داستان یونس علیه السلام در قرآن و روایات و کتب عهدین
فارسی 9293 نمایش |داستان یونس (ع) در قرآن کریم
داستان یونس پیغمبر (ع) در قرآن به اجمال ذکر شده و سوره ای نیز به نام آن حضرت آمده است، و در آن سوره نیز تنها در یک آیه، اشاره به توبه و ایمان قوم یونس شده است. در مجموع در شش موره نام یونس ذکر شده که در دو سوره، یعنی سوره نساء و سوره انعام فقط نام آن حضرت همراه با نام جمعی از پیمبران دیگر آمده و در چهار سوره دیگر با تفصیل بیشتری که مربوط به قوم آن حضرت یا قسمتی از حالات خود آن بزرگوار است ذکر گردیده است. به هر حال قرآن کریم از سرگذشت این پیامبر و قوم او جز قسمتی را متعرض نشده. در سوره صافات این مقدار را متعرض شده که آن جناب به سوی قومی فرستاده شد و از بین مردم فرار کرده و به کشتی سوار شد و در آخر نهنگ او را بلعید. و سپس نجات داده شده و بار دیگر به سوی آن قوم فرستاده شد و مردم به وی ایمان آوردند.
می فرماید: «و إن یونس لمن المرسلین* إذ أبق إلی الفلک المشحون* فساهم فکان من المدحضین* فالتقمه الحوت و هو ملیم* فلو لا أنه کان من المسبحین* للبث فی بطنه إلی یوم یبعثون* فنبذناه بالعراء و هو سقیم* و أنبتنا علیه شجرة من یقطین* و أرسلناه إلی مائة ألف أو یزیدون فآمنوا فمتعناهم إلی حین؛ و یونس هم از پیامبران بود. به یادش آور که به طرف یک کشتی پر بگریخت. پس قرعه انداختند و او از مغلوبین شد. پس ماهی او را بلعید در حالی که خودش و یا مردم ملامتش می کردند. و اگر او از تسبیح گویان نمی بود،حتما در شکم ماهی تا روزی که مبعوث شوند باقی می ماند. ولی چون از تسبیح گویان بود ما او را به خشکی پرتاب کردیم در حالی که مریض بود. و بر بالای سرش بوته ای از کدو رویاندیم. و او را به سوی شهری که صد هزار نفر و بلکه بیشتر بودند فرستادیم. پس ایمان آوردند، ما هم به نعمت خود تا هنگامی معین (مدت عمر آن قوم) بهره مندشان گردانیدیم.» (صافات/ 140- 148)
در سوره انبیاء متعرض تسبیح گویی او در شکم ماهی شده که علت نجاتش از آن بلیه شد، می فرماید: «و ذا النون إذ ذهب مغاضبا فظن أن لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات أن لا إله إلا أنت سبحانک إنی کنت من الظالمین* فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المؤمنین؛ و ذوالنون (یونس) را [یاد کن]، آن گاه که خشمگین [از میان مردم خود] برفت و پنداشت که ما هرگز بر او تنگ نمی گیریم، [که ماهی او را بلعید،] پس درون تاریکی ها ندا در داد که معبودی جز تو نیست. منزهی تو. به راستی که من از ستمکاران بودم. پس دعایش را اجابت کردیم و او را از اندوه رهانیدیم، و مؤمنان را چنین نجات می دهیم.» (انبیاء/ 87- 88)
در سوره قلم متعرض ناله اندوهگین او در شکم ماهی شده و سپس بیرون شدنش و رسیدن به مقام اجتباء را آورده، می فرماید: «فاصبر لحکم ربک و لا تکن کصاحب الحوت إذ نادی و هو مکظوم* لو لا أن تدارکه نعمة من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم فاجتباه ربه فجعله من الصالحین؛ در برابر حکم پروردگارت صبور باش و مانند صاحب ماهی نباش که در حال غم زدگی ندا داد و اگر رحمت پروردگارش او را فرانگرفته بود، در صحرا به حال نکوهیدگی افتاده بود. پس پروردگارش او را برگزید و از شایستگانش کرد.» (قلم/ 49- 50)
در سوره یونس متعرض ایمان آوردن قومش و بر طرف شدن عذاب از ایشان شده، می فرماید: «فلو لا کانت قریة آمنت فنفعها إیمانها إلا قوم یونس لما آمنوا کشفنا عنهم عذاب الخزی فی الحیاة الدنیا و متعناهم إلی حین؛ چرا نبود قریه ای که مردم آن (هنگام مشاهده عذاب) ایمان آورند و ایمان آوردنشان به آن ها سود دهد، مگر قوم یونس که چون ایمان آوردند، عذاب خواری و ذلت را از آن ها بر طرف نموده و تا مدتی از زندگی بهره مندشان کردیم.» (یونس/ 97)
خلاصه آنچه از مجموع آیات قرآنی استفاده می شود، با کمک قرائن موجود در اطراف این داستان این است که یونس (ع) یکی از پیامبران بوده که خدا وی را به سوی مردمی گسیل داشته که جمعیت بسیاری بوده اند، یعنی آمارشان از صد هزار نفر تجاوز می کرده و آن قوم دعوت وی را اجابت نکردند و به غیر از تکذیب عکس العملی نشان ندادند، تا آنکه عذابی که یونس (ع) با آن تهدیدشان می کرد فرا رسید. و یونس (ع) خودش از میان قوم بیرون رفت. همین که عذاب نزدیک ایشان رسید و با چشم خود آن را دیدند، همگی به خدا ایمان آورده و توبه کردند خدا هم آن عذاب را که در دنیا خوارشان می ساخت، از ایشان برداشت. و اما یونس (ع) وقتی خبردار شد که آن عذابی که خبر داده بود از ایشان برداشته شده، و گویا متوجه نشده که قوم او ایمان آورده و توبه کرده اند، لذا دیگر به سوی ایشان برنگشت در حالی که از آنان خشمگین و ناراحت بود. هم چنان پیش رفت، در نتیجه ظاهر حالش حال کسی بود که از خدا فرار می کند و به عنوان قهر کردن از اینکه چرا خدا او را نزد این مردم خوار کرد دور می شود، و نیز در حالی می رفت که گمان می کرد دست ما به او نمی رسد، پس سوار کشتی پر از جمعیت شد و رفت.
در بین راه نهنگی بر سر راه کشتی آمد، چاره ای ندیدند جز اینکه یک نفر را نزد آن بیندازند، تا سرگرم خوردن او شود و از سر راه کشتی به کناری رود، به این منظور قرعه انداختند و قرعه به نام یونس درآمد، او را در دریا انداختند، نهنگ او را بلعید و کشتی نجات یافت. آن گاه خدای سبحان او را در شکم ماهی چند شبانه روز زنده نگه داشت، و حفظ کرد یونس (ع) فهمید که این جریان یک بلا و آزمایشی است که خدا وی را بدان مبتلا کرده و این مؤاخذه ای است از خدا در برابر رفتاری که او با قوم خود کرد، لذا از همان تاریکی شکم ماهی فریادش بلند شد به اینکه: «لا إله إلا أنت سبحانک إنی کنت من الظالمین» خدای سبحان این ناله او را پاسخ گفت و به نهنگ دستور داد تا یونس را بالای آب و کنار دریا بیفکند. نهنگ چنین کرد. یونس وقتی به زمین افتاد مریض بود. خدای تعالی بوته کدویی بالای سرش رویانید، تا بر او سایه بیفکند. پس همین که حالش جا آمد، و مثل اولش شد خدا او را به سوی قومش فرستاد، و قوم هم دعوت او را پذیرفتند و به وی ایمان آوردند، در نتیجه با اینکه اجلشان رسیده بود، خداوند تا یک مدت معین عمرشان داد.
خدای تعالی در چند مورد از قرآن کریم یونس (ع) را ستایش کرده. و در سوره انبیاء آیه 88 او را از مؤمنین خوانده، و در سوره القلم آیه 50 فرموده او را «اجتناء» کرده و «اجتباء» به این است که خداوند بنده ای را خالص برای خود کند، و نیز او را از صالحان خوانده، و در سوره انعام، آیه 87 در زمره انبیاء شمرده، و فرموده که او را بر عالمیان برتری داده، و او و سایر انبیاء را به سوی صراط مستقیم هدایت کرده است.
داستان یونس (ع) از دیدگاه روایات
در روایات و تفاسیر نیز داستان بعثت یونس و ایمان و توبه قوم آن حضرت و رفتن به کشتی و سایر مطالب به طور اجمال و تفصیل ذکر شده است: یونس پیغمبر مأمور راهنمایی مردم شهر نینوا در سرزمین موصل شد. در روایتی آمده که وقتی آن حضرت به پیامبری مبعوث گردید، بیش از سی سال از عمرش نگذشته بود. در نقل دیگری است که بیست و هشت ساله بود و طبق حدیث عیاشی، سی و سه سال میان آن مردم به کار تبلیغ مأموریت الهی قیام فرمود، ولی در طول این مدت، جز دو نفر به نام روبیل و تنوخا شخص دیگری به او ایمان نیاورد. روبیل از خاندان علم و نبوت بود و پیش از بعثت یونس نیز با آن حضرت مأنوس و آشنا بود، ولی تنوخا مردی عابد و زاهد بود که از علم و حکمت بهره ای نداشت. یونس در آن مدت طولانی مردم را موعظه و ارشاد کرد، ولی دید غیر از آن دو نفر، دیگران بدو ایمان نمی آورند و پیوسته او را تکذیب کرده و حتی در صدد قتل و آزار او بر آمده اند. او نیز به درگاه خدا شکایت کرده و نزول عذاب الهی را برای آن مردم خواستار شد، روبیل به خاطر دلسوزی بر ان مردم و علم و حکمتی که داشت، از یونس خواست تا نفرین نکند، ولی تنوخا با یونس هم عقیده و تعجیل عذاب و نفرین بر آن قوم را خواستار بود.
عاقبت یونس به طور جدی از خدا خواست تا بر آن قوم عذاب نازل کند. خدای متعال نیز به یونس خبر داد که ما در فلان روز عذاب را بر آن ها نازل خواهیم کرد و تو این جریان را به ایشان اطلاع بده و آگاهشان کن. یونس ماجرا را به روبیل اطلاع داد. روبیل هر چه خواست آن حضرت را منصرف کند تا وی از خدا بخوهد عذاب را از آن ها باز گرداند، نتوانست و یونس پیش مردم آمده و آن چه را خداوند درباره نازل شدن عذاب در روز موعود بدو خبر داده بود، به اطلاع مردم رسانید. مردم نینوا هم چون دفعات پیش او را تکذیب کرده و با تندی او را از خود براندند. یونس همراه با تنوخا از شهر بیرون آمدند و در نزدیکی شهر جایی که مشرف به ایشان بود مسکن گزیده و به انتظار دیدن عذاب الهی در آن جا توقف کردند. از آن سو روبیل نزد مردم نینوا آمد و بر جای بلندی ایستاد و با صدای رسا فریاد زد: «ای مردم! من روبیل هستم که به شما مهربان و دلسوز می باشم. اکنون شما را آگاه می کنم که یونس پیغمبر شما بود و به شما خبر داد خداوند بدو وحی کرده و در فلان روز عذاب بر شما نازل می شود و وعده ای که خداوند به پیغمبران خود می دهد، تخلف پذیر نیست. اینک بنگرید تا چه می خواهید بکنید؟»
سخن روبیل در دل مردم اثر کرد و از روی پشیمانی نزد او آمدند و گفتند: «ای روبیل تو مرد حکیم و دانشمندی هستی. اکنون بگو ما چه باید بکنیم؟»
روبیل به آن ها گفت: «هنگامی که روز موعود فرا رسید، پیش از آن که آفتاب طلوع کند زن ها و بچه های خود را بردارید و به صحرا بروید و میان مادران و فرزندان جدایی بیندازید و چون باد زردی را دیدید که از سمت مشرق متوجه شما شده و پیش می آید، آوازها را به گریه و تضرع به درگاه خدا بلند کنید و راه توبه و استغفار را پیش گیرید. سرها را به سوی آسمان بلند کرده با حال تضرع و زاری بگویید: پروردگارا! ما به خود ستم کردیم و پیغمبر تو را تکذیب نودیم، اکنون از گناهان خود توبه می کنیم و اگر تو ما را نیامرزی از زیان کاران خواهیم بود. ای مهربان ترین! توبه ما را بپذیر و هم چون بی آن که خسته شوید به گریه و زاری ادامه دهید تا وقتی که خداوند عذاب را از شما برطرف سازد.»
مردم تصمیم گرفتند دستور روبیل را عملی کنند و چون روز موعود فرا رسید، طبق دستور او زنان و کودکان را با خود برداشته و به صحرا رفتند و میان آن ها جدایی افکنده و وقتی آثار غذاب الهی را دیدند، صداها را به شیون و زاری بلند کردند و از گناهان خود توبه نموده و آمرزش و مغفرت حق را خواستار شدند تا وقتی که آثار عذاب برطرف گردند.
طبرسی از سعید بن جبیر و دیگران نقل کرده است که یونس به آن ها خبر داد: «اگر توبه نکنید، تا سه روز دیگر عذاب خدا بر شما فرود خواهد آمد.» مردم به هم دیگر گفتند: «ما تا کنون دروغی از یونس نشنیده ایم، اینک بنگرید اگر یونس امشب میان شما به سر برد، چیزی نخواهد بود، ولی اگر از میان شما رفت، بدانید که فردا صبح عذاب بر شما خواهد آمد.» نیمه شب یونس از میان مردم بیرون رفت و صبح، عذاب به سراغشان آمد. برخی گفته اند که ابر تاریکی آسمان را فرا گرفت و دود غلیظی از ابر بیرون آمد و سراسر شهر را تاریک کرد و هم چنان پایین آمد تا پشت بام ها را نیز تاریک و سیاه کرد. ابن عباس گفته است که عذاب تا دو سوم میل بالای سرشان رسید. هنگامی که مردم عذاب را دیدند، به هلاکت خویش یقین کردند و به سراغ یونس آمدند، اما او را نیافتند. پس همان دم سر به صحرا نهاده و زن ها و بچه ها و حیوانات را نیز با خود بردند. جامه های زبر و خشن به تن کرده و با دلی پاک و نیتی خالص ایمان آورده و توبه کردند و میان زنان و بچه ها و حیوانات کوچک و مادرهاشان جدایی انداخته و آن ها را از هم دور کردند. در این موقع صدای ضجه و شیون از بچه ها و مادرها بلند شد و فضا را فرا گرفت و خودشان نیز شروع به تضرع و زاری کردند و گفتند: «پروردگارا! هر آن چه یونس پیغمبر آورده ما بدان ایمان آوردیم.» در این هنگام خدای تعالی دعایشان را اجابت کرد و عذابی را که بر سرشان سایه افکنده بود از آن ها دور ساخت.
ابن مسعود گفته است: «توبه مردم نینوا آن چنان بود که هر کس حقی از دیگری به گردن داشت همه را پرداخت تا آن جا که اگر شخصی قطعه سنگی در زیر پایه دیوار خانه اش مال مردم بود، آن را بیرون آورد و به صاحبش برگرداند. به هر ترتیب، خدای تعالی بر آن ها ترحم فرمود و عذابی را که بالای سرشان آمده بود از آن ها دور کرد، اما یونس که از تکذیب مردم و راندن وی از شهر افسرده بود، به شهر بازنگشت و خشمناک به جانب دریا پیش رفت. هنگامی که به دریا رسید، کشتی ای را دید که آماده مسافرت است و جمعی در آن نشسته اند. یونس از آن ها خواست تا او را نیز با خود سوار کنند و ایشان هم پذیرفتند و یونس را سوار کردند و کشتی به راه افتاد. همین که کشتی به وسط دریا رسید، امواجی برخاست و کشتی دچار توفان شد.»
در این جا برخی گفته اند که اهل کشتی اظهار کردند برای آن که کشتی سبک شود، باید یک نفر را از راه قرعه به دریا افکنیم. قول دیگر آن است که کشتی از حرکت ایستاد و پیش نرفت. کشتی بان به مسافران گفت: «میان شما بنده ای فراری وجود دارد، زیرا عادت کشتی بر این است که چون بنده ای فراری در آن باشد، پیش نمی رود.» وقتی قرعه زدند، به نام یونس درآمد. در پاره ای از روایات آمده است که ماهی بزرگی سر راه کشتی آمد و مانع عبور کشتی شد. کشتی بان گفت: «در این جا بنده ای فراری وجود دارد.» یونس گفت: «آری آن بنده فراری من هستم» و خود را به دریا انداخت و ماهی او را بلعید. برخی احتمال داده اند که اهل کشتی به رب النوع دریا عقیده داشتند و توفان دریا را نشانه خشم او می دانسته اند، از این رو خواستند برای تسکین خشم رب النوع دریا، قربانی به آن تقدیم کنند. پس هنگامی که بدین منظور قرعه زدند، به نام یونس در آمد. به هر صورت گفته اند: سه بار یا هفت بار قرعه زدند و در هر بار قرعه به نام یونس اصابت کرد و دانستند در این کار رمزی است و یونس را به دریا انداختند. ماهی بزرگی که مأمور بلعیدن یونس شده بود، پیش آمد و یونس را بلعید و مأموریت او همین اندازه بود که یونس را در شکم خود نگاه دارد نه آن که گوشتش را بخورد یا استخوانی را از وی بشکند.
در حدیثی آمده که خداوند به ماهی وحی کرد: «من یونس را روزی تو نساخته ام، مبادا استخوانی از وی بشکنی یا گوشت او را بخوری.» یونس به اختلاف اقوال و روایات مدت هفت ساعت یا سه روز یا بیشتر در شکم ماهی بود و ماهی او را در تاریکی های دریا و ظلمات فرو برده و می گردانید. خدا می داند که در این مدت چه بر یونس گذشت و در ظلمات شکم ماهی و قعر دریا و تاریکی های شب که ظلماتی علاوه بر ظلمات دیگر بود، چه هاله سنگینی از غم و اندوه آن پیغمبر بزرگوار را احاطه کرد و چه اندازه زندگی بر آن حضرت دشوار و سخت شد؟ در چنین وضعی آیا جز توجه به آفریننده جهان و خدای مهربان، وسیله دیگری می توانست موجب آرامش جان او گردد و آیا پناه دهنده ای جز پناه بی پناهان می توانست یونس را پناه دهد و آیا دادرسی به غیر از دادرس بی چارگان به داد او می رسید؟ یونس که خود معلم مکتب یکتا پرستی و راهنمای مردم به سوی خدای یکتا بود روی نیاز به درگاه خالق بی نیاز برده و از روی تضرع عرض کرد: «ای خدای سبحان! معبودی حز تو نیست. منزهی تو و من از ستمکاران به نفس خود هستم.»
خدای تعالی نیز دعای اورا مستجاب کرد و از گرداب اندوه و غم نجاتش داد و ماهی را مأمور کرد تا او را که به حال بیماری افتاره بود به ساحل دریا افکند. در تفسیر است که وقتی ماهی یونس پیغمبر را به ساحل افکند، چون جوجه بی بال و پری بود که قدرت و رمقی در بدن او نمانده بود، خدای تعالی کدویی برای او رویاند تا یونس از سایه و میوه اش استفاده کند بزی کوهی را ماءمور کرد که به نزد وی برود تا یونس از شیر او استفاده کند و بنوشد. چندی نگذشت که آن کدو خشک شد و یونس برای آن گریست. خدای تعالی بدو وحی کرد: «تو برای خشک شدن درختی گریه می کنی، ولی برای صدخزار مردم یا بیشتر که درخواست هلاکت آن ها را از من کرده بودی نمی گریی؟» یونس از آن جا برخاست و مأموریت یافت تا دوباره به نزد قوم خود باز گردد. در نزدیکی شهر به پسرکی برخورد که گوسفند می چرانید، به آن پسرک فرمود: «به شهر برو و مردم را از بازگشت من مطلع ساز.» پسرک رفت و مردم به استقبال یونس آمدند و او را وارد شهر کردند و فرمان بردار حق و پیامبر الهی گشتند. برخی گفته اند که بار دوم مأمور تبلیغ مردم دیگری غیر از مردم خویش گردید. در شهر کوفه در کنار شط فرات، قبری است که گنبد و بارگاهی دارد و بنابر مشهور، قبر یونس پیغمبر است.
در کتاب فقیه از امام صادق (ع) روایت آورده که فرمود: «هیچ قومی در میان خود قرعه نینداختند، و امر خود را به خدا واگذار نکردند، مگر آنکه آنچه حق بود از قرعه بیرون آمد.» و نیز فرموده: «چه حکمی بالاتر از حکم قرعه و عادلانه تر از آن است؟» وقتی اشخاص امر خود را به خدا واگذارند، آیا این خدای سبحان نیست که می فرماید: "فساهم فکان من المدحضین"؟ و در کتاب بحار از کتاب بصائر نقل کرده که او به سند خود از "حبه عرنی" روایت کرده که گفت امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «خدای تعالی ولایت مرا بر همه اهل آسمانها و اهل زمین عرضه کرد، جمعی بدان اقرار و جمعی دیگر انکار کردند. یونس از آنان بود که انکار کرد و خدا او را به همین سبب در شکم ماهی حبس نمود، تا سرانجام اقرار نمود.»
در معنای این روایت، روایات دیگری نیز هست، و مراد از این ولایت، ولایت کلی الهی است که خود امیرالمؤمنین (ع) اولین کسی است از این امت که فتح باب آن کرد و آن عبارت از آن است که خدا قائم مقام بنده ای، در تدبیر امر او گردد، و در نتیجه، آن بنده جز به سوی خدا توجه نکند، و جز خواست خدا را نخواهد و این مقام را با پیمودن طریق عبودیت به بنده می دهند، طریقی که بنده را به حدی می رساند که خالص برای خدا می شود، و به غیر از خدا، احدی از آن بنده سهم نمی برد. و ظاهر عمل یونس (ع) ظاهری بود که مرضی خدا نبود و نمی شد آن را به اراده خدا نسبت داد، و به همین جهت خدا او را مبتلا کرد، تا به ظلمی که او به نفس خود کرد اعتراف کند آری خدای سبحان منزه است از اراده مثل این کارها.
پس بلایا و محنت هایی که اولیای خدا بدان مبتلا می شوند، تربیتی است الهی که خدا به وسیله آن بلایا، ایشان را تربیت می کند و به حد کمال می رساند و درجاتشان را بالا می برد، هر چند که بعضی از آن بلایا جهات دیگر داشته باشند که بتوان آن را مؤاخذه و عقاب نامید، و این خود معروف است که گفته اند: "البلاء للولاء؛ بلا لازمه ولایت و دوستی است". مؤید این معنا حدیثی است که صاحب کتاب علل به سند خود از ابی بصیر آورده، که گفت: «به امام صادق (ع) عرضه داشتم: به چه علت خدا عذاب را از قوم یونس برداشت با اینکه تا بالای سرشان آمد، و بر سرشان سایه افکند و این معامله را با هیچ قومی دیگر نکرد؟» در جواب فرمود: «برای اینکه در علم خدای تعالی این معنا بود که به زودی عذاب را از آنان برمی گرداند، به خاطر اینکه توبه می کنند. و اگر این جریان را به اطلاع یونس نرساند، برای این بود که یونس فارغ برای عبادت او باشد، و در شکم ماهی به مناجات با او بپردازد، و در عوض مستوجب ثواب و کرامت او گردد.»
داستان یونس (ع ) در کتب عهدین
داستان یونس (ع) در چند جای از عهد قدیم به عنوان "یوناه بن امتای" آمده و همچنین در چند جا از عهد جدید آمده که در بعضی از موارد به داستان زندانی شدنش در شکم ماهی اشاره می کند. ولیکن هیچ یک از آنها سرگذشت کامل یونس (ع) را نیاورده اند. آلوسی در تفسیر روح المعانی در داستان یونس (ع) از دیدگاه اهل کتاب مطالبی آورده که بعضی از کتب اهل کتاب هم آن را تایید می کند. او نقل کرده که خدای تعالی یونس (ع) را امر فرمود تا برای دعوت اهل "نینوی" بدانجا رود. "نینوی" یکی از شهرهای بسیار بزرگ آشور بود که در کنار دجله قرار داشت و تا آنجایی که یونس قرار داشت سه روز راه بود. علاوه بر این مردم نینوی مردمی شرور و فاسد بودند، لذا این ماموریت بر یونس گران آمد و از آنجایی که بود به سوی "ترسیس" فرار کرد که آن نیز نام یکی دیگر از شهرهای آن روز است.
سپس به شهر "یافا" آمد که هم اکنون نیز "یافا" خوانده می شود، در آنجا یک کشتی آماده یافت که قصد داشت سرنشینان خود را به "ترسیس" ببرد، او هم اجرتی داد تا به "ترسیس" برود، همین که سوار بر کشتی شد و کشتی به راه افتاد بادی سخت وزیدن گرفت و امواج دریا بلند و بسیار شد و کشتی مشرف به غرق گشت. پس ملاحان ترسیدند و مقداری از بارهای مسافرین را به دریا انداختند، تا کشتی سبک شود، در همین هنگام بود که یونس در شکم کشتی به خواب خوش رفته بود. و صدای خرناسش بلند شده بود، رئیس کشتی وقتی او را دید از در تعجب پرسید: «چه خبرت هست؟ که در چنین هنگامه ای به خواب رفته ای، برخیز و معبودت را بخوان، بلکه ما را از این مهلکه نجات بخشد، و ما در این ورطه هلاک نشویم.»
بعضی از مسافرین به بعضی دیگر گفتند: «بیایید قرعه بیندازیم تا معلوم شود این شر از جانب کیست، خود او را به دریا بیندازیم تا تنها او هلاک گردد.» پس قرعه انداختند به نام یونس اصابت کرد، به او گفتند: «مگر تو چه کرده ای که قرعه به نام تو درآمد و تو اهل کجایی از کجا می آیی و به کجا می روی و از چه تیره ای هستی؟» گفت: «من بنده رب که اله آسمان و خالق دریا و خشکی است، هستم.» آن گاه جریان خود را برای آنان نقل کرد، آنها بسیار ترسیدند و او را توبیخ کردند که «چرا فرار کردی و یک مشت مردم را در هلاکت گذاشتی؟!» آن گاه گفتند: «حالا به نظر شما چه کاری در حق تو بکنیم تا این دریا آرام گیرد؟» گفت: «باید مرا به دریا بیندازید تا آرام گیرد، چون من می دانم تمامی ناآرامی های دریا به خاطر من است.» مردم هر چه تلاش کردند تا شاید کشتی را به طرف خشکی برگردانند و بدون غرق شدن یونس از ورطه نجات یابند نشد، و ناگزیر و به اصرار خود آن جناب او را به دریا انداختند و کشتی در همان دم آرام گرفت.
خدای تعالی به نهنگی دستور داد تا یونس را ببلعد، و یونس سه روز در شکم نهنگ ماند و در همان جا نماز خواند و به درگاه پروردگار خود استغاثه کرد. پس خدای سبحان به نهنگ دستور داد تا به ساحل آید، و یونس را در خشکی بیندازد، نهنگ چنین کرد، همین که یونس در خشکی قرار گرفت، پروردگارش فرمود: «برخیز و به طرف اهل نینوی برو و در بین آنان به بانگ بلند آنچه به تو گفته ام ابلاغ کن.» یونس (ع) به طرف نینوی رفت و در بین اهلش فریاد زد: «هان ای مردم! تا سه روز دیگر نینوی در زمین فرو می رود.» پس جمعی از مردان آن شهر به خدا ایمان آوردند، ندا دادند که هان ای مردم، روزه بگیرید، و همگی لباس پشمینه پوشیدند، و چون خبر به پادشاه رسید، او هم از تخت سلطنت خود برخاست و جامه های سلطنتی را از خود کند و لباس کهنه ای پوشیده و روی خاکستر نشست و دستور داد منادیان ندا دهند که هیچ انسان و حیوانی طعام و شراب نخورد و به سوی پروردگار ناله و فریاد سر دهند و از شر و ظلم برگردند و چون چنین کردند، خدا هم به ایشان رحم کرد، و عذاب نازل نشد. یونس (ع) ناراحت شد و عرضه داشت: «الهی من هم از این عذاب که فرار کردم، با اینکه از رحمت و رأفت و صبر و توابیت تو خبر داشتم، پروردگارا پس جان مرا بگیر، که دیگر مرگ از زندگی برایم بهتر است.»
خدای تعالی فرمود: «ای یونس آیا جدا از این کار خودت غصه دار شدی؟» عرضه داشت: «آری، پروردگارا.» پس یونس از شهر خارج شد، و در مقابل شهر نشست و در آنجا برایش سایبانی درست کردند در زیر آن سایبان نشست ببیند در شهر چه می گذرد؟ پس خدای تعالی به درخت کدویی دستور داد بالای سر یونس قرار بگیر و بر او سایه بیفکن. یونس از این جریان بسیار خوشنود شد ولی چیزی نگذشت که به کرمی دستور داد تا ریشه کدو را بخورد و کدو را خشک کند، کرم نیز کار خود را کرد باد سموم هم از طرفی دیگر برخاست، آفتاب هم به شدت تابید، امر بر یونس (ع) دشوار شد، به حدی که آرزوی مرگ کرد. خدای تعالی فرمود: «ای یونس جدا از خشکیدن بوته کدو ناراحت شدی؟» عرضه داشت: «پروردگارا آری سخت اندوهناک شدم.» فرمود: «آیا از خشک شدن یک بوته کدو ناراحت شدی، با اینکه نه زحمت کاشتنش را کشیده بودی و نه زحمت آبیاریش را بلکه خودش یک شبه رویید و یک شبه هم خشکید، آن گاه انتظار داری که من بر مردم نینوی آن شهر بزرگ و آن جمعیتی که بیش از دوازده ربوه می شدند، ترحم نکنم؟ و با اینکه مردمی نادان هستند، دست چپ و راست خود را تشخیص نمی دهند، آنان را و حیوانات بسیاری را که دارند هلاک سازم؟»
موارد اختلاف داستان یونس (ع) نزد اهل کتاب، با ظواهر آیات قرآن
موارد اختلافی که در این نقل با ظواهر آیات قرآن هست بر خواننده پوشیده نیست، مثل این نسبت که به آن جناب داده که از انجام رسالت الهی شانه خالی کرده و فرار کرده است، و اینکه از برطرف شدن عذاب از قوم ناراحت شده، با اینکه از ایمان و توبه آنان خبر داشته، و چنین نسبت هایی را نمی توان به انبیاء (ع) داد. حال اگر بگویی نظیر این نسبت ها در قرآن کریم آمده، در آیات همین داستان در سوره صافات نسبت "اباق" (فرار) به آن جناب داده و نیز او را "مغاضب" و خشمگین خوانده، و در سوره انبیاء به وی این نسبت را داده که پنداشته خدا بر او دست نمی یابد.
در پاسخ باید گفت بین این نسبت ها و نسبتی که در کتب عهدین به آن جناب داده فرق است، آری کتب مقدسه اهل کتاب یعنی عهد قدیم و جدید سرشار از نسبت گناه و حتی گناهان کبیره و مهلکه به انبیاء (ع) است، دیگر جا ندارد یک مفسر در این مقام برآید که نسبت معصیت را طوری توجیه کند که از معصیت بیرون شود، به خلاف قرآن کریم که ساحت انبیا را با صراحت منزه از معاصی و حتی گناهان صغیره می داند، و یک مفسر چاره ندارد جز اینکه اگر به آیه و روایتی برخورد که به وی چنین نسبتی از آن، می آمد، آن را توجیه کند، برای اینکه آیاتی که بر عصمت انبیا (ع) دلالت دارد، خود قرینه قطعی است بر اینکه ظاهر چنین آیه و روایتی مراد نیست، و باید حمل بر خلاف ظاهرش شود. کلمات حکایت حال و ایهامی است که فعل یونس (ع) موهم آن بود و خلاصه یونس (ع) نه از انجام ماموریت فرار کرد و نه از برطرف شدن عذاب خشمگین بود، ولی کاری کرد که آن کار ایهامی به این معانی داشت.
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 253-256
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
سیدهاشم رسولى محلاتى- تاریخ انبیاء
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها