عوامل ورود در جهنم (قتل عمد مومن)

فارسی 4098 نمایش |

قوانین حفظ خون مردم

خون انسان در قانونگذارى اسلامى در درون حصارى استوار از قوانین حفظ مى شود تا کسى را یاراى ریختن آن به ناحق نباشد. یکى از مواقع ضرورت تحقیق، تحقیق در حال کسانى است که در صف کارزار جاى گرفته اند که آیا اینان آهنگ جنگ دارند یا قصد صلح و پیش از آنکه یقین حاصل شود که آنان را قصد حمله است یا مى خواهند در برابر حمله مقاومت کنند جایز نیست تیراندازى از سوى لشگر اسلام آغاز شود.
امت اسلامى اگر از دستگاههاى مخابرات جنگى استفاده مى کند تنها براى آن نیست که جاى دشمن را بداند بلکه براى این منظور هم هست که بداند آیا جز جنگ راه دیگرى هم در پیش هست؟ یا براى مبارزه مى توان طرق دیگر را هم انتخاب نمود.
کسى که مؤمنى را از جهت ایمانش بکشد، مانند کسى است که صاحبش را کشته باشد، و کسى که صاحبش را که امام است بکشد رهائى از آتش ندارد و توبه او پذیرفته نیست، یا اینکه موفق به توبه نمى شود چنانکه در اخبار است، و لذا وارد شده که غیبت مؤمن شدیدتر از زنا است، یا از هفتاد زنا، یا از هفتاد زناى تحت کعبه، و در بعضى اخبار از زناى با محارم شدیدتر است. و سر مطلب چیزى است که ما آن را ذکر کردیم، زیرا بدى مؤمن را ذکر کردن از جهت ایمان او ذکر کردن بدى صاحبش است، و ذکر کردن امام را به بدى از بزرگترین گناهان کبیره است.
 «و من یقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم خالدا فیها و غضب الله علیه و لعنه و أعد له عذابا عظیما؛ و هر کس مؤمنى را به عمد بکشد مجازاتش آتش جهنم است که در آن جاوید معذب خواهد بود. خدا بر او خشم و لعن کند و عذابى بسیار شدید مهیا سازد.» (نساء/ 93)
آیه ی فوق تهدید به چیزى است که هیچ یک از صاحبان گناهان کبیره را به آن تهدید نکرده است و تعمدى که موجب وعید شدید است چنانکه در اخبار آمده این است که مؤمن را از جهت مؤمن بودنش و در حالى که علم به آن دارد بکشد، نه اینکه او را بکشد از جهت غضب، یا جدل یا اینکه از جهت دیگرى (غیر از ایمان) یا کینه او را داشته باشد که در این صورت اگر چه قتل عمدى است ولى از وجهى خفى، شائبه خطا در آن است.

انواع قتل

"فقها" در کتاب قصاص و دیات از کتب فقهى با الهامى که از آیات و روایات اسلامى گرفته اند قتل را به سه نوع تقسیم کرده اند: «قتل عمد، قتل شبه عمد و قتل خطا.»
قتل عمد قتلى است که با تصمیم قبلى و با استفاده از وسائل قتل صورت گیرد (مثل اینکه انسان به قصد کشتن دیگرى از حربه یا چوب یا سنگ یا دست استفاده کند).
قتل شبه عمد آن است که تصمیمى بر کشتن نباشد اما تصمیم بر کارى در مورد مقتول داشته باشد که بدون توجه منجر به قتل گردد مثل این که کسى را عمدا کتک مى زند بدون اینکه تصمیم کشتن او را داشته باشد ولى این ضرب اتفاقا منجر به قتل گردد.
قتل خطا آن است که هیچگونه تصمیمى نه به قتل داشته باشد نه انجام عملى در مورد مقتول، مثل اینکه مى خواهد حیوانى را شکار کند اما تیر خطا مى رود و به انسانى مى خورد و او را به قتل مى رساند. هر یک از این سه نوع احکام مشروحى دارد که در کتب فقهى آمده است.

اینگونه جهنمی شد

در تهذیب به سند خود از ابى السفاتج از امام صادق (ع) روایت آورده که در تفسیر جمله: "و من یقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم" فرموده: «جزاى او جهنم است، البته اگر بخواهد کیفرش کند.»
در تفسیر مجمع البیان در ذیل جمله: "و من یقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم..." مى گوید: «این آیه درباره ضبابه کنانى نازل شده، که برادرش هشام را در محله بنى النجار کشته یافت و جریان را به عرض رسول خدا (ص) رسانید، رسول خدا (ص) قیس بن هلال فهرى را با وى روانه کرد و به وى فرمود: "به بنى النجار بگو اگر قاتل هشام را مى شناسید تحویل برادرش دهید تا از او قصاص کند، و اگر نمى شناسید خونبهاى هشام را به برادرش بپردازید." قیس بن هلال فهرى رسالت رسول خدا (ص) را ابلاغ نموده، بنى النجار خونبها را دادند، وقتى قیس بن هلال فهرى به اتفاق ضبابه بر مى گشتند شیطان در دل وى وسوسه اى انداخت، که چطور این ننگ را بر خود هموار مى کنى که بنى النجار خون برادرت را بریزند و تو، به گرفتن پول خون اکتفاء کنى؟ خوب است همان قیس بن هلال را که همراه تو است به قتل برسانى، تا یک نفر را به جاى برادرت کشته باشى و دیه اى هم اضافه عایدت شده باشد، سر انجام شیطان کار خود را کرد و تیرى به طرف قیس افکند و او را کشت و شترى را سوار شده، با حالت کفر به مکه برگشت، و این اشعار را سرود:
قتلت به فهرا و حملت عقله *** سراة بنى النجار ارباب فارع
فادرکت ثارى و اضطجعت موسدا *** و کنت الى الاوثان اول راجع
یعنى من به خونخواهى، هشام فهر را بکشتم و خونبهایش را نیز به گردن بزرگان بنى النجار انداختم که ارباب ملک هاى سرزمین فارعند و از آنان گرفتم، پس هم خونبها را گرفتم و هم خاطر خود را آسوده ساخته، به راحتى خوابیدم و در آخر به مسلک بت پرستى خود برگشتم او اول کسى بود که از اسلام به بت پرستى برگشت.
رسول خدا (ص) فرمود: "او را نه در حرم امنیت مى دهم، نه در خارج حرم، (خونش هدر است هر کجا دیده شد باید کشته شود)." این قصه را ضحاک و جماعتى از مفسرین روایت کرده اند.» این بود گفتار صاحب مجمع.
علامه ى طباطبایى: «قریب به این مضمون از ابن عباس و سعید بن جبیر و غیر آن دو نیز روایت شده است.» در روایات تعبیراتى درباره اهمیت قتل افراد بى گناه و با ایمان وارد شده که پشت آدمی را مى لرزاند. در حدیثى از پیغمبر اکرم (ص) نقل شده که فرمود: «لزوال الدنیا اهون على الله من قتل امرء مسلم؛ از بین رفتن جهان در پیشگاه خدا از کشتن یک فرد مسلمان کوچکتر است.» و نیز مى فرماید: «لو ان رجلا قتل بالمشرق و آخر رضى بالمغرب لاشرک فى دمه؛ اگر کسى در شرق جهان کشته شود و دیگرى در غرب به آن راضى باشد شریک خون او است.»
احادیث زیادی در ذیل آیه مزبور وارد شده که قتل نفس را از گناهان بزرگ و نابخشودنی شمرده و خاطرنشان ساخته که بزرگی این گناه به قدری است که حق تعالی قاتل را لعن کرده است. با این که لعن خداوند در قرآن، تنها شامل حال کافران شده، می فرماید: «إن الله لعن الکافرین و أعد لهم سعیرا* خالدین فیها أبدا؛ خداوند کافران را لعن کرده، آتش فروزان جهنم را برایشان آماده ساخته و هماره جاودانه در آن خواهند بود.» (احزاب/ 64- 65) بنابراین، قاتل همسان کافر مورد لعن است. قرآن در آیات مختلف آن را با اهمیت فوق العاده اى ذکر کرده است، تا آنجا که قتل بى دلیل یک انسان را همانند کشتن تمام مردم روى زمین معرفى مى کند.
«من قتل نفسا بغیر نفس أو فساد فی الأرض فکأنما قتل الناس جمیعا؛ آن کس که انسانى را بدون اینکه قاتل باشد و یا در زمین فساد کند بکشد، گویا همه مردم را کشته است.» (مائده/ 32)

پیوند انسانها

در اینجا سؤال مهمى پیش مى آید که چگونه قتل یک انسان مساوى است با قتل همه انسانها و نجات یک نفر مساوى با نجات همه انسانها مى باشد؟
مفسران در اینجا پاسخهاى زیادى داده اند. در تفسیر تبیان شش پاسخ و در مجمع البیان پنج پاسخ و در کنزالعرفان چهار پاسخ به آن داده شده است ولى پاره اى از آنها از معنى آیه بسیار دور است. آنچه مى توان در پاسخ سؤال فوق گفت این است که قرآن در این آیه یک حقیقت اجتماعى و تربیتى را بازگو می کند زیرا:
اولا- کسى که دست به خون انسان بى گناهى مى آلاید در حقیقت چنین آمادگى را دارد که انسانهاى بى گناه دیگرى را که با آن مقتول از نظر انسانى و بى گناهى برابرند مورد حمله قرار دهد و به قتل برساند، او در حقیقت یک قاتل است و طعمه او انسان بى گناه، و می دانیم تفاوتى در میان انسانهاى بى گناه از این نظر نیست، همچنین کسى که به خاطر نوعدوستى و عاطفه انسانى، دیگرى را از مرگ نجات بخشد این آمادگى را دارد که این برنامه انسانى را در مورد هر بشر دیگرى انجام دهد، او علاقمند به نجات انسانهاى بى گناه است و از این نظر براى او این انسان و آن انسان تفاوت نمى کند و با توجه به اینکه قرآن مى گوید "فکأنما..." استفاده مى شود که مرگ و حیات یک نفر اگر چه مساوى با مرگ و حیات اجتماع نیست اما شباهتى به آن دارد.
ثانیا- جامعه انسانى در حقیقت یک واحد بیش نیست و افراد آن همانند اعضاى یک پیکرند، هر لطمه اى به عضوى از اعضاى این پیکر برسد اثر آن کم و بیش در سایر اعضاء آشکار می گردد زیرا یک جامعه بزرگ از افراد تشکیل شده و فقدان یک فرد خواه ناخواه ضربه اى به همه جامعه بزرگ انسانى است.
فقدان او سبب مى شود که به تناسب شعاع تاثیر وجودش در اجتماع محلى خالى بماند، و زیانى از این رهگذر دامن همه را بگیرد، همچنین احیاى یک نفس سبب احیاى سایر اعضاى این پیکر است، زیرا هر کس به اندازه وجود خود در ساختمان مجتمع بزرگ انسانى و رفع نیازمندیهاى آن اثر دارد بعضى بیشتر و بعضى کمتر.
اگر در بعضى از روایات می خوانیم که مجازات چنین انسانى در قیامت مجازات کسى است که همه انسانها را کشته اشاره به همین است نه اینکه از هر جهت مساوى یکدیگر باشند و لذا در ذیل همین روایات مى خوانیم اگر تعداد بیشترى را بکشد مجازات او همان نسبت مضاعف شود! از این آیه اهمیت مرگ و حیات یک انسان از نظر قرآن کاملا آشکار مى شود، و با توجه به اینکه این آیات در محیطى نازل گردید که خون بشر مطلقا در آن ارزشى نداشت عظمت آن آشکارتر می گردد.
قابل توجه اینکه در روایات متعددى وارد شده است که آیه اگر چه مفهوم ظاهرش مرگ و حیات مادى است اما از آن مهمتر مرگ و حیات معنوى یعنى گمراه ساختن یک نفر یا نجات او از گمراهى است. کسى از امام صادق (ع) تفسیر این آیه را پرسید، امام فرمود:
«من حرق او غرق (ثم سکت) ثم قال تاویلها الاعظم ان دعاها فاستجاب له؛ منظور از "کشتن" و "نجات از مرگ" که در آیه آمده نجات از آتش سوزى یا غرقاب و مانند آن است. سپس امام سکوت کرد و بعد فرمود: تاویل اعظم و مفهوم بزرگتر آیه این است که دیگرى را دعوت به سوى راه حق یا باطل کند و او دعوتش را بپذیرد.»
سؤال دیگرى که در آیه باقى مى ماند این است که چرا نام بنى اسرائیل به خصوص در این آیه آمده؟ با اینکه مى دانیم حکم مزبور اختصاصى به آنها ندارد. در پاسخ مى توان گفت ذکر نام بنى اسرائیل به خاطر آن است که مسئله قتل و خونریزى مخصوصا قتلهایى که از حسد و تفوق طلبى سرچشمه مى گیرد در میان آنها فراوان بوده است، و هم اکنون نیز قربانیان بى گناهى که به دست آنها کشته مى شوند رقم بزرگى را تشکیل مى دهند، به همین جهت نخستین بار این حکم الهى در برنامه هاى آنها گنجانیده شد!

قتل بدون حق، منازعه با ربوبیت رب العالمین است

پس تک تک اشخاص این نوع، افراد یک نوعند، و شاخه هاى یک تنه درختند، در نتیجه یک فرد از این نوع از انسانیت همان را دارد که هزاران فرد آن را دارند، و هزاران فرد از این حقیقت همان را دارند که یک فرد دارد، و تنها غرض خداى تعالى از خلقت افراد این نوع و تکثیر نسل آن این است که این حقیقت که در تک تک افراد عمرى کوتاه دارد، هم چنان در روى زمین باقى بماند، به همین منظور نسلى را جانشین نسل سابق مى کند، تا نسل لا حق مانند سابق خداى را در روى زمین عبادت کند، بنابراین اگر یک فرد از این نوع کشته شود خلقت خدا تباه شده، و غرض خداى سبحان که بقاى انسانیت نسل بعد از نسل بود باطل شده است، و قاتل در مقام معارضه و منازعه با مقام ربوبى بر آمده، هم چنان که برادر مؤمن در داستان مورد بحث قبل از آنکه کشته شود به برادر قاتلش گفت: "ما أنا بباسط یدی إلیک لأقتلک إنی أخاف الله رب العالمین"، و با این گفتارش اشاره کرد به اینکه قتل بدون حق منازعه با ربوبیت رب العالمین است.
پس به خاطر اینکه طبیعت بشر چنین طبیعتى است که یک بهانه واهى و موهوم او را وادار مى سازد به اینکه مرتکب ظلمى شود که در حقیقت معناى آن ابطال حکم ربوبیت و تباه ساختن غرض خداى تعالى از خلقت نوع بشر است، و نیز به خاطر اینکه بنى اسرائیل دستخوش همین بهانه ها شدند، و حسد و کبر و پیروى هوا وادارشان کرد به اینکه حق را پایمال کنند، لذا در این آیات حقیقت این ظلم فجیع را براى آنان بیان نموده، مى فرماید بر حسب دقت و واقع نگرى کشتن یک فرد در نزد خداى سبحان به منزله کشتن همه بشر است، و در مقابل زنده کردن یک نفس نزد او به منزله زنده کردن کل بشر است.
این کتابت که در آیه مورد بحث آمده است و فرموده: «بدین جهت ما بر بنى اسرائیل چنین و چنان نوشتیم» هر چند مشتمل بر یک حکم تکلیفى نیست (و نمى خواهد مثلا بفرماید: کسى که یک نفر را کشته دیه و خون بهاى هزاران نفر را باید بدهد و یا گناهش برابر گناه کسى است که هزاران نفر را کشته باشد) ولیکن در عین حال خالى از تشدید و تهدید هم نیست، آرى عملى که از نظر اعتبار به منزله کشتن همه بشر باشد قطعا در بر انگیختن خشم و سخط الهى اثر دارد، حال یا این خشم در دنیا گریبان مرتکب را بگیرد و یا در آخرت.
به عبارتى مختصر معناى جمله مورد بحث این است که "از آنجا که طبع انسان این است که به هر سبب و بهانه واهى به ارتکاب این ظلم عظیم کشیده مى شود"، و بنى اسرائیل هم سابقه هایى از ظلم داشتند، لذا برایشان واقعیت قتل نفس را بیان کردیم باشد که دست از تجاوزها و اسرافها بردارند، قبلا هم پیامبران ما براى آنان آیاتى روشن آورده بودند، ولى آنها هم چنان در زمین به اسرافگرى خود ادامه دادند.

روایاتى درباره داستان هابیل و قابیل

در تفسیر عیاشى از هشام بن سالم از حبیب سجستانى از امام ابى جعفر (ع) روایت آمده که فرمود: «وقتى دو پسران آدم قربانى خود را تقدیم نمودند، از یکى قبول شد و از دیگرى قبول نگردید، (و در اینکه از کدام قبول شد و از کدام رد گردید فرمود: از هابیل قبول شد و از قابیل نشد)، قابیل از این ماجرا گرفتار طوفانى از حسد گردید و به دشمنى با هابیل پرداخت و همواره در کمین بود که او را در خلوتى ببیند و کارش را یکسره کند، تا آنکه روزى او را در خلوت و دور از چشم آدم دید، بر او حمله کرد و او را کشت، و خداى تعالى قسمتى از داستان آن دو برادر را که گفتگویى است که قبل از فاجعه قتل، بین آن دو رد و بدل شده، در قرآن کریم آورده است (تا آخر حدیث).»
علامه طباطبایی: «این روایت از بهترین روایاتى است که در خصوص این داستان وارد شده، و این روایتى است طولانى که امام (ع) در آن فرموده هبت الله (شیث) بعد از این ماجرا براى پدرش آدم متولد شد و آدم او را وصى خود قرار داد، و وصیت آن جناب هم چنان در بین انبیا (ع) جریان یافت و از ظاهر آن روایت بر مى آید که قابیل برادرش هابیل را بدون اطلاع و به نیرنگ به قتل رسانده، (مثلا پیشنهاد کرده که به گردش بروند همین که به نقطه اى دور از دیگران رسیده اند دست به کار قتلش شده) و کارى کرده که او نتواند از خود دفاع کند، همانطور که در بیان گذشته خود گفتیم، مناسب با اعتبار هم همین است.»
این را هم باید دانست هر آن روایتى که نام این دو پسر آدم را ضبط کرده همان هابیل و قابیل است، و آنچه در تورات رائج، در دست یهود آمده هابیل و قایین است، ولى تورات هیچ سندى ندارد، براى اینکه سند تمامى تورات هاى موجود در روى زمین منتهى به یک نفر مجهول الحال مى شود و علاوه بر آن خرافات و تحریف هایى که دارد هویدا است.

منـابـع

عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 5 صفحه 382

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏5 صفحه 62 و 515 و 520

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏4 صفحه 67 و 355

حاج ملاسلطان محمد گنابادی- ترجمه بیان السعادة- جلد ‏4 صفحه 166

ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد ‏5 صفحه 301

محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد ‏2 صفحه 139

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد