وقایع زندگی یوسف علیه السلام در مصر قبل از حاکمیت (توطئه)
فارسی 4181 نمایش |صداقت، شهامت و ادب در دفاع
خداوند می فرماید: «قال هى راودتنى عن نفسى و شهد شاهد من أهلها ان کان قمیصه قد من قبل فصدقت و هو من الکاذبین* و ان کان قمیصه قد من دبر فکذبت و هو من الصادقین؛ (یوسف) گفت: او مرا با اصرار به سوى خود دعوت کرد و در این هنگام شاهدى از خانواده آن زن شهادت داد که: اگر پیراهن او از پیش رو پاره شده، آن راست مى گوید، و او (یوسف) از دروغگویان است. و اگر پیراهنش از پشت پاره شده، آن زن دروغ مى گوید و او (یوسف) از راستگویان است.» (یوسف/ 26- 27)
از آیه شریفه چند خصوصیت و ویژگى اخلاقى یوسف (ع) آشکار مى شود:
الف) رعایت ادب (زیرا قبل از زلیخا در حضور آقاى خود به دفاع از خود نپرداخت).
ب) شهامت و اعتماد به نفس (زیرا کلام خود را با قسم یا تأکید همراه نکرد).
ج) حقیقت گو و صادق (زیرا جریان را بدون هیچ اضافه اى بر اساس واقع بیان کرد حتى به همه جزئیات نیز اشاره نکرد تا بیشتر خود را مبرى سازد و موجب رسوایى بیشتر زلیخا گردد و نیز بر ادعاى خود شاهد آورد.)
د) ایمان به پاکى خود، (زیرا بدون هیچگونه تملقى سخن گفت).
ه) ایمان به امدادهاى الهى (زیرا پس از آنکه با قاطعیت از خود رفع اتهام نمود)، هنگامى که عزیز مصر از او شاهدى بر صدق گفتارش خواست، به کودکى که در آن مکان شاهد کشمکش بود اشاره کرد که «از او سؤال کن.» عزیز گفت: «کودک چهارماهه چه داند و چگونه سخن گوید؟» یوسف (ع) گفت: «خداى من قادر است بر آنکه او را به سخن آورد.» نقل شده است که عزیز از او پرسید چه مى گویى؟ به قدرت کامله الهیه کودک به سخن آمد و «شهد شاهد من اهلها» و شهادت داد شاهدى از کسان زلیخا، گفت «ان کان قمیصه قد من قبل» اگر پیراهن از جلو پاره شده باشد، «فصدقت»: پس زلیخا راست مى گوید، «و هو من الکاذبین» و یوسف از دروغگویان است. «و ان کان قمیصه قد من دبر» اگر پیراهن یوسف از عقب پاره شد «فکذبت»: پس زلیخا دروغ مى گوید. «و هو من الصادقین»: و یوسف از راست گویان است.
بیشتر تفاسیر گفته آن کودک سه یا چهار ماهه بود و نسبتش با زلیخا پسرخاله یا پسرعم او بود، و علت حضور او در خانه زلیخا شاید بدین جهت بود که زلیخا فرزندى نداشته و به خاطر علاقه به بچه آن طفل را از بستگان گرفته و به خانه خود آورده باشد. اما اینکه چرا یوسف آن طفل را به عنوان شاهد معرفى کرد، گفته اند از جانب خدا، الهامى به یوسف شد که به عزیز بگو حقیقت امر را از آن طفل سؤال کن، به علاوه این امر که طفلى این چنین به خواست یوسف و با عنایت خدا شهادت دهد مقام و منزلت یوسف را نزد خدایش آشکار مى کرد، و براى عزیز مى توانست حجتى تلقى شود.
حقیقت آشکار شد
خداوند می فرماید: «فلما رءا قمیصه قد من دبر قال انه من کیدکن ان کیدکن عظیم؛ هنگامى که (عزیز مصر) دید پیراهن او (یوسف) از پشت پاره شده گفت: این از مکر و حیله شما زنان است، که مکر و حیله شما زنان عظیم است.» (یوسف/ 28) وقتى عزیز، پیراهن یوسف را دید که از پشت سرش پاره شده گفت این قضیه از مکرى است که مخصوص شما زن ها است، چون مکر شماها خیلى بزرگ و عجیب است، و اگر نسبت «کید» را به همه زنان داد، با اینکه این پیشامد کار تنها زلیخا بود، براى این است که دلالت کند که این عمل از آن جهت از تو سرزد که از زمره زنانى، و کید زنان هم معروف است. به همین جهت کید همه زنان را بزرگ خواند و دوباره گفت: «ان کیدکن عظیم» و این بدان جهت است که همه مى دانیم خداوند در مردان تنها میل و مجذوبیت نسبت به زنان قرار داده ولى در زنان براى جلب میل مردان و مجذوب کردن ایشان وسائلى قرار داده که تا اعماق دل هاى مردان راه یابند، و با جلوه هاى فتان و اطوار سحرآمیز خود دل هاى آنان را مسخر نموده عقلشان را بگیرند، و ایشان را از راه هایى که خودشان هم متوجه نباشند به سوى خواسته هاى خود بکشانند، و این همان «کید» و اراده سوء است. و مفاد آیه این است که: عزیز وقتى دید پیراهن یوسف از عقب پاره شده به نفع یوسف و علیه همسرش حکم کرد. به علاوه از آیه شریفه استفاده مى شود، عزیز مصر فردى حقیقت گرا بوده است، اگرچه به ضرر خودش باشد پذیراى آن است، از این رو با دیدن و شنیدن حقایق، همسرش را مقصر و یوسف را بى تقصیر مى داند.
قضاوت و حکم عزیز مصر
خداوند می فرماید: «یوسف أعرض عن هذا و استغفرى لذنبک إنک کنت من الخاطئین؛ یوسف از این موضوع، صرف نظر کن و تو اى زن نیز از گناهت استغفار کن، که از خطاکاران بودى.» (یوسف/ 29) بعد از آنکه عزیز به نفع یوسف و علیه همسرش داورى نمود، به یوسف دستور داد که از این قضیه اعراض کند و به همسرش دستور داد تا از خطا و گناهى که کرده استغفار نماید. «هذا» در جمله «اعرض عن هذا» اشاره است به پیشامدى که براى یوسف و زلیخا اتفاق افتاده به عبارت دیگر اشاره است به ماجراى مراوده، زلیخا بریوسف، حالا عزیز از یوسف مى خواهد که این امر را پنهان بدار و از آن با کسى سخن مگو.
با توجه به اینکه در آیات قرآن هیچ اشاره اى به فاش ساختن این امر از سوى یوسف (ع) وجود ندارد و نیز با توجه به خصوصیت رازدارى در یوسف (ع) که حتى هنگامى که همراه زلیخا با عزیز مصر برخورد کردند، لب به سخن نگشود مگر اینکه قبل از او زلیخا به جهت مبرى ساختن خود یوسف را متهم نمود، از این رو یوسف در مقام دفاع از خود بدون ذکر جزئیات امر به صورت کلى اتهام را متوجه زلیخا دانست که با امدادهاى الهى به اثبات رسید. و حق برعزیز روشن شد، حال پس از روشن شدن مطلب یوسف (ع) با این خصوصیات دیگر نیازى به افشاگرى در این خصوص نمى دید، بنابراین مى توان فهمید که یوسف دستور عزیز را عمل کرده باشد. عبارت «و استغفرى لذنبک انک کنت من الخاطئین» بیانگر این نکته است که اولا، عزیز، گناه را براى همسرش اثبات کرده، سپس دستور مى دهد از خداى خود به خاطر این گناه طلب مغفرت کند، چون با این عمل از خطاکاران شد، البته بعضى گفته اند این کلام شاهد است (یعنى همان کودک که به نفع یوسف) که چنین حکم کرده است نه کلام عزیز!! اما این گفته اشتباه است زیرا کار شاهد حکم کردن و داورى کردن نیست، بنابراین، این عزیز است که چنین حکم و قضاوتى مى کند.
ملامت و سرزنش زنان بر زلیخا
خداوند می فرماید: «و قال نسوة فى المدینه امرات العزیز تراود فتاها عن نفسه قد شغفها حبا انا لنرائها فى ضلال مبین؛ (این جریان در شهر منعکس شد) گروهى از زنان شهر گفتند: همسر عزیز جوانش [= غلامش] را به سوى خود دعوت مى کند. عشق این جوان در اعماق قلبش نفوذ کرده ما او را در گمراهى آشکارى مى بینیم.» (یوسف/ 30)
با آنکه مسئله اظهار عشق همسر عزیز، مسأله خصوصى و پنهانى بود که عزیز هم تأکید بر کتمانش داشت، اما اینگونه رازها نهفته نمى ماند، مخصوصا در قصر شاهان و صاحبان زر و زور، که دیوارهاى آنها گوش هاى شنوایى دارد، از این رو سرانجام این راز، به بیرون از قصر رفت و چنان که در آیه شریفه ذکر شده: «گروهى از زنان شهر این سخن را در میان خود گفتگو مى کردن و نشر مى دادند، که همسر عزیز با غلامش رابطه اى پیدا کرده و او را به سوى خود دعوت کرده. و آنچنان عشق غلام براو چیره شده که اعماق قلبش را تسخیر نموده است.» سپس زلیخا را سرزنش مى کنند و مى گویند: «ما او را در گمراهى آشکار مى بینیم.»
بعضى گفته اند «نسوة» اشاره به چهار نفر از زنان اشراف که عبارتند از: زن ساقى شاه، زن آشپز مخصوص، زن اصطبل دار شاه، زن زندان بان، و بعض دیگر گفته اند اشاره به پنج زن است که چهار نفر آنها ذکر شد به اضافه، زن دربان مخصوص. ظاهرا این زنان محرم اسرار زلیخا بوده اند که چنین به هتک حرمت او اقدام کردند. این دسته از زنان اشراف که در هوسرانى چیزى از زلیخا کم نداشتند و دانستن اخبار قصرهاى پر از فساد فرعونیان و مستکبرین براى آنها جالب بود، چون دستشان به یوسف نمى رسید به اصطلاح جانماز آب مى کشیدند و همسر عزیز را به خاطر این عشق در گمراهى آشکار مى دیدند، حتى بعضى احتمال داده اند، پخش این راز به وسیله این گروه از زنان، نقشه اى بود براى تحریک همسر عزیز تا براى تبرئه خود آنها را به کاخ دعوت کند و یوسف را در آنجا ببینند آنها فکر مى کردند اگر به حضور یوسف برسند چه بسا بتوانند نظر او را به سوى خویشتن جلب کنند، آنها علت امتناع یوسف از زلیخا را بدین شکل مى دانستند که شاید یوسف به او به عنوان مادر و مربى مى نگرد و یا جمال زلیخا برایش کهنه و تکرارى باشد و یا او را صاحب نعمت خود مى داند بنابراین از خواسته او امتناع مى ورزد، اما این عوامل امتناع براى آنها مطرح نیست بنابراین احتمال مى دادند که بتوانند یوسف را در جلسه به خود دعوت کنند و نظر او را به خود جلب کنند چنان که چنین نیز کردند اما یوسف به آنها نیز رغبتى نشان نداد و امتناع نمود.
بنابراین نتیجه این مى شود که این گروه از زنان نیز در هوس بازى کمتر از زلیخا نبودند و علت ملامتشان برزلیخا، زشت بودن عمل زلیخا نزد آنها نبوده بلکه «ان کیدهن عظیم» آنها نیز مانند زلیخا نقشه اى شیطانى به سر داشتند.
توطئه اى دیگر علیه یوسف (ع)
خداوند می فرماید: «فلما سمعت بمکرهن ارسلت إلیهن و اعتدت لهن متکا و ءاتت کل واحدة سکینا و قالت اخرج علیهن فلما راینه اکبرنه و قطعن ایدیهن و قلن حاش لله ما هذا بشرا ان هذا الا ملک کریم؛ هنگامى که (همسر عزیز) از فکر آنها باخبر شد، به سراغشان فرستاد (و از آنها دعوت کرد) و براى آنها پشتى (گرانبها، و مجلس با شکوهى) فراهم ساخت و به دست هرکدام، چاقویى (براى بریدن میوه) داد، و در این موقع (به یوسف) گفت: وارد مجلس آنان شو، هنگامى که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ (و زیبا) شمردند، و (بى توجه) دست هاى خود را بریدند و گفتند: منزه است خدا این بشر نیست، این یک فرشته بزرگوار است.» (یوسف/ 31) چون ملکه سخنان هتک آمیز بانوان اشراف و درباریان را شنید در مقام چاره جویى برآمد به اینکه مجلسى تشکیل دهد و همه آنها را دعوت نماید، صحنه اى بسازد و نیرنگ ها به کار بندد و هر یک از بانوان را مورد آزمایش قرار دهد، تا اینکه انصاف داده تصدیق نمایند که فریفتگى ملکه به مورد و مقتضاى قریحه فراست انسانى است و از انتقاد او خوددارى نمایند.
گفتگوى زنان در مورد زلیخا به عنوان «مکر» خوانده شده است، بدین شکل که مى فرماید «فلما سمعت بمکرهن». علت اینکه کلام زنان مکر خوانده شده، چند وجه مى تواند داشته باشد:
1- به این اعتبار که آنها نیز مانند زلیخا هوس باز بودند اما عشق خود نسبت به یوسف را پنهان مى داشتند، اینگونه حرف زدن آنها مکر خوانده شده است.
2- به این اعتبار که، غرض آنها از این سخنان دیدن وصال یوسف بود، (چه اینکه یوسف هرگز از خانه بیرون نمى آمد) نه تقبیح عمل زلیخا، اما این سخنان را به شکل تقبیح زلیخا مى گفتند.
3- و یا به این اعتبار است که، زلیخا تلاش مى کرد مراوده اش با یوسف پنهان باشد اما آن زنان تلاش مى کردند افشا نمایند عمل زلیخا را. شاید بدین اعتبارات از کلام زنان در مورد افشاء مراوده زلیخا تعبیر به مکر شده باشد. آورده اند که زلیخا چهل زن را دعوت کرد که آن پنج زن ملامت گر نیز در میانشان بودند. زلیخا باید کارى مى کرد تا زنان دعوت شده نیز شیفته و دلباخته یوسف گردند، به طورى که مانند خودش در اظهار عشق نسبت به یوسف قدم پیش گذارند، و دیگر اینکه به خود اجازه ملامت زلیخا را در این امر ندهند. وى به این منظور برنامه اى را تدارک دید که نتیجه اش بیش از این شد به طورى که زلیخا توانست از این جلسه شاهدى بر دلباختگى یکایک آنها نسبت به یوسف بیابد شواهدى مانند: بریدن دست، احساس درد نکردن نسبت به بریدن دستشان، به سخن آمدن عده اى از آنان و دعوت کردن یوسف به سوى خودشان، اینها شواهد مناسبى بود که به دست زلیخا افتاد، تا دیگر آنها نتوانند نزد دیگران زلیخا را ملامت و سرزنش نمایند چون خودشان هوس بازتر از زلیخا بودند.
لکن دستشان به یوسف نرسیده بود. تازه مى توان گفت زلیخا خویشتن دارى بیشتر از خود نسبت به یوسف نشان داده بود زیرا اولا یوسف همیشه در دسترس او بود. ثانیا، عبد و خدمتگزارشان بود. و همسرش از ابتداى امر یوسف را در اختیارش قرار داده بود. اما برنامه زلیخا براى رسیدن به اهدافش این چنین بود: بعد از آنکه زنان را به خانه خود دعوت نمود براى پذیرایى آنها خوراکى را آورد که نیازمند چاقو باشد، از این رو براى آنان چاقو نیز فراهم نموده بود، سپس به هنگامى که همه آنها مشغول بریدن طعام خود با چاقو بودند یوسف را فرمان داد که در آن مجلس حاضر شود و بر زنان عبور نماید، و یوسف نیز چنین کرد. این برنامه زلیخا بود.
اما عکس العمل زنان: آنها در حالى که مشغول بریدن طعام خود بودند ناگهان یوسف برآنها وارد شد، زنان آنچنان مبهوت جمال زیبایى یوسف شدند که حال خود را فراموش کردند بنابراین با چاقویى که به دست داشتند به جاى طعام دست خود را بریدند، حتى احساس درد نکردند.
در مورد اینکه زلیخا براى پذیرایى از آنها چه خوراکى را فراهم نموده بود؟ قرآن کریم به نام غذا اشاره نمى کند، و تنها مى فرماید: «و اعتدت لهن متکا و ءاتت کل واحدة سکینا» براى آنها، «متکا» فراهم کرد و به دست هر یک چاقویى داد، حال معناى «متکا» چیست؟ بین مفسرین اختلاف است در معناى آن. بعضى گفته اند به معناى، پشتى و یا تخت و یا هرچیزى است که به آن تکیه شود و بعضى گفته اند «متکا» یک نوع خوردنى بوده که خوردن آن نیازمند چاقو مى باشد. مثلا گفته اند نوعى میوه مثل ترنج و یا خربزه بوده و بعضى چیزهاى دیگرى را ذکر کرده اند. زلیخا این نقشه را بدان جهت ریخت که یوسف وقتى برآنان درآید که خالى الذهن و مشغول بریدن میوه باشند. (و به اصطلاح غافلگیر شوند، زیرا عکس العمل انسان در حالى که غافلگیر شده است دیدنى است).
نحوه و حالت ورود یوسف به مجلس
در مورد حالت ورود یوسف به مجلس و لباس هاى او در آیه شریفه مورد بحث تنها به این مقدار اشاره مى کند که: «قالت اخرج علیهن» زلیخا به یوسف گفت: «بیرون آى بر ایشان» از این عبارت معلوم مى شود یوسف به علت اینکه بنده زرخرید خانواده عزیز بود، انقیاد و فرمان بردارى از آنها برایش لازم بود و نمى توانست تمرد نماید البته چنانچه از بعضى تفاسیر استفاده مى شود، زلیخا زمینه سازى کرده بود تا مبادا براى یوسف سوء تفاهمى پیش آید، زیرا در این صورت اگر یوسف احساس منفى نسبت به حضور در آن مجلس پیدا مى کرد، مانند مرتبه قبل (در خلوتگاه زلیخا) از خواست او تمرد مى کرد، بنابراین زلیخا اطمینان داد که از سوى زنان براى او خطرى نیست و نیز براى او مأموریتى معقول در آن مجلس تدارک دیده بود مثلا: گفته اند از یوسف خواست جهت خدمتگذارى، یا جهت عرض خیر مقدم و عرض سلام بر مهمانان وارد مجلس شو. بنابراین یوسف براساس خواست زلیخا و مأموریتى که داشت باوقار و سکینه خاصى وارد مجلس شد، چنانکه شاعر گفته است:
ز خلوتگه آن گنج نهفته *** برون آمد چه گلزار شکفته
اما در خصوص حالت چهره و ظاهر یوسف مطلبى در قرآن ذکر نشده و تنها شاید بتوان از عکس العمل زنان، که مى فرماید «فلما راینه اکبرنه» هنگامى که چشمشان به او افتاد او را بزرگ دیدند، فهمید که یوسف با چه چهره اى وارد مجلس شد. البته بعضى از تفاسیربه دو قول اشاره کرده اند:
الف) یوسف را لباس ملمع و مرصع پوشانید و تاج بر سر او نهاد و به آراستگى تمام او را زینت گردانید.
ب) جامه سفیدى بر وى پوشانید تا زنان نگویند که زیباى یوسف به لباس هاى گرانبهاى اوست حسن یوسف چنان بود که اگر جامه گرانمایه پوشیدى جامه از او آراسته شدى.
بنابراین اگر بخواهیم بدانیم یوسف (ع) با چه حالت و با چه چهره اى وارد مجلس شد باید از این قسمت آیه که عکس العمل آنها را بیان کرده، استفاده بکنیم که مى فرماید:
الف) فلما راینه اکبرنه: هنگامى که چشمشان به او افتاد او را بسیار بزرگ و زیبا شمردند.
ب) و قطعن ایدیهن: و (بى اختیار) دست هاى خود را بریدند.
ج) و قلن حاش لله: و گفتند، منزه است خدا.
د) ما هذا بشرا: (و گفتند) این بشر نیست.
ه) ان هذا الا ملک کریم: (و گفتند) این یک فرشته بزرگوار است.
اما در توضیح عکس العمل اول، گفته اند: «اکبرنه» یعنى بزرگ یافتند او را در جمال یعنى حسن او در چشم ایشان گران آمد،و گفته اند: بزرگش دانستند و از زیبایى خیره کننده اش که چون ماه شب چهارده بود حیران شدند. و نیز گفته اند: آن بزرگوار را از هر نظر و از هر جهت فوق العاده بزرگ یافتند، شخصیت و برجستگى و شایستگى و جمال و کمال یوسف به قدرى آنها را تحت تأثیر قرار داد که از خود بى خود شدند. و ابن عباس گفته است، «اکبرن» به معناى «حضن» است یعنى از شدت شوق و فرط شهوت حایض گشتند. و در توضیح عکس العمل دوم، «و قطعن ایدیهن» گفته اند، وقتى یوسف را دیدند آنچنان از خود بى خود شدند و به یکباره شیفته و دلداده او گشتند که خود و حالت خود را فراموش کردند که چاقوى به دست دارند و میوه پوست مى کنند بنابراین دست خود را به جاى میوه پوست کندند و چه زیبا شاعر گفته است:
گرش بینى و دست از ترنج بشناسى *** روا بود که ملامت کنى زلیخا را
اما در توضیح عکس العمل سوم «قلن حاش لله» آمده است، این عبارت را چند معنا است: ابوعبیده گفته این کلمه را دو معنا است، یکى تنزیه یکى استثناء، براین اساس معنا آن است که بگویند، منزه است خدا که چنین آفریده است و بعضى گفته اند معناى جمله این است که: حاش یوسف یعنى ما او را از این کار که بر او تهمت زده اند دور مى بینیم، زیرا در او سیماى خیر و علامت رشد و عفت و صلاح دیدیم. بیشتر مفسران بر این قولند که این جمله براى تنزیه مقام یوسف و پاکدامنى او از تهمتى است که همسر عزیز مصر به او زده. و بعضى گفته اند به معناى تنزیه او از شباهت بشرى است یعنى از فرط زیبایى که دارد شبیه بشر نیست و منزه از بشر است. و این قول دوم با سیاق آیه مناسب تر است.
اما در توضیح عکس العمل چهارم «ما هذا بشرا» و جمله بعدش «ان هذا الا ملک کریم» گفته اند، به این معنا است که: خدا مقام و منزلت او را از مقام و منزلت بشرى دور ساخته و پناه مى بریم به خدا که بگوییم او بشر است، او فوق مقام بشرى است نه صورتش، صورت بشر است و نه خلقتش، بلکه او به خاطر زیبایى و لطافتى که دارد فرشته بزرگوارى است، و برخى گفته اند، معناى جمله آن است که او از نظر عفت و پاکدامنى جز فرشته بزرگوارى نیست. و گفته اند اینکه او را به فرشته اى تشبیه کردند و او را فرشته اى بزرگوار نامیدند بدین سبب بود که هم به حسن صورت و جمال او اشاره کرده باشند و هم به حسن سیرتش (خلقش)، هم به جمال ظاهر و خلقتش و هم به جمال باطن و خلقش.
تهدید آشکار به زندان
خداوند می فرماید: «قالت فذلکن الذى لمتننى فیه و لقد راودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم یفعل ما ءامره لیسجنن و لیکونا من الصاغرین؛ (همسر عزیز) گفت: این همان کسى است که به خاطر (عشق) او مرا سرزنش کردید. (آرى) من او را به خویشتن دعوت کردم و او خوددارى کرد. و اگر آنچه را دستور مى دهم انجام ندهد به زندان خواهد افتاد، و مسلما خوار و ذلیل خواهد شد.» (یوسف/ 32)
آیه شریفه بیانگر چند نکته است:
الف) اعتراف زلیخا بر پاکدامنى یوسف «فاستعصم» پس خویشتندارى کرد.
ب) حق به جانب دانستن زلیخا در مراوده اش با یوسف از سوى زنان حاضر در جلسه.
ج) جسارت و وقاحت زلیخا، بدین شکل که ضمن اعتراف به مراوده خود با یوسف از آن زنان نیز تأییدى بر عمل خود گرفت، به علاوه یوسف را تهدید به زندان کرد، که اگر فرمانش را اطاعت نکند به زندان خواهد رفت «و لئن لم یفعل ما ءامره لیسجنن»
د) استقامت و پایدارى یوسف در برابر هوا و هوس هاى زنان مخصوصا زلیخا.
ه) زلیخا با ترتیب دادن این مجلس، هم ملامتگران را محکوم و هم آنها را از ادامه عملشان بازداشت و هم از آنها اقرار بر به حق بودن خود در مراوده اش با یوسف گرفت و هم به زعم و گمان باطل خود تلاش کرد با کمک آن زنان و نیز تهدید آشکار به مجازات زندان، یوسف را وادار به قبول خواسته هاى خود نماید. در نتیجه این مجلس مهر تأییدى شد برحق به جانب بودن زلیخا، که اگر از این به بعد هم مراوده کرد، کسى وى را سرزنش نکند (زیرا از عشق یوسف هیچ کس نمى تواند صرف نظر کند، پس هرکس جاى زلیخا باشد که دائما در کنار یوسف به عبارت دیگر یوسف متعلق به او و در اختیارش باشد همین کار را خواهد کرد) و نباید مورد سرزنش قرار گیرد، به علاوه یوسف هم حق ندارد در برابر خواسته هاى عاشق دلباخته خود تمرد نماید و او را از وصال خود محروم کند والا مستحق مجازات زندان است.
و) زلیخا در اداره امور، این قدر قدرت داشت که اگر بخواهد کسى را زندان کند، حال یا این قدرت را به صورت مستقیم دارا بود و یا به واسطه نفوذى که در دل شوهرش داشت از آن طریق قدرت داشت.
منـابـع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 9 صفحه 372 - 373و 383، 392-398، 413
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 11 صفحه 190- 194، 203- 208، 232-234، 242
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 12 صفحه 206- 217، ص 222
ملا فتح الله کاشانی- منهج الصادقین- جلد 5 صفحه 36- 40
جمال الدین ابوالفتوح رازی- روض الجنان و روح الجنان- جلد 11 صفحه 62- 67، 76، 233
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها