منزلت علم کلام در میان علوم از نظر اندیشمندان اسلامی (ابن سینا و دیگران)
فارسی 3833 نمایش |ابن سینا
ابن سینا (حسین بن عبدالله بن سینا 428- 370/ 1037- 980) در مساله «فی اقسام العلوم العقلیه» به تقسیم علوم عقلی پرداخته، مباحث مربوط به اثبات حق تعالی، توحید او، معجزات و کرامات انبیاء و اولیاء و معاد را، که مشترک میان فلسفه الهی و علم کلام است، از مباحث فلسفه اولی به شمار آورده و از علم کلام نام نبرده است. البته جای تعجب نیست و عذرش موجه است، زیرا همچنانکه عنوان رساله مزبور دلالت دارد، در تقسیم علوم عقلی نگاشته شده و کلام از علوم شرعی است.
ابن الندیم
ابن الندیم (متوفی 430/ 1047) که صحاف و کاتب بوده، به اقتضای شغلش، از کتب و رسالت و محتویات آنها اطلاع داشته و معارف زمانش را به خوبی می شناخته است. در کتاب معروف خود الفهرست (377 هـ.ق)، علوم متداول را در ده مقاله تنظیم کرده که در واقع نوعی طبقه بندی علوم است. مقاله پنجم را به کلام و متکلمین اختصاص داده، که مشتمل بر پنج فن است. فن اول را در آغاز کار متکلمین معتزله و مرجئه و اسامی کتب آنها؛ فن دوم در اخبار متکلمین شیعه امامیه و زیدیه؛ فن سوم در اخبار متکلمین مجبره و بابیه حشویه و اسامی کتب آنها؛ فن چهارم در اخبار متکلمین خوارج و اسامی کتب آنها؛ فن پنجم در اخبار سیاحان و زاهدان و عابدان و متصوفان است.
ابن الندیم متکلم و فیلسوف نبوده، بلکه صرفا فهرست نویس بوده است؛ لذا در خصوص تعریف، موضوع و مسائل و اهمیت و اعتبار علم کلام چیزی نگفته است. او اخبار متکلمین و متصوفین را در مقاله واحدی گرد آورده است، شاید به به این جهت که هر دو گروه در اعتقاد به وحی و التزام به شریعت با هم اشتراک دارند. علاوه بر این صوفیان بزرگ، همچون جنید، حلاج، ابن عربی و دیگران متبحر در علم کلام بوده اند.
غزالی
غزالی (ابوحامد محمد بن محمد) در کتاب بزرگش احیاء علوم الدین، پس از تقسیم علوم شرعیه و غیر شرعیه و باز تقسیم هر یک از آنها به محموده و مذمومه و چون و چرا و انتقاد از علم کلام بالاخره این علم را از علوم شرعیه محموده به حساب می آورد و طلب آن را واجب، البته واجب کفایی می داند.
در کتاب المنقذ من الضلال کلام را در حفظ عقیده اهل سنت و حراست آن از تشویش اهل بدعت وافی و متکلمان را در هدف خود، یعنی دفاع از عقیده حق، که به نظر وی همان عقیده اهل سنت است، موفق می داند و می نویسد:
«فصادفت علما وافیا بمقصوده و غیر واف بمقصودی و انما مقصوه حفظ عقیده اهل السنه.» در رساله لدنیه علم کلام را از علوم شرعیه به شمار آورده، که غرض آن معرفت خداوند، صفات قدیمه و فعلیه و ذاتیه او و نیز نظر و مطالعه در احوال پیامبران و احوال امامان و صحابه و توجه به مرگ و حیات و روز رستاخیز و حشر و نشر و حساب و وصول به فضل پروردگار است. می گوید: تمسک محققان این علم درباره این امور اولا به آیاتی از قرآن کریم، ثانیا احادیث نبوی، ثالثا دلایل عقلی و براهین قیاسی است. آنها مقدمات قایس جدلی و مبانی آن را از منطق فراگرفته اند، اما اکثر الفاظ و عبارات را در غیر مورد خود استعمال کرده اند.
ملاحظه می شود در حالی که در کتاب احیاء و المنقذ من الضلال کلام را یک علم جدلی می شناسد که غرض از آن دفاع و حمایت از عقاید اهل سنت است در این رساله آن را علمی معرفی می کند که غرض از آن معرفت امور دینی مذکور است.
غزالی در رساله لدنیه علوم را بر دو قسم تقسیم می کند: علوم شرعی و علوم عقلی. علوم شرعی بر دو نوعند: علم اصول و علم فروع. علم اصول عبارت است از علم توحید یا علم کلام، علم تفسیر و علم اخبار و این دو علم اخیر مقدماتی دارند که عبارت است از لغت، صرف، نحو و نثر عربی. علم فروع عبارت است از علم فقه و که مشتمل است بر عبادات (حق الله)، عادات (حق الخلق) که منقسم می شود به معاملات، مثل شراء و بیع و هبه و دین، و معاقدات، مثل ازدواج و طلاق و ارث و اخلاق (حق النفس).
علوم عقلی، در مرتبه اول، علم ریاضی است که شامل حساب، هندسه، علم افلاک، نجوم و علم موسیقی است؛ در مرتبه دوم، علم طبیعی است که مشتمل است بر علم طب، علم آثار علوی، علم معادن، علم صناعت کیمیا؛ در مرتبه سوم، نظر در موجود است.
عمر خیام
عمر خیام (متوفی 515/ 1121) ریاضیدان نامی، که از مطلعان روزگارش بوده، به طبقه بندی طالبان معرفت پرداخته و آنها را به ترتیب ذیل به چهار گروه تقسیم کرده است: متکلمان، فیلسوفان، اسماعیلیان و صوفیان.
متکلمان را جدلی معرفی کرده، ولی از رقیبان ایشان، یعنی فیلسوفان، نیز خرده گرفته است که با اینکه مدعی شده اند علمشان عقلی و منطقی است بر خلاف ادعایشان از اقامه ادله عقلی و منطقی عاجز مانده و از عهده برنیامده اند. درباره اسماعیلیان سکوت کرده و روش صوفیان را بهتر از همه دانسته است. این عبارات خیام:
«بدان که کسانی که طالبان شناخت خداوندند سبحانه و تعالی چهار گروهند. اول متکلمانند، که ایشان به جدل و حجتهای اقناعی راضی شده اند و بدان قدر بسنده کردند، در معرفت خداوند تعالی. و دوم فلاسفه و حکمایند، که ایشان به ادله عقلی صرف در قوانین منطقی طلب شناخت کرده اند و هیچ گونه به ادله اقناعی قناعت نکردند ولیکن ایشان نیز به شرایط منطقی وفا نتوانستند بردن، از آن عاجز مانندند. و سوم اسماعیلیانند و تعلیمیانند، که ایشان گفتند که طریق معرفت صانع و ذات و صفات وی را اشکالات بسیار است و ادله متعارض و عقول در آن متحیر و عاجز، پس اولی آن باشد که از قول صادق طلبند. و چهارم اهل تصوفند، که ایشان نه به فکر و اندیشه طلب معرفت کرند، بلکه به تصفیه باطن و تهذیب اخلاق نفس ناطقه را از کدورت طبیعت و هیات بدنی منیر کردند، چون آن جوهر صاف گشت و در مقابله ملکوت افتاد، صورتهای آن به حقیقت در آن جایگاه پیدا شود. بی شک و شبهتی، این طریقه از همه بهتر است، چه معلوم بنده است که هیچ کمالی بهتر از حضرت خداوند نیست و آن جایگه منع و حجاب نیست به کس، هر آنچه آدمی را هست از جهت کدورت طبیعت باشد، چه اگر حجت زایل شود و حایل و مانع دور گردد، حقایق چیزها چنانکه باشد ظاهر و معلوم شود و سید کائنات بدین اشارت کرده است و گفته: ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الافتعرضوا لها.»
قطب الدین شیرازی
قطب الدین شیرازی (محمد بن مسعود، 710- 634/ 1311- 1236) در کتاب دره التاج لغره الدیباج خود به تقسیم علوم پرداخته و علم کلام را، که با عنوان علم اصول دین از آن نام برده، یکی از علوم دینی شناسانده و به هفت دلیل ذیل برتر یا به اصطلاح خود فاضلتر از علوم فروع، از قبیل علم کتاب (قرآن مجید)، علم اخبار رسول (ص) و علم اول فقه دانسته است. ما با اندک تغییری در برخی از الفاظ به نقل دلایل وی می پردازیم.
دلایل برتری علم کلام از نظر قطب الدین شیرازی
دلیل اول: متعلق علم اصول ذات و صفات آفریدگار است جل جلاله و متعلق علم فروع غیر آن و معلوم است که هیچ چیز را در شرف نسبت نباشد با ذات و صفات حق. پس هیچ علم را نسبت نباشد با علم اصول، یعنی علم کلام، بلکه او از همه شریفتر باشد.
دلیل دوم: جمله علوم دینی به علوم اصول محتاج است، زیرا که تا ذات و صفات حق عز و علا معولم نشود به دلیل عقلی و همچنین نبوت محمد (ص)، نه مفسر تفسیر قرآن تواند گفت و نه محدث روایت حدیث تواند کرد و نه فقیه فقه را تواند بیان کردن و چون علم اصول مستغنی است از دیگر علوم دینی و دیگرها بدو محتاج و مستغنی فاضلتر بود از محتاج، پس علم اصول از علم فروع فاضلتر باشد.
دلیل سوم: علم اول قابل نسخ و تغییر نیست، نه به حسب یک دین، و نه به حسب دینهای مختلف، پس عل اصول فاضلتر باشد.
دلیل چهارم: علم اصول تنها سبب نجات تواند بود و علم فروع بی علم اصول سبب نجات نخواهد بود، پس علم اصول فاضلتر بود.
دلیل پنجم: مردم در اوقات دعا و تضرع و نزد مردن آیات توحید خوانند، چون آیه الکرسی و شهدالله و آمن الرسول، و هرگز آیات بیع و شری و تجارت و حیض و عدت نخوانند و این دلیل است بر آنکه آیات علم اصول فاضلتر از آیات علم فروع است، پس عل اصول از علم فروع فاضلتر بود.
دلیل ششم: ضد این علم کفر و بدعت است ک از همه چیزها خسیس تر است، و هر چند ضد چیزی خسیس تر بود، آن چیز شریفتر بود، پس علم اصول از علم فروع شریفتر بود.
دلیل هفتم: دلایل علم اصول قطعی و یقینی باشد و دلایل علم فروع ظنی و قطعی از ظنی فاضلتر بود.
دلیل هشتم: آیتهایی که در بیان فروع است از سیصد کمتر است و بیشتر آیات در بیان ذات و صفات و توحید و تنزیه و شرح نبوت و معاد و کیفیت عقاب و ثواب است و این دلیل باشد بر منفعت علم اصول و زیادتی آن بر علم فروع.
دلیل نهم: اول چیزی که آفریدگار در قرآن مجید تقریر کرده است دلایل توحید و نبوت و مساله حشر و نشر است و تقدیم کردن این مسائل بر مسائل دیگر دلیل آن است که این علم از دیگر علمها فاضلتر بود.
دلیل دهم: فرمود: «شهدالله انه لا اله الا هو و الملائکه و اولوالعلم قانما بالقسط؛ خدا كه همواره به عدل قيام دارد گواهى مى دهد كه جز او هيچ معبودى نيست و فرشتگان [او] و دانشوران نيز گواهى مى دهند.» (آل عمران/ 18)
عالمان را بعد از ملائکه یاد کرد در گواهی دادن بر یگانگی او و گواهی دادن آن کس معتبر باشد که آن را به یقین داند و به یقین دانستن یگانگی حق جز به دلیل حاصل نشود و آنها که یگانگی به دلیل دانند عالمان علم اصولند، پس جز عالمان علم اصول اولوالعلم نباشند، پس عالم به حقیقت ایشان باشند و علم اصول فاضلترین علوم دینی.
دلیل یازدهم: مناظره و بحث کردن در علم اصول عادت انبیاست، از جمله مناظره نوح (ع) است با قوم خود، چنانکه در قرآن مجید حکایت می کند: «الم تروا کیف خلق الله سبع سموات طباقا* و جعل القمر فیهن نورا و جعل الشمس سراجا؛ ای قوم اندیشه نمی بینید، که آفریدگار این هفت آسمانرا چگونه طبقه بالای طبقه بداشت و ماه را سبب نور شب گردانید و آفتاب را سبب روشنی روز کرد.» (نوح/ 15- 16) و پیش از این فرمود: «و الله انبتکم من الارض نباتا؛ اندیشه نمی کنید که آفریدگار شما را همچون نباتات از زمین برویانید.» (نوح/ 17) مختلف الشکل و الطبایع با آنکه تاثیر افلاک و کواکب و طبایع برابر است این همه دلیل ظاهر بود بر کمال قدرت و حکمت آفریدگار.
اقسام علوم از نظر قطب الدین شیرازی
قطب الدین علوم را بر دو قسم تقسیم می کند: علوم حکمی و علوم غیر حکمی. علوم حکمی علومی است که نسبت آنها با جمیع ازمنه و جمله امم نسبتی واحد باشد و با تغییر امکنه و ازمنه و تبدل ملل متبدل نشود، چون علم هیئت افلاک، و علم حساب، و علم اخلاق. علوم غیر حکمی علومی است که نسبت آنها با جمیع ازمنه و جمله امم نسبتی واحد نباشد، چون علم فقه شریعتی از شرایع، که زمانی محفوظ ماند به نسبت با اشخاصی معین و آن گاه متبدل شود و چون علم به لغتی از لغات، چه آن علم باشد به قیاس با اصحاب آن لغت، نه غیر آنها.
اقسام علوم غیر حکمی: علو غیر حکمی را اگر بر مقتضای نظر شارع باشد علوم دینی گویند و الا غیر دینی.
اقسام علوم دینی: علم اصول (علم کلام) و علم فوع.
علم اصول: هرچه آن را با دلایل عقلی می توان ثابت کرد، خواه با نقل نیز بتوان ثابت کرد یا نه.
علم فروع: هرچه آن را جز به دلیل سمعی نتوان ثابت کرد، چون اثبات وجوب عبادات و عقاب معاصی امثال آن.
اقسام علم اصول: علم اصول بر چهار قسم است: قسم اول در معرفت ذات آفریدگار. قسم دوم در معرفت صفات او. قسم سوم در معرفت افعال و احوال او و دقایق مصنوعات و رقایق مبدعات. قسم چهارم در معرفت نبوت و رسالت و حکمت آن.
اقسام علم فروع: علم فروع بر دو قسم است: یکی مقصود و دوم تبع. قسم مقصود چهار رکن دارد:
رکن اول علم کتاب (قرآن) است و آن دوازده نوع است:
1) علم قرائات، 2) علم وقوف، که آیات کجا تمام می شود و کجا می توان وقف کرد، 3) علم لغات قرآن، 4) علم اعراب، 5) علم اسباب نزول 6) معرفت ناسخ و منسوخ، 7) علم تاویل، 8) علم قصص، و در آن حکمتهای بسیار است، 9) علم استنباط معانی قرآن، چنانکه علمای اصول و فقه مسائل اصولی و فقهی از قرآن بیرون آورده اند، 10) علم ارشاد و نصیحت و مواعظ و امثال، 11) علم معانی، 12) علم بیان
رکن دوم علم اخبار رسول (ص) است و انواعی دارد، چون دانستن اسماء محدثین و مدلسین (کسانی که عیب حدیث را می پوشانند) و کنی و القاب و قبایل و انساب و مذاهب و اعمار و بلدان و اوطان ایشان و چون معرفت غریب حدیث و فقه آن و تصحیفاتی که در متون و اساتید است و چون معرفت جرح و تعدیل و صدق محدث و امارات آن و خلاف آن و چون معرفت آنکه حدیث عالی الاسناد است یا نازل الاسناد، یا مسند، یا موقوف، یا مرسل، یا معنعن، یا معضل، یا مدرج، یا صحیح، یا سقیم، یا ناسخ، یا منسوخ، یا مشهور، یا غریب، یا معلول و غیر آن.
رکن سوم علم اصول فقه، و آن علم است به اصولی که به آن توصل کنند به استنباط احکام شرعی فرعی از ادله تفصیلی.
رکن چهارم علم فقه، و آن علم است به احکام شرعی فرعی از ادله تفصیلی بر سبیل استدلال.
قسم تبع علم ادب است، چون قرآن و احادیث، که دانستن آن لازم و واجب است، به لغت عرب است. پس معرفت لغت عرب لازم است. علم ادب دوازده نوع است: 1) علم متن لغت، 2) علم ابنیه، یعنی علم صرف، 3) علم اشتقاق، 4) علم اعراب و آن علم نحو است، 5) علم معانی، 6) علم بیان، 7) علم عروض، 8) علم قوافی، 9) انشاء نثر و آن علم ترسل است، 10) قرض شعر، یعنی علم نظم، 11) علم خط که بر دو قسم است: یکی متبع و یکی مخترع. متبع خط مصاحف قدیمه است و خط عروض و مخترع آن است که کتاب بر آن مواضعه کرده اند، 12) علم محاضرات که عبارت است از حدیثی با شعری یا نادره یا مثلی سایر که بدان با صاحبت محاضره کنی.
ابن خلدون
ابن خلدون (808- 732/ 1406- 1332) در کتاب مقدمه خود علوم متداول عصرش را در دو طبقه یا به اصطلاح خود در دو صنف: علوم حکمیه فلسفیه یا علوم عقلیه و علوم نقلیه وضعیه یا علوم شرعیه، قرار داده و علم کلام را علمی مستقل و از اقسام علوم شرعیه به شمار آورده است. درباره پیدایش و تعریف آن به درازا سخن گفته و احیانا از احسن فنون نظریه و علوم دینیه شناسانده و فایده اش را برای افراد مردم عادی و طالبان علم معتبر دانسته است.
شایسته ذکر است که او فقط کلام اشعری را، که به نظر وی تنها کلامی است که به تثبیت عقاید سلف و اهل سنت می پردازد، صحیح و معتبر قلمداد می کند و کلام سایر فرق اسلامی، از جمله معتزله، را بدعت و ناروا می انگارد. چنانکه در تعریف علم کلام می نگارد: «و هو علم یتضمن الحجاج عن العقائد الایمانیه بالادله العقلیه والرد علی المبتدعه المنحرفین فی الاعتقادات عن مذاهب السلف و اهل السنه.»
کلام اشعری را هم بر دو قسم تقسیم می کند: کلام متقدمین که آمیخته با فلسفه نیست و کلام متاخرین که مسائل آن با مسائل فلسفه آمیخته است.
اصناف علوم در نزد ابن خلدون
ابن خلدون علوم را بر دو صنف تقسیم می کند: 1) علوم حکمیه فلسفیه یا علوم عقلیه. این علوم برای انسان طبیعی است و انسان به یاری فکر خود بدانها نائل می شود. 2) علوم نقلیه وضعیه یا علوم شرعیه. این علوم مستند به واضع شرعی است و عقل را در آن کار نیست، مگر در الحاق مسائل فرعی به اصول، به طریق استدلال قیاسی، که عبارت است از اندراج جزئیات تحت کلیات. البته علوم عقلی مقدماتی نیز دارند که عبارتند از علوم مربوط به زبان عربی. زیرا این زبان زبان شریعت است و قرآن بدین زبان نازل شده است.
اقسام علوم حکمیه عبارتند از: 1) منطق؛ کتاب ارسطو که نص نامیده می شود مخصوص به این علم است و متشمل بر هشت کتاب است: چهار کتاب درباره صورت قیاس است و چهار کتاب در خصوص ماده قیاس. 2) علم تعالیم، که عبارت است از: ارثماطیقی، هندسه، هیئت و موسیقی. 3) طبیعیات، که علم طب، فلاحت، سحر، طلسمات، شعوذه و کیمیا از فروع آن است. 4) الهیات.
اقسام علوم شرعیه عبارتند از: 1) علم تفسیر، 2) علم قرائات، 3) علوم حدیث، 4) علم اصول فقه و آنچه متعلق به آن است، از قبیل جدل و خلافیات، 5) علم فقه و علم فرائض که وابسته به آن است، 6) علم کلام، 7) علم تصوف، 8) علم تفسیر خواب، 9) علوم لسانیه، یعنی علوم زبان عربی که مقدمه علوم شرعیه مذکور است و ارکان آن عبارتند از: لغت، نحو، بیان و ادب (یعنی برگزیده آثار منظوم و منثور عرب).
علوم حکمیه مخصوص به امتی و ملتی نیست، بلکه مشترک میان همه افراد بشر است. اما علوم شرعیه مختص به امت و ملت اسلام است، اگرچه در ادیان دیگر نیز این گونه علوم به طور عموم موجود است، ولی میان آنها فرق است و تنها در جنس بعید، یعنی از این حیث که این علوم منزل از سوی خدایند با هم مشارکت دارند، ولی به طور خصوص مباین با آنها هستد، زیرا ناسخ آنها هستند و علوم شرایع قبلی منسوخ و مهجور و نظر در آنها محظور است.
منـابـع
محسن جهانگیری- مجموعه مقالات- انتشارات حکمت- چاپ اول- تهران- 1383- صفحه 47-56
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها