داستان حضرت سلیمان علیه السلام و مورچه
فارسی 19121 نمایش |خیل عظیم سپاهیان سلیمان در سرزمین مورچگان
در قرآن کریم سوره اى به نام نمل (مورچه) آمده است. سبب نام گذارى آن، همان ذکر داستان مورچه و سلیمان است که خداى تعالى ضمن چند آیه، داستان مزبور را نقل فرموده است.خداوند در سوره نمل می فرماید: «و حشر لسلیمان جنوده من الجن و الإنس و الطیر فهم یوزعون* حتى إذا أتوا على واد النمل قالت نملة یا أیها النمل ادخلوا مساکنکم لا یحطمنکم سلیمان و جنوده و هم لا یشعرون* فتبسم ضاحکا من قولها و قال رب أوزعنی أن أشکر نعمتک التی أنعمت علی و على والدی و أن أعمل صالحا ترضاه و أدخلنی برحمتک فی عبادک الصالحین؛ لشکریان سلیمان از جن و انس و پرندگان نزد او جمع شدند آن قدر زیاد بودند که باید توقف کنند تا به هم ملحق شوند. تا به سرزمین مورچگان رسیدند، مورچه اى گفت: اى مورچگان! به لانه هاى خود بروید تا سلیمان و لشکرش شما را پایمال نکنند در حالى که نمى فهمند! (سلیمان) از سخن او تبسمى کرد و خندید و گفت: پروردگارا! شکر نعمتهایى را که بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى به من الهام فرما و توفیق مرحمت کن تا عمل صالحى که موجب رضاى تو گردد انجام دهم و مرا در زمره بندگان صالحت داخل نما.» (نمل/ 17- 19)
محتوای داستان طبق این آیات
سلیمان با این لشکر عظیم حرکت کرد تا به سرزمین مورچگان رسیدند در آنجا مورچه اى از مورچگان، همنوعان خود را مخاطب ساخت و گفت: "اى مورچگان داخل لانه هاى خود شوید تا سلیمان و لشکریانش شما را پایمال نکنند در حالى که متوجه نیستند." از این جمله آخر روشن مى شود که عدالت سلیمان و حکومتش حتى بر مورچگان روشن بوده که اگر آنها متوجه باشند حتى مورچه را پایمال نمى کنند، و اگر پایمال کنند بر اثر عدم توجه آنها است. سلیمان با این لشکر عظیم حرکت کرد تا به سرزمین مورچگان رسیدند.
در اینجا مورچه اى از مورچگان، همنوعان خود را مخاطب ساخت و گفت: "اى مورچگان داخل لانه هاى خود شوید تا سلیمان و لشکریانش شما را پایمال نکنند در حالى که نمى فهمند!" سلیمان با شنیدن این سخن تبسم کرد و خندید. در اینکه چه چیز سبب خنده سلیمان شد مفسران سخنان گوناگونى دارند. ظاهر این است که نفس این قضیه مطلب عجیبى بود که مورچه اى همنوعان خود را از لشکر عظیم سلیمان بر حذر دارد و آنها را به عدم توجه نسبت دهد، این امر عجیب سبب خنده سلیمان شد. به هر حال در اینجا سلیمان رو به درگاه خدا کرد و چند تقاضا نمود. نخست اینکه عرضه داشت پروردگارا راه و رسم شکر نعمتهایى را که بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى به من الهام فرما تا بتوانم اینهمه نعمتهاى عظیم را در راهى که تو فرمان داده اى و مایه خشنودى تو است به کار گیرم و از مسیر حق منحرف نگردم که اداى شکر اینهمه نعمت جز به مدد و یارى تو ممکن نیست.
دیگر اینکه مرا موفق دار تا عمل صالحى به جاى آورم که تو از آن خشنود مى شوى. اشاره به اینکه آنچه براى من مهم است بقاى این لشکر و عسکر و حکومت و تشکیلات وسیع نیست، مهم این است که عمل صالحى انجام دهم که مایه رضاى تو گردد، و از آنجا که "اعمل" فعل مضارع است دلیل آن است که او تقاضاى استمرار این توفیق را داشت. و بالاخره سومین تقاضایش این بود که عرضه داشت پروردگارا! مرا به رحمتت در زمره بندگان صالحت داخل گردان.
نکات قابل توجه در این آیات
در تفسیر آیات فوق چند مطلب مورد بحث قرار گرفته:
1- جمعى از مفسران گفته اند: این آیات دلالت دارد بر این که سلیمان و لشکریانش سواره و پیاده بر روى زمین عبور مى کرده اند، نه در هوا، وگرنه مورچگان ترس پایمال شدن زیر دست و پاى آن را نمى کردند. اگر چه در برخى از روایات آمده که گفتار مورچه را باد در هوا به گوش سلیمان رسانید و به دنبال آن سلیمان به باد دستور داد که بساط او را نگاه دارد و مورچه را به نزد او آورند.
2- از این آیات معلوم مى شود که سلیمان علاوه بر آن که زبان پرندگان را مى فهمید، زبان حیوانات دیگر و حشرات را نیز درک مى کرد. اگرچه برخى مى گویند مورچگان مزبور از مورچگان بالدار بوده اند، از این رو پرندگان محسوب شده اند و سلیمان به جز زبان پرندگان زبان حیوانات دیگر را نمى فهمید.
3- در این که وادى نمل کجا بوده است، اختلاف کرده اند. برخى گفته اند که در شام بوده، قول دیگر آن است که در انتهاى یمن بود، در روایت دیگرى آمده که در سرزمین هند یا تبت بوده است. از یاقوت حموى و ابن بطوله نقل شده که گفته اند وادى نمل در سرزمین عقلان که نام شهر زیبایى از شهرهاى شام است، بوده و عبدالوهاب نجار و برخى از نویسندگان دیگر همین قول را اختیار کرده اند. على بن ابراهیم در تفسیر خود از امام صادق (ع) روایت کرده که خداى تعالى را سرزمینى است که در آن طلا و نقره مى روید و خداوند آن وادى را به وسیله ناتوان ترین مخلوق خود که مورچگان هستند، محافظت فرموده است.
4- بیشتر گفته اند تبسمى که از گفتار مورچه به سلیمان دست داد، به سبب تعجبى بود که از این سخن مورچه کرد. به دنبال آن در روایات آمده که سلیمان ایستاد و مورچه را خواست و با او به گفتگو پرداخت و مورچه از آن حضرت سؤالاتى کرد. از آن جمله سلیمان به مورچه فرمود: «اى مورچه! مگر نمى دانى که من پیغمبر خدا هستم و به کسى ظلم و ستم نمى کنم؟» مورچه در جواب گفت: «آرى.» سلیمان فرمود: «پس چرا مورچگان را از ستم من بیم دادى و گفتى که به خانه هایتان درآیید که سلیمان و لشکریانش شما را پایمال نکنند؟» مورچه گفت: «ترسیدم آن ها به عظمت تو نظر کنند و مفتون گردند، پس از ذکر خدا دور شوند.»
در نقل فخر رازى است که گفت: «به آنها گفتم که به خانه هاشان بروند تا این همه نعمتى را که خدا به تو داده نبینند و به کفران نعمت هاى الهى مبتلا نشوند.» به هر صورت این تلطف و دلجویى سلیمان و نظر داشتن او با موران در ادبیات فارسى نیز منعکس شده و شاعران پارسى زبان درباره آن شعرها سروده اند.
سعدى گوید: خواهى که بر از ملک سلیمان بخورى آزار به اندرون مورى مرسان
خواجه شیراز گوید:
نظر کردن به درویشان منافى بزرگى نیست *** سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش
دیدگاه علامه طباطبایی
علامه می فرماید معناى آیه این است که وقتى سلیمان و لشکریانش به راه افتاده، بر فراز وادى نمل شدند مورچه اى به سایر مورچگان خطاب کرد و گفت: «یا أیها النمل، هان، اى مورچگان! به درون لانه هاى خود شوید تا سلیمان و لشکریانش شما را حطم نکنند.» یعنى نشکنند، و به عبارت دیگر، لگد نکنند،"و هم لا یشعرون" در حالى که توجه نداشته باشند، از همین جا معلوم مى شود که راهپیمایى سلیمان و لشکریانش روى زمین بوده. "فتبسم ضاحکا من قولها..." از گفتار او لب هاى سلیمان به خنده باز شد. بعضى گفته اند: تبسم، کمترین حد خنده و ضحک خنده معمولى است و اگر در جمله مورد بحث هر دو کلمه را به کار برده، استعمالى است مجازى، که مى فهماند تبسم آن جناب نزدیک به خنده بوده است.
عدم منافات علم سلیمان (ع) به منطق الطیر با فهمیدن کلام مورچه
جمله "علمنا منطق الطیر" در آیه 16 سوره نمل که می فرماید: «و ورث سلیمان داود و قال یأیها الناس علمنا منطق الطیر و أوتینا من کل شى ء إن هاذا لهو الفضل المبین؛ و سلیمان وارث داود شد، و گفت: اى مردم! ما زبان پرندگان را تعلیم یافته ایم و از هر چیزى [بهره اى] داده شده ایم. راستى این همان تفضل آشکار است.» منافاتى با فهمیدن کلام مورچه ندارد، براى اینکه جمله مزبور نفى غیر طیر را نکرده است، بلکه تنها اثبات مى کند که آن جناب زبان مرغان را مى دانسته، ممکن است زبان سایر حیوانات یا بعضى دیگر مانند مورچه را هم بداند.
ولى جمعى از مفسرین نفى غیر طیر را مسلم گرفته اند، آن گاه براى رفع منافات میان آن و فهمیدن زبان مورچه به دست و پا افتاده اند، یک بار گفته اند فهم زبان مورچه تنها قضیه اى بوده که در یک واقعه رخ داده، نه اینکه آن جناب همیشه زبان این حیوان را مى فهمیده، بارى دیگر گفته اند آن مورچه مورچه بالدار بود، که خود نیز نوعى پرنده است، بار دیگر گفته اند کلام مورچه یکى از معجزات سلیمان (ع) بوده، (هم چنان که سنگریزه به معجزه رسول خدا (ص) به زبان در آمد)، و بار دیگر گفته اند صدایى از مورچه برنخاست تا سلیمان (ع) سخن او را بفهمد، بلکه خداوند آنچه را که در دل آن حیوان بوده به سلیمان الهام نمود.
ولى از ظاهر سیاق بر مى آید که سلیمان (ع) مى خواهد در این جمله از خودش و پدرش، که خود او نیز از آن جناب است به داشتن برتریهایى که گذشت مباهات کند و این در حقیقت از باب تحدیث به نعمت است، که خداى تعالى در سوره ضحى رسول گرامى اسلام را بدان مامور مى فرماید: «و أما بنعمة ربک فحدث؛ به همه بگویید که خدا چه نعمتهایى را به من ارزانى داشته.» (ضحى/ 11) منطق طیر عبارت است از هر طریقى که مرغها به آن طریق مقاصد خود را با هم مبادله مى کنند و تا آنجا که از تدبر در احوال حیوانات به دست آمده، معلوم شده است که هر صنفى از اصناف حیوانات و یا لا اقل هر نوعى، صوت هایى ساده، (و بدون ترکیب) دارند، که در موارد خاصى که به هم بر مى خورند و یا با هم هستند به کار مى برند. مثلا هنگامى که غریزه جنسیشان به هیجان آمده یک جور، و هنگامى که مى خواهند بر یکدیگر غلبه کنند جورى دیگر، و هنگام ترس طورى، و هنگام التماس و استغاثه به دیگران طورى دیگر، البته این صداهاى مختلف در مواقع مختلف مختص به مرغان نیست، بلکه سایر حیوانات نیز دارند. ولى آنچه مسلم است، مقصود از منطق طیر در آیه شریفه این معناى ظاهرى نیست، بلکه معنایى است دقیقتر و وسیعتر از آن. بنابراین از آنچه که درباره منطق طیر بیان شد، تمامى موهومات را از بین مى برد، علاوه بر این سیاق آیات به تنهایى در دفع آنها کافى است.
داستان دیگرى از سلیمان و مورچه
شیخ صدوق در کتاب من لایحضره الفقیه و مسعودى در اثبات الوصیه داستان دیگرى نیز از سلیمان و مورچه روایت کرده اند که اجمالش این است. در زمان سلیمان مردم به خشکسالى دچار شدند و از آن حضرت خواستند براى طلب باران به درگاه خداى تعالى دعا کند. سلیمان با اصحاب خود از شهر خارج شدند تا به مکانى رفته و درخواست باران کنند. در هنگام عبور نظر سلیمان به مورچه اى افتاد و دید که آن مورچه دست هاى خود را به سوى آسمان بلند کرده و مى گوید: «پروردگارا! ما هم مخلوق تو هستیم و نیازمند روزى تو مى باشیم، پس ما را به گناهان آدم هلاک مکن.» سلیمان رو به همراهان خود کرد و فرمود: «برگردید که از برکت دیگران، شما نیز سیراب شدید.» و در آن سال بیش از هر سال دیگر باران آمد.
در ادبیات فارسى داستان سلیمان و مور به صورت دیگرى نیز ذکر شده و ضرب المثل قرار گرفته که هر هدیه و ارمغانى که از طرف شخص کوچک و بى قدرى به پیشگاه شخصیت بزرگ و ارجمندى مى برند، آن را به ران ملخ که مور به درگاه سلیمان برده تشبیه نموده و مى گویند ارمغان موران ملخ است، شاعر مى گوید:
ران ملخى نزد سلیمان بردن *** عیب است ولیکن هنر است از مورى
گفته اند اصل داستان این بوده که هنگام تحویل هدایا، مورى بیامد و ران ملخى به پیشگاه سلیمان به ارمغان آورد. در روایات و ادبیات عرب داستان شبیه بدان درباره قبره که به فارسى آن را چکاوک مى گویند، آمده و هدیه او نیز به پیشگاه سلیمان ملخ بوده است. به هر صورت خلاصه داستان چکاوک و هدیه او به پیشگاه سلیمان، طبق حدیثى که مرحوم کلینى از امام سجاد (ع) روایت کرده این گونه است که چکاوک نر با جفت خود جمع شدند و چون وقت تخم گذارى شد، به جفت خود گفت: «در کجا مى خواهى تخم بگذارى؟» چکاوک ماده گفت: «نمى دانم! باید از جاده عبور مردم دور باشد.» چکاوک نر گفت: «اما نظر من آن است که همان نزدیک جاده تخم گذارى، زیرا اگر دور از جاده باشد، از پایمال شدن آن ها به وسیله رهگذران ایمن نخواهى بود، اما در کنار جاده که باشد رهگذران خیال مى کنند براى برچیدن دانه بدان جا آمده اى.» چکاوک ماده پذیرفت و در کنار جاده تخمگزارى کرد و همین که نزدیک شکافتن تخم ها و بیرون آمدن جوجه شد، روزى دید که سلیمان ابى داود با لشکریانش از راه مى رسند و پرندگان نیز بالاى سر آن ها سایه افکنده اند. چکاوک فریاد زد: «سلیمان با لشکریانش از راه مى رسند و مى ترسم مرا با این تخم ها زیر پاى خود پایمال کنند.» چکاوک نر گفت: «سلیمان مرد مهربانى است، اکنون بگو آیا براى جوجه هاى خود چیزى ذخیره کرده اى؟»
گفت: «آرى ملخى را ذخیره کرده ام براى وقتى که آن ها از تخم بیرون آمدند. آیا تو هم چیزى براى آنها ذخیره کرده اى؟» گفت: «آرى من نیز خرمایى براى آن ها اندوخته ام.» چکاوک ماده گفت: «پس تو خرما را بردار و من نیز ملخ را برمى گیرم و براى سلیمان مى بریم، زیرا او مردى است که هدیه را دوست داد.» چکاوک نر خرما را به منقار گرفت و در سمت راست جاده ایستاد و چکاوک ماده ملخ را به چنگال خود گرفت و سمت چپ جاده ایستاد. سلیمان پیش آنها رسید و متوجه آنها گردید. دستور توقف داد و دست دراز کرده هدیه ایشان را پذیرفت و از حالشان پرسید و چون وضع خود را بدان حضرت گفتند، سلیمان دستور داد لشکریانش از کنارى عبور کنند که آنها را پایمال نکنند و سپس دستى بر سر آن دو کشید و دعاى خیر درباره شان کرد. از برکت دستى که سلیمان بر سرشان کشید، کاکلى که اکنون دادند در سرشان پدیدار شد. (فروع کافى، ج 2، ص 146)
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 15 صفحه 503، 496-498
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 15 صفحه 431-439
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
سیدهاشم رسولى محلاتى- تاریخ انبیاء
کلیــد واژه هــا
1 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها