودند نیز از این دسته تبعیت نموده اند. درود و سلام خدا بر تمام پیام آوران الهی. ما در پیشگاه خداوند از کسانی که نسبت به آن بزرگواران بهتان روا داشتند بیزاری می جوییم. حضرت داود (ع) بنی اسرائیل را از ورطه بت پرستی و سلطه بت پرستان نجات داد و نفوذ دولت الهی خود را به مناطق مجاورش کشید و با ملتهایی که تحت فرمانروایی او درآمدند به شایستگی رفتار کرد، به گونه ای که خداوند متعال این ویژگی داود را در کتاب خود و از زبان پیامبرش حضرت محمد (ص) تعریف نموده است.
حضرت داود (ع) تصمیم گرفت در محل عبادت جدش ابراهیم (ع) در قدس و بر بلندای کوه «مریا» مسجدی بنا کند اما آنجا خرمنگاه یکی از ساکنان قدس از قبیله یبوسها به نام «ارونا» بود. به طوری که در تورات فعلی آمده داود (ع) آن قطعه زمین را به پنجاه شاقل نقره خرید، و مسجدی ساخت و در آن اقامه نماز کرد. در کنار آن حیواناتی برای خداوند قربانی می شد. حضرت سلیمان وارث سلطنت و فرمانروایی پدر بزرگوارش داود (ع) گردید و دولت او به همان گستردگی و عظمتی رسید که در قرآن و احادیث رسول گرامی اسلام (ص) آمده است. سلیمان مسجد پدرش داود و جد اعلای خود ابراهیم را به شکل باشکوهی بازسازی کرد. این بنا به معبد سلیمان (ع) معروف گشت. دوره فرمانروایی حضرت سلیمان (ع) دوره ای استثنائی در تاریخ انبیاء (ع) است.
خداوند در این دوره نمونه ای از امکانات شگفت آور و متنوعی را که می توانست در تسخیر انسانها باشد ظاهر ساخت؛ چرا که ملتها موجودیت سیاسی خود را به رهبری پیامبران خدا و جانشینان آنان برپا داشتند و توان خود را در طغیان و نبرد علیه یکدیگر به کار نبردند. خداوند در قرآن می فرماید: «اگر خداوند روزی را بر بندگانش گسترش می داد، بی تردید در زمین ستم و طغیان می کردند، اما خداوند به مقداری که بخواهد، فرو می فرستد، و او نسبت به بندگانش آگاه و بیناست.» حضرت سلیمان (ع) طبق فرمایش قرآن، در حالی که بر تخت خود نشسته بود جان به جان آفرین تسلیم کرد. مورخان وفات او را در سال 931 ق. م می دانند. با درگذشت حضرت سلیمان انحراف در میان بنی اسرائیل آغاز شد و دولت وی تجزیه گشت. سپس خداوند کسانی را بر بنی اسرائیل مسلط کرد تا آنان را به عذابی دردناک گرفتار سازد. تورات فعلی پس از آن که در سفر اول فرمانروایان، بر سلیمان (ع) افترا می بندد که او دست از بندگی خدا برداشته و به پرستش بتها پرداخت، می گوید: «و به سلیمان گفت: علت این کار نزد توست و تو پیمان و واجبات مرا که به تو سفارش نمودم پاس نداشتی، من نیز کشور را از دست تو گرفته و جزء جزء می گردانم.»
دوران تجزیه و کشمکش داخلی
اختلافهای داخلی اسرائیلیان تا آنجا پیش رفت که از نیروهای بت پرست باقی مانده پیرامون خود و نیز از فراعنه و آشوریان و بابلیان بر علیه یکدیگر یاری گرفتند. یهودیان پس از درگذشت حضرت سلیمان (ع) در شکیم (نابلس) گرد آمده و بیشتر آنان با «یربعام بن نباط» بیعت کردند. او از دشمنان حضرت سلیمان در زمان حیاتش بود و از دست آن حضرت به سوی فرعون مصر گریخته بود و پس از وفات سلیمان دوباره بازگشت و مورد استقبال یهودیان قرار گرفت و در ساحل غربی رود اردن دولتی به نام اسرائیل تأسیس کرد و پایتخت آن را شکیم یا سامره قرار داد. و تعداد اندکی از آنان با «رحبعام» پسر حضرت سلیمان بیعت نموده و پایتخت خود را قدس قرار دادند و این دولت به نام «یهودا» معروف گردید.
اما آصف بن برخیا وصی حضرت سلیمان که خداوند او را در قرآن با جمله «عنده علم من الکتاب؛ نزد او دانشی از کتاب بود.» (نمل/ 40) وصف نموده از بنی اسرائیل جز تکذیب وی، بهره ای نبرد. تورات ذکر می کند که کفر و بت پرستی امری آشکار در میان پیروان یربعام بوده و می گوید: او دو گوساله از طلا ساخته یکی از آنها را در قدس و دیگری را در "دان" قرار داد و در کنار آنها حیواناتی را قربانی کرد و به مردم گفت: این ها خدایان شما هستند که از مصر شما را به سوی (شکیم) روانه ساختند، بنابراین در پیشگاه آنها قربانی کنید و به طرف اورشلیم نروید. پس مردم خواسته او را پذیرفتند. در کنار پرستش گوساله، یربعام آنان را به پرستش خدایانی دیگر، از جمله "عشتروت" خدای صیدونیها و "کموش" خدای موف آبی ها و "مکلوم" خدای عمونی ها، فرمان داد. بعد از سه سال کشور یهودا به همین سرنوشت گرفتار شد و مردم به بت پرستی روی آوردند.
شیشق فرعون مصر فرصت را غنیمت شمرد و در سال 926 ق. م به منظور پشتیبانی از یربعام و پایان دادن به دولت پسر حضرت سلیمان و طرفداران وی، طی هجومی قدس را اشغال نمود. و خزانه های خانه خدای خود و کاخ فرمانروا و حتی سپرهای زرینی را که حضرت سلیمان (ع) ساخته بود با خود به غارت برد. ظاهرا شرایط عمومی جامعه، فرعون مصر را برای تداوم سلطه خود یا سلطه هم پیمانش یربعام یاری نکرد، بنابراین پس از عقب نشینی او، این کشور کوچک اندکی از موجودیت خود را بازیافت ولی نبردها با یربعام همچنان ادامه یافت. چنانکه آرامی ها نیز از ضعف دو دولت موجود در منطقه استفاده نموده و با هجوم به کشور یهودا پس از به اسارت درآوردن سرانشان، آنان را به سوی پایتخت خود دمشق آورده و برای آنها جزیه و مالیات مقرر داشتند، و این ماجرا در زمان فرمانروایی آرامی بن هود (سال 879 - 843 ق. م) اتفاق افتاد.
سپس در زمان پادشاهی «آخاب بن عومری» در سالهای 874- 853 ق. م بر کشور یربعام جزیه مقرر نموده و آن را تحت الحمایه خود قرار دادند. همچنین تورات، نبرد فلسطینیها با عربهایی را یادآور می شود که در اطراف «کوشسیین» از کشور یهودا در زمان فرمانروایی «یهورام» زندگی می کردند. آنان قدس را اشغال نموده و بر اموال موجود در قصر فرمانروا استیلاء یافته و زنان و فرزندان وی را به اسارت درآوردند. تورات می گوید که لشکر «آرامی ها» در بیت المقدس به نبرد پرداخته و سران آنجا را هلاک کرد و تمام گنجینه ها را برگرفته و به حزائیل پادشاه آرامی ها تقدیم نمود. همچنین یوآش فرمانروای اسرائیل بر کشور یهودا یورش برد و حصار شهر را ویران ساخت و تمام زر و سیم و ظروف موجود در خانه خدا و نیز خزانه های سلطان را به یغما برد. این کشمکش و تسلط کشورهای مجاور بر یهودیان تا زمان اشغالگری آشوریان، ادامه داشت.
دوره استیلای آشوریان
سلطه آشوریها بر یهودیان، با هجوم شلمنصرف سوم فرمانروای آشوریان در سالهای 859 تا 824ق. به کشور آرامی ها و قلمرو اسرائیل آغاز گردید، به گونه ای که تمام منطقه، تحت فرمان او و فرمانروایان آشوری پس از وی درآمد. به نظر می رسد که کشور یهودا، بر خلاف کشور اسرائیل تحت فرمان و اطاعت آشوریان قرار گرفت؛ زیرا به گفته تورات فرمانروای یهودا «آحاز بن یوثام» از فرمانروای آشور «تغلث فلاسر» خواست که دست به حمله ای علیه کشور اسرائیل و آرامی ها بزند و او درخواست وی را پذیرفته و در سال 732 ق. م اقدام به حمله نمود. و جانشین او شلمنصر پنجم نیز کار او را دنبال کرد، اما هنگام محاصره شکیم (نابلس) یعنی پایتخت اسرائیل، درگذشت و جانشین وی «سرجون دوم» اشغال نابلس را به پایان برد و بر آن تسلط یافت.
آشوریان در حمله بر اسرائیل اخراج یهودیان از آن مکان را مطرح و «تغلث فلاسر» تمامی آنان را اسیر و به سرزمین خود بازگرداند و آشوریان را جایگزین آنها نمود. پس از او «سلطان فقح» به تکمیل آن نقشه پرداخت و او را به اسارت گرفت. سرجون دوم، نزدیک به سی هزار تن از یهودیان را به سوی حران و کرانه خابور و میدیا کوچ داد، و آرامی ها را جایگزین آنان نمود. در دوران فرمانروایی حزقیا که ظاهرا می کوشید با مصریان ارتباط برقرار نماید، کشور یهودا از سلطه آشوریها خارج گردید. اما «سنحاریب» فرمانروای آشور بر وی خشمگین شد و در حدود سال 701 ق. م برای تسلط بر کشور یهودا، دست به حمله گسترده زد و قدس را به تصرف خود درآورد. و «حزقیا» تمام نقره های موجود در خانه خدا و خزانه های قصر فرمانروا را به وی تسلیم کرد. این آخرین هجوم آشوریان برای سیطره بر یهودا بود. تورات فعلی علاوه بر پادشاهان قبلی آشور، از اسرحدون، و آشور بانیبال آخرین فرمانروای آنها یاد کرده، می گوید: «این دو، اقوامی را از آشور کوچانده و در سامره (نابلس) اسکان دادند.»
دوران استیلای بابلیان
نینوا، پایتخت آشوریان، در سال 612 ق. م به دست مادها و بابلی ها (کلدانیها) سقوط کرد و سرزمین آنها توسط این دو نیروی جدید تقسیم شد. عراق، سرزمین شام و فلسطین نصیب بابلیان شد. بخت النصر مشهورترین فرمانروای آنان، برای به اطاعت درآوردن سرزمین شام و فلسطین دو بار، ابتدا در سال 597 و سپس به سال 586 ق. م به آنها حمله کرد. او در نخستین هجوم، قدس را محاصره و فتح کرده و خزانه های قصر فرمانروا را از آن خود نمود، و شمار زیادی از یهودیان از جمله سلطان «یهوفیاکین» و مدافعان او را به اسارت درآورد، و صفدفقیا عموی یهوفیاکین را بر یهودیان باقی مانده برگماشت و اسیران را در منطقه نیبور نزدیک رود خابور در بابل اسکان داد. علت حمله دوم، کشمکش میان بخت النصر و فرعون مصر برای نفوذ در منطقه فلسطین بود، فرعون فرمانروایان شام و فلسطین، از جمله صفدفقیا فرمانروای قدس را بر همپیمانی با خود و علیه بابلیان تشویق کرد. آنان نیز پذیرفتند. او حمله خود را به منطقه آغاز کرد، اما بخت النصر به سرعت دست به هجومی دیگر زد که منجر به شکست مصریان و تصرف تمام منطقه گردید. لشکر بابلیان وارد قدس شدند و معبد سلیمان را به آتش کشیده، ویران کردند و خزانه های آن را به غارت بردند. خانه بزرگان یهود را نیز چنین کرده و قریب به 50 هزار تن از یهودیان را به اسارت گرفتند و فرزندان صفدفقیا را پیش روی او سر بریده و سپس چشمهایش را از حدقه بیرون آوردند و او را به بند کشیده همراه با اسیران بردند، و بدین گونه کشور یهودا را منقرض ساختند.
دوران استیلای ایرانیان
کورش فرمانروای ایران، در سال 539 ق. م سرزمین بابل را اشغال و حکومت آن را سرنگون کرد و با حمله به منطقه شام و فلسطین آنجا را نیز فتح نمود و به اسرای بخت النصر و یهودیانی که در بابل به سر می بردند اجازه بازگشت به قدس و بازسازی معبد را صادر کرد و گنجهای معبد را به آنان بازگردانید و «زفربابل» را به عنوان فرمانروا بر آنان برگزید. حاکم یهودی منصوب کورش، ساختن معبد سلیمان را آغاز نمود، اما اقوام مجاور از این کار، به هراس افتاده و به کمبوجیه جانشین کورش شکایت کردند، وی دستور داد از ادامه ساخت معبد جلوگیری شود، اما مجددا «دارای اول»، اجازه تکمیل بنا را صادر کرد و ساختمان معبد در سال 515 ق. م به اتمام رسید. سلطه ایرانیها بر یهودیان از سال 539 تا 331 ق. م ادامه یافت. در این مدت، کوروش، کمبوجیه، داریوش اول (دارا)، خشایارشا، و اردشیر، معاصر عزیر پیامبر (ع) فرمانروایی کردند و سپس تعدادی از سلاطین ایرانی از جمله داریوش دوم و اردشیر دوم و سوم قدرت را به دست گرفتند. داریوش سوم آخرین فرمانروای ایرانی بود که به دست اسکندر مقدونی از پای درآمد. در تورات فعلی پیرامون بسیاری از این فرمانروایان سخن به میان آمده است.
دوران استیلای یونانی ها
اسکندر مقدونی به مصر و منطقه شام و فلسطین لشکرکشی کرد و آن مناطق را فتح نمود و هواداران ایرانی و قدرتهای محلی را که رو در روی وی ایستاده بودند در هم شکست و وارد قدس گردید و آنجا را کاملا تحت فرمان خود درآورد. سپس به سوی ایران رفت و در جنگی که در «اربیل» شمال عراق رخ داد، داریوش سوم و لشکر او را نابود کرد و ایران را فتح نمود. بدین وسیله یهودیان از سال 331 ق. م تحت سیطره یونان درآمدند. پس از مرگ اسکندر، بین فرماندهان ارتش، بر سر امپراطوری بزرگ او کشمکش و اختلاف درگرفت. پس از این اختلاف که بیست سال به طول انجامید، بطالسه (منسوب به بطلمیوس) در مصر، بر بیشتر بخشهای آن دولت، استیلا یافتند و سلوکی ها (منسوب به سلوکوس) در سوریه بر بخشهایی دیگر از آن مسلط شدند. سرانجام قدس در سال 312 ق. م تحت سیطره بطلمیوسیان قرار گرفت.
سپس انتیوکوس، سلوکی سوم، در سال 198 ق. م قدس را از تصرف آنان خارج کرد اما بار دیگر بطالسه بر قدس غلبه کرده و تا فتح روم، یعنی سال 64 ق. م در آنجا ماندند. تورات فعلی شش تن از بطالسه را به نام بطلمیوس اول و دوم... تا آخر یاد کرده و می گوید: «بطلمیوس اول روز شنبه داخل اورشلیم شد و شماری از یهودیان را دستگیر و به مصر روانه کرد.» همچنین پنج تن از سلوکیها به نامهای انتیوکوس اول و دوم.. تا آخر را یاد نموده و می گوید: «چهارمین آنها به سال 175 تا 163 ق. م، به قدس لشکرکشی کرد و تمام اشیاء گرانبهای معبد را به غارت برد و پس از دو سال ضربه بزرگی به قدس وارد کرد و آنچه داشت به یغما برد و خانه ها و دیوارهای آن را ویران کرد و زنان و کودکان را به اسارت درآورد و مجسمه خدای خود زففس (زئوس) را در معبد نصب کرد و یهودیان را به پرستش آن فرمان داد، که عده بسیاری پذیرفتند. این در حالی بود که در اثر جنبش یهودیان مکابی، در سال 168 ق. م، برخی از آنان به مخفیگاهها و غارها پناه برده بودند. این جنبش، که یهودیان به آن افتخار می کنند، شباهت زیادی به جنگ گروهها و دسته هایی دارد که یهودیان معتقد، علیه یونانیان بت پرست برپا کردند و در دوران مختلف پیروزیهای محدودی به دست آوردند، این جنبش تا سلطه رومیان همچنان ادامه یافت.
دوره استیلای رومیان
بومبی، فرمانروای روم، ابتدا در سال 64 ق. م با اشغال سوریه، آن را به امپراطوری روم ملحق نمود و در سال دوم، قدس را تصرف کرد و آن را تابع فرمانروای رومی سوریه قرار داد. در انجیل متی آمده است: «در سال 39 ق. م قیصر روم، "اگوست هیرودیس ادومی" را فرمانروای یهودیان قرار داد و بنای معبد سلیمان را به شکل وسیع و زیبا بازسازی کرد و در سال 4 ق. م درگذشت.» چنانکه انجیلها آورده اند، پسر وی هیرودیس دوم، از سال 4 ق. م تا سال 39م. فرمانروایی کرد و حضرت مسیح (ع) در زمان او دیده به جهان گشود و او بود که یحیی بن زکریا (ع) را به قتل رساند و سر او را بر طبقی زرین، برای سالومه یکی از عناصر بدکاره بنی اسرائیل هدیه فرستاد.
انجیلها و تاریخ نویسان، آشفتگیها و آشوبهایی که در عهد نرون به سالهای 54 - 68م. در قدس و فلسطین به وقوع پیوسته و ماجراهایی را که میان یهودیان و رومیها و میان خود یهودیها اتفاق افتاده بیان می کنند. «فسبفسیان» قیصر روم، در سال 70م فرزند خود تیطفس را به عنوان فرمانروای منطقه منصوب کرد و وی به قدس یورش برد، یهودیان در آنجا جمع شدند تا آن که آذوقه شان تمام شد و ضعیف گردیدند، تیتوس دیوار شهر را خراب کرد و آن را به اشغال خود درآورد و با کشتن هزاران یهودی، خانه های آنها را ویران و معبد را درهم کوبیده و به آتش کشید و به گونه ای آن را از بین برد که مردم حتی جای آن را نیافتند. او باقی مانده مردم را به روم فرستاد.
مسعودی در کتاب خود می گوید: «شمار کشته ها در این حمله از یهودیان و مسیحیان به سه هزار هزار (یعنی سه میلیون تن) رسید. که ظاهرا در این رقم مبالغه وجود دارد. پس از این حوادث، رومیان با یهودیها شدت عمل بیشتری نشان دادند و اوج آن، زمانی بود که کنستانتین و قیصرهای پس از وی، آئین خود را بر اساس اعتقاد به مسیحیت بنا نهاده و یهودیان را مورد آزار و اذیت قرار دادند و از همین رو یهودیان، جنگ کسری با رومیان و شکست روم را در سال 620م. یعنی دوران ظهور پیامبر اسلام (ص)، مژده دادند و یهودیان حجاز خوشحال شده و برای مسلمانان آرزوی پیروزی کردند، پس خداوند آیه ای نازل کرد که می فرماید: «الف، لام، میم، رومیان مغلوب گردیدند در نزدیک ترین سرزمین و آنان پس از مغلوب شدنشان به زودی غالب می گردند، در اندک سالی، فرجام کار در گذشته و آینده از آن خداست و آن روز ایمان آورندگان شاد می گردند به یاری خدا و او هر کسی را که بخواهد یاری می کند و اوست غالب و مهربان.»(روم/ 1- 5) دوران تسلط اسلام 638 - 1925م بود.
منـابـع
على كورانى- مقاله نقش يهود در دوران ظهور- مترجم مهدى حقى- مجله موعود شماره 44
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها