مناسبات شیعه و معتزله (امامت)
فارسی 4577 نمایش |مقدمه
از مسائلی که درباره شیعه مطرح شده این مسأله است که شیعه در مسائل کلامی به شدت تحت تأثیر اندیشه های معتزله بوده و از خود استقلالی نداشته است. در مطالعه حاضر خواهیم دید که نه تنها چنین نبوده، بلکه عکس قضیه درست بوده، یعنی این معتزله بوده که تحت تأثیر افکار شیعی قرار گرفته اند. سیر بحث این چنین خواهد بود که ابتدا ضمن پرداختن به سیر تاریخی بحث، به آرا و برخی از متفکران مسلمان اعم از معتزله و اشاعره و نیز عدهای از متفکران مغرب زمین اشاره خواهیم کرد. سپس بیان خواهد شد که شیعه چگونه به صورت یک گرایش مستقل، از همان نخستین سالهای به وجود آمدن معتزله، از جهات گوناگون در برابر آنها صف آرایی کرده است و به نظر می رسد که شکستهای معتزله در همین مرحله زمینه ساز طرح تهمت تأثیرگذاری اندیشه های معتزله بر شیعه شد. درادامه بحث همچنین به طرح شواهدی خواهیم پرداخت که اثبات می کند معتزله تحت تأثیر شیعه قرار گرفته اند.
در اینجا باید دو نکته را متذکر می شویم:
1. اصل تأثیر و تاثر مسأله روشنی است، و نیاز به بحث ندارد که اگر اندیشه های مختلفی دریک جامعه مطرح شود، به صورت مستقیم یا غیر مستقیم در یکدیگر تأثیر خواهند گذاشت، ولی آنچه در بحث حاضر مطرح است، چیزی است فراتر از تأثیرات طبیعی؛ یعنی تأثیراتی که سبب جهت گیری کلی اندیشه های کلامی شیعه گردد، مورد بحث و نقد و در قرار می گیرد.
2. مراد از معتزله گرایشی است که در اوایل قرن دوم توسط واصل بن عطا پایه گذاری شده است (چون ممکن است پیشینه اعتزال را به دوره عثمان یا امام علی (ع) و یا زمانهای دیگر نیز برسانند که در اینجا مد نظر نیست).
ادعای محققان درباره تأثیر پذیری شیعه از معتزله را در زیر بررسی می نماییم.
نظر خیاط معتزلی
از نخستین کسان و شاید نخستین کس که مسأله تأثیر پذیری شیعه از معتزله طرح نموده، خیاط معتزلی م. 300 ه. است. او در کتاب انتصار خویش شیعه را به افکار مادی در باب خداشناسی متهم کرده و از قول آنها خداوند را دارای صفاتی چون: اندازه، صورت، حرکت و سکون، دوری و نزدیکی، سبکی و سنگینی و... دانسته و این چنین می گوید:
«اما جملة قول الرافضه فهو: ان الله عزوجل ذو قد و صورة و حد یتحرک و یسکن و یدنو و یبعد و یخف و یثقل... هذا توحید الرافضه باسرها الا نفرا منهم یسیراصحبوا المعتزله و اعتقدوا التوحید فنفتهم الرافضه عنهم و تبرات منهم فاماجملتهم و مشایخهم مثل هشام بن سالم و شیطان الطاق و علی بن میثم و هشام بن الحکم و علی بن منصور و السکاک فقولهم ما حکیت عنهم.» (الانتصار، ص 36) در عبارتی دیگر می گوید: «فهل علی وجه الارض رافضی الا و هو یقول ان لله صورة و یروی فی ذلک الروایات و یحتج فیه بالاحادیث عن ائمتهم الا من صحبت المعتزله فقال بالتوحید فنفته الرافضه عنها.» (همان، ص 214) و در قبال اینها اندیشه های معتزله را که ذکر می کند که برخاسته از تنزیه خداوند از صفاتی مادی و سلبی است و در خلال اندیشه های آنها آیات بسیاری را ذکر می کند، عبارت او در این زمینه چنین است:
«ان الله واحد لیس کمثله شی ء لا تدرکه الابصار و لا تحیط به الاقطار و انه لایحول و لایزول و لایتغیر و لاینتقل و انه الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و انه فی السماء اله و فی الارض اله و انه اقرب الینا من حبل الورید و ما یکون من نجوی ثلاثه الاهو رابعهم و لا خمسة الا هو ساد سهم و لا ادنی من ذلک و لا اکثر الا هو معهم اینما کانوا و انه القدیم وماسواه محدث و انه العدل فی قضائه، الرحیم بخلقه، الناظر لعباده و انه لا یحب الفساد و لایرضی لعباده الکفر و لا یرید ظلما للعالمین... و هذه الاقاویل الامة مجمعة علیها مصدقة قول المعتزله فیها.» (همان، ص 35 - 36)
جالب اینکه... ادعا می شود این اندیشه های اخیر را، خوارج، مفوضه، مجبره، مشبهه و اهل حدیث، همگی قبول دارند و گویی هیچ نزاعی بین اهل حدیث و معتزله نبوده، دوران محنتی در عصر مأمون و معتصم و واثق وجود نداشته، و نیز حسن بصری و واصل اختلافی نداشته اند و تنها شیعه بوده که در این مسائل اعتقادی به انحراف رفته است! چون ادعا این است که همه افراد امت سخنان معتزله را قبول دارند، اما شیعه مسیر انحرافی دیگری دارد!
نظر ابوالحسن اشعری، ابن تیمیه، بغدادی و ابن حزم
بعد از خیاط اولین کسی که این مطلب را به شیعه نسبت داد، (البته نه به صراحت خیاط) ابوالحسن اشعری است. نظر او ابتدا قول شیعه را در توحید همانند قول معتزله و خوارج دانسته و متکلمین متقدم آنها را بر قول تشبیه می داند، قول اشعری در این باره چنین این است: «الفرقة السادسة من الرافضه یزعمون ان ربهم لیس بجسم و لا بصورة و لاشبیه الاشیاء و لایتحرک و لایسکن و لایماس و قالوا فی التوحید بقول المعتزله والخوارج و هؤلاء قول من متاخریهم و اوائلهم فانهم کانوا یقولون ما حکینا عنهم من التشبیه.» (مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 105)
بعد از اشعری از کسانی که این بحث را دنبال کرد، ابن تیمیه است، نظر او این است که متکلمین شیعه در مباحث توحید و عدل هم رأی شیعه بوده و قدما آنها را به تجسیم متهم کرده و هشام بن حکم را اولین کسی می داند که در اسلام بر این رأی بوده است، رأی او در این باره چنین است: «و لکن فی اواخر الماة الثالثة دخل من الشیعه فی اقوال المعتزله کابن نوبختی صاحب کتاب الاراء و الدیانات و امثاله و جاء بعد هؤلاء المفید ابن النعمان واتباعه و لهذا نجد المصنفین کالاشعری لا یذکرون عن احد من الشیعه انه وافق المعتزله فی توحیدهم و عدلهم الا عن بعض متاخریهم و انما یذکرون عن قدمائهم التجسیم و اثبات القدر و غیره و اول من عرف فی الاسلام انه قال ان لله جسم هشام بن الحکم.» (منهاج السنه، ج 1، ص 16)
عبدالقاهر بغدادی نیز در کتاب الفرق بین الفرق عقیده هشام بن حکم به تجسیم خداوند را از ابن راوندی و جاحظ و ابوعیسی وراق نقل می کند، (ضحی الاسلام، ج 3، 268) که همه یا در طول عمر خویش و یادر دوره ای از آن، معتزلی زیسته اند و هم چنین دکتر علی عبدالفتاح حرف ابن تیمیه را تکرار می کند. (الفرق الکلامیه الاسلامیه، ص 158)
ابن حزم در الفصل همین نسبت را به شیعه می دهد و اظهار می دارد: «و جمهور متکلمیهم کهشام بن الحکم الکوفی و تلمیذه ابی علی الصکاک وغیرهما یقولوا بان الله تعالی محدث و انه لم یکن یعلم شیئا حتی احدث لنفسه علما و هذا کفر صریح و قد قال هشام هذا فی حین مناظرته لابی الهذیل العلاف ان لربه سبعه اشبار بشبر نفسه.» (الفصل، ج 5، ص 40)
ادعای محققان متأخر در این باره
در بین متاخرین از کسانی که همین سخن را تکرار می کند، احمد امین مصری است؛ نظر وی این است که این شیعه بوده که افکار خود را از معتزله کسب کرده و نه عکس آن، او در این باره می نویسد: «بعض الشیعه فیزعم ان المعتزله اخذوا عنهم و ان واصل بن عطاء من المعتزلة تلمیذ لجعفر الصادق و انا ارجح ان الشیعة هم الذین اخذوا من المعتزلة تعالیمهم.» (ضحی الاسلام، ج 3، ص 268) در کنار این قبیل نویسندگان مسلمان، برخی از خاورشناسان هم همین حرف ها را تکرارمی کنند به ویژه آنها که پیش فرضشان این است وجود شیعه به یک نزاع صرفا سیاسی و اجتماعی برمی گردد و علل دینی در پیدایش آن نقشی نداشته است. (مقدمه سید حسین نصر بر کتاب شیعه در اسلام از علامه طباطبایی)
مکدرموت در بخشهای مختلف کتاب اندیشه های کلامی شیخ مفید این مطلب را بیان کرده، من جمله بعد از نقل ناقص کلام ابن تیمیه می گوید: «از جهت توصیف نخستینی امامیان درست گفته است (که مشبهه بوده اند) ولی چون به بعضی از اسنادها در اواخر قرن سوم که تعلیمات مهمی از معتزله به عاریت گرفته بوده اند، اشاراتی نکرده، سخنی ناتمام است. مکدرموت در اصل اثر پذیری شیعه از معتزله با ابن تیمیه اختلافی ندارد.»
آدام متز نیز می نویسد: «از نظر عقاید و روش کلامی وارث معتزله است و کم اعتنایی معتزلیان به نقلیات از جمله مواردی است که با مقاصد شیعه می ساخت شیعه در قرن چهارم مکتب کلامی خاصی نداشت.» (تمدن اسلامی در قرن چهارم، ج 1، ص 78) در همین راستا، مونتگمری وات می نویسد: «امامیه از حیث بینش خیلی دور از بعضی معتزله نیستند و مثلا قرآن را مخلوق می دانند، لیکن روشن نیست که تأثیر معتزله دقیقا به چه صورت و از چه راهی بوده است.»
مسئله امامت: ملاک و مبنای استقلال فکری شیعه
نخستین وجه استقلال تفکر شیعی مسأله امامت است. با توجه به اینکه امامت جانشینی رسالت به جز در مسأله اخذ وحی می باشد، همین مسأله به تنهایی می تواند اختلافات فراوان دیگری به دنبال داشته باشد. برخی می گویند: شیعه تنها در مسأله امامت با معتزله مخالف هستند. به نظر می رسد که این نظیر آن باشد که گفته شود: اختلاف مسیحیان و مسلمانان در نبوت پیامبر اسلام است. در حالی که همین اختلاف نتایج بسیاری به دنبال دارد. اگر شیعه در برابر قیاس یا اجماع اهل سنت موضع گیری می کند یا به امر بین الامرین قائل است، همه از آن رو است که امام تبیین کرده است. پس صرف اختلاف در مسأله امامت به طور طبیعی مسائل فراوانی به دنبال دارد؛ چرا که اگر شیعه امامت را پذیرفت، نه فقط در باب اخلاق و احکام، بلکه در باب عقاید هم سخن امام را می پذیرد و برای همین مسائل استدلال و احتجاج می کند. لذا ضرورت دارد هر داوری که درباره شیعه صورت می پذیرد، با توجه به دیدگاه او در باب امامت طرح شود.
شیعه و بحثهای کلامی بعد از پیامبر
از آنجا که شیعه در زمان پیامبر یا بعد از رحلت آن حضرت شکل می گیرد و از طرفی هم دراقلیت قرار دارد و نیروی نظامی در اختیار ندارد که با آن در برابر مخالفان ایستادگی کند، معقولترین راه را در بحث و مناظره می جوید. لذا از همان زمان بحثهای کلامی را آغازمی کند، و از باب نمونه، در یک مناظره دوازده تن از شیعیان از جمله: خالد بن سعید، سلمان فارسی، ابوذر، مقداد و عمار بن یاسر... درباره امامت علی (ع) بحث نموده اند که امام صادق (ع) نتیجه آن را این گونه بیان می کند:
«فافحم ابوبکر علی المنبر حتی لم یجر جوابا ثم قال ولیتکم و لست بخیرکم اقیلونی اقیلونی فقال له عمر بن الخطاب انزل عنها... اذا کنت لاتقوم بحجج قریش لم اقمت نفسک هذا المقام و الله لقد هممت ان اخلعک واجعلها فی سالم مولی ابی حذیفه.» (احتجاج طبرسی، ج 1، ص 104) و همچنین احتجاجات سلمان فارسی و حضرت زهرا (س) درباره امامت.
ائمه شیعی و تربیت متکلم
علی رغم اینکه گفته می شود کلام شیعه در قرن چهارم یا زمان شیخ مفید شکل یافته است، ائمه شیعی در زمان خویش، هم متکلم تربیت می کردند و هم آنها را به بحثهای کلامی تشویق می نمودند. قیس بن ماصر از متکلمان شیعه است که قبل از تکوین معتزله، به دست امام سجاد (ع) تربیت شده است. (سفینة البحار، ج 2، ص 458؛ تاسیس الشیعه، ص 358) همچنین است هشام بن الحکم که بحثهای کلامی را از حضرت امام صادق (ع) آموخته است. حتی مخالفان هم می دانستند که اندیشه های متکلمان شیعه برگرفته از ائمه است. (برای نمونه ر. ک: توحید صدوق، ص 123 و 133؛ اصول کافی، ج 1،ص 79)
بحثهای متکلمان شیعه اختصاصی به امامت نداشته و در همه مسائل جاری بوده است؛ چنانچه سه اثر از آثار هشام بر رد ارسطو و ثنویان و اصحاب طبایع بوده است. (رجال نجاشی، ص 304) همچنین اینکه ائمه اصحاب خویش را به کلام تشویق می نمودند (رجال کشی، ص 276 و 277) و یا سخن به یونس (یا یونس لو کنت تحسن الکلام کلمته) خود حاکی از این است که ائمه خواهان آن بودند که اصحابشان علم کلام بیاموزند و به بحثهای کلامی بپردازند. (اصول کافی، ج 1، 171)
منـابـع
www. adyan. org
امام سجاد (ع)- صحیفه سجادیه- ترجمه: عبدالحمید آیتی- 1378
ابویعقوب کلینی- اصول کافى- جلد 1
شیخ صدوق- توحید صدوق
عبدالله جوادى آملى- الامام على بن موسى الرضا و الفلسفة الالهیه
ابن الندیم- فهرست
شبلى نعمان- تاریخ علم کلام- ترجمه سید تقى داعى گیلانى
هانری کربن- تاریخ فلسفه اسلامى
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها