شبهه عدم عصمت سلیمان علیه السلام با توجه به سوره ص

فارسی 5765 نمایش |

شبهه

برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت سلیمان (ع) ذکر نموده اند که قرآن در مقام تشریح گوشه ای از زندگی «سلیمان» چنین می فرماید: «ولقد فتنا سلیمان والقینا علی کرسیه جسدا ثم اناب* قال رب اغفرلی وهب لی ملکا لاینبغی لاحد من بعدی انک انت الوهاب؛ ما سلیمان را آزمودیم و جسد بی روح انسانی را بر کرسی (تخت کوتاه پایه) او افکندیم، سپس او به خدا «انابه» نمود و به سوی او بازگشت. گفت: خدایا مرا بیامروز و به من حکومتی را ببخش که پس از من سزاوار کسی نباشد، تو بسیار بخشنده ای.» (ص/ 34- 35)
در این آیات پرسشهای به شرح زیر مطرح می باشد:
1- «ماهیت و واقعیت آزمون سلیمان» چه بود؟
2- طلب مغفرت از خدا، چگونه با مقام عصمت او سازگار است؟
3- چرا برای خود حکومت می طلبد؟
4- چرا حکومتی را می خواهد که به غیر او سزاوار نباشد؟ آیا این جمله بوی بخل نمی دهد؟ و آیا این با عصمت ایشان سازگار است؟

عناصر منطقی شبهه

1- طبق اعتقاد مسلمانان حضرت سلیمان (ع) معصوم می باشد.
2- ولی طبق آیات 34 و 35 سوره ص ایشان به خاطر ارتکاب گناه از خداوند طلب مغفرت نموده و از خداوند به خاطر بخل می خواهد که به او حکومتی بدهد که به غیر او سزاوار نباشد.
3- این موضوع با عصمت ایشان سازگار نیست.

پاسخ شبهه

درباره این موضوع، ظاهر آیه بیش از این نمی رساند که خدا سلیمان را با افکندن جسدی بر تخت او، آزمود و اما این جسد از آن چه کسی بود، و چگونه سلیمان با این کار در بوته آزمایش قرار گرفت، از خود آیه، چیزی در این باره استفاده نمی شود، از اینکه ذیل آیه می فرماید: «ثم اناب؛ به سوی خدا بازگشت» می توان گفت: از وی کاری سرزده بود به خاطر آن کار او در بوته آزمایش قرار گرفت و سرانجام انابه نمود. در این مورد مفسران بالاخص آنان که به گردآوری روایات به هر صورتی باشد، عنایت دارند احتمالاتی را نقل کرده اند که بسیاری از آنها شبیه اسرائیلیات، و ریشه آنها اخبار یهود و کتابهای آنها است. در این میان تنها یک احتمال از آن احتمالات تا حدودی قابل اعتماد است و آن اینکه او دارای فرزندی بود که به او دل بسته بود، و او را مظهر امیدهای خود در آینده می دانست، خداوند با گرفتن جان او (به طوری که حضرت سلیمان جسد بی روح فرزند خود را دربرابر دیدگان خود دید) پایه مقاومت و شکیبائی او را در برابر مصائب آزمود و در ضمن تفهیم کرد که قبل از هر چیزی باید کارها را به خدا تفویض کرد و به او سپرد.
امتحانها و آزمونهای مشکل و سخت، مایه شکوفائی استعدادها و بروز شایستگی ها است و صبر و بردباری سلیمان در این حادثه که جسد بی جان فرزند خود را بر روی تخت خود دید، نشانه تسلیم او در برابر رضا و خواست خدا است.
آزمایش حضرت سلیمان که با ترک اولى همراه بود، و به دنبال آن سلیمان به درگاه خدا روى آورد و از این ترک اولى توبه کرد. فشرده بودن محتواى این آیات باز به گروهى از خیال پردازان افسانه باف مجالى داده است که داستانهاى بى اساس و موهومى را در اینجا بسازند، و امورى را به این پیامبر بزرگ نسبت دهند که یا مخالف اساس نبوت است، و یا منافى مقام عصمت، و یا اصولا منافات با منطق عقل و خرد دارد که این خود نیز امتحان و آزمایشى است براى همه پژوهندگان قرآن، در حالى که اگر قناعت به متن گفته قرآن مى شد مجالى براى این افسانه هاى خرافى باقى نمى ماند.
در نخستین مى گوید ما سلیمان را آزمودیم و بر کرسى او جسدى افکندیم، سپس به درگاه خداوند انابه کرد، و به سوى او بازگشت «و لقد فتنا سلیمان و ألقینا على کرسیه جسدا ثم أناب» کرسى به معنى تخت پایه کوتاه است، و چنین به نظر مى رسد که سلاطین داراى دو نوع تخت بوده اند، تختى براى مواقع عادى بود که پایه هاى کوتاهى داشت، و تختى براى جلسات رسمى و تشریفاتى که پایه هاى بلند داشت، اولى را کرسى و دومى را عرش مى نامیدند. جسد به معنى جسم بى روح است، و به گفته راغب در کتاب مفردات مفهومى محدودتر از مفهوم جسم دارد، زیرا جسد بر غیر انسان اطلاق نمى شود (مگر به طور نادر) ولى جسم اعم است. از این آیه اجمالا استفاده مى شود که موضوع آزمایش سلیمان به وسیله جسد بى روحى بوده است که بر تخت او در برابر چشمانش قرار گرفت، چیزى که انتظار آن را نداشت، و امید به غیر آن بسته بود، ولى قرآن شرح بیشترى در این زمینه نداده است.
مفسران و محدثان در این زمینه اخبار و تفسیرهایى نقل کرده اند که از همه موجه تر و روشنتر این است که سلیمان آرزو داشت فرزندان برومند شجاعى نصیبش شود که در اداره کشور و مخصوصا جهاد با دشمن به او کمک کنند، او داراى همسران متعدد بود با خود گفت: "من با آنها همبستر مى شوم، تا فرزندان متعددى نصیبم گردد، و به هدفهاى من کمک کنند" ولى چون در اینجا غفلت کرد و انشاء الله، همان جمله اى که بیانگر اتکاى انسان به خدا در همه حال است، نگفت در آن زمان هیچ فرزندى از همسرانش تولد نیافت، جز فرزندى ناقص الخلقه، همچون جسدى بى روح که آن را آوردند و بر کرسى او افکندند! سلیمان سخت در فکر فرو رفت، و ناراحت شد که چرا یک لحظه از خدا غفلت کرده، و بر نیروى خودش تکیه کرده است، توبه کرد و به درگاه خدا بازگشت.
اما افسانه هاى دروغین زشتى که درباره گمشدن انگشتر سلیمان، و یا ربوده شدن آن به وسیله یکى از شیاطین، و نشستن شیطان بر تخت حکومت به جاى او که با آب و تاب در بعضى از کتب آمده، و ظاهرا ریشه آن به تلمود یهودیان باز مى گردد و از خرافات اسرائیلى است با هیچ عقل و منطقى سازگار نیست. این افسانه ها قبل از هر چیز دلیل بر انحطاط فکرى گویندگانش مى باشد، و لذا محققان اسلامى هر جا از آن نام برده اند بى پایه بودن آنها را با صراحت بازگو کرده اند، و گفته اند نه مقام نبوت و حکومت الهى به انگشتر وابسته است و نه هرگز خداوند این مقام را از پیامبرى گرفته، شیطانى را به صورت پیامبرى درآورده، تا چه رسد به اینکه چهل روز بر جاى او بنشیند و میان مردم حکومت و قضاوت کند.
علامه طباطبایی می فرماید: «مفسرین اقوال مختلفى در مراد از آیه دارند، و هر یک از روایتى پیروى کرده و آنچه به طور اجمال از میان اقوال و روایات مى توان پذیرفت، این است که جسد نامبرده جنازه کودکى از سلیمان (ع) بوده که خدا آن را بر تخت وى افکند، و در جمله «ثم أناب قال رب اغفر لی» اشعار و بلکه دلالت است بر اینکه سلیمان (ع) از آن جسد امیدها داشته، و یا در راه خدا به او امیدها بسته بوده، و خدا او را قبض روح نموده و جسد بى جانش را بر تخت سلیمان افکنده تا او بدین وسیله متنبه گشته و امور را به خدا واگذارد، و تسلیم او شود.»

علت طلب مغفرت از خدا

با توجه به ماهیت و واقعیت آزمون سلیمان می توان گفت توجه به فرزند، و او را مظهر آمال و آرزوها اندیشیدن برای افراد عادی نه تنها گناه نیست، بلکه نسبت به شناختی که از جهان آفرینش دارند، ترک اولی نیز حساب نمی شود، در حالی که برای پیامبران با شناختی که از خدا و جهان دارند، و می دانند که هیچ کاری بدون خواست او صورت نمی پذیرد، یک نوع ترک اولائی است که اثر آن با «انابه» و طلب مغفرت از میان می رود؛ و اگر چه داشتن فرزند، برای او نهال امید، و مظهر رجاء و تجلی گاه آرزوها است ولی در عین حال باید کارها را به خدا سپرد، و تسلیم قضا و تقدیر او نیز شد و پیوسته گفت: «افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد؛ کار خود را به خدا تفویض می کنم او از وضع بندگان آگاه است.» (غافر/ 44) اصولا درخواست «مغفرت» و آمرزش، نشانه صدور جرم و گناه نیست، بلکه عظمت مسئولیت و بزرگی مقام، اولیای الهی را پیوسته متوجه مقام ربوبی ساخته و از او طلب آمرزش می نمودند و اگر کاری (هر چند مباح) که شایسته مقام آنان نبود انجام می دادند، به همین جهت رو به خدا آورده و انابه می جستند و طلب مغفرت می نمودند.
علامه طباطبایی در مورد آیه «قال رب اغفر لی و هب لی ملکا لا ینبغی لأحد من بعدی إنک أنت الوهاب» می فرماید: «از ظاهر سیاق برمى آید که این استغفار مربوط به آیه قبلى و داستان انداختن جسد بر کرسى سلیمان (ع) است، و اگر واو عاطفه نیاورده، براى این است که کلام به منزله جواب از سؤالى است که ممکن است بشود، گویا بعد از آنکه فرموده: ثم أناب کسى پرسیده: در انابه اش چه گفت؟ فرموده: گفت پروردگارا مرا بیامرز.»

چرا برای خود حکومت می طلبد؟

اجمال سخن اینکه آنچه از ملک و حکومت به اذهان تبادر می کند همان قدرتهای همراه با ظلم و تعدی و مهار نشده است، و درخواست چنین حکومتی شایسته هیچ انسان عاقلی نیست تا چه رسد به مقام پیامبران. ولی آنچه که سلیمان از خداوند درخواست نمود، قدرت مهار شده ای بود که تحت مراقبت های شدید و کنترل لازم مقام نبوت و وحی آسمانی باشد، و درخواست چنین حکومتی، درخواست خدمت به آئین خدا و خلق او است. گواه بر اینکه متبادر از «ملک» همان قدرتهای مهار نشده و خودکامه است، این است که خداوند در موردی که از خود به عنوان «ملک» نام می برد، بلافاصله کلمه «قدوس» را که مبالغه در قداست است، می آورد، آنجا که می فرماید:
«هوالله الذی لااله الا هو الملک القدوس؛ اوست خدائی که جز او خدائی نیست، اوست پادشاه بسیار منزه و پاک.» (حشر/ 23) یعنی اگر خداوند «ملک» و پادشاه صفحه هستی است، مانند «ملک های آلوده دنیا» نیست، بلکه در نهایت قداست و پاکی و نزاهت می باشد.
سیره نویسان از پیامبر نقل کرده اند که می فرمود: «ما انا بملک؛ من پادشاه نیستم.» زیرا برداشت مردم از این لفظ، همان قدرتهای خودکامه و مهار نشده است، ولی آن قدرت مهار شده ای که در خدمت دین خدا، و سعادت مردم قرار گیرد و در اختیار انسانی قرار گیرد که در او مایه خودکامگی نباشد، یکی از الطاف الهی است که آن را به بندگان خاص خود افاضه می فرماید: پیامبر گرامی درباره «این حاکم عادل و دادگر، خاضع و فروتن» چنین می فرماید: «ارایتم ما اعطی سلیمان بن داود من ملکه فان ذلک لم یرده الا تخشعا ما کان یرفع بصره تخشعا لربه؛ عظمت و قدرت و حکومتی را که خدا به سلیمان بن داود داده است، شنیده اید؛ ولی این قدرت گسترده برای او، جز خضوع در مقابل خدا نیفزود، او به خاطر خضوع به خدا، چشم به آسمان بلند نمی کرد.»

رابطه بخل و درخواست حکومت

رابطه بخل و درخواست حکومت و سازگاری و عدم سازگاری آن با عصمت حضرت سلیمان. آیا از این تقاضاى سلیمان استشمام بخل نمى شود؟
در پاسخ این سؤال مفسران مطالب بسیارى دارند که قسمت مهمى از آن با ظاهر آیات ناهماهنگ است، آنچه از همه مناسبتر و منطقى تر به نظر مى رسد این است که او از خداوند یک نوع حکومت مى خواست که توأم با معجزات ویژه اى بوده باشد، و حکومت او را از سایر حکومتها مشخص کند، زیرا مى دانیم هر پیامبرى معجزه مخصوص به خود داشته موسى (ع) معجزه عصا و ید بیضا داشت، آتش براى ابراهیم سرد و خاموش شد، معجزه صالح ناقه مخصوص او بود، و معجزه پیامبر اسلام قرآن مجید بود، سلیمان نیز حکومتى داشت آمیخته با اعجازهاى الهى، حکومت بر بادها، و شیاطین، با ویژگیهاى بسیار دیگر و این براى پیامبران عیب و نقصى محسوب نمى شود که براى خود تقاضاى معجزه ویژه اى کنند، تا وضع آنها را کاملا مشخص کند، بنابراین هیچ مانعى ندارد که دیگران حکومتهاى وسیعتر و گسترده تر از سلیمان پیدا کنند اما ویژگیهاى آن را نخواهند داشت.
شاهد این سخن آیات بعد از این آیه است که در حقیقت اجابت این درخواست سلیمان را منعکس ساخته و سخن از تسخیر باد و شیاطین مى گوید، و مى دانیم این موضوع از ویژگیهاى حکومت سلیمان بود. خلاصه اینکه سخن از کم و زیاد و افزون طلبى و انحصارجویى نیست، سخن از این است که کمال نبوت در این است که از نظر معجزات ویژگیهایى داشته باشد که آن را از نبوت انبیاى دیگر مشخص کند، و سلیمان طالب این بود.
در بعضى از روایات که از طرق اهل بیت از امام موسى بن جعفر (ع) نقل شده پاسخى از سؤال بخل داده شده که بسیار جالب است. حدیث چنین است که یکى از دوستانش به نام على بن یقطین از آن امام (ع) سؤال کرد آیا جایز است پیامبر خدا بخیل باشد؟ امام (ع) فرمود: نه. عرض کرد پس چرا سلیمان مى گوید: «رب اغفر لی و هب لی ملکا لا ینبغی لأحد من بعدی» و مفهوم و تفسیر این آیه چیست؟ امام (ع) فرمود: حکومت دو گونه است: حکومتى که از طریق ظلم و غلبه و اجبار مردم به دست مى آید، و حکومتى که از سوى خداوند است، مانند حکومت خاندان ابراهیم و طالوت و ذو القرنین. سلیمان از خداوند خواست حکومتى به او دهد که هیچ کس نتواند بعد از او بگوید از طریق غلبه و ظلم و اجبار مردم به دست آمده است.
لذا خداوند متعال باد را مسخر فرمان او ساخت که به نرمى هر کجا او مایل بود جریان مى یافت، و صبحگاهان فاصله یک ماه را مى پیمود، و عصرگاهان فاصله یک ماه را، و خداوند متعال شیاطین را مسخر او ساخت که براى او ساختمان مى ساختند و غواصى مى کردند، و علم سخن گفتن پرندگان را به او تعلیم داد، و حکومت او را در زمین پابرجا ساخت، لذا در همان زمان و زمانهاى بعد مردم دانستند که حکومت او هیچ شباهتى به حکومتى که مردم آن را برمى گزینند، و یا از طریق قهر و غلبه و ستم حاصل مى شود ندارد. على بن یقطین مى گوید عرض کردم پس تفسیر این سخن که از پیامبر اسلام (ص) نقل شده که فرمود: «رحم الله اخى سلیمان ابن داود ما کان ابخله؛ خدا رحمت کند برادرم سلیمان بن داود را چه بخیل بود.» چیست؟! فرمود: دو معنى دارد: نخست اینکه او بسیار در مورد نوامیس و عرضش بخیل بود از اینکه کسى سخن نامناسبى درباره آنها بگوید. دیگر این که منظور پیامبر (ص) این بود که اگر آیه قرآن را آن چنان که بعضى از جهال تفسیر کرده اند که او تقاضاى حکومتى بى نظیر و منحصر به خود کرد باید او مرد بخیلى باشد (و این طعنى است بر آنها). (تفسیر نور الثقلین جلد 4 صفحه 459)
علامه طباطبایی می فرماید: «چه بسا از مفسرین که بر این درخواست سلیمان که گفت: ملکى به من بده که بعد از من سزاوار احدى نباشد، اشکال کرده اند که این چه بخلى است که سلیمان مرتکب شده، و از خدا خواسته مثل سلطنت او را بعد از او به احدى ندهد؟ و جواب آن این است که درخواست او درخواست براى خودش است، نه درخواست منع از دیگران، نمى خواهد درخواست کند که دیگران را از سلطنتى چون سلطنت او محروم کند، و فرق است بین اینکه ملکى را مختص به خود درخواست کند، و اینکه اختصاص آن را به خود بخواهد.»
بنابراین پاسخ این قسمت از شبهه نیز روشن می شود؛ زیرا قرآن در آیات بعدی وضع گسترده او را بدینگونه بیان می کند: «به او قدرتی بخشیدیم و باد را مسخر او ساختیم که مطابق فرمان او به نرمی حرکت می کرد و به هر کجا که می خواست می رفت، و شیاطین را که طبیعت آنها تمرد و سرکشی است، مسخر او نمودیم که در سازندگی کشور و استخراج منابع گرانبها دریا در خدمت او باشند و گروهی دیگر در غل و زنجیر تحت سلطه او قرار گرفته بودند. (ص/ 37- 40)
چنین قدرت الهی و عظیمی که نیروهای جهان طبیعت و شیاطین متمرد را در اختیار داشته باشد، شایسته هیچ انسانی به جز انسان معصوم مانند سلیمان نیست؛ زیرا او و امثال او، از این قدرت در طریق آمال شخصی و سرکوبی دیگران و بسط تعدی و ظلم، بهره نمی گیرند و این نوع حکومت فقط سزاوار سلیمان بن داوود و انسانهای معصومی است که به قدرت به چشم وسیله می نگرند نه هدف، آن را ابزار بسط عدالت و آئین توحید می دانند، نه ابزار آرزوها و رویاها. از آنجا که سلیمان از خداوند حکومتی را درخواست کرد که در آن باد و دریا و شیاطین در اختیار او قرار گیرند، و چنین حکومتی شایسته انسانهای عادی و غیر معصوم نیست، از این جهت عرض کرد: حکومتی به من بده که شایسته کسی پس از من نباشد و مقصودش انسانهای عادی بود، نه انسانهای معصوم و پاکی مانند پدرش «داود»؛ زیرا درخواست چنین اختصاصی، در حالی که افراد دیگری با او همشان و هم ملاک می باشند، درخواست غیر صحیحی است که شایسته مقام انسان کامل نیست تا چه رسد به پیامبران!
و به دیگر سخن او ملک و حکومتی خواست که نشانه نبوت و رسالت او باشد و جایگزین معجزات پیامبران گردد، بنابراین اگر می گوید: «لاینبغی لاحد من بعدی» مقصود وی کسانی است که در قلمرو نبوت او قرار می گیرند، نه همه انسانهائی که تا روز قیامت گام بر روی زمین می نهند، هر چند بسان او معصوم و پیراسته از گناه باشند و از آن جز به عنوان ابزار بسط عدالت و آئین توحید بهره ای نگیرند.

منـابـع

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏17 صفحه 311

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏19 صفحه 280-284

جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 5 صفحه 130-134

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد