سیری در احوال و اندیشه خیام (واقع بینی)
فارسی 7417 نمایش |در این قسمت نوشتار، پیرامون حکیم عمر خیام، به مباحث شهرت جهانی و بررسی اندیشه های وی می پردازیم.
شهرت جهانی خیام
بازار رباعیات خیام وقتی گرم شد که یک شاعر با ذوق انگلیسی به نام «فیتز جرالد» تعدادی از رباعیات خیام را در نهایت مهارت به شعر انگلیسی ترجمه کرد و شاهکاری گرانبها از خود به جا گذاشت. ترجمه ی «فیتز جرالد» به قدری زیبا و موزون بود که به او لقب «خیام انگلیسی» را دادند. بعد از این کار فیتز جرالد، اهل ذوق بسیاری از کشورها و ملیتهای مختلف به ترجمه ی رباعیات خیام به زبان های مختلف مشغول شدند و این رباعیات هزاران بار در انواع و اقسام کتاب های کوچک و بزرگ و مصور و غیر مصور به چاپ رسید و امروزه کمتر کسی در دنیا هست که از رباعیات خیام بی خبر باشد. سرانجام تعدادی از اروپائیان تصمیم گرفتند که به بررسی رباعیات منسوب به خیام بپردازند و تشخیص دهند که کدام رباعی ها به راستی متعلق به خیام هستند و کدام یک از او نیستند.
از جمله این افراد می توان به «والانتن ژوکونسکی» خاورشناس روسی، «فریدریخ رزن» دانشمند آلمانی و «آرتور کریستین سن» محقق دانمارکی اشاره کرد. در کشور خودمان نیز تلاش هایی در این زمینه صورت گرفته است، ولی هنوز هم در مورد بسیاری از رباعیات، شک و تردید وجود دارد. رباعیاتی که نام خیام در آنهاست، معدودند و نمی توان مطمئن بود که حتی آنها هم متعلق به خیام باشند؛ زیرا تعدادی از آنها خطاب به خیام و یا نقل قول از اوست.
اکنون به طور اجمالی و به استناد مآخذ معتبر، به اصل رباعی سرایی خیام می پردازیم، با مطالعه ی متون کهن و قابل اعتبار، به ویژه آنها که به زمان زندگی خیام نزدیک ترند، درمی یابیم که او سراینده ی رباعیاتی است که حتی در روزگار حیات خودش، بر دل ها می نشسته اند و بر لب ها زمزمه می شده اند و حتی گاهی برایش دردسرآفرین بوده اند.
اولین کسانی که با ذکر نام گوینده یعنی خیام، در آثار خود، رباعیاتی آورده اند، امام فخر رازی و نجم الدین رازی، معروف به «نجم دایه» هستند. امام فخر رازی در رساله ی «التنبیه علی بعض الاسرار المودعه فی بعض سور القرآن العظیم» ضمن بیان مسأله ی معاد، رباعی زیر را به نام خیام آورده است:
دارنده چو ترکیب طبایع آراست *** باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست
گرخوب نیامد این بنا، عیب که راست *** ور خوب آمد، خرابی از بهر چراست
نجم دایه نیز در کتاب «مرصاد العباد» رباعی فوق و رباعی زیر را به نام خیام ذکر نموده است:
در دایره ای کامدن و رفتن ماست *** آن را نه بدایت، نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست *** کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
شیخ نجم الدین رازی، با وجود متعصب بودن، به فضل و دانش خیام اشاره نموده و به دانشمندی و حکمت دانائیش اقرار کرده است.
از دیگر مآخذی که خیام در آنها مورد ستایش فراوان قرار گرفته است، رساله ی اعتقادی یکی از پیروان و مؤمنان فرقه ی اسماعیلیه است که در آن لقب «صدر کونین» به خیام داده شده است و از فضایل و دانش و بینش او، ستایش شده است. علاوه بر موارد فوق، در آثار بسیاری از بزرگان علم و ادب و عرفان ایران، نشانه هایی از خیام و سردوه هایش می یابیم که در مجموع برهان قاطعی بر شهرت علمی و فلسفی و همچنین دال بر شهرت او به رباعی سرایی هستند.
این دو رباعی نیز در کتاب «تاریخ جهانگشای جوینی» و «تاریخ گزیده» حمدالله مستوفی آمده است:
اجزای پیاله که در هم پیوست *** بشکستن آن روا نمی دارد مست
چندین سر و پای نازنین از سر دست *** بر مهر که پیوست و به نام که شکست
هر ذره که بر روی زمینی بوده است *** خورشید رخی زهره جبینی بوده است
گرد از رخ نازنین بآرزم منشان *** کان هم رخ و زلف نازنینی بوده است
بررسی اندیشه های خیام
اینک با حصول اطمینان به تعلق رباعیات اصیل به حکیم نیشابور، به تحلیل اجمالی اندیشه و فلسفه ی او از خلال این سروده های ارزشمند و مغتنم می پردازیم. ملاک کار و مرجع استناد در این تحلیل، رباعیات محدود و اصیلی است که تعلق آنها به خیام مورد تأیید همه ی خیام شناسان محقق است. رباعیات خیام در زمینه افکار فلسفی است و زبان اصلی او در خدمت بیان تفکراتش است؛ آن هم نه فیلسوفی کوچک بلکه با تمام شرایطی که یک فیلسوف بزرگ می طلبد به میدان آمده است. شناخت پیشینه های اندیشه مهم است و وظیفه محقق آن است که این پیشینه ها را برجسته و آشکار سازد. رگ و ریشه ی تفکرات فلسفی خیام در نهایت، سر از فلسفه ی یونانی درمی آورد. قفطی نیز در «تاریخ الحکماء» به تأسی خیام از فیلسوفان یونان اشاره کرده است.
اما اشتباه نشود، فلسفه ای که عمر خیام ارائه می دهد با آن که آمیزه ای از فلسفه ی یونان است اصالت اندیشه ی ایرانی دارد و خلاف گفته ارنست رنان است که می گوید «فلسفه ی اسلامی همان فلسفه ی یونانی است که به خط عربی نگاشته اند». حکیم در رباعی ها به فلسفه ی افلاطون نزدیک می شود اما نه به نظام اشراقی او بل به سیاست، اخلاق و فضائل انسانیش. فلسفه افلاطون در اوج جایگاهش با سیاست می پیوندد و عمر خیام از این مقام است که بر فلسفه ی حکومت می نگرد و به اجرای آن سفارش می کند. تأثیر خیام از دموکریت و اپیکور نیز کم نبوده است اما آنچه از مقدمه ی ابن قفطی مستفاد می شود نظرگاه حکیم در توجیه و اجرای قواعد یونانی، کتاب ها یا رساله هایی همچون جمهوری، قوانین، تیمائوس (جهان و انسان)، پروتاگوراس (سوفیست)، پولتیتکیوس (سیاست)، تئه تتوس (شناخت)، فایدروس (عشق و زیبایی) از افلاطون است.
از سویی خیام فلسفه ی ارسطو را تا حد ابن سینا تأیید می کند و به آثار جالینوس، اقلیدس و بطلمیوس احاطه کامل دارد. با مطالعه ی اوضاع و شواهد تاریخی و قراین به دست آمده از آن روزگاران، نتیجه می گیریم که «مسلما کتاب التحقیق ماللهند بیرونی و رواج فلسفه ی یونانی به خصوص افکار افلاطون و فیثاغورث و انتشار اشعار ابوالعلاء معری شاعر نابینای عرب و یادآوری های فردوسی از گذشته ی دردناک و پرشکوه شاهان ایرانی و حتی پاره ای از قسمت های قرآن و تورات (جامعه ی سلیمان) در پیدایش این جهان بینی خاص خیام مدخلیت داشته اند. (خیام شناسی. ص 107)
اما با وجود همه ی تأثیراتی که وی از فلسفه ی یونان و به خصوص افلاطون پذیرفته است او حرکتی کاملا خلاف آنچه توصیه می کند انجام داده است. افلاطون شعر را نوعی هذیان می داند و شاعر را کسی می داند که آشفته و پریشان است و اینها را ناشی از دیوانگی و جنون برمی شمرد اما در عین حال دیوانگی را نوعی نعمت الهی می داند. افلاطون شاعران را بی دانش می شمرد و به زعم وی شاعر نمی تواند حکمی راستین درباره ی گفته های خود را ابراز کند و آنها را بسنجد و مورد نقد و بررسی قرار دهد زیرا شاعر در حالت وجد و شور سخن می گوید و بر آنچه می گوید وقوف ندارد. با این همه خیام درست در نقطه ی مقابل وی برای بیان افکار فلسفی خود شعر را برمی گزیند مضامینی که خیام در اشعار خود می پرورد مضامینی هستند که درونمایه ی جان هر انسانی که اندک خرد و تمییزی داشته باشد دغدغه ایجاد می کند و به نوعی می توان گفت پرسشهایی کاملا انسانی هستند که هر کس به هنگام تفکر درباره ی سرنوشت خود و دنیای پیرامون خود از خود سؤال کند و از آنجا که جواب قانع کننده ای نمی یابد در درونش غلغله برپا می شود و او را در غم و اندوه می برد.
واقع گرایی
یکی از ویژگی های فلسفی در سخن خیام «واقع گرایی» اوست و اینکه او «زندگی را شیرین و دل انگیز می داند». خیام می داند و می گوید که این ما هستیم که شرایط شادمانی یا غم را برای خود فراهم می کنیم. به عبارت بهتر هرچه پیش می آید، از خود ماست:
ماییم که اصل شادی و کان غمیم *** سرمایه ی دادیم و نهاد ستمیم
پستیم و بلندیم و تمامیم و کمیم *** آیینه ی زنگ خورده و جام جمیم.
پیداست که او با اصل قرار دادن خود ما (دست کم در شیوه ی زیستن) ضمن خط بطلان کشیدن بر ادعای برخی که او را جبری محض می دانند، ما را به انتخاب احسن دعوت می کند. خیام، فناپذیری و بی اعتباری دنیا و گذرا بودن عمر را همچون یک واقعیت غیرقابل تغییر می پذیرد؛ دچار یأس و نومیدی نمی شود، بلکه با دیدگاهی خوش بینانه، صلای مبارزه با غم و استقبال از شادمانی سر می دهد:
شادی بطلب که حاصل عمر دمی است *** هر ذره زخاک کیقبادی و جمی است
احوال جهان و عمر فانی و وجود *** خوابی و خیالی و فریبی و دمی است
شاعر فرزانه، با بینشی منطقی، عزم خود را جزم می کند تا از فرصت ناپایدار و بی بدیل موجود، نهایت بهره را برگیرد؛ زیرا می داند که تنها حقیقت ملموس و معتبر، «حال» است و «گذشته» و «آینده» به هیچ روی در اختیار کسی نیستند و نیز خوب دریافته است که اندیشیدن به گذشته ی از دست رفته و آینده ی نیامده و تضمین نشده، نتیجه ای جز خراب کردن «حال» و بر باد دادن عمر ندارد، بنابراین می گوید:
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن *** فردا که نیامده است فریاد مکن
از نامده و گذشته بنیاد مکن *** حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
فلسفه ی اپیکوری خیام، برخلاف تصور برخی از مردم، با لاابالی گیری و گریز از مسوولیت و به یک سو نهادن تجسس علمی همسویی ندارد؛ بلکه بر عکس، آثار و خدمات علمی او، نشانه ی آن هستند که وی پرهیز از غم های بیهوده و خودخوری های کاهنده را برای داشتن جسم سالمی می خواهد که عقل سالمی در آن مجال جولان یابد. عقلی که (دست کم درباره ی هویت بشری خود در این غم آشیان) جویای دانستن باشد:
دشمن به غلط گفت که من فلسفیم *** ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمده ام *** آخر کم از آن که من بدانم که کیم
اگر می بینیم که خیام با وسواس بی سابقه بر غنیمت شمردن دم تأکید می کند و نمی خواهد که عمر گرامی را به هیچ ببازد، به این دلیل است که می خواهد با شاد زیستن زمینه ی باروری استعداد و هوش فطری خویش را در جهت خلاقیت های علمی فراهم سازد. شاهد این مدعا، سخن خود اوست که می گوید:
ترکیب طبایع چو به کام تو دمی است *** رو شاد بزی اگرچه بر تو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو *** گردی و شراری و نسیمی و نمی است
و بار دیگر، در مورد عالم زیستن خود، عمری فکر کردن و فهم اسرار و رموز دنیا چنین می گوید:
هرگز دل من ز علم محروم نشد *** کم ماند ز اسرار که مفهوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز *** معلوم شدم که هیچ معلوم نشد
فناپذیری
تفکر طولانی هفتاد و دو ساله و رسیدن به جایی که علی رغم دانسته ها و یافته های فراوان علمی به انبوه مجهولات و معماهای نگشوده ای می اندیشد که او را احاطه کرده اند، خود، گواه پایه ی بلند دانش و بینش اوست.
نکته ی دیگری که در نگرش فلسفی خیام برجسته می نماید، هشدارهای مکرر اوست نسبت به رعایت حال خشت، کوزه، سبزه، لاله و... تکرار گوشزدهای مداوم او به این دلیل است که هر یک از موارد فوق، حاصل دگرگونی وجود ماهرویی سیمین عذار، جوانی سرو بالا و یا پادشاه و وزیری صاحب جلال است:
خاکی که به زیر پای هر نادانی است *** زلفین بتی و ابروی جانانی است
هر خشت که بر کنگره ی ایوان است *** انگشت وزیری و سر سلطانی است
خیام در این دسته از رباعیات، نه تنها با دیدگاهی واقع گرایانه، فناپذیری انسان و جهان را یادآوری می کند و مورد تأکید قرار می دهد، بلکه به یک اصل مهم و جدید علمی نیز اشاره می کند؛ اصلی که مطابق آن عناصر موجود، بیشی و کمی نمی پذیرند و تنها تغییر و تبدیل می نمایند. به عبارت دیگر اصل بقای عناصر. به این ترتیب حکیم نیشابور، قرن ها پیش، با بیانی شاعرانه و به ظاهر قلندرانه، این واقعیت مهم علمی را که دنیای غرب در دوران اخیر مدعی رسیدن به آن و اثبات آن است، به جهان عرضه کرده است.
نکته ی شاخص و عالمانه ی دیگری که گویای سلطه ی خیام بر دانش و دلیل فراخی اندیشه ی اوست، اذعان این امر است که انسان با همه ی عظمتش، تنها جزئی از آفرینش است، نه کل آن:
یک قطره ی آب بود با دریا شد *** یک ذره ی خاک بود با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست *** آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
منـابـع
محمد مهدی فولادوند- خیامشناسی- تهران- 1382
محسن فرزانه- خیام شناخت- تهران- 1352
صدیقی نخجوانی- خیام پنداری- کانون انتشارات محمدی- چاپ دوم- 1320
محسن فرزانه- راز حافظ- موج سوم- تهران- پیک فرهنگ- 1368
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها