عوامل ورود در جهنم (زراندوزی)
فارسی 3932 نمایش |گفتار ابوذر در زراندوزی
یکی از مواردی که باعث گرفتاری انسان در آتش دوزخ می شود و در قرآن به آن اشاره شده است، زراندوزی است؛ «و الذین یکنزون الذهب و الفضة و لا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب ألیم* یوم یحمی علیها فی نار جهنم فتکوی بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما کنزتم لأنفسکم فذوقوا ما کنتم تکنزون؛ و کسانی را که زر و سیم می اندوزند و در راه خدا انفاق نمی کنند، به عذابی دردناک نویدشان ده. روزی که آن را در آتش دوزخ سرخ کنند و پیشانی و پهلو و پشتشان را با آن داغ نهند [و گویند] این است آنچه برای خود می اندوختید، پس بچشید آنچه را که می اندوختید.» (توبه/ 34- 35)
در شرح حال ابوذر نیز کرارا و در بسیاری از کتب این مطلب نقل شده است که او آیه فوق را در برابر معاویه در شام هر صبح و شام می خواند و با صدای بلند فریاد می زد: «بشر اهل الکنوز بکی فی الجباه و کی بالجنوب و کی بالظهور ابدا حتی یتردد الحر فی اجوافهم؛ به گنج اندوزان بشارت ده که هم پیشانی آنها را با این اموال داغ می کنند و هم پهلوها و هم پشتهایشان را تا سوزش گرما، در درون وجود آنها به حرکت در آید.»
داستانهای ابوذر و اختلافی که وی با عثمان و معاویه داشت معروف و همه در کتب تاریخ مضبوط است، و دقت در احادیثی که از وی نقل شده و در آنچه که او به معاویه گفت، و همچنین برخوردش با عثمان و کعب، همه دلالت بر این دارد که او از آیه شریفه آن معنایی را فهمیده که ما فهمیدیم و گفتیم که آیه شریفه تهدید از ترک انفاق در موارد واجب علاوه بر زکات است.
تجزیه و تحلیل وضع زندگی مردم آن عصر این معنا را تایید می کند، زیرا می بینیم مردم آن عصر دو طبقه بودند، یک طبقه از مردم که اکثریت اجتماع را تشکیل می دادند و قادر بر قوت روزانه و ستر عورت خود نبوده و در ضروری ترین حوایج زندگی کمیتشان لنگ بود. و یک طبقه دیگر که افراد کمتری بودند و از بسیاری مال و منال و گنجینه های متجاوز از میلیارد که یا جوایز خلیفه و یا غنائم جنگی و مال خراج بود، مست شده بودند و نمی فهمیدند چه کنند. برای اطلاع بر این مطلب کافی است که خواننده محترم به تواریخی مراجعه کند که درباره اموال صحابه نوشته شده است، چون با مراجعه به آنها به قلم های درشتی از نقدینه و برده و املاک و کاخهای رفیعی برمی خورد که دچار حیرت می شود، و خواهد دید که معاویه و سایر بنی امیه وضعی در شام پدید آوردند که دست کمی از دربار قیصران روم و پادشاهان ایران نداشتند. و اسلام راضی به هیچ یک از آنها نمی شود، نه به آن فقر اکثریت و نه به این ثروت کلان از طبقه ای خاص، و قطعا اگر طبقه دوم بحکم اسلام رفتار می کردند نه خود به این ثروت می رسیدند و نه اکثر مردم از فقر و فلاکت از بین می رفتند.
بعضی ها گفته اند نظریه ای که ابوذر به اجتهاد خود اتخاذ کرده بود این بود که هر چه زائد بر مقدار ضرورت و مخارج واجب از قبیل سد جوع و ستر عورت باشد، کنز است و باید در راه خدا انفاق شود. و بعضی دیگر چنین فهمیده اند که او مردم را به زهد در دنیا دعوت می کرده است.
ولیکن پاره ای از کلمات خود او که در روایات دیده می شود این نسبت ها را تکذیب می کند، و در روایات هم دیده ایم که گفته خود را به اجتهاد خود نسبت نداد، بله به شنیده های خود از رسول خدا (ص) استناد داد، و گفت: «من به ایشان نگفتم مگر آنچه را از پیغمبرشان شنیدم، و خلیل من چنین و چنان گفت.» و در روایات صحیح از طرق شیعه و سنی بسیار آمده که رسول خدا (ص) در حق او فرمود: «آسمان بر کسی سایه نینداخت و زمین حمل نکرد کسی را که لهجه و گفتارش راست تر از ابوذر باشد.»
از این روایت که احدی در آن انکار ندارد می فهمیم اینکه گفت: «من به ایشان نگفتم مگر آنچه را از پیغمبرشان شنیدم» راست است، پس به هیچ وجه نمی توانیم نسبت اجتهاد به او بدهیم.
مخدوش ساختن موضع ابوذر
از همین جا فساد گفته شداد بن اوس (که ذیلا نقل می گردد) روشن می شود، احمد و طبرانی از او روایت کرده اند که گفته است: «ابوذر از رسول خدا (ص) حکمی را واجب، می شنید و به بادیه خود می رفت، و در غیابش مردم از آن جناب درباره همان حکم، حکم مستحبی را می شنیدند و حفظ می کردند، در حالی که ابوذر آن را نشنیده بود، در نتیجه ابوذر همواره به همان شنیده خود استناد می کرد غافل از اینکه دلیل دیگری نیز هست.»
منظور شداد تنها اصلاح همین روایتی است که در بالا نقل کردیم که ابوذر گفت: «حرمت کنز مختص به اهل کتاب نیست. بلکه مسلمین نیز مشمول آن هستند.» ولیکن این روایت مصداق گفته شداد نیست و همچنین آن روایت دیگری که ابوذر گفت: «تنها دادن زکات کافی نیست، و مردم نمی توانند برای اینکه اموال را دفینه کنند بگویند ما زکات را داده ایم.» زیرا در حق ابوذر تصور نمی شود که از رسول خدا (ص) نشنیده باشد که انفاق دو قسم است، واجب و مستحب، و مردی به آن عظمت نفهمیده باشد که بهترین مبین آیه کنز همان ادله انفاقات مستحب است.
سست تر از روایت شداد، روایتی است که طبری در حاشیه تاریخ خود چنین آورده: «از شعیب از سیف از عطیه از یزید فقعسی روایت شده که وقتی ابن السوداء (ابن سبای معروف) وارد شام شد، ابوذر را بدید و بدو گفت: «ای اباذر آیا از معاویه تعجب نمی کنی که مال مسلمانان را مال خدا خوانده و می گوید همه چیز از خدا است، و می خواهد به این بهانه اموال را به خود اختصاص داده از مسلمین پنهان بدارد، و در نتیجه اسم مسلمانان را محو کند.» ابوذر نزد معاویه رفت و پرسید «چه وادارت کرده که مال مسلمانان را مال خدا بخوانی؟» معاویه گفت: «خدا تو را رحمت کند ای ابوذر، مگر ما بندگان خدا نیستیم، و مگر مال، مال خدا و خلق، خلق خدا و همه اختیارات به دست خدا نیست؟» گفت: «از این به بعد این حرف را مزن.» معاویه گفت: «من از این به بعد نمی گویم اموال مال خدا نیست، ولیکن می گویم مال مسلمانان است.» آن گاه می گوید ابن السوداء نزد ابودرداء رفت، وی پرسید «تو کی هستی من تو را بیش از یک یهودی نمی دانم؟» سپس نزد عبادة بن صامت رفت و با او به نزد معاویه رفتند، عبادة بن صامت به معاویه گفت «به خدا سوگند این مرد است که همواره ابوذر را علیه تو تحریک می کند و می شوراند.» ابوذر در شام قیام کرد، و این شعار را مرتب به مردم گوشزد می نمود: «ای گروه توانگران با تهیدستان مواسات کنید، بشارت باد به کسانی که طلا و نقره را اندوخته می کنند، و آن را در راه خدا انفاق نمی نمایند به محلی از آتش که در آن پیشانیها و پشت و پهلوهایشان را داغ می کنند.»
حاصل این روایت این است که ابوذر به تحریک ابن السوداء اقدام به چنین قیامی نموده، و بر این شعار پافشاری می کرد. طبری این حدیث را از این دو نفر روایت کرده، و بیشتر داستانهایی که درباره عثمان نقل شده نیز همه منتهی به این دو نفر یعنی شعیب و سیف می شود، و این دو تن از دروغگویان و جعالین معروفند، و علمای حدیث روایت آن دو را بی اعتبار می دانند.
آنچه حدیث که از ابن السوداء نقل کرده اند با در نظر داشتن اینکه ابن السوداء همان کسی است که اسمش را عبدالله بن سبا گذارده اند، و تمامی احادیث مربوط به داستان عبدالله ابن سبا نیز منتهی به این دو نفر می شود، همه و همه از احادیث مجعوله است و محققین از علمای فن، اخیرا به یقین رسیده اند که داستان ابن السوداء از اصل یک مطلب خرافی بوده و هیچ واقعیتی نداشته و مردی بدین نام وجود نداشته است.
در الدرالمنثور است که ابن مردویه از جابر نقل کرده که گفت رسول خدا (ص) فرمود: «هر صاحب دفینه ای که حق آن دفینه را نداده باشد روز قیامت او را می آورند و پیشانی و شقیقه اش را داغ می کنند، و به او گفته می شود این همان گنجی است که از دادن حقش بخل ورزیدی.»
در همان کتاب است که طبرانی در کتاب اوسط و ابوبکر شافعی در کتاب غیلانیات از علی (ع) روایت کرده اند که گفت: رسول خدا (ص) فرمود: «خداوند بر اغنیاء و مسلمانان دادن زکات را آن قدر واجب کرد که فقراء را کفایت کند، و فقرا هرگز دچار گرسنگی و برهنگی نمی شوند مگر به همان مقداری که توانگران از دادن زکات دریغ می ورزند، و باید بدانند که خداوند به حساب سختی، ایشان را محاسبه و به عذاب دردناکی معذب خواهد نمود.»
در همان کتاب آمده که حاکم (وی حدیث را صحیح دانسته ولی ذهبی آن را
ضعیف شمرده) از ابی سعید خدری از بلال نقل کرده اند که گفت: رسول خدا (ص) فرمود: «ای بلال خدا را به حالت فقر ملاقات کن نه به حالت توانگری.» پرسیدم «چطور خود را فقیر کنم؟» فرمود: «وقتی خداوند به تو رزق ارزانی داشت پنهان مکن، و اگر از تو از آن مال چیزی خواستند دریغ مدار.» پرسیدم: «چگونه می توانم چنین کنم؟» فرمود: «وظیفه این است وگرنه آتش است.»
ابوذر و اشتراکیت
می دانیم از ایرادهای مهمی که به خلیفه سوم گرفته شده مسئله تبعید خشونت آمیز ابوذر به سرزمین بد آب و هوای ربذه است که منتهی به مرگ این صحابی بزرگ و این مجاهد فداکار راه اسلام گردید همان کسی که از پیامبر (ص) درباره او نقل کرده اند: «آسمان سایه نیفکند و زمین در روی خود حمل نکرد کسی را که راستگوتر از ابوذر باشد.»
این را نیز می دانیم که اختلاف ابوذر با عثمان بر سر تمنای مال و مقام نبود، چه اینکه او مردی از هر نظر پارسا و وارسته بود، بلکه سرچشمه اختلاف تنها ریخت و پاش خلیفه سوم از بیت المال و بذل و بخشش بی حساب او به اقوام و بستگانش بود. ابوذر در مسائل مالی مخصوصا آنجا که به بیت المال مربوط می شد بسیار سخت گیر بود و می خواست همه مسلمانان روش پیامبر (ص) را در این زمینه تعقیب کنند، اما می دانیم در عصر خلیفه سوم جریان امور طور دیگری بود.
به هر صورت هنگامی که سخنان صریح و قاطع این صحابی بزرگ بر خلیفه سوم سخت آمد نخست او را به شام فرستاد اما ابوذر این بار صریحتر و قاطعتر در برابر اعمال معاویه به پا خاست تا آنجا که ابن عباس می گوید معاویه به عثمان نوشت «اگر نیازی به شام داری ابوذر را باز گردان که اگر در شام بماند این منطقه از دست تو خواهد رفت.»
عثمان نامه ای نوشت و ابوذر را احضار کرد و طبق بعضی از تواریخ به معاویه دستور داد او را با ماموران خشن که شب و روز او را به سوی مدینه راه ببرند و لحظه ای راحت نگذارند، بفرستد، به گونه ای که ابوذر به هنگام ورود به مدینه بیمار شد و چون حضور او در مدینه نیز قابل تحمل برای دستگاه خلافت نبود، وی را به ربذه فرستاد و در همانجا از دنیا رفت.
کسانی که می خواهند از خلیفه سوم در این باره دفاع کنند گاهی ابوذر را متهم می کنند که او عقیده اشتراکی داشت و تمام اموال را مال خدا می دانست و مالکیت شخصی را انکار می کرد!!. و این تهمت بسیار عجیبی است، آیا با اینکه قرآن با صراحت تمام مالکیت شخصی را با شرائطی محترم شمرده، با اینکه ابوذر از نزدیکترین افراد به پیامبر (ص) بود و در دامان قرآن پرورش یافته بود، و در زیر آسمان راستگوتر از او پیدا نمی شد، چگونه می توان چنین نسبتی را به او داد؟
بیابان نشینهای دور افتاده این حکم اسلامی را می دانستند، آیات مربوط به تجارت و ارث و مانند آن را شنیده بودند، آیا باورکردنی است که نزدیکترین شاگردان پیامبر از این حکم بی خبر باشد؟
آیا جز این است که متعصبان لجوج برای تبرئه خلیفه سوم و از آن عجیبتر برای تبرئه دستگاه معاویه چنین تهمتی را بر او بسته اند، و هنوز هم گروهی چشم و گوش بسته آن را تعقیب می کنند؟! آری ابوذر با الهام از آیات قرآن مخصوصا آیه "کنز" معتقد بود، و صریحا این عقیده خود را اظهار می داشت، که بیت المال اسلام نباید به صورت ملک خصوصی اشخاص در آید، و نباید از این اموال که حق محرومان و نیازمندان در آن است و باید در راه تقویت اسلام و مصالح مسلمین به کار افتد، حاتم بخشی کرد، و یا افسانه کاخهای کسری و قیصر را از نو زنده نمود. به علاوه ابوذر عقیده داشت در آن روز که گروهی از مسلمانان سخت در مضیقه هستند ثروتمندان جمعیت نیز به زندگی ساده تری قانع شوند و از اموال خود در راه خدا انفاق نمایند.
اگر ابوذر گناهی داشته همین بوده است، ولی مورخان مزدور و بنی امیه و راویان چاپلوس و متملق و دین فروش برای دگرگون ساختن چهره این مرد مجاهد چنین تهمتهای ناروایی را به او بسته اند.
گناه دیگر ابوذر این بود که عشق و علاقه خاصی به امیر مومنان علی (ع) داشت این گناه نیز به تنهایی کافی بود که دروغپردازان بنی امیه قدرت جهنمی خود را برای لکه دار ساختن حیثیت ابوذر به کار گیرند، ولی دامان او آن چنان پاک بود و راستگویی و آگاهی او نسبت به مسائل اسلامی آن چنان روشن که همه این دروغپردازان را رسوا ساخت! از جمله دروغهای عجیبی که برای تبرئه خلیفه سوم در اینجا به ابوذر بسته اند این است که طبق نقل ابن سعد در طبقات می گویند: جمعی از اهل کوفه به ابوذر در همان زمان که در ربذه بود گفتند: «این مرد (یعنی عثمان) این همه کارها را با تو کرد آیا حاضری پرچمی برافرازی و ما در زیر آن با او به نبرد برخیزیم؟» ابوذر گفت: «نه، اگر عثمان مرا از مشرق به مغرب بفرستد مطیع فرمانش خواهم بود!»
این دروغپردازان هیچ توجه نکردند که اگر او چنین تسلیم فرمان خلیفه بود این قدر مزاحم او نمی شد که حضورش در مدینه بار سنگینی بر خاطر خلیفه باشد و به هیچ وجه نتواند او را تحمل کند. و عجیبتر از آن سخنی است که نویسنده المنار در ذیل همین آیه مورد بحث ضمن اشاره به جریان ابوذر می گوید که «داستان ابوذر نشان می دهد که در عصر صحابه (مخصوصا عثمان) چه اندازه اظهار عقیده آزاد بود! و دانشمندان محترم بودند! و خلفاء محبت داشتند! تا آنجا که معاویه جرئت نکرد به ابوذر چیزی بگوید بلکه به بالاتر از خود یعنی خلیفه نوشت و از او دستور خواست!»
به راستی تعصب چه کارها که نمی کند آیا تبعید به سرزمین گرم و خشک و سوزان ربذه سرزمین مرگ و آتش نمونه احترام به آزادی فکر و محبت به علماء بود؟ آیا سپردن این صحابی بزرگ را به دست مرگ دلیل بر حریت عقیده محسوب می شد؟ آیا اگر معاویه از ترس سیل افکار عمومی به تنهایی نقشه ای برای ابوذر نکشید دلیل بر این است که نسبت به او احترام می گذاشت؟
و باز از عجائب این داستان این است که مدافعان از خلیفه می گویند: تبعید ابوذر به حکم قانون "تقدیم دفع مفسده بر جلب مصلحت" صورت گرفت، زیرا گرچه بودن ابوذر در مدینه مصالح بزرگی داشت و مردم از علم و دانش او بهره فراوان می بردند ولی عثمان عقیده داشت که ماندن او در مدینه به خاطر طرز تفکر انعطاف ناپذیر و خشنی که درباره اموال داشت سرچشمه مفاسدی خواهد شد و لذا از منافع وجود او چشم پوشیده و او را به خارج از مدینه فرستاد و چون هم ابوذر مجتهد بود و هم عثمان، در اینجا ایرادی به عمل هیچکدام وارد نخواهد شد!
راستی ما نمی دانیم چه مفسده ای بر وجود ابوذر در مدینه مترتب می شد؟
آیا باز گرداندن مردم به سنت پیامبر (ص) مفسده است؟
چرا ابوذر به خلیفه اول و دوم که در امور مالی برنامه های عثمان را نداشتند ایراد نکرد؟
آیا باز گرداندن مردم به برنامه های مالی صدر اسلام منشا فساد بود؟
آیا تبعید ابوذر و بریدن زبان حقگوی او سرچشمه اصلاح شد؟
آیا ادامه کار عثمان مخصوصا در مسائل مالی به انفجاری عظیم که خود او هم قربانی آن شد نیانجامید؟
آیا این مفسده بود و ترک آن مصلحت؟! ولی چه می توان کرد؟ هنگامی که تعصب از در وارد می شود منطق از در دیگر فرار می کند. به هر حال راه و رسم این صحابی بزرگ بر هیچ محقق منصفی پوشیده نیست و نیز هیچ راه منطقی برای تبرئه خلیفه سوم از آزاری که به ابوذر رسانید وجود ندارد.
دنیاپرستی گذشتگان
از حدیث پیامبر اسلام (ص) به دست می آید که عدم پرداخت زکات سبب دوزخ است. آن حضرت فرمود: «کل مال تؤدی زکاته فلیس بکنز و إن کان تحت سبع أرضین و کل مال لاتؤدی زکاته فهو کنز و إن کان فوق الأرض؛ هر مالی که زکاتش پرداخت شود گنجینه به شمار نمی رود، گرچه زیر هفت طبقه زمین باشد و هر مالی که زکاتش پرداخت نشود گنج به حساب می آید، گرچه روی زمین باشد.»
از سایر احادیث پیشوایان (ع) نیز استفاده می شود که اصولا در اسلام شایسته نیست زر و سیم (پول و اعتبار) جایی انباشته و در راه شایسته هزینه نگردد، بلکه لازم است همواره در گردش باشد؛ چنان که امیر مؤمنان (ع) از گفتار پیامبر (ص) فرمود: «الدینار و الدرهم أهلکا من کان قبلکم وهما مهلکاکم؛ درهم و دینار، پیشینیان از شما را نابود ساخت و همچنین شما را نابود می سازد.» و درحدیث آمده: «زر و سیم دو سنگ مسخ شده ای است که هر کس آنها را دوست بدارد با آنها (مسخ) خواهد بود.» یعنی چنین اقتضا، استعداد و آمادگی را دارا هستند که انسان را از حالت پاکی و بی آلایشی خارج و صورتی دیگر به او ببخشند که گویا مسخ شده است.
تذکر: مال حلال اگر حقوق واجب آن پرداخت شود و متعلق خمس، زکات نباشد و مالک آن محکوم به کفاره یا صدقه واجب از راه نذر و مانند آن یا دیه و سایر غرامات نباشد، و مستمندی که در معرض خطر است مورد اطلاع او قرار نگیرد گنج محسوب نمی شود.
منـابـع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 7 صفحه 390
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 9 صفحه 330
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها