نگاهی به زندگی و تعالیم یانگ جو در سنت دائویی (اندیشه)
فارسی 4317 نمایش |در ادامه بررسی سلوک عملی و تعالیم یانگ جو به جوهر فلسفه وی یعنی خوددوستی ابعاد مختلف آن از جمله هماهنگی با دائو، خوار شمردن امور بیرونی و تقدیس زندگی و نیز به وجوه سیاسی و اجتماعی تفکر وی پرداخته خواهد شد.
آرمان زندگی: خوددوستی
آرمان خوددوستی جوهر فلسفه یانگ جو است. این خوددوستی بر دو تصور بینادی نهاده شده است: نخست «هر کسی برای خودش» و مردم، «خوار شمردن چیزها و ارزش دادن به زندگی». استدلالی که پشتوانه ی این آرمان است از این داستان پیداست:
چین زه از یانگ جو پرسید: «اگر با کندن تار مویی از تنت می شد جهان را آزاد کنی، آیا چنین کاری می کردی؟» یانگ جو جواب داد «بنا نیست جهان با تار مویی آزاد شود.» چین زه گفت «اما فرض کن که می توانستی، آیا چنین کاری می کردی؟»
چون یانگ جو جوابی نداد، چین زه نزد منگ سون یانگ رفت و این را به او گفت، و او در جواب گفت: «تو اندیشه ی استاد را درنمی یابی. آن را برایت روشن می کنم. فرض کن و با کندن پاره ای از پوستت ده هزار سکه ی زر پاداش می گرفتی، آیا چنین کاری می کردی؟» چین زه گفت «می کردم.» منگ سون یانگ باز پرسید: «فرض کن که تو با قطع یکی از اندام هایت سرزمینی را پاداش می گرفتی، آیا چنین کاری می کردی؟» چین زه چیزی نگفت.
سپس منگ سون یانگ گفت: «یک تار مو در قیاس با پوست مهم نیست، و پاره ای از پوست در قیاس با اندام مهم نیست. اما تارهای فراوان که با هم شود همان اندازه مهم است که پاره ای از پوست، و پاره های بسیار پوست که با هم شود همان مایه مهم است که یک اندام. پس، یک تار مو یکی از ده هزار بخش تن است چطور می توان آن را ندیده گرفت؟»
خوددوستی و هماهنگی با دائو
این خوددوستی رنگ اندیشه ی دائویی دارد. بنابر یانگ جو، عالم کبیر جوهری بزرگ است، و «من» ما جوهری خرد که از آن جوهر کلان برخاسته. تن ما صورت آن جوهر است. هستی صورت نمی تواند قائم به ذات باشد مگر آن که به جوهر وابسته باشد. جوهر به خودی خود واقعیت دارد؛ این برای یانگ جو به این معنا بود که آنچه کل هستی خود را در خود دارد «من» است. پس، صورت های ما مختف است و جوهرهای ما یکی. اگر همه ی انسان ها با دیگرگونی هاشان در جستجوی خوشباشانه ی خوشی ها هماهنگ باشند خشنود خواهند شد و جهان در آرامش و هماهنگی خواهد بود. پس، اصل «هر کسی برای خودش» یانگ جو چون به طور مثبت بیان شود، این است: «هر کسی باید سرش به کار خودش باشد.» صورت منفی این اصل چنین است: «در کار دیگران دخالت مکن.» این اصل با کل بنیاد منطقی اندیشه ی دائویی سازگار است.
خوار شمردن امور بیرونی و ارزش دادن به زندگی
در همان فصل یانگ جوی لیه زه از زبان یانگ جو آمده است: «مردان روزگار کهن، اگر با آسیب رساندن به تار مویی می توانستند به جهان سودی برسانند، چنین کاری نمی کردند. اگر جهان را پیشکششان می کردند که از آن ایشان باشد آن را نمی پذیرفتند. آن گاه که کسی حتی به تار مویی آسیب نرساند و هیچ کس کاری برای جهان نکند، جهان در نظم کامل خواهد بود.» این به جنبه ی دیگر خوددوستی او اشاره می کند، یعنی به اصل «خوار شمردن چیزها و ارزش دادن به زندگی.» دلیل های این نظر در این سخن آمده است:
«انسان چون در جهان زندگی می کند و سرشتی مرکب از پنج عنصر دارد، بخردترین همه ی آفریدگان است اما نه اندام هایش می تواند از او دفاع کند، و نه پوستش می تواند در برابر حمله ها تاب بیاورد؛ و نه می تواند با گریختن، از خطرها دور ماند. نه پشم دارد و نه پر که مانع سرما و گرما شود؛ وابستگی او به چیزها باید برای او تغذیه باشد و گرایش کل طبیعت او نه به نیرو که به خرد است. خرد گرانبهاست چه آن از خود انسان تحول می یابد. نیروی بی ارزش است چون که از بیرون تحمیل می شود.»
همین گونه، «یک تار مو» چیزی است که «از خودم رسته» است، و از این رو گرانبهاست. «جهان» چیزی است که «از بیرون تحمیل شده» است، از این رو بی ارزش است.
این گذشته، یانگ جو چنین استدلال می کند: «مردم از آن رو نمی توانند در آسایش زندگی کنند که خواهان چهار چیزند: زندگی دراز، نام، جاه و مال، که چون یافته شود، در انسان بیم از ارواح، بیم از دستگاه قدرت و بیم از کیفر را به وجود می آورد. پس انسان با طبیعت در تضاد است... و شرایط بیرونی بر او فرمان می راند. اما اگر زندگیش همساز با سرنوشت باشد [این چیزها را] آرزو نخواهد کرد... و مردی خواهد بود که هماهنگ با طبیعت و به فرمان خویشتن درونی خود خواهد بود.»
این گرایش یانگ جو محصول فرعی طبیعی آگاهی عمیق او از جهان بود که آن را حالتی از تغییر و جهش می دانست. استدلالش این بود که انسان می توانست کم بخواهد، و نگران مراحل گذرنده ی گوناگون چرخه ی کیهانی بزرگ حیات باشد.
طبیعی بودن و نحوه مواجهه با مرگ
گرایش آرمانی یانگ جو، حتی آن گاه که با بزرگ ترین راز، که راز مرگ است، روبرو شد در این سخنان آشکار است: «چون زندگی هست، بگذار بگذرد و راه طبیعی خود را دنبال کند. پس آن گاه جویای خشنودی کام ها باش و چشم به راه آمدن مرگ. چون مرگ نزدیک شود بگذار بگذرد و راه طبیعی خود را برود. سپس سر به خوشی بسپار و خوش باش... چه جای این اندیشه است که این زود است یا دیر؟»
احساساتی از این گونه یادآور اپیکور، فیلسوف یونانی، است که می گفت: «شناخت درست این حقیقت که مرگ را با ما نسبتی نیست، میرندگی زندگی را برای مان خوشایند می کند، بدین سان که آن [مرگ] تا بی نهایت ادامه نمی یابد، بل که ما را از آرزوی نامیرندگی آزاد می کند. سهمناک ترین همه ی بدی ها، یعنی مرگ، ما را چیزی نیست. چه آن گاه که ما هستیم مرگ نیست؛ و آن گاه که مرگ باشد ما نیستیم.»
پس انسان فارغ از بیم مرگ هیچ نگرانی ندارد الا که «به طور کامل از زیبایی های این جهان لذت ببرد و همه خوشی های حال را کامل کند.»
اندیشه اجتماعی و سیاسی: فردگرایی
یک نتیجه بایسته این استدلال یانگ جو آن است که انسان باید زندگی را همان گونه که پیش می آید بگذراند، آن را تحمل کند و بیشترین سود را از آن ببرد و غم چیزهای دیگر را نخورد. یانگ جو بر آن بود که هیچ قانون نامه ی اخلاقی و مقررات اجتماعی نباید در کار باشد که افراد را به خلاف میلشان دربند کند. چون خوشی تنها مقصود زندگی است، هیچ قانون اخلاقی یا مقررات اجتماعی که از بیرون تحمیل شده باشد نمی تواند ادعاهای مطلق آن را بی ارزش کند. هیچ چیز بدخواهانه و بد نیست به شرط آن که تشنگی فرد را برای خوشی ارضا کند. قانون ها و مقررات «بازدارنده ی خوشی» است و از این رو «سرچشمه دردناک ترین نگرانی» هستند.
«انسان ها همواره نگرانند چون کیفرها و پاداش ها به آنها هشدار می دهد و ترغیبشان می کند و آوازه و قوانین آنها را به پیش بر می انگیزد و به دور می راند... آن ها با سنجیدن آن چه می شنوند، می بینند، انجام می دهند و می اندیشند، خوشی بی واسطه را از کف می دهند و نمی توانند راه لذات حسی را باز کنند. آن ها چه تفاوتی با خونیان زنجیری دارند؟»
آرمان مرد بخرد بانگ جو، فرزانه نبود بلکه مرد دنیا بود که فقط به خوشی رو کرده و هیچ قانون و مرجع قدرت یا رسمی او را بازنداشته، پس، جامعه تنها مانع دانایی خواهد بود. این همان اندیشه ی برگشت به حالت سادگی بدوی مکتب دائویی محض است؛ یانگ جو آن را گام دیگری می دانست که برای جذب طبیعت ما لازم است.
پیداست که بهای این فردگرایی افراطی و خوددوستی، ویرانی کشور و نهادهای مستقر، مرجع قدرت و قراردادها است. این البته راه بسیار ساده ی حل مشکل های بغرنج جهان است. لیکن ما چون به دردسری که مردم جویای سلطه و بهره کشی به وجود آورده اند نگاه کنیم، تعلیم های یانگ جو درباره ی فردگرایی ناب دست کم وسوسه ای بسیار جالب است.
بررسی تعالیم و نظام تفکر یانگ جو
شالوده ی تفکر یانگ جو بر خوشی کل نهاده شده است. چیزهای دیگر همه صرفا کوششی است در تعبیر تصور خوشی. در تحول این آمزوه است که نقائص نظام یانگ جو آشکار می شود. نخست آنکه یانگ جو بر آن است که خوشی باید مثبت باشد، چیزی باشد ساخته ی کوشش های انسانی برای خشنودی امیال انسان. از مشکلات اصلی یکی این است: تا امیال هست کشمکش آن ها هم هست. از این رو برای ارضای امیال باید از میان آن ها دستچین کرد. یانگ جو گویا به انتخاب میان خوشی های در دسترس و خوشی های دور از دسترس می پردازد، که انتخابی است میان یک خوشی جسمی و یک خوشی روانی. ولی، مشکلات همچنان به جاست. یانگ جو می گوید حتا اگر ما باید خوشی نزدیک را به خوشی دور، خوشی تن را به خوشی روان ترجیح دهیم، باز هم میان امیال و میان افراد تضاد هست. چنین می نماید که یانگ جو این را ندیده می گیرد. او نمی کوشید میان امیال انسان و ارضای آن ها توازنی برقرار کند، بلکه فقط طالب ارضای کامل بود. در نتیجه، نظر اخلاقی او در یک ضد ریاضت قوی و نامتوازن پایان می یابد.
دیگر آن که یانگ جو خوشی هایی را می خواهد که بی واسطه تحقق یابد نه آنهایی را که تنها با وسائل نامستقیم حاصل می شود. اما خوشی، که بی واسطه بودنش چندان مهم نیست، به خودی خود یک هدف است. شاید وسیله ی رسیدن به این هدف گاهی سنجیده و خسته کننده باشد. آن ها که می کوشند به هدفی برسند اما از خودگذشتگی ندارند فقط خود را انکار می کنند. کاملا از این جاست که اپیکوریان می کوشیدند آموزه ی سیرنایی را تغییر دهند، چه این ها بر آن بودند که تنها هدف تحقق پذیر زندگی نبودن درد است و آرامش جان، که خود خوشی به شمار می آید. یانگ جو به هیچ رو نیکبختی منفی زندگی را ندیده نمی گیرد، چرا که می گوید: «از زندگی بهره گیر و آسوده باش، چه آن ها که راه بهره بردن از زندگی را می دانند بینوا نیستند و آن که در آسایش زندگی می کند نیازی به ثروت ندارد.»
به رغم این روح اپیکوری، شیوه ی استدلال یانگ جو باری خوشباشی این است که خوشی مثبت قوی تر و شدیدتر از خوشی منفی است. آرمان یانگ جو درباره ی نیکبختی نه بر بنیاد بازگشت «بهشت گمشده» نهاده شده بود و نه بر یقین بیمرگی، بلکه مبتنی بود بر بهره مندی از کامگاری در این جهان و این زندگی. اگر این گونه زندگی واقعیت می یافت، انسان ها در حالتی می بودند که نه به گذشته ایمان داشتند و نه به آینده امیدی؛ آن ها تنها از حال بهره می بردند و چشم به راه فرا رسیدن مرگ بودند. این شاید حالت خوبی باشد، اما تا حدی افسرده کننده است. نظر او درباره ی جهان به بدبینی ملایمی آمیخته است، و چنینند بیشتر کسانی که «خوشی» آرمانشان است. این تعلیم با کوشش اخلاقی کنفوسیوس و ریاضت کشی موزه، سخت در تضاد است. گرچه بدبینی لطیف یانگ جو نتوانست با نیازهای مصرانه ی زندگی عملی و روزمره روبرو شود.
منـابـع
فانگ يو لان- تاریخ فلسفه چین- مترجم فريد جواهر كلام- صفحه 156 تا 163
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها