متفکران الهیاتی یهود در قرن چهاردهم (پولگار و یوسف کاسپی)
فارسی 5473 نمایش |زندگی و اندیشه های الهیاتی اسحاق پولگار
اطلاعات در مورد اسحاق پولگار بسیار کم است. او منتقد اصلی أونر برگوسی بود. پولگار در مهم ترین اثرش، تکیه گاه ایمان، از دیگر نوشته هایش همچون تفاسیری بر سفر پیدایش، کتاب جامعه سلیمان و مزامیر داود، تحقیقی درباره اخلاق و رساله ای در نقد نجوم نام می برد.
اثبات برتری یهودیت با دلایل عقلانی
گویا مدت کوتاهی پس از اینکه اونر به مسیحیت تغییر دین داد، رساله ای برای پولگار فرستاد که آن را در شرح دیدگاه های خود پیرامون مسیحای موعود نگاشته بود. پولگار در جوابیه ای به اونر تلاش می کند تا برتری یهودیت را با دلایل عقلانی اثبات کند. به نظر او، انسان ها نه فرصتی برای کسب آگاهی و شناخت در مورد حقیقت نهایی دارند و نه رغبتی. به همین دلیل، تورات به اسرائیل ارزانی شد تا آنها را از دیگر ملل متمایز سازد. آنهایی که فرمان های الهی را رعایت کنند می توانند به حیات جاودانه نایل شوند. سپس پولگار در ادامه می گوید، مسیحای موعود برای رهایی قومش در نظر گرفته شده است. پس از آنکه پولگار این جوابیه را موسوم به رساله کفریات در سراسر اسپانیا منتشر ساخت، اونر در رساله ای با عنوان ابطال و رد کفرگو به او پاسخ داد. پولگار در کتاب تکیه گاه ایمان سعی می کند تا استدلال های اونر را پاسخ گفته و عقلانیت یهودیت را مدلل گرداند.
این کتاب که به پنج بخش تقسیم شده است، وصف پنج دسته از منتقدان دین راستین را طبق برداشت پولگار بیان می کند: جاهل، شکاک، طالع بین، قبالایی و کافر. در بخش اول این کتاب، پولگار به دنبال اثبات برتری یهودیت است. پولگار با استفاده از تعریف سنتی عقل نظری و عقل عملی اظهار می دارد تورات انسان ها را قادر می سازد تا در سه سطح رشد یابند: 1. رشد از نظر اخلاقی از راه تعلیم تقوا و پارسایی؛ 2. رشد از نظر استعداد اجتماعی به واسطه فراهم ساختن قوانین عادلانه برای او؛ 3. رشد از نظر عقلانی به واسطه اعطای شناخت حقیقی به انسان ها برای بقای نفوسشان. سطح سوم رابط میان علم نظری و نیاز سیاسی و نیز میان حقایق فلسفی و دغدغه های اخلاقی و اجتماعی است.
ویژگی های سیاستمداران بزرگ
یکی از فصول این نوشته به تعریف سیاستمداران بزرگ اختصاص یافته است. چنین فردی از لحاظ ساختار جسمانی کامل بوده، درک صحیحی دارد؛ همچنین او باید حافظه خوبی داشته باشد. وی باید واجد درکی شهودی از امور مخفی، بیان فصیح، توانایی تعلیم، عشق به حقیقت و بیزاری از باطل باشد. چنین فردی از لذات جسمانی بی بهره است و نسبت به امور دنیوی منتقد و تیزبین است. او به طور ذاتی دوست دار عدالت بوده، از شرارت و بدی متنفر است، و اراده قاطع و مصممی دارد.
به نظر پولگار، موسی بیانگر چنین نمونه ایده آل و آرمانی است: «بر ما لازم است معتقد باشیم که تمام این ویژگی های برجسته در موسی وجود داشت، زیرا نفس او از دنیا کنار گرفته بود و از ماده آن جدا شده و و از آن بیزار بود. (نفس موسی) قوانین طبیعت را تغییر داده بود و همان طور که صور مفارق بر اساس اراده شان ماده را تغییر می دهند، او معجزات مشهور را انجام می داد. موسی هر زمان که اراده می کرد از غیب خبر می داد، و همه این توانایی ها به سبب آن بود که همیشه با موجودات روحانی در ارتباط بود و موجودی الهی و کامل شده بود.»
معجزات
پولگار به دنبال توصیف زندگی واقعی، که از بین رفتن بدن و تمام لذات مادی از لوازم آن است به موضوع معجزات اشاره می کند. از دیدگاه او، نظم طبیعت بهترین دلیل برای اعتقاد به خدا است، اما معجزات، همان گونه که موسی دریافت، برای توده های غافل ضروری است. اگر موسی عقل آنها را کامل می دانست، برای آنها بیان می کرد که با عمل به دستوراتی که برای سعادت بشر است، و اجتناب از اموری که تحریم شده و برای بشر مضرند، زندگی ابدی در جهان واپسین به آنها اعطا خواهد شد و این دلیل بهتری بود برای اینکه به خدا و بنده او، موسی، معتقد شوند. در قسمت پایانی این بخش، نبوت های مربوط به مسیحای موعود بر اساس نقد اونر از ایمان بررسی می شود.
رابطه فلسفه و دین
در بخش دوم این اثر، گفتگوی میان یک فیلسوف جوان و فرد کهنسالی که نماد دین است ارائه می شود. در این گفتگو، فرد کهنسال دلایل سنتی در دفاع از دین اقامه می کند، اما فیلسوف به شیوه متفاوتی استدلال می کند. به نظر او، فرمان های الهی مطلوبیت ذاتی دارند؛ یعنی در صورت مراعات آنها از سوی بشر، خدا به هیچ وجه منفعتی نمی برد. پاداش پیروی از این دستورها خیر و سعادتی است که از مراعات آنها حاصل می شود. آنگاه فیلسوف از اعتقاد به قدرت سحرآمیز حروف عبری انتقاد می کند. از نظر فیلسوف تفاوتی اساسی میان دین و علم وجود دارد؛ فیلسوف و پیامبر قادرند به حقیقت الوهی دست یابند، اما فیلسوف با استفاده از عقلش می تواند رابطه علی میان عقول غیر مشهود و عالم مشهود را دریابد.
از سوی دیگر، پیامبر از چنین روابطی آگاهی ندارد، زیرا فیض الهی تنها به قوه خیال او می رسد. به همین دلیل حکیم برتر از پیامبر است. فردی که برای داوری میان فلسفه و دین برگزیده شده، پادشاه اسرائیل است. او مقرر می دارد که هر دو ادعا می تواند سازگار باشد. از نظر پونگار، فیض الهی واحد است، اما از دو راه مختلف به دست می آید: راه نخست، راه علوم نظری کامل است؛ راه دوم، راه دین کامل خدا است. ما به راه نخست محتاجیم، زیرا باید مبادی معقولات را که بخشی از موجودات و نیز بخشی از صور مفارقند، در نفس جایگیر سازیم؛ و نیز برای هدایت افعالمان به راه صحیح و معطوف ساختن فعلمان به سوی خیر و افعال نیکو به راه دوم نیازمندیم.
وی در ادامه می گوید علم و دین هر دو ضروریند. فیلسوف بدون دین همچون انسانی است که دور از جامعه در یک بیابان قرار گرفته است؛ او نخواهد توانست به تنهایی و بدون کمک دیگران زندگی کرده و دوام بیاورد. یک فرد دیندار بدون علم که تورات را تنها به خاطر خود آن می خواند، همچون گوسفند بدون چوپان است. او نمی داند چراگاهش کجاست. از این رو آنها (تورات و فلسفه) باید با دقت با هم متحد و پیوند بخورند. به نظر پادشاه، خطر واقعی را کسانی به وجود می آورند که مقداری منطق فراگرفته اند و اصول علم را در مورد دین به کار می برند. پادشاه می گوید دین و علم نه تنها متعارض نیستند، که کاملا با یکدیگر هماهنگند.
طالع بینی
بخش بعدی کتاب پولگار راه مقابله با اونر و طالع بینان را نشان می دهد. او در این فصل، توصیفی از طالع بین، یعنی کسی که می تواند توده عوام را تحت تأثیر قرار دهد، به دست می دهد. او با تکرار اعتراض ابن میمون بر طالع بینی، می گوید سیارگان هیچ نظارت و کنترلی بر عالم مادی ندارند.
رابطه اراده الهی و اراده انسان
به علاوه، پولگار تصور جبرگرایانه از پدیده ها را مورد انتقاد قرار می دهد؛ به نظر او، تمام پدیده ها ممکنند. او می گوید میان اراده الهی و انسان پیوند برقرار است: «به طور قطع، من به هیچ وجه معتقد نیستم که با شوق و اراده به تنهایی می توان هر چیزی را، هر چه باشد، به دست آورد، بلکه همان گونه که گفتم، اراده من در ارتباط با اراده خالق من است، و این دو اراده در یک آن با هم متحد می شوند، به طوری که اراده من جزئی از اراده او می شود و از این رو به واسطه او به کار واداشته می شوم؛ زمانی که اراده او بر انجام فعلی تعلق می گیرد، من نیز انجام آن را اراده می کنم. در تمام این موارد، ما تنها با افعال ارادی سر و کار داریم نه پدیده های طبیعی یا اتفاقی، زیرا در خصوص اینها من اراده و اختیاری ندارم. در مورد آنچه شما گفته اید مبنی بر اینکه اراده ام بدون آنکه متوجه شوم تعین می یابد و اینکه تمام افعالم ضرورتا ثابت بوده و بدون آنکه درباره آنها فکر کنم پیشاپیش مقدر شده اند، باید بگویم که تفکر یا رأی من سهمی واقعی در ایجاد آنها دارد.»
این نظر بر خلاف هر تجربه مشهودی است و امور ممکن را از طبیعت امکانی آنها می اندازد. به نظر پولگار، خدا از آنچه آزادانه انسان ها در آینده انتخاب می کنند آگاه است، زیرا در همان زمانی که انسان ها آن امور را انتخاب می کنند، خدا نیز آنها را برمی گزیند. اما خدا علم ازلی اش به این اراده را به پیامبران منتقل نمی کند؛ بلکه آنچه منتقل می کند یک شناخت احتمالی از جهانی است که به پیامبر اجازه می دهد تا کم یا بیش احتمال واقعه ای را که اتفاق می افتد، برای خود حدس بزند: «به یمن فیضان عقل فعال بر قوه خیال پیامبر یا غیب گو، یا به یمن نوری که عقل فعال بر قوه خیال آنها می تاباند، پیامبر یا غیب گو مراتب مختلف موجودات را می بیند و به آنها دست می یابد. او با قوه عاقله خویش به وجود علل اشیا پی می برد که مستعد وقوعند، یا اشیایی که بر اساس این علل موجود می شوند وقتی که این علل به یکدیگر نزدیک شده و قوه فعاله برای فعل و قوه منفعله برای انفعال آماده شوند، و یا زمانی که مشکلات و موانع از میان بردند و نابود شوند واقع می شوند. زمانی که پیامبر این مطلب را دریابد آن را اعلام می کند؛ اما به خاطر ماهیت امکان که از ازل در هر چیزی وجود دارد... این پیش گویی و این استعداد کسب آگاهی تا زمانی که اراده ضروری و الزام آور خدا حاصل شود، وجود چیزی را ضروری و الزامی نمی کند.»
پس از این تبیین، بخش چهارم کتاب نامعقول بودن و بی معنایی اعتقادات و داستان های افسانه ای را مورد بررسی قرار می دهد؛ بخش پنجم شامل گفتگویی میان مردگان و زندگان درباره جاودانگی نفس است.
زندگی و اندیشه های الهیاتی یوسف کاسپی
یوسف کاسپی، در سال 1279 در لارژانتیه متولد شد و در تاراسکون ساکن شد، و اغلب در سفر بود. جهت افزایش دانش خویش به آرل، آراگون، کاتالونیا، مایورکا، مصر و شهر فاس [در شمال آفریقا] رفت. از بین سه فرزند او، پسر بزرگترش به نام ابا ماری در بارسلونا ساکن شد و دختر او در پرپینیان زندگی کرد، و پسر کوچک تر، سلیمان، در تاراسکون زیست. ظاهرا کاسپی سی اثر تألیف کرد، که بیشتر شامل شرح هایی بر کتاب مقدس، دلالة الحائرین ابن میمون و رازهای تفاسیر ابن عزرا می شود. علاوه بر این، تعدادی تحقیق در مورد دستور زبان عبری نگاشته است.
توصیه های اخلاقی
حوزه علایق فکری کاسپی در توصیه های اخلاقی که برای فرزند خویش سلیمان نگاشته انعکاس یافته است؛ کاسپی در آن اثر، آنچه به اعتقاد او یک برنامه مطلوب جهت مطالعه یک فرد جوان است، مطرح می کند: «امروز تو دوازده ساله شده ای. دو سال دیگر دانش آموز سخت کوش کتاب مقدس و تلمود باش؛ هنگام چهارده سالگی ساعات منظم ثابتی را جهت مطالعات قبلی اختصاص بده، و نیز قسمت مفیدی از وقتت را به ریاضیات اختصاص ده؛ ابتدا کتاب حساب ابن عزرا، سپس هندسه اقلیدسی و آنگاه جداول نجومی فرغانی و (ابراهیم بن حیا) را مطالعه کن. علاوه بر این، اوقات مشخصی را به مطالعه کتب اخلاقی، که تو را به تمام خصلت های نیکو رهنمون می شود، اختصاص ده، یعنی کتاب امثال و جامعه و رساله ای در میشنا به نام پدران به همراه تفسیر ابن میمون و مقدمه ای که او بر آن نوشته و مقدمه هایی که همین مؤلف بر مجمع القوانین خود نوشته است. همچنین کتاب اخلاق ارسطو را که خلاصه ای از آن را نوشته ام، مورد مطالعه قرار ده. کتاب مجموعه اندرزهای فلاسفه نیز موجود است. این درس دو سال وقت تو را می گیرد. سپس هنگام شانزده سالگی اوقاتی را به مطالعه کتاب مقدس، نوشته های الفاسی، موسای کوسیایی و مجمع القوانین معلم کامل (ابن میمون)، و نیز زمان زیادی را به منطق اختصاص بده. در این راه نیز باید دو سال دیگر را سپری کنی، که با محاسبه این دو سال، هجده ساله خواهی بود. سپس همه کارهای پیشین خود را مروری کن، و به مطالعه طبیعیات بپرداز.»
اهمیت مطالعات فلسفی و علمی
گرچه کاسپی بر اهمیت مطالعات فلسفی و علمی تأکید می کرد، ولی علاقه چندانی به مطالعه قوانین عبادی نداشت. حتی با آنکه کاسپی فرزندش سلیمان را به کسب آگاهی از تلمود و تفاسیر آن و نیز میشنه تورای ابن میمون تشویق می کند، ولی باز محدودیت های شناخت خویش از منابع حاخامی را بیان می کند: «برای تو، ای پسرم، اعتراف می کنم که اگرچه در جوانی ام بخش زیادی از تلمود را آموختم، ولی (به سبب گناهانم) دانشی از پوسقیم (محققان در شریعت) فرا نگرفتم. اکنون که پیر شده و مویم سفید گشته، اغلب با حاخام هایی جوان تر از خود مشورت می کنم. چرا باید از این عمل شرمنده و خجالت زده باشم؟ آیا یک انسان می تواند در هر شغلی مهارت داشته باشد؟»
شناخت زبان عبری
به رغم اینکه کاسپی در مورد پیچیدگی های شریعت یهود مطلع و آگاه نبود، ولی تأکید داشت که شناخت زبان عبری اهمیت اساسی دارد. وی در این باره می گوید: «اسقفی که در کشور ما مورد احترام بود و در کتاب مقدس تبحر داشت، روزی از من پرسید: چرا شما از پادشاهان، پاپ ها و اسقف ها می خواهید که وقتی وارد یک شهر می شوند نسبت به طومارهای تورات ادای احترام کنند، آن گونه که ما در برابر صلیب ادای احترام می کنیم؟... پاسخ من این بود: سرورم، تردیدی نیست در اینکه کتاب های ما برتر و مقدس تر از کتاب های شماست، زیرا این کتاب ها اول به زبان و خط ما به وجود آمد. و این هم به دو دلیل است: یکی اینکه کتب ما به خط خدا نوشته شده و به این زبان (عبری) به ما رسیده است.»
شناخت تاریخ
از نظر کاسپی، برای فرد محقق نه تنها منطق اهمیت اساسی داشت، بلکه شناخت تاریخ نیز مهم بود. او می گوید کتاب مقدس شرح احوال افراد واقعی است و باید آنها را در همان زمینه های جغرافیایی و تاریخی ایشان در نظر گرفت. بر این اساس، کتاب مقدس باید لفظ به لفظ تفسیر شود نه تمثیلی و استعاره ای. به علاوه، پدیده های تشریح شده در کتاب مقدس را باید وقایعی تاریخی دانست. برای مثال، تجلی بر کوه سینا، همان گونه که در تورات توصیف شده اتفاق افتاده است؛ و آن گونه که ابن میمون معتقد است، یک رؤیای نبوتی نبوده است.
چنین اعتقادی کاسپی را واداشت تا حکایات کتاب مقدس را در زمینه ای تاریخی و فرهنگی جا می دهد. تأکید کاسپی بر تاریخ موجب شد که او تعدادی از عبارات کتاب مقدس را بر اساس عادات و رسوم رایج که معتقدبود منعکس کننده عادات زمان های قدیم است تفسیر کند. از این رو، او پس از سفر به مصر چنین نوشت: «هنگامی که خدا به موسی می گوید: کفش هایت را بینداز (خروج، 3:5 که در آن فعل امر عبری شل به معنای «بینداز» آمده است)، و (در روت، 4:7) در ماجرای بوعز می گوید: شخصی کفش خود را در می آورد و (فعل شالف به معنی «بیرون در آوردن» آمده است) و در قضیه ازدواج مرد با بیوه بی فرزند برادر متوفای خود (تثنیه، 25:9) آمده است که زن باید کفش برادر شوهرش را بکند (که از فعل حالص به معنی «باز کردن و بیرون آوردن» آمده است) مردم کشور ما مقصود را نمی فهمند. در واقع در این کشورها (مصر) عادت مردم بر پوشیدن صندل های چرمی است که به پا نمی چسبند، و هنگامی که فردی بخواهد آنها را در بیاورد، کافی است که پایش را کمی حرکت دهد تا صندل خودش بیفتد. فعل شل در سفر تثنیه، 19:5 همین معنا را دارد، آنجا که می گوید آهن از دسته تبر می افتد. از سوی دیگر، زمانی که فردی کفش را با دست می کند از ماده شین، لامد، فه استفاده می شود، همان طور که در عبارت: "خنجر را بیرون کشید" آمده است. اما اگر کفش به پا چسبیده و با بند محکم شده باشد، از ماده حط، لامد، صادی استفاده می شود. مثل آنچه در لاویان، 14:40 آمده است: "آنها سنگ ها را می کنند" نیز در توضیح رسم یهودی ازدواج برادر با بیوه بی فرزند برادرش، آن گونه که بزرگان ما گفته اند، همین کلمه استفاده شده است.»
نبوت
نظر به چنین تأکیدی بر تاریخ، کاسپی استدلال می کند که کار پیامبر پیش گویی وقایع آینده است. او در این خصوص، بازگشت نهایی قوم یهود به موطن اجدادیش را مد نظر دارد. کاسپی می گوید یهودیان از آن رو که راه های الهی را رها کردند تبعید شدند؛ به عبارت دیگر، لزومی ندارد که این فاجعه را به تقارن حوادث آسمانی نسبت دهیم، بلکه تاریخ آمیخته ای از پیروزی ها و موفقیت ها است. و اما درباره قوم یهود؛ آنها زمانی در مصر در بند اسارت بودند و سپس با مداخله موسی رهایی یافتند. پس از تخریب معبد، کورش، پادشاه فارس، به آنها اجازه داد تا به بیت المقدس بازگردند. به همین ترتیب، سرانجام یک شخصیت تاریخی (شاید سلطان مصر یا پادشاه فرانسه) به آنها اجازه بازگشت به کوه صهیون را خواهد داد.
به رغم فضل و دانش و خلاقیت کاسپی، محققان زیادی او را مورد حمله قرار دادند. بعدها کالونیموس بن کالونیموس بن مئیر انتقادات تعدادی از مخالفان اهل سالون در پروانس، از جمله موسی اهل بوکر و سن آستروک اهل ناو را جمع آوری کرد. او نیز بر انتقادات از آثار کاسپی افزود و وی را به سبب عدم احترام به متن کتاب مقدس سرزنش کرد. به علاوه، او معتقد است تبیین تاریخی کاسپی از واژگان کتاب مقدس علمی نیست، زیرا هیچ راهی برای اثبات این مطلب وجود ندارد که آداب و رسوم اقوام شرق از زمان های قدیم تغییر نکرده باشد.
منـابـع
انجمن کلیمیان ایران- تعلیمات دینی و فرهنگ قوم یهود
دن کوهن شرباک- فلسفه یهودی در قرون وسطا- مترجم علیرضا نقدعلی- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1383
فردریک کاپلستون- دیباچه ای بر فلسفه قرون وسطی-ترجمه مسعود علیا- ققنوس- 1383
ویکیپدیا- دانشنامه آزاد
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها