احتجاج بیهوده یهود و نصارا بر سر انتساب ابراهیم علیه السلام

فارسی 7309 نمایش |

گفتار قرآن

خداوند در قرآن می فرماید: «یا أهل الکتاب لم تحاجون فی إبراهیم و ما أنزلت التوراة و الإنجیل إلا من بعده أ فلا تعقلون* ها أنتم هؤلاء حاججتم فیما لکم به علم فلم تحاجون فیما لیس لکم به علم و الله یعلم و أنتم لا تعلمون* ما کان إبراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما و ما کان من المشرکین* إن أولی الناس بإبراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و الذین آمنوا و الله ولی المؤمنین؛ هان ای اهل کتاب: چرا درباره ابراهیم بگو مگو می کنید؟ این می گوید: یهودی بود و آن می گوید: نصارا بود، با اینکه تورات و انجیل نازل نشد مگر بعد از ابراهیم، آیا باز هم تعقل نمی کنید؟ اگر درباره نبوت عیسی و خدا نبودنش بگومگو می کنید حق دارید چون بدان علم دارید ولی بگومگویتان درباره یهودی بودن یا نصرانی بودن ابراهیم چرا؟ با اینکه علمی بدان ندارید و خدا می داند و شما نمی دانید. ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی بلکه بر طریق فطرت مسلم بود و از مشرکین نبود. محققا نزدیکترین مردم به ابراهیم هر آینه کسانی هستند که از او پیروی کردند و این پیامبر و کسانی که از او پیروی کردند اهل ایمانند، و خداوند ولی و دوستدار مؤمنین است.» (آل عمران/ 65- 68)
ظاهرا جمله "یا أهل الکتاب لم تحاجون فی إبراهیم" تتمه فرمان "بگوئید..." در آیه قبل است، و همچنین جمله ای که بعد از چهار آیه می آید و دوباره می فرماید: "یا أهل الکتاب"، همه تتمه آن فرمان است، یعنی تتمه سخنی است که رسول الله (ص) باید به مردم بگوید، در نتیجه حاصل آن فرمان چنین می شود: «پس اگر زیر بار نرفتند بگو شاهد باشید.» (آل عمران/ 64)
«بگو ای اهل کتاب چرا بگو مگو می کنید.» (آل عمران/ 65) و «بگو ای اهل کتاب چرا به آیات خدا کفر می ورزید.» (آل عمران/ 70) و «بگو ای اهل کتاب چرا حق و باطل را به یکدیگر مشتبه می سازید.» (آل عمران/ 71) پس همه این آیات کلام رسول الله (ص) است. این از نظر ظاهر لفظ است، ولی از ظاهر سیاق بر می آید که کلام خود خدا باشد، نه کلام رسولش به اذن خدا، برای اینکه این آیه و آیه 70 و 71 در سیاقی قرار دارند که در بین آن سیاق آیه: «إن أولی الناس بإبراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و الذین آمنوا» قرار گرفته، که می فرماید کسانی به ابراهیم مرتبط و نزدیکند که از او پیروی کردند، و این پیامبر و کسانی که به او ایمان آوردند.

محاجه بیجا و جاهلانه یهود و نصارا بر سر انتساب ابراهیم (ع)

محاجه در ابراهیم به این معنا است که هر یک از دو طرف محاجه ابراهیم را از خود بداند و از طرف دیگر نفی کنند، این بگوید: ابراهیم از ما است و از شما نیست، آن طرف دیگر هم بگوید از ما است و از شما نیست و اعتبارا هم باید اینطور باشد که اول منظورشان این بوده باشد که حقانیت خود را اثبات کنند، مثلا یهود بگوید: ابراهیم (ع) از ما است که کتاب آسمانی ما او را ستوده، نصارا هم در پاسخ بگویند: نه، ابراهیم داعی به سوی حق و خود بر دین حق بود و حق هم با ظهور عیسی ظاهر شده، پس ابراهیم از ما است ولی این بگو مگو در آخر به لجبازی و تعصب کشیده باشد، یهود گفته باشد: اصلا ابراهیم یهودی بوده، و نصارا گفته باشد خیر، نصرانی بوده، با اینکه می دانستند دین یهودیت بعد از نزول تورات بر موسی (ع) و دین نصرانیت بعد از نزول انجیل بر عیسی بن مریم (ع) تاسیس و تشریع شده و این دو بزرگوار بعد از ابراهیم به دنیا آمدند، پس چگونه بر سر یهودی بودن و یا نصرانی بودن آن جناب با یکدیگر مجادله می کردند؟ و چگونه ممکن است ابراهیم یهودی یعنی گرونده به شریعت موسی (ع) و یا نصرانی یعنی گرونده به شریعت عیسی (ع) باشد.
پس اگر می خواستند چیزی درباره آن جناب بگویند، باید گفته باشند ابراهیم بر دین حق بود و حنیف از باطل به سوی حق و تسلیم در برابر خدا بود، و این آیات در همان مقام است که آیه زیر آن را افاده نموده و می فرماید: «أم تقولون إن إبراهیم و إسماعیل و إسحاق و یعقوب و الأسباط، کانوا هودا أو نصاری؟ قل أ أنتم أعلم أم الله؟ و من أظلم ممن کتم شهادة عنده من الله؛ و یا می گویند: ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط یهودی و یا نصرانی بودند؟ بگو آیا شما بهتر می دانید و یا خدا؟ و چه کسی ستمکارتر است از آنکه شهادتی از خدا نزد او است و او آن را کتمان می کند.» (بقره/ 140)
«ها أنتم هؤلاء حاججتم فیما لکم به علم، فلم تحاجون فیما لیس لکم به علم» این آیه علمی را از محاجه کنندگان نفی، و علمی را برای آنان اثبات می کند و آنچه را از آنان نفی می کند برای خدا اثبات می نماید، و لذا مفسرین گفته اند معنای آیه این است که شما یهود و نصارا درباره ابراهیم بگومگو می کنید، در حالی که علمی به وجود او و به نبوت او دارید و احتجاجتان در حدود آگهی هایتان عیبی ندارد، ولی چرا در آنچه علم ندارید بگومگو می کنید؟ و آن این است که آیا ابراهیم یهودی بود یا نصرانی؟ این را خدا می داند و شما نمی دانید و بگومگویتان در این باره بیجا است، و یا مراد این است که شما مقداری علم و آگهی از عیسی دارید و حق دارید در این حدود بحث کنید، اما نسبت به مسائل دیگر از قبیل اینکه ابراهیم یهودی بود یا نصرانی، به خاطر اینکه اطلاعی ندارید بحث کردنتان بیجا است، این آن مطلبی است که مفسرین در معنای آیه ذکر کرده اند.
هیچ یک از این دو معنا با ظاهر سیاق نمی سازد، اما وجه ناسازگاری معنای اول این است که یهود و نصارا در وجود ابراهیم و نبوتش بگومگویی نداشتند و اما معنای دوم وجهش این است که محاجه ای که در بین آنان درباره عیسی (ع) واقع شده، محاجه باطلی بوده و درباره آن جناب رأیی به خطا داده، ادعایی دروغین داشتند، با این حال چگونه ممکن است محاجه در آن محاجه در امری شمرده شود که درباره آن علم و آگاهی داشته اند؟ و کلام خدای تعالی به هر حال برای یهود و نصارا دو محاجه اثبات نموده، از دو قسم بگومگو خبر می دهد یکی دو مساله ای که درباره آن علم داشته اند و یکی در مساله ای که در آن سر بی صاحب تراشیده اند، باید دانست آن محاجه ای که در مورد آن علم داشته اند چیست؟
علاوه بر اینکه از ظاهر آیه برمی آید که هر دو محاجه بین خود اهل کتاب بوده، نه بین آنان و مسلمین، چون اگر بین آنان و مسلمین واقع شده باشد لازمه اش این است که مسلمین در آن مساله ای هم که اهل کتاب دارای علم و سند بوده اند محاجه کرده باشند، و چنین محاجه ای باطل و بطلانش برای هر کس روشن است.آنچه در معنای آیه می توان گفت (و خدا داناتر است) این است که احتجاج در بین خود اهل کتاب آن هم در مساله ای واقع شده که بین آنان مورد اختلاف بوده، البته مسائل دینی مورد اختلاف یهود و نصارا بسیار است، لیکن آنچه عمده و از مسائل اصول دینی این دو طایفه است، مساله نبوت عیسی (ع) است که نصارا درباره آن جناب می گفت او یا خود خدا است و یا پسر خدا است و یا سومی از سه خدا است و با یهود بر سر مساله بعثت و نبوت او احتجاج می کرد که در این مساله دارای علم و مدرک بودند و در مقابل یهودیان بر سر انکار مساله خدایی و پسر خدا بودن عیسی احتجاج می کردند، و سومین خدا بودن از سه خدا که ایشان هم در این مساله دارای علم و مدرک بودند، و اما محاجه و بگومگوی هر دو بر مساله ای که علمی به آن نداشتند همان محاجه آنان درباره یهودی بودن و یا نصرانی بودن ابراهیم بود.
منظور از جاهل بودنشان نسبت به آن این نیست که نمی دانستند تورات و انجیل بعد از ابراهیم (ع) نازل شده، چون هیچ عاقلی از یهود و نصارا شک نداشته که ابراهیم (ع) قرن ها قبل از این دو شریعت زندگی می کرده است، و نیز این نیست که نمی دانستند که سابق معقول نیست تابع لاحق و یا گذشتگان پیرو آیندگان باشند، جمله: «أ فلا تعقلون» هم با این احتمال مخالفت دارد، چون می رساند به اینکه مساله آن قدر روشن است که کمترین توجه برای درک آن کافی است، پس یهود و نصارا می دانستند وجود ابراهیم بر تورات و انجیل سبقت داشته است، ولی از اینکه این علمشان لازمه ای دارد، غفلت داشتند و آن این است که ابراهیم (ع) نمی تواند یهودی و نصرانی باشد، بلکه بر دین خدا است، یعنی اسلام و تسلیم خدا شدن.

مراحل و مراتب دین و نقش پیامبران

ولیکن با این حال یهودیان گفتند دین حق جز یکی نمی تواند باشد، پس قهرا یهودیان می گفتند این دین واحد یهودیت است و قهرا ابراهیم هم یهودی بوده و نصارا نیز معتقدند به اینکه دین حق جز یکی نمی تواند باشد، پس قهرا این دین واحد نصرانیت و قهرا ابراهیم هم نصرانی بوده است، و در این میان یک نکته را نمی دانستند، نه اینکه نسبت به آن غفلت کرده باشند و آن نکته این است که این دین واحد در تمامی اعصار و در سیر تاریخی بشر یک نواخت نبوده، بلکه به حسب مرور زمان و موازی زیادتر شدن استعداد بشر، از ناحیه خدای تعالی کاملتر می شده، و این دین واحد که نامش اسلام است، قبل از یهودیت و نصرانیت با شرایعی و احکامی ساده تر و ساده تر بوده و دو کیش نامبرده، دو مرحله و دو مرتبه کامل تر نسبت به مراحل قبل است تا آنکه با آمدن قرآن دین خدا به حد کمال رسید، و خود اعلام کرد: «الیوم أکملت لکم دینکم؛ امروز دين شما را برايتان كامل گردانیدم.» (مائده/ 3)
هر یک از انبیا (ع) به منزله بنیان گذار یک مرحله از آن است و هر یک از آنان در نهادن بنیان و در آنچه بر آن بنیان ساخته، موقعیت خاص به خود را دارد، (نه می توان گفت عیسی (ع) یهودی بوده، و نه موسی نصرانی و نه ابراهیم هیچ یک از این دو) و سخن کوتاه آنکه یهود و نصارا نسبت به این نکته جاهل بودند که اگر ابراهیم مؤسس مرحله ای از اسلام یعنی از دین اصیل حق بود، لازمه اش این نیست که وقتی مرحله دیگری از آن به وسیله موسی و عیسی (ع) به نام یهودیت و نصرانیت ظهور پیدا کرد، ابراهیم هم یهودی و یا نصرانی باشد، بلکه او مسلمانی حنیف بود، یعنی متصف به صفت اسلامی بود که خود تاسیسش کرده بود، اسلامی که اساس بود برای مرحله های بعد، یعنی یهودیت و نصرانیت، نه متصف به خود آن دو کیش که فرع بودند برای اصل و معقول نیست که اصل را به فرع نسبت دهند بلکه باید فرع را منسوب به اصل کنند.

رفع یک اشکال

در اینجا ممکن است اشکالی بشود و آن اینکه بنابراین بیان باید ابراهیم را مسلمان نیز نخوانیم، برای اینکه همانطور که قبل از یهودیت و نصرانیت بوده، قبل از اسلام هم بوده است، و حال آنکه آیه شریفه او را مسلمان خوانده، در پاسخ می گوئیم مسلمان بودن غیر از تابع احکام اسلام بودن است. توضیح اینکه کلمه اسلام دو معنا دارد: یکی معنای لغوی، یعنی تسلیم شدن و یکی معنای اصطلاحی که عبارت است از شریعت قرآن، و این معنایی است که بعد از نزول قرآن و انتشار آوازه دین محمد (ص) پیدا شده و اسلامی که در آیه شریفه به ابراهیم نسبت داده شده، اسلام لغوی است، یعنی تسلیم خدا شدن، و در برابر مقام ربوبیتش خاضع گشتن، پس اشکال بالا از اصل اشکالی است بیجا.
گفتیم یهود و نصارا معنای دین اصیل را نمی دانستند و به این حقیقت جاهل بودند که دین دارای مراتب مختلفه ای است و از ابتدایی ترین مراحلش تا کاملترین مراتبش درجاتی دارد، اینکه می گوئیم بعید نیست که مراد از جمله: «و الله یعلم و أنتم لا تعلمون، ما کان إبراهیم یهودیا»، همین معنا باشد و مؤید آن آیه زیر است که می فرماید: «إن أولی الناس بإبراهیم للذین اتبعوه؛ نزدیک ترین و مرتبطترین افراد به ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی کنند.» (آل عمران/ 68) و آیه ای که در ذیل آیات مورد بحث می فرماید: «قل آمنا بالله و ما أنزل علینا و ما أنزل علی إبراهیم و إسماعیل و إسحاق و یعقوب و الأسباط و ما أوتی موسی و عیسی و النبیون من ربهم* لا نفرق بین أحد منهم و نحن له مسلمون و من یبتغ غیر الإسلام دینا فلن یقبل منه؛ به خدا و آنچه بر ما و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و نوادگان [او] نازل شد و آنچه به موسی و عیسی و پیامبران از سوی پروردگارشان داده شد ایمان آورده ایم میان هیچ یک از آنها فرق ننهیم و ما فرمانبردار اوییم. و هر که دینی غیر از اسلام برگزیند، هرگز از او پذیرفته نشود و او در آخرت از زیانکاران است.» (آل عمران/ 84- 85) که ترجمه و بیانش به زودی خواهد آمد.
«ما کان إبراهیم یهودیا و لا نصرانیا» در اینجا بعضی گفته اند نه تنها یهود و نصارا ادعا می کردند که ابراهیم بر دین ما است بلکه عرب جاهلیت بت پرست هم ادعا می کردند که بر دین حنیف دین ابراهیم (ع) هستند، حتی اهل کتاب به مشرکین لقب حنفاء داده بودند و هر گاه کلمه "حنفیت" به کار می رفت از آن وثنیت می فهمیدند. بنابراین بعد از آنکه خدای تعالی در آیه مورد بحث ابراهیم را حنیف نامید و فرمود: «و لکن کان حنیفا»، لازم بود این توصیف را بیان کند، تا به اصطلاح غلط دوران جاهلیت مخلوط نشود و کسی توهم نکند که ابراهیم هم مانند بت پرستان بت پرست بود و به همین منظور دنبالش کلمات «مسلما و ما کان من المشرکین» را به یاد آورد تا بفهماند منظور از حنیف بودن آن جناب آن معنای غلط نیست، و او همچون عرب جاهلیت مشرک نبود بلکه پیرو دینی بود که مرضی نزد خدا است و آن اسلام است یعنی تسلیم خدا بودن.

نزدیکترین مردم به ابراهیم (ع)

«إن أولی الناس بإبراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و الذین آمنوا» این آیه در موضع تعلیل برای کلام سابق و بیان حقیقت مطلب در این مقام است و معنایش این است که (و خدا داناتر است) این پیامبر معظم یعنی ابراهیم اگر با سایر افراد بشر که بعد از او آمدند، چه دینداران و چه غیر ایشان مقایسه شود، حق این است که نباید او را تابع پیروان حق بعد از او پنداشت، و معنا ندارد او را که تابع حق است، پیرو کسانی که هنوز به دنیا نیامده اند و پیروی از حق می کنند دانست، بلکه خود او باید در پیروی حق، معیار آیندگان قرار گیرد و معلوم است که از میان همه آیندگان کسانی نزدیک تر به آن جناب یعنی به پیامبری صاحب کتاب و شریعتند که در پیروی حق از او پیروی کنند و متصف به پابندی دینی باشند که آن جناب آورده، پس از تمامی مردم عصر نزول قرآن کریم هم نزدیک تر به ابراهیم (ع) پیامبر اسلام و کسانی هستند که به آن جناب ایمان آورده، برای اینکه تنها اینانند که بر طریقه اسلامی هستند که خدای تعالی ابراهیم (ع) را بر آن اصطفاء فرموده و همچنین هر کسی است که تا روز قیامت او را پیروی کند نه کسانی که به آیات قرآنی او کفر ورزیده، حق را با باطل درآمیزند و مشتبه سازند.
اینکه فرمود: «للذین اتبعوه» با اینکه ممکن بود بفرماید: "ان اولی الناس بابراهیم هذا النبی و الذین آمنوا"، تعریض و کنایه ای است به اهل کتاب، یعنی یهود و نصارا، می خواهد بفهماند شما هیچ ارتباطی به ابراهیم ندارید، برای اینکه شما او را در تسلیم شدنش در برابر خدا پیروی نکردید. و اینکه فرمود: «و هذا النبی و الذین آمنوا» و رسول خدا (ص) را در ذکر پیروان ابراهیم بشخصه و جدا ذکر کرد، برای تجلیل از رسول خدا (ص) بود، تا مقام شامخ آن جناب را از دنبال روی و اطلاق کلمه پیرو بر آن جناب حفظ فرماید تا شنونده آن جناب را فرع و دنباله رو و در ردیف یکی از پیروان ابراهیم نپندارد، هم چنان که همین نکته از آیاتی چون آیه زیر به چشم می خورد: «أولئک الذین هدی الله، فبهداهم اقتده؛ اينان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده است پس به هدايت آنان اقتدا كن.» (انعام/ 90) چون می بینیم با اینکه می توانست بفرماید: "به ایشان اقتدا کن"، فرموده: "به هدایتشان اقتدا کن".
در این آیه تعلیل و بیان کلام سابق را با جمله: «و الله ولی المؤمنین» تمام نموده، فرمود: ولایت و نزدیکی و ارتباط با ابراهیم که شما کفار ادعای آن را می کنید، ولایت الله است و الله تعالی ولی مؤمنین است، نه کسانی که به آیات او کفر ورزیده، حق را با باطل مشتبه می سازند.

منـابـع

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 3 صفحه 396-401

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد