نگاهی به زندگی و تعالیم سیون زه در سنت کنفوسیوس (انسان شناسی)

فارسی 4694 نمایش |

سیون زه

سیون زه در عین حال که روشنگر اصول کنفوسیوس بود نقاد منسیوس هم بود. اگر منسیوس را نماینده ی جناح ایده آلیست مکتب کنفوسیوس بدانیم، سیون زه را می توان نماینده ی جناح رئالیست آن دانست زیرا که بر نظارت اجتماعی و ناتوانی سرشت انسان تأکید و اصرار می ورزید. می بینیم که سیون زه با آن که هواخواه پرشور سنت کنفوسیوسی است کارها و امتیازات دولت را ارج می نهد، از این رو پیروان مکتب قانون هواخواه او بودند، این ها در عهد پادشاهی شی هوانگ دی (اولین امپراتور سلسله ی چین) به بزرگ ترین پیروزی خود رسیدند. اهمیت اصلی سیون زه در این حقیقت است که او نه تنها چکیده ی اندیشه های کنفوسیوس را داشت بلکه بهترین اندیشه ی مکاتبی چون دائو و قانون و حتی مکتب مو را در تعلیم های خود جذب کرده بود. او با این کار دستاوردهای فکری پیشینیان را در خلاق ترین دوره ی آن ها برای آیندگان خلاصه کرد.

زندگی
نام اصلی سیون زه، کوانگ بود، لیکن به سیون چینگ هم معروف بود. از مردم امیرنشین جائو در کناره های شانسی بود، و از همین راه بود که هون ها و ترک ها و مغول ها پا به چین نهادند. تاریخ تولد و مرگ او دقیقا روشن نیست، اما زندگی فعال او بیشتر در قرن سوم ق. م گذشت. او هم چون فیلسوفان دیگری چینی سخت دلبسته ی حکومت خوب بود، اما در عصری می زیست که آشوب سیاسی و اجتماعی در همه جا حکمفرما بود.
راه و رسم زندگیش به شیوه ی کنفوسیوسی می مانست. با افسوس خوردن بر انحطاط زمانه، به کار اصلاح اجتماعی و سیاسی روی آورد. نخست جویای آن بود که با شرکت در سیاست و علم کردن نمونه ای از حکومت خوب و هم با تعلیم به جوانان مقصودش را مؤثر کند، که توفیقی نیافت. لیکن خوشبین ماند، و بر این ایستاد که انسان می تواند خود سرور سرنوشت اجتماعی خویش باشد.
آموزش و شخصیت کنفوسیوس والاترین انگیزه ی فکری و الهام بخش همه ی اندیشه ی او بود. می گفت:
«کنفوسیوس انسان دل و خردمند بود؛ نابینا نبود، پس، دائو را دریافت و حق داشت که همسنگ شهریاران باستان باشد.» (نقل قول های این نوشتار همه از سیون زه آورده می شود)
اما او از بنیاد با منسیوس تفاوت داشت و آموزه ی منسیوس را درباره ی نیک بودند فطری سرشت انسان رد می کرد. استدلالش این بود که سرشت انسان بد است و این از زوال سیاسی و اجتماعی پیدا شده است. و در مفهومی که سیون زه از آسمان داشت به سوی دائوی ناشخص گونه و طبیعت گرایانه ی دائویی ها بسیار گرایش داشت. می گفت آسمان چیزی جز قانون تغییر ناپذیر طبیعت نیست.
«ستارگان می گردند؛ خورشید و ماه به تناوب می درخشند؛ چهار فصل در پی همدیگر می آیند؛ یین و یانگ به دیگرگونی خود ادامه می دهند؛ باد و باران همه جا پراکنده می شود، همه چیز نیاز به هماهنگی دارد و هر چیزی زندگی خاص خود را دارد.»

شاگردان در آثار
سیون زه مربی طراز اول بود. از شاگردان او دو تن بیش از دیگران نامور شدند. یکی لی سو که نخست وزیر اولین امپراتور سلسله ی چین شد، و دیگری «هن فی زه» که قانون گرای مشهوری بود. این دو از یک حکومت استوار و معتبر و نیرومند، و هم از قوانین به صورت چارچوب نظم اجتماعی، حمایت می کردند. نتایج نظرهای این دو در اقدامات محکمی دیده می شود که فتوحات سلسله ی پرقدرت چین را در یک کل اداری و فرهنگی یگانه کرده است. آموزه های شاگردان سیون زه سبب شد که بعضی از دانشمندان کنفوسیوسی او را متهم کنند که ا خود، گرچه در شمار کنفوسیوسی ها است، راه را برای پیروزی قانون گرایان هموار کرده است، و این در «کتاب سوزان» سال 213 ق م به اوج خود می رسد. سیون زه در 238 ق م درگذشت.
تعالیم سیون زه در کتابی همنام او نگهداری شده است. این کتاب در آغاز مرکب از سیصد و بیست و دو گفتار بود، اما بعدا ویراسته و فشرده شد. شماره ی گفتارهای ویرایش معیار یانگ جینگ، از سلسله ی تانگ، سی و دو گفتار است.

نظریه ی سرشت انسان

سیون زه اقتدار الهی را نفی و بر نظارت انسانی تکیه می کرد. اهمیت بیش از حد ساخت موروثی را در سرشت انسانی نفی و بر تأثیر تربیت اکتسابی تأکید می کرد. سیون زه سرشت انسان را چنین تعریف می کند: «سرشت آغازین را که آسمان داده است نه می توان آموخت و نه به سعی حاصل کرد... چیزی که پدید آورده ی انسان است و می توان آموخت یا به سعی حاصل کرد اکتسابی خوانده می شود.»
بدین ترتیب، سرشت آغازین که آسمان داده است، مسأله انتخاب انسانی نیست، بلکه رشدی ناگزیر و طبیعی است که قصد انسان سهمی در آن ندارد. اما تربیت اکتسابی کار سنجیده ی انسان است که در آن وسیله های ما می تواند با هدف های مطلوب سازگار شود. سیون زه این تعریف را به صورتی سنجیده تر این گونه توضیح می دهد: «اکنون بیایید نگاهی به سرشت انسان بیفکنیم. آن چه چشم بتواند ببیند و گوش بتواند بشنود سرشت انسان است. هرچه بتوان دید به چشم وابسته است و هرچه بتوان شنید به گوش. پس آن چه را چشم می بیند و گوش می شنود نمی توان آموخت.»
همو جای دیگر می گوید: «سرشت آغازین ماده ی خام آغازین است؛ آن چه به ترتیب اکتسابی بسته است کمالی و تهذیبی پدیدآورده ی فرهنگ است. اگرسرشت آغازین نبود، چیزی نبود، که تربیت اکتسابی بدان افزوده شود. اما بدون تربیت اکتسابی هم سرشت آغازین نمی توانست خود به خود زیبا شود.»

انواع کنش های روانی و ارتباط آنها با تربیت
به نظر سیون زه، کنش روانی بر دو گونه است: ساده و پیچیده. ساده که، ساخته ی چشم و گوش است. این کنش ها به سرشت آغازین وابسته است. کنش های دیگر پیچیده و وابسته به انتخاب انسان و در حوزه تربیت اکتسابی است. چون کنش های پیچیده در کنش های ساده به وجود می آید، کنش های ساده می تواند ترکیب شده پیچیده شوند. به این دلیل، سیون زه استدلال می کند که سرشت انسانی (که آسمان داده است) می تواند از طریق اثرات محیط و تجربه پیشرفت کند تا شخصیت مهذب را بسازد: «پس، فرزانه سرشت آغازین را به پیش می برد و تربیت اکتسابی را نمایان می کند. چون تربیت اکتسابی وجود داشته باشد قواعد آیین و درستکاری هم وجود خواهد داشت. چون قواعد آیین و درستکاری وجود داشته باشد اقدامات قانونی هم وجود خواهد داشت. همه ی این نهادهای اجتماعی را فرزانه بیان کرده است. اما فرزانه هنوز به توده ی مردم می ماند. او در سرشت آغازینش به توده ی مردم می ماند، و در تربیت اکتسابیش در مقابل آن ها است.»

تأثیر محیط بر تربیت و سرشت انسانی

بدین ترتیب، سیون زه تفاوت های فردی را باز می شناخت و آن ها را به اثرات محیط و تجربه نسبت می داد. می گفت: «انسان هرچند که خوب است و جانش دلیل ها را باز می شناسد، باز باید نزد آموزگاران خوب شاگردی و با دوستان خوب همنشینی کند. از آموزگاران خوب، هنر یائو، شون، یو و تانگ [چهار فرزانه شاه داستانی] را می شنود. در دوستان خوب، سلوک وفاداری، امانت، شرافت و پاکدامنی را می بیند. او از این حقیقت آگاه نیست که در دل خود انسان دلی و درستکاری را تصدیق می کند. اگر با رفیقان بد همنشینی کند، هرچه بشنود همه چیزهای بد، و هر چه ببیند همه گونه شهوت است. پس، او از این حقیقت آگاه نیست که کیفر سنگینی را بر شخص خود تحمیل می کند.»
سیون زه محیط را با فدا کردن سرشت آغازین انسان می ستود. هر خوبی که محیط به دست آورده باشد، آن را با پیروزی بر سرشت آغازین انسان به دست آورده است. پس (و در تضاد مطلق با منسیوس) سرشت انسان از بنیاد بد است. هنر یا فضیلت نتیجه ی ساختگی تربیت است؛ عیب، ثمره ی خودانگیخته ی سرشت انسان است. سخنان زیر چکیده ی استدلال سیون زه در این زمینه است: «اکنون نگاهی به سرشت انسان بیفکنیم انسان ها بنابه فطرتشان میل به سودجویی دارند. چون این میل را دنبال کنند می کوشند همه چیز را غصب کنند بی آن که به شرم و دوراندیشی توجه داشته باشند. انسان ها بنابه فطرتشان رشک و کینه می ورزند. چون این میل را دنبال کنند، بی توجه به وفاداری و امانت ویرانی دیگران را می جویند. انسان ها بنابه فطرتشان شهوات گوش و چشم و میل به موسیقی و زیبایی دارند. چون این شهوات را، بی توجه به آیین و درستکاری، فرهنگ و خرد دنبال کنند ستم ها می کنند. بدین سان، چون لگام طبیعت فطری خود را رها و احساس های خود را دنبال کنند ستیزه می کنند و می ربایند، کارشان به مخالفت با فرهنگ و آشفتن خرد می انجامد؛ و در خشونت به اوج می رسند. تنها تحت بازدارندگی قانون و نفوذ آیین و درستکاری است که انسان ها با شرم و خرد همداستانی می کنند و به نظم سر می سپارند. از این مقدمات، نیک روشن است که انسان به گوهر بد است، و اگر خوب است خوبیش از تربیت اکتسابی است.»
استدلال سیون زه بر بنیاد این نظریه نهاده شده است که انسان به طور فطری به هوش آراسته است و این هوش به او توانایی می بخشد که مواد خام سرشت خام خود را از طریق یک فرایند تربیت به یک شخصیت بالغ و مهذب بدل کند: «هر مرد کوچه و بازار قابلیت شناختن انسان دلی و درستکاری، فرمانبرداری از قوانین و درستی و وسائل انجام دادن این اصول را داراست. پس آشکار است که او می تواند یو [فرزاه شاه] بشود.»
آن جا که منسیوس می گفت هر کسی می تواند یائو یا شون [فرزانه شاهان] شود چون که نهادش نیک است، سیون زه استدلال می کرد که هر انسانی می تواند به همین سطح برسد چون که فطرتا هوشمند است. چیزی که انسان به آن نیاز دارد هماهنگی با قوانین آیین و درستکاری است.

نظریه ی میل

هر چند اندیشه ی مرکزی نظام سیون زه نظر او درباره ی سرشت انسان است اما این نظریه خود بر شالوده میل یا خواهندگی نهاده شده است. سیون زه میل را با این سخن توضیح می دهد: «انسان زندگیش را با امیال آغاز می کند، نباید برای میل کوشید بلکه، آسمان داد است.»
چون میل یا خواهندگی طبیعی ترین و عمومی ترین جنبه ی سرشت انسان است، آن را نه می توان یکسره کنار گذاشت و نه به آسانی ارضا کرد. سیون زه این عقیده را که اولین علت همه ی بدی ها میل است تأکید می کرد. اما چون میل بسیار طبیعی و نهادی است نمی توان از آن چشم پوشید. پس، راز گذراندن یک زندگی با هنر در واداشتن درست میل به کردارهای آیین و موسیقی و دل است. به عبارت دیگر، میل انسان باید با آیین نظم یابد، با موسیقی متعادل و با دل (به معنای عامل اندیشنده و دریابنده و آگاهی دارنده) تعقلی شود. این جا میان نظام های کنفوسیوس و سیون زه می توان همانندی آشکاری مشاهده کرد: آیین و موسیقی در هر دو برجستگی دارد. اما اندیشه ی سیون زه (از اندیشه ی کنفوسیوس) در یک چیز دور می شود و آن تأکید بر دل یا جان است.

نظم دادن به امیال به واسطه آیین
میل انسان باید با آیین نظم یابد:
«آیین از کجا پیدا می شود؟ جواب این است که انسان زندگیش را با امیالش آغاز می کند. تا این امیال ارضا نشود او نمی تواند از جستجوی ارضای آنها دست بردارد. چون این جستجو بی اندازه یا بی حد باشد ستیزه به پا خواهد شد. چون ستیزه باشد بی نظمی هست. چون بی نظمی باشد همه چیز پایان می یابد. شهریاران باستان از یک چنین بی نظمی بیزار بودند، از این رو برای محدود کردن امیال و برای تربیت امیال انسان و هدایت جستجوی او برای چیزها آیین و درستکاری را بنیاد نهادند.»
به سخن کوتاه، آیین سه کار می کند: محدود کردن امیال انسان تا آن جا که او را نیازی به این کوشش نباشد که «همه چیز را غصب کند»؛ دوم، تربیت امیال انسان تا ستیزه ای به پا نشود.
پس این نه تنها توصیه کردنی بلکه الزامی است که هر کسی باید در ارضای امیالش حدی بپذیرد. مهم ترین کار آیین این است که چینین حدی بنیاد نهد تا نه کسی بخواهد که ستم روا دارد و نه هیچ کس از طریق حق و وظیفه دور افتد.

تعادل امیال به واسطه موسیقی
امیال انسان را باید با موسیق متعادل کرد: «موسیقی بیان شادی است که یک بخش پامال نشدنی عاطفه آدمی است. انسان ها نمی توانند شاه نباشند، و شادی همیشه در آواز می شکفد و در حرکت به تجلی در می آید... اگر این تجلی درست هدایت نشود، نتیجه اش همیشه سرکشی خواهد بود. از این رو، شهریاران باستانی موسیقی یا و سونگ [دو بخش سرودنامه] را ساختند، تا اصوات آن بیان شادی باشد و سرکشی برنینگیزد... و ساختن آهنگ و سازبندی آن باید اندیشه های خوب را الهام بخشد و پندارهای بد را سرکوب کند.»
در این راه، موسیقی، همراه با آیین، نیروی تربیتی نیرومندی است که می تواند در دل های مردمان نیکی برانگیزد و بدین سان آن ها را از نفوذهای بد باز دارد. باز، به زبان سیون زه: «موسیقی، آن گاه که در معابد نیاکان نواخته شود، در میان پادشاه و وزیران او الهام بخش احساس احترام است؛ چون در اندرون خانه ها نواخته شود احساس محبت را در میان همسران و شوهران [به وجود می آورد]؛ چون در میدان های روستا نواخته شود احساس دوستی را در میان توده ی مردم [به وجود می آورد]. پس، موسیقی یگانه می کند تا هماهنگی برقرار کند، مقایسه می کند تا نت هایش را غنی کند و سازبندی می کند تا زیبایی بیافریند. در حالی که در یک سو می رود، دیگرگونی های بی شمار را نظم می بخشد.»
تفاوت میان اعمال آیین و موسیقی در این است که آیین اعمال انسان را منظم و رفتار بیرونی او را تربیت می کند، اما موسیقی امیال انسان را متعادل و احساس درونی او را تربیت می کند. از این رو سیون زه می گفت: «موسیقی هماهنگی همیشگی است؛ آیین، نیک رفتاری تغییر ناپذیر است. موسیقی یگانگی و هماهنگی برقرار می کند، آیین تفاوت و تمایز را حفظ می کند.»

ارضای امیال به واسطه دل
بنابر سیون زه، تمام امیال اگر منقاد عقل نشود به ستیزه خواهد انجامید. آن چه عقل را نگاه می دارد دل است و از این رو دل، انسان را در ارضای امیال یاری می کند: «... [انسان] با فرمان بردن از دل در ارضای امیالش میانه رو است.... چون دل انسان با عقل هماهنگ شود، نظم به وجود می آید خود اگر امیال بسیار باشد. از سوی دیگر، هم به فرمان دل است که امیال اگر ارضا نشود آزارنده می شود. چون دل انسان خلاف عقل رفتار کند، بی نظمی پیدا می شود، خود اگر امیال او اندک باشد.»
بدین ترتیب، کار دل فقط اندیشیدن نیست بلکه پرداختن به حق و باطل، به معنای اخلاقی آن، هم است. چون عقل دل را برانگیزد، امیال منقاد نیست انسانی می شود. اما چون غالبا امیال دل را تیره می دارد، از این رو سیون زه معتقد است که صفای دل پیش شرط حصول به حقیقت و خیر است. در این نکته سیون زه پیشنهادی دارد که بیش از هزار سال بعد از او بر فیلسوفان دوره ی سونگ، یعنی نوکنفوسیوسی ها، سخت تأثیر خواهد نهاد.

منـابـع

فانگ يو لان- تاریخ فلسفه چین- مترجم فريد جواهر كلام- صفحه 201- 214

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد