شخصیت و اندیشه های الهیاتی شلایرماخر (زندگینامه)
فارسی 11555 نمایش |زندگینامه
فردریک دانیل ارنست شلایرماخر (1768 ـ 1834 م) فرزند یک کشیش ارتشی در سیلزیای شمالی بود. هر دو پدر بزرگ او روحانی مسیحی بودند و پدر او که دارای اعتقادات محکم پاک دینی بود، او را به دانشکده الهیات موراوی ها فرستاد تا این اعتقادات در او تقویت شود. روزی پدرش به او توصیه کرد که آثار کانت را بخواند تا بتواند به لیبرال ها جواب بدهد. شلایرماخر جوان آثار کانت را خواند، اما نتایج دیگری به دست آورد، حتی علیه زمینه پاک دینی خود عکس العمل نشان داد. در سال های بعد، شلایر ماخر خود را یک موراوی سطح بالا می دانست. در این مدت در افکار او دگرگونی های زیادی پیدا نشد و او تلاش می کرد که میان تجربه دینی پاک دینی انجیلی و مسیحیت مورد قبول روشنفکران زمان خود ترکیبی ایجاد کند. شلایرماخر پس از مدتی به عنوان عضو یک گروه بسیار معروف از نویسندگان و شاعران رمانتیک پذیرفته شد. این گروه به مخالفت با عقاید عقل گرایانه پیروان روشنگری برخاست و بر نقش تخیل، تصور و احساس تاکید نمود.
در این دوره شلایرماخر کتاب معروف خود درباره دین: «سخنرانی ها برای سخره گران تربیت شده» را در سال 1799 انتشار داد. شلایرماخر در برلین یکی از معروف ترین متفکران کشور خود شد. نقش عمده ای در تاسیس دانشگاه برلن در سال 1810 م داشت و بعد از آن هم دانشگاه الهیات زیر تسلط او قرار گرفت. مجموعه آثار شلایرماخر که بعد از وفاتش به زبان آلمانی انتشار یافت، سی جلد است که حدود یک سوم آن موعظه، یک سوم آن الهیات و یک سوم آن فلسفه است. بسیاری از آن ها را شاگردانش که سخنرانی های او را یادداشت می کردند برای اولین بار انتشار دادند. این آثار شامل کتابی به نام زندگی عیسی است، مهمترین کتاب او «ایمان مسیحی» نام داشت که برداشت جدید شلایرماخر از مسیحیت است.
فراسوی پارسایی گرایی و عقل گرایی
«جایگاه نخست در تاریخ الاهیات دوران اخیر به شلایرماخر تعلق دارد و همواره خواهد داشت، و وی هیچ هماوردی ندارد.» این سخن توانمندترین مخالف شلایرماخر است که بر آن بود تا موقعیت ممتاز او را از آن خود سازد. وی در ادامه می گوید: «اغلب گفته شده است که شلایرماخر هیچ مکتبی را بنیان ننهاد. اعتبار این ادعا را می توان با ذکر نام جانشینان وی در برلین، مانند آگوستین، کارل ایمانوئل نیچ اهل برمن، و الکساندر شوایزر اهل زوریخ تا حدی رد کرد. اما سخن مزبور بدین لحاظ درست است که شأن شلایرماخر فراتر از رقم زدن یک مکتب به نام وی است. آنچه او در سخنرانی خود در فرهنگستان علوم پروس با عنوان "چه اموری دست به دست هم می دهند تا انسانی بزرگ ساخته شود" درباره فردریک کبیر گفت، شامل خود وی نیز می شود: «او نه مکتبی را بلکه عصری را بنیان نهاد.»
این سخن کسی بود که معتقد بود شلایرماخر، «پدر کلیسای قرن نوزدهم»، دیگر در قرن بیستم عنوان پدر کلیسا را نداشت. کارل بارت در الاهیات پروتستان در قرن نوزدهم. فریدریش دانیل ارنست شلایرماخر (1768-1834) فرزندی برآمده از دو خانواده روحانی کلیسای کالونی بود (پدربزرگ و پدرش هر دو الاهیدان بودند، و مادرش دختر اشتوبنراخ، خطیب برجسته دربار بود). وی در سال 1768 در برسلاو (در لهستان کنونی) متولد شد و نامی که بر او نهاده شد، از نام فردریک کبیر گرفته شد که در دوره حکومت وی، پدر شلایرماخر به عنوان کشیش ارتش پروس، برای سربازان معتقد به اعتراف نامه کلیسای اصلاح شده (کالونی) خدمت می کرد. او جوانی بسیار با استعداد بود و از آنجا که امکاناتی در اختیار او بود، توانست از جهات متعدد تأثیرگذار باشد، هرچند بی گمان بر راست کیشی لوتری (که هنوز در برخی محافل نیرومند بود) تأثیر چندانی ننهاد.
طرفدار جنبش پارسایی گرایی
دانیل شلایرماخر تا پیش از این به خاطر پدر بزرگش طرفدار جنبش پارسایی گرایی بود. وی به عنوان واعظ کلیسای اصلاح شده در فرقه مکاشفه باوران، که شدیدا پارسایی گرا بودند، فعالیت داشت و سرانجام پس از بروز آشفتگی ها در این فرقه (که به سحر و جادوگری متهم شدند) ناگزیر به هلند عزیمت کرد. پدر وی، گوتلیپ شلایرماخر، نیز طرفدار جنبش پارسایی گرایی بود. او نیز در ابتدا عضو یک فرقه پارسایی گرا بود، اما برای مدتی طولانی ناگزیر به دوری از آن شد; سرانجام در پنجاه سالگی، دست کم در دل احساس کرد که به «جامعه برادران هرنهوتر» تعلق دارد. علاوه بر این، فریدریش جوان، هنگامی که در چهارده سالگی برای آخرین بار مادرش (که به تقدیر الاهی دار فانی را زود وداع گفت) و پدرش (که به ناچار بار دیگر خیلی زود ازدواج کرد) را دید، به صورت فردی پارسا نیز در آمده بود. در ابتدا سرپرستی وی در مدرسه ای شبانه روزی در نیسکی، نزدیک شهر گورلیتس آلمان به فرقه «برادران» سپرده شد. سپس، در هفده سالگی، در مدرسه علوم دینی باربی که بسیار مقرراتی و نزدیک شهر بندری ماکدبورک بود، به فراگیری الاهیات پرداخت. در اینجا دین امری قلبی بود که بر خلاف دانشگاه هاله پارسایی گرا، بر شور و شعف رستگاری بیشتر تاکید می کرد تا احساس پشیمانی و توبه. به هر حال، شلایرماخر جوان در آن زمان، به اقتضای محیط پارسایانه، بیهوده به دنبال یافتن احساسات ماورای طبیعی و گفتگوی صمیمی با عیسی بود.
تبدیل شلایرماخر به فردی عقل گرا
اما رفته رفته وی به کتاب های ممنوعه، مانند درآمدی بر مابعدالطبیعة آینده (1783) اثر کانت، رغبت یافت. نتیجه این رغبت همان چیزی بود که انتظار می رفت; شلایرماخر اینک به طور فزاینده ای دنیا را نه با چشم پارسایی گرایانه، بلکه با چشم نهضت روشنگری عقل گرا می نگریست. به علاوه، این دانشجو پس از دو سال مطالعه الاهیات، درحالی که نوزده سال داشت، در نامه ای (دوم ژانویه 1787) به پدرش نوشت: «من نمی توانم باور کنم که خدای سرمدی حقیقی، همان است که خود را صرفا پسر انسان خواند. من نمی توانم بپذیرم که مرگ او یک کفاره نیابتی بود; زیرا او به صراحت چنین سخنی نگفت و من هم نمی توانم ضرورت آن را بپذیرم; زیرا محال است که خدا بخواهد مردان و زنانی را که بالبداهه برای دستیابی به کمال نیافریده، بلکه برای تکاپو به سوی کمال آفریده است، تا ابد به سبب کامل نشدن مجازات کند.»
این نامه باید خاطرات ناخوشایندی را برای پدرش زنده کرده باشد، و در آن زمان وی صرفا با نوعی ناخرسندی اجازه تحصیل در هاله را به فریدریش داد; زیرا پدر فریدریش، که کشیش بود، مدت ها خود یک عقل گرا، و در واقع فراماسون بود که مهر نهضت روشنگری بر پیشانی داشت. علاوه بر این، وی در نامه ای به پسرش به صراحت اقرار کرد که «دست کم به مدت دوازده سال به صورت یک غیر مؤمن واقعی موعظه کرده بود.» از این گذشته، آنان عقل گرایانی در دانشگاه هاله نیز بودند; دانشگاهی که کمتر از یک قرن پیش، با روحیه پارسامنشانه آوگوست هرمان فرانکه تأسیس شد، آنجا اینک دژ مستحکم نهضت روشنگری بود.
کریستیان ولف، فیلسوف پیشتاز آلمانی در عصر روشنگری، در اینجا کار کرده و مدارس متعددی تأسیس کرده بود. به علاوه، دانشکده الاهیات، پذیرای روح نهضت روشنگری شده بود. شخصیت برجسته آن، یوهان زالومو زملر (متوفای 1791) بود که در رساله خود در باب پژوهش آزاد درباره نسخه رسمی کتاب مقدس، تفسیر تاریخی- انتقادی از کتاب مقدس را در آلمان بنیان نهاده و بدین ترتیب، انتقال از الاهیات راست کیش قدیمی به «نوسخنی» روشنگرانه، یعنی به «آموزه های جدید» را باب کرده بود. بنابراین به احتمال قریب به یقین، فریدریش شلایرماخر نیز به فردی عقل گرا تبدیل شد; زیرا وی در آن زمان (یعنی سال 1787) در نوزده سالگی به دانشگاه هاله رفت و دو سال بعد را در آنجا به مطالعه الاهیات پرداخت. او در خانه دایی خود، ساموئل ارنست تیموتئوس اشتوبنراخ، الاهیدان اصلاح گرا و روشنفکری که تقریبا پدر دوم او محسوب می شد، زندگی می کرد. در واقع، شلایرماخر در چهار نیم سال تحصیلی خود در هاله (تا سال 1789) زیر نظر شاگرد ولف، یوهان آوگوست ابرهارت، آن گونه که فلسفه را فراگرفت، الاهیات را چندان مطالعه نکرد و حتی تنفر آشکاری نسبت به عقاید جزمی داشت.
مبانی فلسفی شلایرماخر
شلایرماخر دانشجو به نظر خود می خواست برای جهان بینی خود، مبانی فلسفی خاصی را پدید آورد. برای نیل به این هدف، خود را در آثار کلاسیک یونان، به ویژه افلاطون، غرقه ساخت و نخستین اثر علمی خود را درباره اخلاق نیکوماخوس ارسطو به رشته تحریر درآورد. علاوه بر این، وی از آغاز تحصیل خود در دانشگاه هاله بیشتر به مطالعه عمیق آثار مهم ایمانوئل کانت پرداخت که از سال 1781 پی در پی به چاپ رسیده بود. او همچنین بیشتر آثار اولیه و تقریبا فلسفی خود را به کانت اختصاص داد. بدون تردید این امور، شک وی را نسبت به اصول اعتقادات جزمی راست کیش و سنتی لوتری تشدید کرد. در حقیقت، مطالعه آثار کانت زندگی او را شکل داد; شلایرماخر در معرفت شناسی خود، تا پایان عمر، پیرو کانت باقی ماند. همچنین از نظر وی، عقل ناب در بیرون از افق تجربه آدمی توانایی ندارد. با این حال، شلایرماخر به ویژه در مباحث اخلاق و دین، از کانت پیروی نکرد. براهین اخلاقی کانت برای اثبات خدا و جاودانگی، با وجود همه قوت هایش، از نظر وی، بی اساس بود. چگونه خدا می تواند اصل نظام بخش معرفت ما باشد، اگر در همان حال اصل قوام بخش هستی ما نباشد. شلایرماخر معتقد بود که در جهان قوانین فراگیر و تمام عیار طبیعی، رازی نهایی وجود دارد که انسان ها باید بدان احترام بگذارند.
این نکته چه بسا ژرف ترین دلیل برای آن باشد که شلایرماخر، این فیلسوف پرشور، سرانجام الاهیدان باقی ماند. اگرچه او علاقه اش را به فلسفه تا پایان زندگی حفظ کرد; اگرچه وی با ترجمه آثار افلاطون (همراه با دیباچه هایی بر کل محاورات) مطالعه دقیق و جدی افلاطون در دوران جدید (و به تعبیر سوگنامه اش، «افلاطون مسیحی») را باب کرد و اگرچه وی، همانند کانت، شلینگ، هگل و هولدرلین، پس از پژوهش هایش، مدرس دانشگاه شد (پژوهش هایی که بیش از شش سال طول کشید و ابتدا در قصر کنت دنا در پروس شرقی آغاز شد، جایی که وی با کانت در دوره سالمندیش نیز ملاقات کرد)، اما شلایرماخر (بر خلاف شلینگ و هگل، الاهیدانان اهل توبینگن) فیلسوفی حرفه ای نشد. افزون بر این، شلایرماخر پژوهش الاهیاتی خود را با دو آزمون اعطای مقام کشیشی پایان داد (که در مواد مختلف، به جز اصول عقاید جزمی که از آن متنفر بود نمره خوب تا عالی گرفت) و سرانجام واعظ شهر کوچک و دورافتاده لانتسبرک شد. در این شهر او با حال و هوای نهضت روشنگری مسیحی به طور منظم به موعظه می پرداخت و ایمان معقول، تلاش اخلاقی مداوم و عیسی را به عنوان اسوه راه راست زندگی می ستود. به علاوه، وی پیش از آن، چندین مجلد از مواعظ انگلیسی را ترجمه کرده بود و مقدر بود که او تا پایان عمر خود، واعظی نستوه و صدیق باقی بماند.
حرکت جدید سرنوشت ساز در زندگی شلایرماخر
اما در 1796 با رفتن به برلین، حرکت جدید سرنوشت سازی در زندگی شلایرماخر پدید آمد. در برلین منصبی به او دادند. وی در آن زمان، در بیست و هشت سالگی، در چاریته، بیمارستان بزرگ آلمان، واعظ کلیسای اصلاح شده بود، مکانی که وی مقدر بود شش سال آینده را (تا سال1802) در آنجا سپری کند. این سال ها قطعا سال هایی سرنوشت ساز و سازنده بودند; چرا که به شلایرماخر ویژگی هایی را بخشیدند که بعدا وی را چهره ای متمایز ساخت. او با جنبش پارسایی گرایی و عقل گرایی وداع گفته بود، ولی با این حال، میراث هر دو را حفظ می کرد. او، همان گونه که بعدها گفت، روی هم رفته «باردیگر یک هرنهوتر»، اما این بار «دارای مقامی عالی تر شده بود.» در واقع، طی این دوره زندگی در برلین، فریدریش شلایرماخر، این مرد نسبتا کوچک اندام، مرتب و اندکی بدشکل، اما بسیار سرزنده و چالاک به الاهیدانی مدرن تبدیل شد; مردی که پارسایی و مدرنیته در او به شیوه ای درخور پیروی، آمیخته شده بودند.
انسانی مدرن
منصب شلایرماخر به عنوان کشیش بیمارستان در برلین، که در آنجا وظیفه داشت مردم عادی را موعظه کند، وقت آزادی در اختیار وی می گذاشت; او از این وقت استفاده کرد. مردی که تا کنون تنها در سکوت و تنهایی با مدرنیته بحث و گفتگو می کرد (گفتگوهایی که بیش از همه از طریق کتاب های فلسفی صورت می گرفت)، اینک وارد زندگی اجتماعی شهری مدرن شده بود. او در محافل جامعه فرهیخته برلین رفت و آمد می کرد; جایی که مردم درباره شعر و هنر، تاریخ، علم و سیاست سخن می گفتند. این دوره، دوره ای پرهیجان بود که هنوز مشخصه بارز آن، انقلاب فرانسه بود، هرچند نقطه مقابل آن، از قبل، در حال برآمدن بود. در اثر نهضت فلسفی و ادبی روشنگری و دگرگونی های شدید سیاسی، تحولات عظیمی در عرصه فرهنگ و جامعه، یعنی در علوم و زندگی روزمره به وجود آمده بود! شلایرماخر هر امری را با ذهنی فعال (بدون چشم بند کلیسایی و پیشداوری های اخلاقی مآبانه مسیحی) پیگیری می کرد.
بلوغ الاهیاتی تاریخ کلیسا
با شلایرماخر، دوره ای جدید از تاریخ کلیسا، بدان گونه که پس از مرگ وی در بیانیه ای خطاب به دانشجویان گفته شد، آغاز نشد، بلکه تاریخ کلیسا با وی به مرحله بلوغ الاهیاتی نایل آمد. در اینجا تغییر الگوی الاهیاتی از نهضت اصلاح دینی به مدرنیته، عملا، شکل واقعی به خود گرفت. فضای زندگی شلایرماخر، دیگر مانند مارتین لوتر (و ملانشتون) نبود، که عمدتا در فضای فکری پیش از کپرنیک، در جهان قرون وسطایی فرشتگان و شیاطین، جن ها و ساحره ها، همراه با پذیرش نگرشی اساسا بدبینانه و ویرانگر که اعتقادات و ادیان دیگر را تحمل نمی کرد، به سر می بردند. بر خلاف آنچه کالون در حق سروتوس ضد تثلیث روا داشت، شلایرماخر هرگز به ذهنش خطور نکرد که دستور سوزاندن کسی را به دلیل اشکال کردن به اصول اعتقادی کلیسای اولیه صادر کند.
او همچنین بر خلاف پاپ های رم که در پارادایم قرون وسطایی محبوس بودند، با علم جدید، با کپرنیک و گالیله مشکلی نداشت; در قرن نوزدهم آثار دانشمندان جدید در کنار آثار اصلاح گران دینی و فیلسوفان جدید (از دکارت تا کانت) در فهرست کتابهای ممنوعه برای کاتولیک ها قرارداشت. خیر، شلایرماخر که حتی در مقام یک استاد در سخنرانی های علمی حضور می یافت، متأثر از کانت، تا پایان عمر اعتقاد داشت که نظمی فراگیر در طبیعت وجود دارد که هیچ استثنای «فراطبیعی» را نمی پذیرد. بنابراین در شلایرماخر، ما الاهیدانی را می یابیم که کاملا انسانی مدرن است. این بدین معناست که: او به فلسفه جدید، که با آن بزرگ شده و با کانت، فیخته و هگل به قله های چالش انگیز آن رسیده بود، آگاه بود و آن را تأیید می کرد. همچنین او به عنوان یک زبان شناس تاریخی کلاسیک به واسطه ترجمه ماهرانه آثار افلاطون، نزد محققان فرهنگ یونانی- رومی محترم بود.
نقد تاریخی از نظر شلایرماخر
او نقد تاریخی را تأیید می کرد و خودش آن را در مورد اسناد و مدارک اساسی وحی کتاب مقدس به کار می برد; در نزاع مربوط به قطعات هرمان ساموئل رایماروس قطعا در جانب گوتهولت افرائیم لسینگ و مخالف جی. ام. گوتسه، کشیش اعظم هامبورگ، بوده است. به هر حال، وی بعدا نقد تاریخی رسائل شبانی کلیسا را با بررسی نقادانه نامه اول تیموتائوس آغاز کرد، که به گفته وی نمی تواند متعلق به پولس حواری باشد; و سپس نوشته های لوقا را به زندگی جمعی مسیحیت اولیه و سنت شفاهی آن مربوط دانست; وی وجود مجموعه ای از مثل ها را در انجیل متی به اثبات رساند. به نظر وی، نوشته های عهد جدید را باید مانند هر نوشته دیگری مورد بررسی قرار داد. هرمنوتیک وی (درآمدی بر فهم متون) به مبنایی برای تفسیرهای الاهیاتی، فلسفی و ادبی تبدیل شد.
تأیید ادبیات، هنر و زندگی اجتماعی مدرن
او بیش از همه، ادبیات، هنر و زندگی اجتماعی مدرن را تأیید می کرد و به آنها عشق می ورزید. او خود از طریق ارتباط نزدیک با محافل رمانتیک برلین که کوشش می کردند به فراسوی نهضت روشنگری بروند، و به ویژه از طریق ارتباط با رهبر 25 ساله رمانتیک ها، فریدریش شلگل، که تقریبا دو سال در خانه اش با وی زندگی کرد و هنریئته هرتس، همسر زیبا و بذله گوی 32 ساله مارکوس هرتس، پزشک یهودی بسیار محترم و شاگرد کانت، در این مرحله نقش فعالی را ایفا کرد. او تقریبا هر روز به محفل آنان می رفت; جایی که روح گوته و مکتب رمانتیک جای گزین حال و هوای نهضت روشنگری شده بود. از این رو، وی الاهیدانی بود که با نویسندگان، شاعران، فیلسوفان، هنرمندان و علاقه مندان سیاست از هر نوع، صمیمی ترین رابطه را داشت. تنها در این زمان است که اندیشه و اثر وی به افقی گسترده نایل می آید و سرانجام توفیق می یابد دین رمانتیکی مبتنی بر احساس را با فرهنگ علمی ترکیب کند.
منـابـع
هانس کونگ- متفکران بزرگ مسیحی- گروه مترجمان- قم- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1386
محمد ایلخانی- تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس- تهران- سمت- 1382
سایت مرکز گفتگوی ادیان- مقاله شخصیت و اندیشه های شلایرماخر
تونی لین- تاریخ تفکر مسیحى- ترجمه روبرت آسریان- نشر و پژوهش فرزان روز- 1380 ش.
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها