شخصیت و اندیشه های الهیاتی کارل بارت (مسیح شناسی)

فارسی 9909 نمایش |

الهیات بر پایه واقعیت کلمه خدا در عیسی مسیح

رویکرد بعدی بارت در الهیات آن بود که تمامی الهیات باید بر پایه واقعیت کلمه خدا در عیسی مسیح بنا شود. این رویکرد موجب شد تا او از اثر پیشین خود به نام جزمیات مسیحی به اثری جدید با نام جزمیات کلیسا روی آورد که در سال 1932 نگارش آن را آغاز کرد و بقیه عمرش را نیز وقف تمام کردن آن نمود (که قریب 13 نیم جلد شد) در این کتاب (جزمیات کلیسا) او استدلال می کند که همه آن چیزی که ما و همه بشریت درباره خدا می دانیم از طریق اراده و کنترل عیسی مسیح است که "هم خدای واقعی و هم انسان واقعی می باشد". بارت از این نقطه شروع جزمی به شرح و توضیح چهار حوزه در آموزه های مسیحی می پردازد بدین قرار: آموزه کلمه خدا (ج1)، درباره خدا (ج 2) درباره خلقت (ج 3) و مسأله آشتی (ج 4). جلد پنجم که درباره مسأله آمرزش (آخرت شناسی) است در زمان مرگش نانوشته باقی ماند. هر یک از این چهار آموزه در چارچوبی تثلیثی و بر اساس حرکت دوسویه خدا به سوی انسان و انسان به سوی خدا از طریق عیسی مسیح قرار دارد و این تقابل دوسویه در هر یک از آموزه ها مشهود است.
اندیشه محوری و بنیادین در کل الهیات او این فرض است که کلیسای قدیم آموزه ای از یک "تثـلیث هستی شناختی" را مورد تفسیر و توضیح قرار داده بود که بر طبق آن خداوند فی نفسه به طور ابدی وجود داشته و نسبت به ما و عیسی مسیح تقدم وجودی دارد. با دیدن عیسی از طریق روح القدس ما قلب پدر ابدی را می شناسیم. در وجود عیسی مسیح ما معنای باطنی خلقت و همچنین معنای آمرزش را مشاهده می کنیم زیرا مسیح تنها کسی است که همه اشیاء به واسطه او و برای او آفریده شده اند و در مسأله آمرزش ما می بینیم که او همه هدفهای فرزندی را برای همه نژاد بشر تحقق بخشیده است. نتیجه اینکه انسان شناسی ما و همینطور الهیات ما باید بر مبنای چنین مسیح شناسی پایه ریزی شود نه بر پایه "الهیات طبیعی" بر پایه هرگونه تصور مستقلی از "قوانین خلقت" یا بر پایه برداشت تجربی محض از انسان.

پیامدهای دیدگاه مسیح- مرکزی بارت

بارت علاقه داشت که پیامدهای این دیدگاه مسیح - مرکزی را در همه بخشهای زندگی آدمی نشان دهد. این دیدگاه ارزش و اهمیت خود را در مخالفت صریح او با هیتلر، زجر و شکنجه و آزاد یهودیان و نسبت به گروه موسوم به مسیحیان آلمانی که می خواستند ناسیونال سوسیالیزم و سیاستهای نژادپرستانه آن را از طریق توسل به قوانین طبیعی آفرینش توجیه کنند کاملا به خوبی نشان داد. بارت احساس می کرد که این خیانتی به شناخت مسیحی فیض است که به منبع دیگری برای وحی جز آنچه که در وجود عیسی مسیح به ما داده شده است تمسک جوییم. گزینش قوم یهود از سوی خداوند و دادن نقش نمایندگی به آنان در میان سایر اقوام و ملل، معنا و تحقق واقعیش را در وجود عیسی مسیح باز می یابد، عیسی مسیح کسی است که خداوند همه مرزها را بین قوم یهود و دیگران (غیر یهودیان) در وجود درهم شکسته است. عیسی به عنوان خداوندگار پیشوای کلیسا و دولت است و ما تنها نسبت به اوست که بالاترین تبعیت و وفاداری را در قلمرو دین و دولت نثار می کنیم.
وجود دولت (حکومت) نباید تنها بر اساس نظم آفرینش یا لزوم امنیت تفسیر شود (چنانکه پیشتر چنین می پنداشتند) بلکه باید وجود آن را بر اساس آداب و مقررات آمرزش تفسیر نمود. این اندیشه به نحو بسیار صریحی در قالب اعلامیه بـرمـن در سال 1934 که عمدتا خود بارت آن را نگاشته بود بیان گشته است. سبب همین موضعگیریش بارت از کرسی استادی دانشگاه بـن محروم شد، اما نگرشهای کلامی و تفسیرهای او از حوادث سیاسی شهرت فراوانی برای او به بار آورد. بارت خود را متعلق به سنـت پدران قدیم کلیسا همچون ایرنیوس و آتاناسیوس و اصلاحگران متعرضی مانند لوتر و کالوین می دانست و در سراسر عمر با پروتستانهای آزاداندیش از یکسو و با کاتولیک های رومی از سوی دیگر مشغول بحث و مناقشه بود و در مورد هر دو گروه اعتقادش این بود که هر دو گروه تأکید کتاب مقدس را در مورد اینکه خداوند ما را تنها از طریق فیض ظاهر در وجود عیسی مسیح می پذیرد تضعیف کرده اند.

پروتستانی جنجالی در شورای جهانی کلیساها
سال 1948 است. کارل بارت شصت و دو سال دارد و (به سبب تاریخ پرحادثه جهان در نیمه نخست این قرن) زندگی پرحادثه ای را سپری نموده است. وی الاهیات را در میانه سال های 1904 و 1909، در شهرهای برن، برلین، توبینگن و ماربورک خواند. از سال 1909 تا 1921 نخست دستیار کشیش در ژنو، و سپس کشیش در سافنویل سوئیس بود; از سال 1921 تا 1935 استاد الاهیات در گوتینگن، مونستر و بن بود. امور مذکور همه پس از یک کتاب واحد (تفسیر رساله به رومیان) که در سال 1919 منتشر شد موجب شد تا این کشیش محلی سوئیسی به الاهیدانی مشهور در سراسر دنیای آلمانی زبان تبدیل شود. در سال 1935 حزب نازی او را از مقام خود در بن برکنار کرد و از آن پس در دانشگاه بازل به تدریس الاهیات پرداخت.
وی چونان ندای پرشور سوئیسی، تا آخر، در مبارزه کلیسای پروتستان آلمان علیه وحشیگری هیتلری مشارکت نمود. کارل بارت، پس از پایان جنگ، در سال 1948، از سوی دوست و برادر ایمانی و اصلاحگر خود، هلندی عظیم الشان ویلم ویسرت هوفت، رهبر قدرتمند و حکیم روحانی نهضت وحدت کلیساها، برای شرکت در اولین نشست شورای جهانی کلیساها در آمستردام دعوت شد. نتیجه این نشست، تأسیس شورای جهانی کلیساها (با دبیر کلی ویسرت هوفت) بود. بارت پیش از این، به ندرت، در نهضت وحدت کلیساها شرکت می جست. اما در آمستردام، و بیش از همه در گفتگوهایش با مایکل رمزی که بعدا سراسقف کانتربری شد، و نیز در گفتگو با گئورگس فلوروفسکی، الاهیدان ارتدکس، دریافت که باید در الاهیات دانشگاهی نیز چیزی شبیه «کلیسای جامع» در کنار «اصول عقاید قطعی» و «امور نمادین» وجود داشته باشد; این امر موجب می شود تا الاهیدانان شایسته در کلیساهای مختلف، برای نزدیک تر شدن به وحدت و یکپارچگی، نوعی «اختلاف در عین توافق» و «توافق در عین اختلاف» را تجربه نمایند. اما رم، یعنی پاپ، و نیز کلیسای ارتدکس روسی، از شرکت در این همایش جهانی امتناع کرده بودند.
در این میان واکنش بارت، واکنشی نمونه و مثال زدنی بود. وی با روحیه ای حاکی از آزادی پروتستانی و خونگرمی و جدیت سوئیسی، در سخنرانی مهم خود، دست اندرکاران را به دنبال کردن برنامه و تداوم آن توصیه کرد. باید اصل عبارات او را شنید تا به چگونگی موضع گیری، سخن گفتن و احتجاج او پی برد: «امیدوارم (به خاطر خداوند ما، عیسی مسیح، که بر خلاف این آیین های شکرگزاری متفرق، واحد است) این آزادی و استقلال نشانه آن باشد که خشم و اندوه حاصل از پاسخ های منفی که از سوی کلیساهای رم یا مسکو دریافت کرده ایم، کمترین تأثیر را در بحث و گفتگوهای اولین نشست ما داشته باشد! چرا حقیقتا نباید در این پاسخ های منفی دست توانای خداوند را بر سر خود احساس کنیم! شاید خداوند به ما نشان می دهد که می خواهد ما را از هرگونه تفاخر و خودستایی بپیراید; گویی اینجا می توانیم برجی را بنا کنیم که اوجش به آسمان برسد. شاید خداوند آگاهمان می کند که چراغ نظرمان تا کنون چه بی سو بوده که نتوانسته است این سپهرهای دیگر، و در عین حال مسیحی، را بر ما هویدا سازد.
از این رو، شاید خداوند دارد ما را از گفتگو با رفیقانی بازمی دارد که در اینجا با آنها نمی توانستیم حتی اجتماع کوچکی را تشکیل دهیم; زیرا آنها (گرچه به دلایل مختلف) نخواستند در جنبش همه کلیساها برای عیسی مسیح شرکت کنند; جنبشی که بدون آن، مسیحیان با خلق و خو و تبار متفاوت نمی توانند با یکدیگر سخن بگویند، چه رسد به اینکه متحد شوند. و شاید هم خداوند به موجب این واقعیت که رم و مسکو مخصوصا متحد شده اند که کاری به کار ما نداشته باشند، ما را در جایگاهی بسیار خوب قرار می دهد. به اعتقاد من، باید اینک خدای را بدین خاطر، یعنی به خاطر خشنودیش از موانع آشکاری که برای طرح های ما ایجاد می کند، ستایش کرده و سپاس بگزاریم.»
سطحی نگری است اگر کارل بارت کاتولیک ستیزی جنجالی و غوغاسالار در نظر گرفته شود. در آن زمان، که با اوج دوره پاپی پیوس دوازدهم، آخرین پاپ پیش شورایی، مصادف بود جدال آرای رایج کاتولیکی با بارت به وضوح ضد کاتولیک فروکش کرده بود. چیزی که موجب فروکش کردن آن جدال های ضد بارت شد عصبانیت کاتولیک ها ناشی از افشاگری و پرده دری های موجود در نمایشنامه هوخهوت با نام نماینده (1962) بود که به تظاهرات خیابانی در بازل، در مقابل تئاتر شهر، انجامید.

منتقد آیین کاتولیک رومی

انتقاد بارت از آیین کاتولیک رومی، با عمق الاهیاتی بیشتری به گذشته ای دور بر می گردد. برای بارت، پنج سال مهم از دومین دوره استادی او (پس از گوتینگن) در مونستر، «که مأمن پاپ گرایان و آناباپتیست ها بود» بسیار مهم بود:
1ـ در آنجا اعتقادات جزمی کاتولیکی در شخصیت فرانتس دیکامپ، نوتوماسی که بارت بعدها بارها مطالبی از او نقل می کرد، نمود داشت.
2ـ در آنجا آنسلم اهل کانتربری و توماس آکوئیناس را مورد مطالعه و پژوهش عمیق قرار داد.
3ـ در آنجا الاهیدانی کاتولیک را برای شرکت در یک سمینار، و نیز برای بحث و گفتگوهای شخصی دعوت کرد (این دعوت را کاری ابتکاری می دانند) این فرد الاهیدانی یسوعی بود به نام اریش پشووارا که به طریق بسیار هوشمندانه و ماهرانه ای در راستای آرای آگوستین، توماس آکوئیناس و شلر درباره «خدا در ما و خدا فوق ما»، به طرح نوعی شباهت وجودی میان خدا و انسان پرداخته بود. با این حال، پشووارا صرفا در این نکته با کارل بارت هم عقیده بود که گرچه الاهیات و کلیسای کاتولیک، در مقایسه با «نوپروتستانتیسم» شلایرماخر، بخش بیشتری از گوهر مسیحیت را حفظ کرده بودند، اما هر دو از خطای اساسی یکسانی رنج می برند. آنها به گونه ای وحی الاهی را تصاحب کرده و چنان بر فیض تکیه کرده بودند که دیگر نه خدا می توانست خدا باشد و نه انسان می توانست انسان باشد. این موضوع، به نظر او، دغدغه اصلی «الاهیات دیالکتیکی» بود.
تا اینجا، همان طور که از عنوان سخنرانی الاهیاتی و بحث انگیز بارت در سال 1928 پیداست، «کاتولیک رومی، مسئله ای برای کلیسای پروتستان» بود; زیرا آیین کاتولیک، مسائلی را منعکس می ساخت که در آیین پروتستان، قابل تشخیص بود. بنابراین بارت در رویارویی جدی با این امر، از نوعی پروتستانتیسم دفاع کرد که باید بر دغدغه ها و مسائل انجیلی خود متمرکز باشد; و این بدان معناست که جهان جهان است، و انسان انسان، و بلکه خدا خداست، و آشتی تنها در عیسی مسیح میسر است! اما الاهیات کاتولیک کم کم توجه خود را به کارل بارت معطوف داشت. پیش تر در دهه های 1920 و 1930، ابتدا کارل آدام اهل توبینگن، سپس اریک پیترسون اهل بن، و سپس، بعد از اریش پشووارا، بیش از همه گوتلیپ زونگن با بارت متقدم (رساله به رومیان و نوشته های بعدی) درافتادند.
حدود سال 1940، آنگاه که در نتیجه جنگ جهانی دوم، بانگ آرا و نظریات آلمانی به خاموشی گراییده بود، صدای الاهیدانان فرانسوی زبان کاتولیک به گوش می رسید: یسوعیانی مانند لویی مالوز و آنری بویار و دومینیکنی مثل یرومه هامر (و نیز یوهانس گروت هلندی) از این قبیل بودند. اما غالب آنها در آثار خود توجه اندکی به بارت صاحب اثر ماندگار اصول اعتقادات قطعی کلیسا (تألیف شده در سال 1940) کردند: بارت پس از تمهیدات (مجلدات 2-1) در سال 1932 و 1938، آموزه خداوند (2-1) را در سال های 1940ـ1942 و آموزه آفرینش (4-1) را در سال های 1945ـ1951 نوشت. کتاب های آموزه آشتی (4-1) و آموزه نجات یا فرجام شناسی همچنان ناتمام ماندند. بحث مکاتبه ای که بعد از آمستردام با ژان دانیلو، یسوعی فرانسوی، داشت، در نهایت، هیچ نتیجه ای در بر نداشت (فرد مذکور یکی از نمایندگان اصلی «الاهیات نو» در فرانسه بود که به الحاد و بدعتگزاری مظنون بود، اما بعدها با کلیسا همسان و سازگار گردید و کاردینال شد). بارت جسورانه با اشاره به امتناع رم از آمدن به آمستردام، خطاب به دانیلو گفت که «انتظارات آنقدر گزاف است که نمی توانیم برآورده سازیم; می خواهید هم بی هیچ قید و شرطی، دعوی برتری و تقدم شما را به جد بپذیریم و در همان حال، مشتاقانه حضورتان را انتظار بکشیم!»

مساعی کاتولیک ها برای تفاهم

الاهیدان دیگر، هانس اورس فن بالتازار اهل لوسرن بود. وی به طور هم زمان شاگرد پشووارا و آنری دلوباک بود که همچون بارت از سال 1940 در بازل زندگی می کرد. بالتازار کتابی نوشت که برای الاهیات کاتولیک، توفیقی در درک همدلانه الاهیات بارت محسوب می شد. او فرقه یسوعی را ترک گفته بود; زیرا خود را موظف می دانست که به همراه دوست روحانی خود، آدریئن فن اشپایر، یک «فرقه معمولی و غیر روحانی» را تأسیس کند. بالتازار با توجه به آثار برجسته بارت سعی کرد تا یک «دوره دیالکتیک» را در بارت متقدم (رومیان، 1919) و سپس نوعی «حرکت به سمت تمثیل» (طرح کلی اصول اعتقادات قطعی مسیحی، 1927) را نشان دهد، که البته بارت همین «حرکت به سمت تمثیل» را نهایتا تا شکل کامل تمثیل بسط و تفصیل داد. بالتازار به معماری و نیروی فکری و زبانی الاهیات بارت (که آن را تنها می توان با شلایرماخر، که ملهم از او نیز هست، قابل مقایسه دانست) توجه داد. در این الاهیات، آفرینش و میثاق، بر پایه نوعی مسیح شناسی بنیادین به هم گره خورده اند، و این الاهیات به درک نوینی از انسان به مثابه رفیق خداوند، و آموزه نوینی در باب گناه و آشتی، نایل آمد. اما چیزی که بیش از هر چیز دیگر بالتازار را مجذوب و شیفته خود کرد، تفسیر تازه بارت از تقدیر و سرنوشت بود.
در این تفسیر با توجه به همه رستگار انگاری مسیحی، که غالبا یادآور اوریگن است، ثنویت آگوستینی- کالونیستی (که بر اساس آن، در تقدیر پاره ای از آدمیان سعادت و بهشت، و در تقدیر پاره ای دیگر شقاوت و جهنم است) «نفی می شود» مسیح، که کانون و مدار است، با این نگاه که همه یکی هستند، واسطه نجات و رستگاری می شود. در اینجا نوعی مسیح مداری وجود داشت که می بایست تعریف جدیدی از رابطه بین ایمان و معرفت، طبیعت و فیض، و داوری و رستگاری را نیز فراهم سازد. از این جهت، تفاوتی بین پروتستان ها وکاتولیک ها نیست. اما مقصود از این سخن چیست؟ در مقدمه جلد نخست اصول اعتقادات قطعی کلیسا (1932)، بدون هیچ اشاره ای به پشووار، عبارت مشهور و معروفی وجود دارد: «من مشابهت وجودی را ابداع دجال می دانم و معتقدم به همین سبب، غیر ممکن است که بتوان یک کاتولیک رومی شد; و همه دلایل خلاف این را دلایلی کوته بینانه و پیش پاافتاده می دانم.» اگر دو جناح یا جبهه مورد هجوم این مناقشه ضد مشابهت وجودی را بشناسیم، می توانیم مفهوم آن مشابهت را که خدا و انسان را در یک سطح قرار می دهد و لذا در حکم دجال است، فهم و درک کنیم.

اعتراض بارت به آیین کاتولیک رومی
در خصوص جناح راست، اعتراض بارت اساسا متوجه آیین کاتولیک رومی است که به تبع فلسفه مدرسی و شورای واتیکان اول، خداوند و انسان را در یک سطح قرار می دهد و لذا نوعی تعامل را میان انسان و خدا، طبیعت و فیض، عقل و ایمان، و فلسفه و الاهیات به اثبات می رساند. به نظر بارت، زیانبار بودن این «واو عطف کاتولیکی بی معنا» بیش از هر چیز، ناشی از اصول ایمانی مریم شناسی کاتولیکی («عیسی و مریم») و نیز ناشی از تلقی کاتولیکی از کتاب مقدس و سنت، و از مسیح و پاپ معصوم است. بارت می گوید که «در آموزه مریم و پرستش او، آن بدعت آشکار و بی پرده کلیسای کاتولیک رم کافی است تا همه بدعت های دیگر را تبیین کند»; و البته انتقاد او از «خطای کلیسای کاتولیک رم» که نهایتا «حتی خود را با وحی الاهی یکی می داند»، نمی توانسته است شدیدتر از این باشد. اما مسئله تماما به آن رویکرد زیانباری برمی گردد که به نظر او آیین کاتولیک، خدا و انسان را، به دلیل مفهومی که از هستی دارد (هر دو «هستند»)، در سطح واحدی قرار می دهد. بارت می گفت که وی مجبور بوده به خاطر یک خدای به کلی دیگر، یعنی به خاطر خدا از آن رو که خدا، است علیه این نگرش اعتراض کند.

مخالفت بارت با نوپروتستانتیسم لیبرال
بارت در همان حال و با همان شدت، در جناح چپ، با نوپروتستانتیسم لیبرال در جنگ بود، نوپروتستانتیسمی که به تبع شلایرماخر، همه همت و توجه خود را به جای خدا و انکشاف او به انسان پارسا و متدین معطوف می داشت. به نظر بارت، از سر تصادف نبود که کاتولیک رومی و نوپروتستانتیسم لیبرال، بر مبنای یک «الاهیات طبیعی» که آنها را تا بدین حد همپایه می ساخت، در نوعی همگونی بی چون و چرا با نظام های سیاسی حاکم زمان خود، به نتیجه ای مشترک نایل آمدند: ابتدا با امپراتوری قیصر و سیاست جنگ طلبانه آن، و سپس با ناسیونال- سوسیالیسم حزب نازی. آیا به سبب همین برابر دانستن خدا و انسان نبود که «مسیحیان آلمانی» پروتستان، ناسیونال- سوسیالیسم را چونان گونه ای نوین از وحی، و آدولف هیتلر را یک لوتر جدید، حتی یک مسیح جدید (پیوند دادن مسیحیت و آلمانی بودن) دانسته بودند؟
آیا به خاطر این مشابهت وجودی بین خدا و انسان نبود که حتی نمایندگان برجسته الاهیات دوطبقه نومدرسی کاتولیک (کارل آدام و میشائل شماوس) پی به لزوم تصدیق ناسیونال- سوسیالیسم بردند، و به خاطر آنکه حزب در سطح طبیعی، چیزی را طلب می کرد که مسیحیت کاتولیک در سطح فوق طبیعی در پی ایجاد آن بود: نظم، وحدت، انضباط و اصول رهبری؟ خیر، بارت در اینجا توانست خطر سیاسی الاهیات طبیعی «مسیحی» را که چهره واقعی خود را در سال 1932 نشان داد، دریابد. از آنجا که این الاهیات از حیث سیاسی مخاطره آمیز بود، می بایست در مقابل آن، مقاومت صورت می گرفت. شورای بارمن «کلیسای معترف» که ماهیتا ملهم از بارت بود، بارزترین نمونه این مقاومت است.

منـابـع

هانس کونگ- متفکران بزرگ مسیحی- گروه مترجمان- قم- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1386

محمد ایلخانی- تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس- تهران- سمت- 1382

سایت مرکز گفتگوی ادیان- مقاله شخصیت و اندیشه های کارل بارت

تونی لین- تاریخ تفکر مسیحى- ترجمه روبرت آسریان- نشر و پژوهش فرزان روز- چاپ اول- 1380 ش.

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد