بررسی زمینههای فرقهگرایی شیعه در مسئله امامت
فارسی 4505 نمایش |در این قسمت به بخش دوم بررسی گروه بندی پیروان محمد حنفیه (کیسانیان) درباره امام پس از وى پرداخته خواهد شد.
قسمت دوم: بررسی زمینه های فرقه گرایی شیعه در مسئله امامت
خلاصه اینکه کیسانیه به سه فرقه منشعب شدند: گروهى محمد حنفیه را زنده و ساکن کوه رضوى دانسته و مرگ او را انکار مى کردند. گروهى پس از امامت ابوهاشم محمد بن على، نواده عبدالله بن عباس را امام مى پنداشتند. و گروهى با اذعان به مرگ محمد حنفیه، عبدالله بن محمد معروف به ابوهاشم را پس از او امام مى دانستند و پس از ابوهاشم، عبدالله بن معاویه نواده عبدالله بن جعفر را به امامت پذیرفتند.
فرق حاصل از اولین اختلاف میان شیعیان عباسى
چنان که بیان کردیم، عباسیان در اصل دو فرقه از کیسانیه هستند و به گمان خود، مبانى اعتقادى خویش را از ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفیه گرفته اند. گروهى از آنان هم اکنون «هریریه» پیروان ابوهریره روندى شناخته مى شوند. آنان در زمان خلافت مهدى عباسى نپذیرفتند که امامت از فرزندان على (ع) به فرزندان عباس منتقل شده باشد. همین ابوهریره معتقد بود که پس از پیامبر (ص) عباس بن عبدالمطلب امام بوده زیرا او عموى پیامبر (ص) و برادر پدرش بوده و خداى متعال در قرآن فرموده است که «خویشاوندان نسبت به یکدیگر اولویت دارند.» (انفال/ 75) از این رو عباسیان نسبت به على (ع) براى احراز جایگاه پیامبر (ص) و میراث او شایسته ترند! ابوهریره امام پس از عباس را فرزندش، عبدالله بن عباس، مى دانست و پس از او فرزندش، على بن عبدالله، و سپس فرزندش، محمد بن على و آنگاه فرزندش، ابراهیم بن محمد و بعد از او ابوالعباس بن محمد و به دنبال او ابوجعفر منصور دوانیقى یعنى عبدالله بن محمد را امام مى شمرد.
شیعیان عباسى در اصل دو گروه اند: 1. بکیریه یعنى پیروان بکیر بن ماهان که معتقد بودند امامت از ابوهاشم عبدالله فرزند محمدحنیفه به فرزندان عباس منتقل شده است؛ 2. هریریه یعنى پیروان ابوهریره روندى که پس از پیامبر (ص) عباس را امام مى دانستند.
فرق حاصل از دومین اختلاف میان شیعیان عباسى
از زاویه اى دیگر، شیعیان عباسى را مى توان به سه فرقه تقسیم کرد:
فرقه اول مسلمیه
فرقه اول که به «مسلمیه» شهرت داشتند، پیروان ابومسلم و موالیان او بودند که مى پنداشتند او نمرده و در قید حیات است. آنان محرمات شرعى را حلال شمرده و شرایع و احکام را بى اعتبار مى دانستند، چه اینکه معتقد بودند تنها وظیفه مردم شناخت امام است و هر کس به او معرفت پیدا کرد تمامى فرایض دینى از او ساقط گشته و تمامى محرمات براى وى مباح مى گردد؛ چه از امور خوردنى و نوشیدنى باشد و چه از امور جنسى. همچنین مى گفتند: این امور براى دیگران حرام شده تا کیفرى براى انکار و عدم معرفت آنان نسبت به امام باشد، ولى براى عارفان به عنوان پاداش شناختشان حلال گردیده است. آنان قائل بودند که وظیفه بندگان شناخت امامى است که حجت خداى عزوجل بر خلق و سفیر و فرستاده او میان خود و بندگانش مى باشد و بر آنان واجب است که هر کس او را دوست مى دارد دوست بدارند و با هرکس که او دشمن است دشمنى کنند. این فرقه همان «خرمیه» هستند که گرچه در گرایش ها و رهبران خود با یکدیگر اختلاف دارند، ولى تمامى آنان در آنچه از گفته هاى آنان نقل کردیم اتفاق نظر دارند.
فرقه دوم خداشیه
گروه دوم که با عنوان «خداشیه» شناخته مى شوند پیروان خداش هستند، همان کسى که فرقه راوندیه او را «خادش الدین» یعنى معیوب کننده دین مى نامند. این گروه در مورد امام[ همانند فرقه مسلمیه، پیروان ابومسلم، محمد بن على نواده عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب را امام مى دانستند ولى اصحاب ابومسلم معتقد بودند که امامت پس از مرگ ابوالعباس، عبدالله بنمحمد بن على از فرزندان عباس به ابومسلم منتقل شده است، اما خداشیه مى گفتند که مقام امامت پس از محمد بن على نوه عبدالله بن عباس به خداش رسیده و در میان فرزندان عباس محل مناسبى نیافته است. آنان معتقد بودند که محمد بن على همان کسى است که خداى عزوجل درباره او فرموده است: «و اتل علیهم نبأ الذی آتیناه آیاتنا فانسلخ منها فأتبعه الشیطان فکان من الغاوین»؛ «آیات و نشانه هاى خویش را بدو دادیم ولى او خود را از نشانه هاى الهى جدا کرد و به دنبال آن شیطان در پى او رفت و در نتیجه از گمراهان شد.» (اعراف/ 175) تفصیل سرگذشت آنان با محمد بن على خواهد آمد. آنان نیز به امامت و برداشته شدن فرایض دینى معتقد بودند. روزه در نگاه آنان به معناى رازدارى نسبت به امام است و نماز یعنى ارتباط با او و جهاد، ریختن خون مخالفان خود به صورت ترور از طریق خفه کردن یا گردن زدن یا مسموم ساختن و نیز ربودن اموال آنان و بازپرداخت یک پنجم آن به امام است. همچنین آنان به «قلب» تغییر یافتن صورت الهى و به «تناسخ ارواح» عقیده داشتند. یکى از شاعران شیعه مذهب ضمن شعرى آنان را چنین هجو مى کند:
أطعنا رسول الله ما کان بیننا فیال عباداللــه مــا لأبى بکـر *** اذا مات بکر قام بکر مکانه و تلکم لغمرالله قاصمة الظهر
«خداش همان کسى است که دین را با عقاید گمراه کننده اى که رواج مى داد معیوب ساخت او به «قلب» پاى بند بود و گاه به انجام محرمات شرعى و به کشتار زنان و کودکان حکم مى کرد شگفت آورتر از این چیست، که شخصى در آن واحد هم أزرقى از فرقه أزارقه خوارج[ باشد و هم رافضى.»
اعتقاد به «قلب» در نگاه آنان به این معناست که خداى عزوجل خود را از صورتى به صورت دیگر درآورد و براى بندگان خود به اشکال گوناگون ظاهر گردد. آنان براى اثبات این عقیده چنین استدلال کرده اند که جبرئیل (ع) خود را به صورت هاى متفاوتى درمى آورد. چه اینکه او نزد پیامبر (ص) معمولا به شکل «دحیه کلبى» ظاهر مى شد و یک بار هم به شکل مردى أعرابى آشکار گشت و از ایمان و احکام اسلام پرسید که پیامبر (ص) فرمود: «این جبرئیل است که براى آنکه آموختن احکام دین به شما نزد شما آمده است». در جنگ بدر نیز به صورت مردى اسب سوار مشاهده شد که عمامه اى بر سر داشت و دو طرف آن را روى شانه هایش افکنده بود. روزى پیامبر (ص) از وى خواست تا به بزرگ ترین هیئت خود در آید؛ او بدین منظور پیامبر را به بقیع فرا خواند و یکى از بال هاى خود را چنان گستراند که افق را پوشانید. آنان چنین نتیجه گرفته اند که وقتى جبرئیل مى تواند بدون آنکه ذاتش تغییر یابد یا حقیقت وجودش از بین برود، براى پیامبر (ص) به صورت هاى گوناگون ظاهر شود، پس آفریدگار قدیم و ازلى شایسته تر و سزاوارتر است که به توانایى بر تغییر خویش به هر صورتى که مى خواهد، توصیف گردد؛ بدون آنکه ذات مقدس خود را نابود ساخته یا حقیقتش را از بین ببرد.
محمد بن على نواده عبدالله بن عباس، خداش را به خراسان گسیل داشت تا مردم را به امامت وى فراخواند و براى او برخى مراسم دینى تعیین کرد. ولى او این مراسم را تغییر داد و تحریف نمود و در مذهبش غلو کرد. چون این خبر به محمد بن على رسید، نامه نگارى هاى خود را با شیعیان خراسان قطع کرد و به خاطر اینکه عقاید غلوآمیز خداش را پذیرفته بودند بر آنان خرده گرفت. این مسئله بر آنان سخت گران آمد؛ از این رو به محمد بن على نامه اى نوشتند و بدگمانى خود را نسبت به خداش ابراز کردند. محمد بن على نامه اى سیاه و مهر شده برایشان ارسال کرد و براى یکایک بزرگان شیعه و رهبرانشان عصایى فرستاد. آنان از این «عصا» به معصیت خود پى بردند و دانستند که از دین جدا شده اند. از این رو طى نامه اى از وى خواستند تا براى آنان کتابى بنویسد که حاوى احکام و شرایعى باشد که خداى عزوجل، پیامبرش (ص) را براى ابلاغ آن احکام به نبوت برگزیده است. او براى آنان کتابى نوشت که بیانگر شریعت، احکام و حدود اسلام بود و در آن کتاب خداش را لعنت کرده، از وى تبرى جسته بود. در نتیجه بیشتر شیعیان به مذهب محمد بن على باز گشتند، اما گروهى هم بر عقاید خداش باقى مانده و از محمد بن على برائت جستند. وقتى خبر خداش به اسد بن عبدالله، والى خراسان، رسید به دنبال او فرستاد و چون حاضرش کردند از کارش و آنچه مردم را به آن دعوت مى کند پرسید و ضمنا او را تهدید هم کرد. خداش با تندى به او پاسخ داد و درشتى نمود. از این رو اسد، زبانش را برید، دست ها و پاهایش را قطع کرد، دو چشمش را از حدقه بیرون آورد، گردنش را زد و جسدش را بر دروازه شهر کابل آویخت. پس از این واقعه پیروان خداش بر امامت او باقى مانده و معتقد شدند که او کشته نشده و همچنان زنده است و خداوند او را به آسمان برده است و به تأویل کلام الهى درباه حضرت عیسى (ص) تمسک جستند که: «و قولهم إنا قتلنا المسیح عیسی ابن مریم رسول الله و ما قتلوه و ما صلبوه و لکن شبه لهم و إن الذین اختلفوا فیه لفی شک منه ما لهم به من علم إلا اتباع الظن و ما قتلوه یقینا»؛ «او را نکشتند و به دار نکشیدند، ولى امر بر آنان مشتبه شد.» (نساء/ 157) چنان که در کشتن و دار زدن مسیح (ع) هم دچار اشتباه شدند. آنان همچنین مى پنداشتند که چون محمد بن على با خداش مخالفت ورزیده و مذهبش را انکار کرده است، امامت از او به خداش منتقل شده است. از این رو پیروان محمد را کافر شمرده، از آنان تبرى مى جستند. برخى معتقدند که ابوهاشم، بکیر بن ماهان داعى، همان کسى است که خداش را به خراسان گسیل داشت و بکیر سفیر و فرستاده محمد بن على در میان شیعیان بود. ولى پیروان خداش مى پنداشتند که محمد بن على خداش را به خراسان اعزام نموده تا مردم را به امامت او فراخواند. در خراسان گروه زیادى از پیروان او بودند که به «خرمیه خراسان» شهرت داشتند، اما «خرمیه جبال» پیروان ابومسلم اند و تمامى خرم دینان معتقدند که اساسا امامت در میان خاندان پیامبر (ص) بوده ولى چون آنان به دنبال تحریف و تغییر دین رفتند، امامت از آنان گرفته شد و به مردم امین منتقل گشت! امروزه مقصود، عصر مؤلف یعنى قرن سوم هجرى است بیشتر پیشوایان فرقه خرمیه خرم دینان از میان اقوام عجم اند و آنان که به عرب منتسب اند هاشمى نبوده و از غیر بنى هاشم اند.
فرقه سوم رزامیه
فرقه سوم از شیعیان خاندان بنى عباس که «رزامیه» هستند، به مردى از عباسیان منسوب اند که رزام نامیده مى شد. آنان گروهى از پیروان ابوهریره روندى به شمار مى آیند و مى گویند: عباس بن عبدالمطلب وارث پیامبر (ص) و شایسته ترین مردم براى امامت پس از پیامبر (ص) بوده است ولى امت به عباس حسادت ورزیده و امامت را به او نسپردند، بلکه مسیر آن را منحرف کرده و به ابوبکر، عمر و عثمان رساندند، زیرا نمى پسندیدند که نبوت و امامت هر دو در میان بنى هاشم جمع گردد و آنان شرافت دین و دنیا را با هم به دست آورند. اینان معتقدند که عبدالله بن عباس گفته است: آنچه امت ما را از آن محروم کرد افزون تر از آن چیزى است که ما آنان را از آن بى بهره کردیم. از این رو پنداشته اند که پیامبر (ص) عباس فرزند عبدالمطلب را براى امامت دین برگزید و به نام او تصریح نمود، از سوى دیگر پس از پیامبر (ص) او شایسته ترین مردم نیز هست. اما ابوبکر را مردم براى امامت امور دنیا برگزیدند. همچنین اظهار مى دارند که پس از عباس فرزندش عبدالله امام و پیشواست و بعد از عبدالله فرزندش على؛ پس از او فرزندش محمد بن على و سپس فرزندش ابراهیم بن محمد و آنگاه برادرش عبدالله بن محمد. آنان معتقدند که امامت تا روز قیامت در نسل عباس تا آخرین نفر این خاندان باقى مى ماند. این سلسله با مردى خاتمه مى یابد که حضرت مسیح (ع) پشت سرش نماز خواهد خواند و او همان مهدى است که پیامبر (ص) به آمدن او بشارت داده و به عباس فرموده است: «مهدى از نسل تو خواهد بود؛ زمین را از عدل و داد پر خواهد کرد، همان گونه که از ظلم و ستم پر شده باشد.» و نیز فرموده است: «هرگاه پرچم هایى سیاه را مشاهده کردید که از جانب مشرق به سوى شما مى آید، پس به سوى آنها بشتابید هرچند به صورت راه رفتن با دست و زانو به روى برف باشد، چه اینکه خلیفه خداى عزوجل، یعنى مهدى در میان آنان است.» این خبر را ثوبان از آن پیامبر (ص) روایت کرده است. این فرقه معتقدند کسى که از نسل عباس قیام کند و پیشوایى مردم را بر عهده گیرد، پیروى از او واجب و امامت او مسلم و ثابت است و بر امت واجب است که تسلیم او گردند و هرگاه در دانش دین اختلاف پیدا کردند به او مراجعه کنند؛ چراکه خداوند سبب مى شود تا اندیشه درست به ذهن امام خطور کند و شناخت صحیح را به او الهام مى نماید و حق را چنان در قلبش جلوه گر مى سازد که جز به آن حکم نکند؛ چنان که خداوند به زنبور عسل هرآنچه را که به مصلحت اوست، الهام نموده و در قرآن کریم فرموده است: «و أوحی ربک إلی النحل أن اتخذی من الجبال بیوتا و من الشجر و مما یعرشون»؛ «پروردگار تو به زنبور عسل وحى فرستاد که از کوه ها براى خود خانه برگزین» (نحل/ 68) مراد آن است که خداوند آنچه را به مصلحت اوست به او الهام فرموده و او نیز چیزى جز آنچه خداوند به او الهام کرده انجام نمى دهد. امام نیز همین گونه است که کارهاى صحیح به او الهام شده و از ارتکاب هرگونه اشتباهى نگهداشته مى شود. از این رو جز به آنچه خدا به او الهام کرده سخن نمى گوید؛ هرچند پیش از آنکه مردم به امام مراجعه کنند و از وى سؤال نمایند، او پاسخ مردم را نمى داند. بنابراین امام از نگاه اینان هرگاه نیازمند به دانشى باشد خداوند آن علم را به قلب او خطور داده و الهام مى کند و بدین طریق امام به آن مسئله آگاهى مى یابد. خلاصه اینکه این دومین اختلافى است که میان شیعیان بنى عباس پیش آمد و چنان که یادآور شدیم آنان را به سه گروه تقسیم کرد: مسلمیه، رزامیه و خداشیه.
ادامه دارد...
(در قسمت بعدی به اختلافات میان فرق غالیه و انشعابات حاصل از این اختلافات خواهیم پرداخت)
منـابـع
عبدالله بن محمد ناشی اکبر- فرقه های اسلامی و مسئله امامت- مترجم علیرضا ایمانی ناشر- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1386
ویلفرد مادلونگ- مکتب ها و فرقه هاى اسلامى در سده هاى میانه- ترجمه جواد قاسمى- آستان قدس- مشهد- 1375 ش
www. adyan. org
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها