سیری در زندگی و آراء ویلیام جیمز

فارسی 8039 نمایش |

جیمز

ویلیام جیمز (William James 1842-1910) در نیویورک سیتی به دنیا آمد. مادرش «مری رابرتسون والش جیمز» و پدرش «هنری جیمز (بزرگ)» عالم روحانی و پیرو فلسفه سوئدنبرگ بود. ویلیام، بزرگترین فرزند از پنج فرزند خانواده به شمار می آمد. یک خواهر و سه برادر داشت. یکی از برادرانش موسوم به هنری جیمز (کوچک) رمان نویس مشهوری شد. خانواده او، خانواده ای بااستعداد، استثنایی و فعال بودند.

تحصیل و تدریس
تحصیلات رسمی ویلیام جیمز به طور منظم صورت نگرفت. دانش اندوزی واقعی او در محیط خانواده آغاز شد زیرا دوستان هوشمند و فاضل پدرش غالبا به خانه آنان می آمدند و درباره موضوعهای گوناگونی بحث و گفتگو می کردند. ویلیام جیمز در مدارس سوئیس، آلمان، فرانسه و انگلستان تحصیل کرد و علاقه خاصی به علوم طبیعی و نقاشی در او بیدار شد. در سال 1860 آموزش رسمی را برای نقاش شدن آغاز کرد ولی دشواری کار به او فهماند که نقاش شدن کار او نیست. لذا پس از یک سال وارد دانشکده علوم لارنس در هاروارد شد؛ اما در سال 1864 تغییر رشته داد و به دانشکده پزشکی رفت.
در مأموریتی به برزیل، دچار بیماری آبله شد و از آن زمان تا اواخر عمرش این بیماری بارها عود کرد. درجه دکترای پزشکیش را در سال 1869 دریافت کرد و پس از گذراندن یک دوره عود بیماری آبله، کار تدریس در دانشگاه هاروارد را آغاز کرد؛ ابتدا آناتومی و فیزیولوژی، سپس روانشناسی و بالاخره در سال 1879 فلسفه تدریس کرد. هنگامی که در سال 1878 ازدواج کرد، به نظر می رسید که تندرستی و روحیه فعال خود را نه تنها حفظ کرده، بلکه سالم تر و فعال تر شده است. او تدریس کرد، به شاگردانش دانش آموخت، سفرها کرد، به شهرت و آوازه رسید، و انگیزش فکری عظیمی را در محفلی از دوستان و همکاران برجسته و فاضل خود پدید آورد و نیز از محضر آنان نیز بهره ها برد. در سال 1899 که ویلیام جیمز سرگرم بالا رفتن از کوهی در نزدیکی خانه اش در نیوهمپشایر بود، راه بازگشت خود را گم کرد. تلاش شدید او برای یافتن راه بازگشت از کوه مزبور، موجب تشدید ناراحتی قلبیش شد. در طول دو سال آینده، تقریبا زمین گیر بود. اما به ناگهان و در کمال حیرت، بهبود یافت و توانست به هاروارد برگردد و شغل پرمشغله تدریس را از سر گیرد. در سال 1907 بازنشسته شد و در 1909 کتاب "یک جهان کثرت گرا" را انتشار داد؛ وی در این اثر به طرز درخشانی به آثار هگل، فخنر و برگسون پرداخته است. پس از چند ماه، ناراحتی قلبی او دوباره بروز کرد و در 26 اوت 1910 در خانه اش، واقع در نیوهمپشایر، درگذشت.

روشی فلسفی ویلیام جیمز

فیلسوف بزرگ عصر و زمانه اش بود. وی فلسفه پراگماتیسم را که از سوی همشهری امریکاییش چارلز ساندرز پیرس باب شده بود، پذیرا شد و آن را بسط و توسعه داد. در واقع ویلیام جیمز بنیانگذار مکتب پراگماتیسم می باشد. پذیرش کثرت، سیلان و صیرورت و نامتعین بودن همه چیزها و یک دیدگاه واقع بینانه و مبتنی بر عقل موجود (نسبت به همه جنبه های تجربه بشری) در کانون تفکر او قرار دارد. اما این هرگز موجب نمی شود که فلسفه وی یکنواخت و دنیوی شود.
او معتقد بود که اگر فکر و اندیشه ای مؤثر واقع شود، از نوع فکر و اندیشه واقعی است؛ و مادامی که سبب ساز دگرگونی در زندگی شود، پرمعنا و ارزشمند خواهد بود.
ویلیام جیمز فلسفه اى را که مردم آمریکا بر اساس آن زندگی می کردند، به لفظ درآورد. او حقیقت را با معیار عمل مى سنجید: آن چه به عمل درآید حقیقى است. جیمز پرسش هاى محافل علمى را مد نظر نداشت بلکه پرسش هایى که در اندیشه و ذهن بیشتر مردم بود داشت. از میان فلاسفه آمریکایى آثار هیچ فیلسوفى غیر از ولف والدامرسن به گستردگى آثار وى مورد استقبال واقع نشد. ویلیام جیمز فیلسوف درجه دوم و روان شناس درجه اول است. جیمز به شیوه مشاهده و تجربه اعتقاد راسخ داشت. استدلال و تعقلى را که مبتنى بر مشهودات و تجربیات نباشد بیهوده انگاشت. به زعم وی پراگماتیسم، به راه حل هاى لفظى به دلایل سقیم پیشینى به اصول ثابت به نظامهاى وابسته و به اصطلاح مطلقها و سرمنشأها پشت مى کند. او به امور انضمامى و کافى به امور واقع به عمل و به قدرت روى مى آورد.

حقیقت از نگاه ویلیام جیمز

از نگاه او، حقیقت یک امر مطلق ثابت و تغییر ناپذیر نیست بلکه در اثر فعالیت انسان ابداع یا ایجاد می شود. علاوه بر آن، بین حقیقت و خیر پیوندی تنگاتنگ وجود دارد: آنچه حقیقت است تبدیل به خیر می شود. براى داورى درباره یک اندیشه باید به نتیجه هاى عملى آن نظر داشت. از دیدگاه او (درست) (خوب) و (سودمند) به هم مى آمیزند. اندیشه درست نتیجه هاى خوب و سودمند دارد و اندیشه خطا نتیجه بد. به عبارت دیگر اندیشه اى که نتیجه هاى خوب و سودمند دارد درست است و اندیشه اى که نتیجه هاى بد و زیان آور دارد نادرست.
وى درباره دیدگاه هایى که «درست» اما تئورى محضند مى نویسد: «به فرض هم یک تصور یا عقیده صحیح باشد چه تفاوت مشخصى در اثر صحیح بودن آن در زندگى عملى شخصى پیدا مى شود؟... تصورات صحیح آنهایى هستند که ما مى توانیم جذب تصدیق تأیید و تحقیق کنیم. تصورات غلط آنهایى هستند که نمى توانیم چنین کارى بکنیم… بر اثر رخدادهاست که تصور حقیقى مى شود.» بیشتر تفاوت پراگماتیستها با غیر پراگماتیستها در معناى واژه حقیقت است. پراگماتیستها وقتى از حقیقت سخن مى گویند منظورشان منحصرا چیزى است راجع به تصورات؛ یعنى کارکنندگى آنها در حالى که ضد پراگماتیستها وقتى از حقیقت سخن مى گویند خود اشیاء منظورشان است.
در چنین حالتى دیدگاه ها تنها ابزارند: نظریه ها به ابزارها تبدیل مى شوند نه پاسخى به معماهایى که به ما آرامش بخشند… هر تصورى که ما را از یک جزء تجربه مان به جزء دیگر آن منتقل کند و در کار صرفه جویى کند به همان اندازه صحیح است. اگر کسى بیندیشد که آیا طریق صحیح حل مشکلات مالى وى دزدى است بنابر آزمون اصالت صلاح عملى مى توان گفت که ارزش یابى دقیق نتایج احتمالى دزدى شخص را به این نتیجه رهنمون مى شود که دزدى صحیح است…. بحثهاى فلسفى صرف که نتیجه اى از آنها برده نمى شود چه سودى دارد: اگر فرض کنیم انتهاى عالم است بحث از اینکه انسان مجبور است یا مختار ظلم قبیح است یا حسن و یا حتى درباره وجود یا عدم خدا چه سودى دارد؟
هم پیرس و هم ویلیام جیمز معنى و حقیقت را به دستاوردها و به آینده واگذاردند؛ اما نتیجه ها و دستاوردهایى که جیمز در جستجوى معنى بدانها بازگشت بیشتر شخصى بودند تا اجتماعى. «معناى یک بیان براى من باید در نتایج عملى آن در تجربه عملى آینده من جستجو شود. درست همان طور که معناى آن براى شما در تجربه آینده تان پدیدار خواهد شد.» خلاصه نظر جیمز این است که معنى باید در سیلان پیوسته جریان آگاهى هر شخصى جستجو شود. پیرس مى گفت آنچه حقیقى است به عمل در مى آید و جیمز مى گفت: «آنچه به عمل درمى آید حقیقى است.» پیرس براى کشف حقیقت به آزمایشگاه رفت و جیمز به زندگى عملى سوق داده شد.

مطالعات دینی با مبانی پراگماتیستی و تجربی

ویلیام جیمز در واقع به چیزهایى باور پیدا کرد که با مبانى تجربى او به ظاهر نمى سازد. اعتقاد راسخ او به این که در تحصیل علم و کشف حقایق باید تنها به مشاهده و تجربه متوسل شد را با مشرب روحانیت و علاقه به دیانت جمع کرده است. اصحاب عقل از این جهت اعتراض دارند که در جستجوى حقیقت به اصول عقلى نمى گراید و اصحاب حس اعتراض مى کنند که به مباحث فلسفه اولى و امور باطنى توجه دارد.
او دربارۀ تردید محققان دربارۀ تجرد و اثبات بقای روح می گوید: «در این اواخر محققان بیشتر بر آن شدند که معلوم کردن جوهریت و تجرد و بقاى نفس براى ما یا اصلا مقدور نمى باشد یا اگر هم هست امروز معلومات ما براى رسیدن به آن مقصود کافى نیست و بهتر آن است که در چگونگى آثار روحى و نفسانى مطالعه کنیم و در این مطالعات هم به شیوه علوم جدید یعنى مشاهده و تجربه برویم.» چنانکه امروز روان شناسى از فنون مهم و بسیار قابل توجه مى باشد و محور فلسفه واقع شده است در عین این که از طبیعیات و علوم تحققى به شمار مى رود و ضمنا واسطه انتقال از طبیعیات به الهیات نیز مى شود چنانکه در مورد ویلیام جیمز چنین شده است.
در این که چرا ویلیام جیمز به مسائل مربوط به دین پرداخت و تلاش ورزید به گونه اى با فلسفه خود هماهنگ کند به نظر مى رسد این مسأله جنبه روانى دارد: پدر ویلیام جیمز احساس دینى عمیقى داشت و لاجرم خود را در تعارض روانى بین برداشت علمى از جهان که به صورت برداشت ماشین انگارى (مکانیستى) تفسیر مى شد و اختیار بشر را منکر بود و برداشت دینى که متضمن اعتقاد به خداوند و نیز اختیار انسان بود مى یافت. از این روى جیمز به مسائل دینى پرداخت و آن را با پراگماتیسم تفسیر کرد. تحلیل پراگماتیستى درباره عقاید دینى آشکار مى کند که مسأله قبول یا عدم قبول عقاید دینى باید به این نحو بازگردانده شود که کدام طرز تلقى و طرف تفکر بهتر به کار مى آید و عملا مؤثر است. اگر کسى بتواند مسأله اعتقاد را به طور غیر جزمى ملاحظه کند… مى تواند دریابد که براى بعضى از مردم برخى از معتقدات سودمند و مؤثر است؛ یعنى مجموعه معینى از عقاید وقتى پذیرفته شد زندگى رضایت بخش ترى فراهم مى کند.
جیمز در واقع بر این باور است تصور خدا گرچه مانند تصورات ریاضى واضح و روشن نیست؛ اما از این لحاظ که یک نظم ایده آلى را مطرح مى سازد و اعتقاد به آن سبب مى شود که افراد امور دردناک را موقتى و جزئى تلقى کنند و تزلزل و جدائى را مطلق و نهایى فرض ننمایند ارزش عملى در زندگى انسان دارد و از نظر روانى فرد را به سوى آرامش مى برد. پس خدا توجیه پذیر است.

تجربه دینى در نزد ویلیام جیمز
ویلیام جیمز براى تجربه دینى به گونه سومى از ادراک باور دارد و به آن رنگ علمى مى زند؛ یعنى در کنار ادراک حسى (ظاهرى) و ادراک باطنى (درونى) نوع سوم را ادراک دینى مى نامد.
جیمز از راه آثارى که در تجربه دینى از امور ماوراء طبیعى به دست مى آید به وجود آنها قائل مى شود. ساحتى غیر از جهان محسوس باید واقعیت داشته باشد چون آثارى از خود در این جهان دارد. توان مندیهاى ضمیر ناخودآگاه که خاستگاه بسیارى از تجربه هاى دینى است موجب ارتباط با عالم روحانى مى شود.

منـابـع

على اصغر صنمی- فصل نامه حوزه- شماره 110

باشگاه اندیشه

www.ketabnews.com.

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها