هایدگر و تلقی هندویی از مکان مقدس (سکونت)

فارسی 2702 نمایش |

در قسمت دوم این نوشتار به مطالبی چون: مفهوم سکنی گزیدن و شرایط آن، وضعیت "سکنی" در دورۀ جدید و راه رهایی از این وضعیت، اشاره شده است.

ساخت معبد بر نمونه آسمانی و مثالی

در نظر هندوان ساختن ابنیه و برافراشتن ساختمان ها، به خصوص ساختمان معبد نیز بر مثال پیدایش عالم صورت می گیرد. به طور کلی هرگونه خلاقیتی بر اساس نمونه ی اعلای آفرینش به وجود می آید. در روایات هندوان آمده که «ما باید چنان کنیم که خدایان در آغاز کرده اند. ما باید در صنع و ساخت های خود نمونه ی خلقت را تکرار کنیم.» بالنتیجه، در هر یک از ابنیه ی مقدس، شالوده در مرکز عالم قرار می گیرد. یعنی جایی از کره ی ارض در تجربه ی قربانی و از طریق مراسم تقدیس متبرک می شود و به «مرکز» مبدل می گردد که این مرکز همان بن و بنیاد و منشأ آن بناست و زمان شالوده گذاری نیز با زمان اساطیری منطبق می شود. به همین جهت، معبدها و حتی شهرها و مزارع همواره دارای نمونۀ آسمانی و مثالی بوده و ساخت آنها بر مبنای آن نمونه صورت می گرفته، یعنی ابتدا نمونۀ مثالی آنها به شهود درمی آمده است. رسیدن به نمونۀ اعلی نیز محتاج حدوث تجربه ای معنوی و به بیان دیگر محتاج پیشامدن حال حضور و تولدی مجدد بوده است. در این تولد مجدد بوده که شخص یا اشخاص در ساحت جدید مقیم می شده و سکونت می گزیده اند. تنها پس از این سکونت گزیدن بوده که با عنایت به منزل و مأوای آغازین انسان و با عنایت به قرب ازلی او به ساحت قدس «تمکن بر ساختن» پدید می آمده است. اینجا در واقع کاری خدایی صورت می گیرد، یعنی قدس و ساحت قدس در مکان متجلی می شود.

سکنی گزیدن آدمی

قدس همان مقام فرشتگی و ملأ اعلی است. ملأ اعلی به زمین می آید و در این به زمین آمدن تجربه ای حضوری دست می دهد و آن وقت آدمی به سکونت می رسد. چنین است که آدمی سکنا می گزیند. در تجربۀ اگزیستانسیالی که آدمی پیدا می کند، مکان هاویه گون متجانس همسان بی شکل آشفته، با تجلی امر قدسی و پیدا آمدن مرکز و آغاز جهت می یابد و آدمی مقیم می شود. از این به بعد هاویه و کائوس دیگر هاویه و کائوس نیست، دیگر آدمی در خانۀ خود و در ملک و عالم خود به سر می برد، یعنی در جهان مسکون خویش دیگر هاویه و کاسموس مبدل شده و بن و بنیاد عالم نهاده شده است. این بن و مرکز و آغاز همان آرخۀ یونانی است که لفظ architecture از آن اخذ شده و در اصل از فعل آرخین (arkhein) به معنای هدایت کردن و اداره کردن و نیز آغاز کردن گرفته شده است. آرخه سرآغاز است. اداره و هدایت کردن آرخه آغازین است. در اینجا آغاز به معنای تقدم زمانی نیست، آغازی است که همیشه هست و همیشه هدایت می کند. آرخه چیزی است که جهان ما، عالم ما، خانه و شهر ما به بیان نمادین در گرد آن وجود دارد و در دامان آن پدیده آمده است.
مراد از «شهر» در اینجا شهر به معنای متعارف لفظ نیست، مراد از «خانه» نیز خانه به معنای متعارف نیست؛ در اینجا خانه و شهر یعنی بر زمین آمدن، آمدن به این عالم؛ بحث بر سر به این عالم آمدن و برپا شدن سراپردۀ این عالم است. آرخه شأن اداره و هدایت کردن دارد و با همین اداره و هدایت، «جهت»، هم به معنای extension و هم به معنای orientation پدید می آید و به تبع آن خانه و شهر به وجود می آید و ما ساکن می شویم و زیستن آغاز می کنیم. قدمای ما از زیستن و سر کردن تعبیر به «ساختن» نیز می کردند، مثلا در بیت:
توان از کسی دل بپرداخــــتن *** که دانی که بی او توان ساختن
تعبیر «ساختن» به معنای «عمر گذاردن» و «سر کردن» بوده است. به بیان هایدگر، در زبان آلمانی لفظ bauen هم به معنای ساختن و هم به معنای سکنی گزیدن بوده است.
در اینجا مراد از ساختن، صنع و ساخت و به معنای متعارف در معماری نیست، چنان که سکنا گزیدن نیز خانه ی مسکونی گرفتن و آپارتمان سازی نیست. ساختن، سکنا گزیدن و به سر بردن است، زیستن و عمر کردن است، آن هم زیستن در ذیل حقیقت و مصون ماندن از آفات و شرور زمانه. عمران نیز برحذر ماندن از فساد و خرابی است، آبادانی است، برکنار ماندن از آسیب و گزند است، درامان بودن است. بنابراین، ساختن در اینجا به معنای ساختن یک شیء نیست. روزگاری ساختن به معنای سکنا گزیدن و «بودن» بوده است. در فارسی هم همین معنا وجود دارد. شما به کسی می گویید «چطوری؟» و او می گوید «می سازیم.» در اینجا «می سازیم» یعنی هستیم، نفس می کشیم، به سر می بریم، می گذرد.
سکنی گزیدن یعنی عمر کردن، به این جهان آمدن و زیستن، و در یک کلام بودن و to be. اصلا فعل to be در انگلیسی با bauen آلمانی هم ریشه است، یعنی سکنی گزیدن به معنای هستی و بودن بوده است، به معنای زیستن بر ارض و اینجا بودن، عمر کردن و روزگار پشت سر گذاشتن. همچنین است dwelling (سکنی گزیدن)، که دو وجه داشته است: یکی از وجوه آن cultura است که لفظی لاتین است و در انگلیسی به culture تبدیل شده است. این لفظ را در زبان فارسی به «فرهنگ» ترجمه کرده اند. این «فرهنگ» را ابن خلدون «عمران» می گوید؛ یعنی عمران همان فرهنگ است. ابن خلدون عمران را به دو بخش تقسیم می کند: عمران بدوی که مربوط به افراد قبایل می شود، و عمران مدنی که عمران مردم شهر است. پس یکی از وجوه سکنا گزیدن «عمران» یعنی cultura است، وجه دیگرش adificare یعنی «برافراشتن ابنیه» است. در برافراشتن ابنیه است که معماری به معنای خاص لفظ مطرح می شود.

شرط سکنی گزیدن و سکونت یافتن

در معماری به معنای خاص لفظ نیز یکی از وجوه همین سکنی گزیدن است، یعنی در ابنیه ای که برافراشته می شود و در سبک های معماری، نحوۀ سکونت گزیدن آدمی به ظهور می رسد. بسته به اینکه «چطور باشیم» و «چطور سکونت کرده باشیم»، ابنیه ی ما متفاوت می شود و اگر قرار است حقیقتا در مرحله ی معماری بنایی پرشکوه و دلگشا چون بعضی ابنیه ی سابق بسازیم، باید ابتدا در خانه ی ذات در ذیل حقیقت سکونت گزیده باشیم و برای این کار باید از ابتدا این تجربه معنوی (اگزیستانسیال) برای ما پدید آمده باشد، چون با این تجربۀ اگزیستانسیال و تجلی امر قدسی است که به خانه می آییم و به سکونت می رسیم و این کاملا خلاف آن چیزی است که امروزه تصور می شود. امروزه تلقی غالب این است که می سازیم تا بعد در آن سکونت کنیم، در حالی که حقیقت این است که ابتدا سکونت می کنیم تا تمکن بر ساختن پیدا کنیم و مادام که سکونت نکرده و به خانه ی خویش درنیامده باشیم، اصلا تمکن بر ساختن پیدا نمی کنیم و به وضعی دچار می شویم که امروز می بینیم. بشر امروز سکونت گزیدن را نمی داند، تجربۀ امر قدسی را از یاد برده است، بی خانمان است، مسکن ندارد، چون اصل مسکن «سکینه» است. در حقیقت سکینۀ قلبی آدمی است که بیت و خانۀ اوست، به کلمات سکینه، سکونت، مسکن و …، و از طرف دیگر اقامت، مقیم شدن، مقام پیدا کردن (به معنای عرفانی لفظ)، ایمن شدن و … توجه کنید. زبان این مناسبات را نشان می دهد، ولی ما گوش نداریم که به ندای زبان توجه کنیم. کسی نیست که امروز مسکن و شهرسازی را به سکینه ی قلبی ببرد و اگر هم باشد، کسی گوش شنیدنش را ندارد.

وضعیت "سکنی" در دورۀ جدید

وقتی تجربۀ امر قدسی رخ می دهد، جهت وحدتی پیدا می شود. اما بشر امروز چون نمی تواند به وحدت برود، در کثرت مانده است، کثرتی که به اغتشاش می رود، دیگر تجربۀ مرکز از دست رفته است. مسئلۀ عظیم تر اینکه نه فقط تجربۀ مرکز از دست رفته، بلکه مرکز دیگری ظهور کرده که خود عین اغتشاش است. آدمی از مرکز حقیقی خود ریشه کن شده است. گویی دیگر امر قدسی تجربه نمی شود، و چون تجربه نمی شود آرخه پدید نمی آید، و چون آرخه پدید نمی آید مرکزی نیست، و چون مرکزی نیست جهتی نیست، و چون جهتی نیست همه اغتشاش است، همه کائوس و هاویه گون است.
این وضعیت مقتضای دوره ی جدید است و با مدرنیته تناسب دارد. در معماری هم آنچه پیش آمده به اقتضای این دوره است، دوره ای که کل هستی آدمی در همه ی وجوهش وضع دیگری یافته است. حال پرسش اساسی این است که آیا واقعا ما اسیران و بردگانی هستیم که پایمان را در زنجیر قهر یا تقدیر و حوالت آن گذاشته اند و راه نجاتی نداریم.
درست است که ما در زیست به حسب تن گرفتاریم، یعنی مثلا دیگر نمی توان از راهی به جز کشاورزی مکانیزه نان خورد و به هیچ وجه ممکن نیست بی مدد فن آوری زندگی کرد و اگر قهر فن آوری نبود نیمی از انسان ها حیات نداشتند و اگر فن آوری نبود بسیاری از روابط مختل می شد؛ درست است که در زندگی و اعاشه به حسب تن، قهر مدرنیته ما را احاطه کرده است، اما باید دانست که روح آدمی را می توان آزاد کرد:
نگار می فروشم عشوه ای کرد *** که ایمن گشتم از مکر زمانه
می توان از مکر زمانه ایمن شد. مکر زمانه همان ماشینری زمانه است. تن ما به ماشینری زمانه نیاز دارد و بدون آن نمی توانیم زندگی کنیم، ولی روحمان مجال آزادی دارد. اگر افراد آدمی آزادی روحانیشان تأمین شود و بتوانند خود را به مقام رستگی و آزادی برسانند، از این قهر در امان می مانند:
از آن زمان که فتنۀ چشمت به من رسید *** ایمن ز شر فتنۀ آخر زمان شـــدم

منـابـع

محمدرضا ریخته ‏گران- هنر، زیبایی، تفکر تاملی در مبانی نظری هنر- انتشارات گلبان- 1380

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد