پیشینه مباحث هرمنوتیکی در تفکر افلاطون (رساله فایدروس)
فارسی 6974 نمایش |افلاطون در پایان رساله فایدروس و همچنین در نامه هفتم خویش در باب گفتار و نوشتار و تقدم گفتار بر نوشتار سخن می گوید. در نظر او سخنور در گفتار خود باید حال اهل زمانه و مرتبه آنها را ملاحظه کند و نیز معلوم کند که «انواع مختلفی از گفتار وجود دارد و هر نوع از گفتار خاصیتی دارد و هر یک از دسته های مردمان نیز به دلایلی توسط گفتار خاصی به اعمال و عقاید به خصوصی ترغیب می شوند، در حالی که مردمان دیگر بدینگونه تحت تأثیر این نوع از گفتار قرار نمی گیرند.» به همین جهت، مفسر در بیان مطالب همواره باید مقتضیات زمانه را در نظر گیرد و به «کلم الناس علی قدر عقولهم» توجه داشته و به صرف اصابه به مقصود گوینده یا صاحب متن، بسنده نکند که در این صورت سخن او محدود خواهد شد به قواعد و اصولی که در کلاس ها آموخته و استاد شنیده و یا در فحاوی کتب و صحایف یافته است.
پیداست که اداء حق این معانی با رنج و تعب فراوان همراه است و «مرد عاقل آن را صرفا به خاطر سخن گفتن و نمایش دادن در برابر آدمیان تحمل نمی کند؛ بلکه در حد توان می کوشد که به طریقی سخن گوید و عمل کند تا خدایان را خوش آید» می بینیم که سخنان پرطمطراق و اصطلاحات مبهم و پیچیده فلاسفه امروز با ذوق افلاطون مناسبت ندارد. چه بسا سخنانی که حسن آن در سادگی و در اشارات وار بودن آن است، و حال آنکه فلاسفه خواسته اند همه چیز را به زبان عبارت آورند و تا نیاورند آرام نگرفته اند. این کار آنها اگر محاسن فراوان نیز داشته باشد، از عیب ابهام و مغلق گویی بر کنار نیست و از سادگی طبیعی سخن به دور است. اما با سخن چه باید کرد و درباره آن چه باید گفت تا خدا را خوش آید؟ و نیز در کار نویسندگی چه چیز پسندیده و کدام ناپسند است؟ اینجاست که افلاطون به اسطوره ای روی می کند و داستانی می گوید که اصحاب هرمنوتیک همواره بدان توجه داشته اند.
اسطوره قوت
افلاطون از زبان سقراط می گوید: «شنیده ام در نوکراتیس، یکی از شهرهای مصر، یکی از خدایان باستان بوده است، خدایی که پرنده مقدس او ایبیس نام داشت. نام این خدا توت Theuth بود و همو بود که اعداد و علوم حساب و هندسه و نجوم و نیز بازی نرد و طاس را اختراع کرد. اما از همه اینها مهمتر اختراع حروف الفبا توسط اوست. در آن روزگاران پادشاه سراسر مصر خدایی بود به نام تاموس Thamus که در شهری در مصر علیا که یونانیان آن را تب مصر می خوانند و آن خدای را آمون می نامند، بسر می برد.
توت در حضور این پادشاه آمد تا اختراعات خود را بدو بنمایاند و از او بخواهد تا آنها را میان مصریان بپراکند تا آنها نیز این هنرها بیاموزند. تاموس از فواید و آثار این هنرها پرسید و چون توت فواید چندی برشمرد تاموس بنابر پسندیدن برخی و ناپسندیدن برخی دیگر، زبان به ستایش و سرزنش گشود.»
در این حکایت آمده که تاموس در مدح و تمجید و نیز مذمت هنرهای مختلف با توت بسیار گفتگو کرد که تکرار آنها موجب اطاله کلام می شود. اما چون به حروف الفبا (و فن نوشتن) رسیدند، توت گفت: «ای پادشاه، این فن موجب می شود تا مصریان داناتر شده و قوت یادآوری memory آنان تقویت شود؛ زیرا که آن اکسیری است که من در تقویت قوت تذکر و یادآوری و دانایی کشف کرده ام.» اما تاموس پاسخ داد: «ای توت هنرور، یکی را آن توان هست تا فنون مختلف در وجود آورد و دیگری بر بازشناختن سود و زیان آنها تمکن دارد. اینک نیز تو پدر حروفی هستی که خود ابداع کرده ای و به همین سبب محبت و احساس تو (بدین فرزند) موجب شده تا خلاف قوت و اثری که این فن در مردمان دارد، به آن نسبت دهی. این فن در حقیقت بر نسیان مردمانی که آن را بکار می برند خواهد افزود، زیرا آنها دیگر قوت یادآوری خود را به کار نمی گیرند. ای توت، نوشتن در نتیجه عوامل بیرونی (و بیگانه) پدید می آید و اعتماد مردمان به آن موجب می شود تا از توجه به درون خویش و استفاده از قوت تفکر و یادآوری خود باز مانند. اکسیر تو قوه یادآوری را تقویت نمی کند بلکه صرفا به حافظه reminding کمک می کند تا چیزی به یاد ما بیفتد. بدین ترتیب، تو تنها نمودی از دانایی به شاگردان خود می توانی داد و نه دانایی حقیقی را؛ زیرا آنها چیزهای بسیاری خواهند خواند بی آنکه به راستی چیزی بیاموزند و گمان می برند که دانا شده اند و این در حالی است که در اغلب موارد نادان هستند و مصاحبت با آنان دشوار خواهد بود؛ زیرا که آنها دانا نیستند، بلکه به ظاهر دانا می نمایند.»
علل برتری گفتار بر نوشتار
بدین ترتیب افلاطون، گفتار را در مقابل نوشتار قرار می دهد. در نظر او هر نوشتاری همواره مستدعی بازگشت به صورت گفتاری خود است، به کنایت در آوردن زبان، همانا از خود بیگانه کردن زبان alienation of language است. (واژه «زبان» در زبان آلمانی Sprache نشان می دهد که زبان اولا و بالذات با گفتن و گویایی Sprechen ارتباط دارد.) وقتی که گفتار به علائم بصری مکتوب مبدل می شود، در واقع بخش عظیمی از قوت و نفوذ خود را از دست می دهد. به بیان افلاطون، نوشتن با حافظه ارتباط دارد که امری است نفسانی، اما گفتار با یادآوری و انکشاف حجب aletheia و ظهور حقیقت. گفتار با یاد عهد قدیم و تاریخ حضوری Geschichte همراه است و نوشتار یا امر وقوعی factual و غفلت از عهد ازلی و افتادن در زمان آفاقی.
گفتار با اسطوره تناسب دارد و نوشتار با تاریخ مورخ به زمان طبیعی history. نوشته تنها برای آن کس مفید است که قبلا متذکر شده و پرده ها برای او کنار رفته است. نوشته از طریق تقویت حافظه، مدد می کند تا آنکس که قبلا گوش جانش شنوا شده چیزی را دریابد. به بیان افلاطون، «نوشته فقط حافظه آن کس را که مفاد و مطلب آن نوشته را می داند مدد می رساند و چیزی را به یاد او می اندازد» و الا نوشتار در برابر آن کس که از پیش چیزی در آن باب نمی داند و گوش نیوشا هم ندارد، مسکوت می ماند. ما معمولا گمان می کنیم که «نوشته گویی ذیشعور است و با ما سخن می گوید؛ اما اگر چیزی از آن بپرسید و در صدد فهم آنچه می گوید برآیید، صرفا سخن پیشین را تکرار می کند.»
وصف حال صاحب سخن
می بینیم که هر متنی مستدعی بازگشت به صورت اصلی خود، یعنی خواهان بازگشت به رتبه گفتار است. بدین طریق است که قدرت گفتار که در کلمات مکتوب از دست رفته بار دیگر بدان باز می گردد و ما تمکن آن می یابیم تا به جای خواندن چیزی در کتب و صحایف، به حقیقت نطق و گویایی (لوگوس) خود بازگشت کنیم و کلمات را از لوح روح و کتاب تکوینی وجود خودمان قرائت کنیم. تنها این گونه کلمات است «که در مقام تعلیم از روی بصیرت و دانایی در روح طالب مبتدی نوشته می شود و می توانند از خود دفاع کنند و می دانند با که سخن گویند و در برابر که خاموش بمانند.» اما نکته غریب این است که صاحب چنین کلمات، سخن را چون فرزند خویش عزیز می دارد و تخم اصیل در شوره زار نمی پاشد و دل به غوغای به اصطلاح فرهنگی و علمی زمانه نخواهد داد و «افکار خود را بر آب نقش نخواهد کرد و اندیشه های خود را به حروف و کلمات بی جان و بیگانه نخواهد سپرد، بلکه در باغ حروف و کلمات تنها از سر تفریح و بازی دانه خواهد افشاند تا نوشته او در روزگار پیری، آنگاه که حافظه فترت گرفته است، یادآور خوبی باشد.»
صاحب چنین سخنی در خمول و صمت خواهد گریخت و سخن جز به وقت حاجت نخواهد گفت «و اگر چیزی بنویسد تنها بدین منظور است تا گنجینه ای فراهم آورد تا در ایام نسیان پیری، حافظه ناتوانش را مددی باشد و نیز آنها که در طریق او هستند بتوانند از آن بهره گیرند و چون می بیند که آنها به بار می نشینند و ثمر می آورند بسیار خشنود خواهد شد و هنگامی که دیگران سر با چیزهای دیگر گرم داشته اند و به ضیافتها و دید و بازدیدها دلخوشند، به تماشای بار و بر اندیشه ها و سخنان خود می نشیند و بدینگونه ایام از سر می گذراند.»
بدین ترتیب، تفکر افلاطون راه را بر شیاع و عوامزدگی علم و دانش، که خود از نتایج تقدیر تاریخی افتادگی آدمی در زمان و زمانیات و از لواحق غفلت از حق و حقیقت است، می بندد و ماحصل آن این است که سخن حق با سخن شناس باید گفت. با ارواح مناسب و مستعدی که گوش نیوشا و جان بیدار دارند و با سخن شنیدن «کلماتی را تلقی می کنند که جاودانه می مانند و آن کس را که این کلمات در روحش نشسته به بالاترین مرتبه نیکبختی می رسانند.»
منـابـع
محمدرضا ریختهگران- منطق و مبحث علم هرمنوتیک- صفحه 27- 31
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها