پیشینه، قلمرو و تعریف علم کلام (موافقان و مخالفان کلام)
فارسی 5114 نمایش |تعریف علم کلام
علم کلام یا علم اصول دین، یا فقه اکبر، یا علم نظر و استدلال دینی و یا علم توحید و صفات، عبارت از علمی است که به وسیله آن به احوال مبدا و معاد بر طبق قانون اسلام آگاهی می توان یافت در این تعریف، مقصود از مبدا و احوال آن خدای تعای و صفات اوست، و علم به آن یعنی علم به وجود او و صفات او از روی برهان دینی و بر طبق عقاید اسلامی، نه علم به ذات خدا، که آگاهی بر آن برای بشر ممکن نیست. نیز قید «قانون اسلام» در تعریف برای آن است که حدود فلسفه و کلام را از هم ممتاز کنند چه متکلمان نیز چون فیلسوفان بیشتر اوقات به کائنات و احوال آن استدلال می کنند. فیلسوف به جسم طبیعی نظر می کند که جزئی از طبیعت است، اما نظر او با نظر متکلم فرق دارد و فارغ از این است که به وجود آفریدگار و صانع جهان دلالت می کند یا نه؛ همچنین فیلسوف در جسم نظر می کند و نظر و بحث او مربوط به وجود مطلق و توابع آن است، در صورتی که متکلم از این حیث نظر می کند که بر وجود موحد عالم استدلال کند. و فی الجمله موضوع علم کلام نزد اهل آن عبارت است از عقاید ایمانی که از سوی شریعت صحیح فرض شود، به نحوی که با دلایل عقلی هم به صحت آن استدلال توان کرد؛ زیرا به نظر متکلمان هرچه را که عقل به صحت آن حکم کند شرع نیز بدان حکم می کند.
همچنین باید در نظر داشت که علم کلام را در آغاز «الفقه الاکبر» نیز می گفته اند، و هر چند علم کلامی که امثال ابوحنیفه و پیروان او چون ابویوسف و شافعی و برخی از شاگردان بزرگ او بدان می پرداخته اند، علم کلام به معنی متعارف آن نبوده است، اما مباحث عمده یا ریشه های عمده این مباحث را در فقه اکبر بحث می کرده اند که از جمله شامل اصول عقاید بوده است، و بحث در فروع دین را «الفقه الاصغر» می دانسته اند.
مباحث کلام و فلسفه
در آغاز بحث اشاره شد که گاه مباحث فلسفه و کلام به هم نزدیک می شد و برخی آن دو را یک علم می پنداشتند، دلیل این مطلب آن است که: اثبات وجود خدا احتیاج به اثبات حدوث اجسام، و تقسیم موجودات به جوهر و عرض، و بیان اقسام مقولات، و نیز بیان احتیاج حادث و معلول به محدث و علت داشته است، موضوعات مسائل علم کلام در این قسمت ناچار همان موضوعات فلسفه الهی و مابعدالطبیعه فیلسوفان و حکیمان می شود. جز این که فلسفه مابعدالطبیعه مسلمین مدعی بود که مسائل مذکور را آزادانه و بی پای بندی به عقیده یی از عقاید یا دینی از ادیان بحث می کند، اما در عل ناچار بود که موضوعات فلسفی را نیز چان طرح و بحث کند که دست کم در ظاهر با عقاید اسلامی منافات نداشته باشد (هرچند در این کار چندان توفیقی نیافته است، به ویژه در مباحثی چون حدوث و قدم عالم و معاد جسمانی و علم خداوند به موجودات).
علم کلام، علاوه بر موضوعات فلسفه طبیعی و مابعدالطبیعی، در موضوعاتی هم که تنها جنبه دینی دارد بحث می کند، مانند اثبات لزوم نبوت به طور کلی (نبوت عامه)، و نبوت خاصه (نبوت پیامبر اکرم)، و بحث در مساله امامت، و بحث در مسائل جبر و اختیار (جبر و قدر دینی، نه جبر علمی و علی یا «دترمینیزم»)، و عدل خدا، و بحث در کلام الله و قدیم یا مخلوق بودن آن، و اثبات معاد، که فلسفه مابعدالطبیعه معمولا ازآن بحثی نمی کند مگر به طور استطراد، و برای نشان دادن این که میان فلسفه و عقاید دینی منافاتی وجود ندارد، تا از گزند اهل تعصب دور بماند.
وجه تسمیه علم کلام
باید در نظر داشت که علم کلام از آغاز به صورت یک علم منظم و با تعریف خاص و مسائل و موضوعات خاص خود وجود نداشته است، بلکه در آغاز صرفا بحث هایی در مسائل اعتقادی، مخصوصا توحید یعنی ذات و صفات خدا (به ویژه اراده، علم، سمع و بصر)، ایمان صاحب گناه کبیره، جبر اختیار جز این ها بود، و این مطلب از وجه تسمیه حقیقی آن به علم کلام آشکار می گردد و زیرا اگر کسی در یکی از این مسائل اعتقادی از قبیل فعل انسان یا ارتکاب کبیره بحث می کرد می گفتند «تکلم فی الفعل...یا تکلم فی الکبیره...» درباره فعل و یا درباره گناه کبیره سخن گفت. و چون بیشتر بحث در برابر کسی بود که با عقیده گوینده مخالف بود، کار به استدلال و جدل و مناظره و گاه به مشاجره می انجامید. بنابراین، کسی که در امور اعتقادی بحث و استدلال می کرد متکلم خوانده می شد، و از همین جا خود بحث و جدل و استدلال در امور اعتقادی و اصول دینی را کلام می نامیدند. روی هم رفته در وجه تسمیه این علم به کلام چند قول گفته اند که آن ها را فهرست وار یاد می کنیم:
*کلام صیغه ایی است عربی، برای نامیدن علمی یونانی. اعراب قدیم، علم جدل یونانیان را منطق نامیدند، و منطق از نطق می آید، و نطق کلام است. پس معلوم می شود که علم کلام و علم منطق یک چیزاند.
*برخی گفته اند علم کلام را از آن سبب کلام نامیده اند که اصحاب آن در مسائلی تکلم کرده اند که گذشتگان در آن باب تکلم نکرده اند. ولیکن باید دانست که در این قول اگرچه وصف کامل درست می نماید، ولی محتوای درستی برای علت تسمیه یاد نشده است.
*عدیی از دانشمندان بزرگ و مورخان بدین عقیده اند که این علم را کلام از آن روی خوانده اند که اصحاب آن «در کلام الله» اختلاف کرده اند که: آیا قدیم و ازلی است و یا مخلوق و حادث زمانی. و این مساله یعنی خلق قرآن سخت معروف است و از مسائل نسبه پیچیده کلامی، بسیاری از ذهن ها را پریشان کرده و مایه زحمت و رنج خلق کثیری گشته است، چنان که سابقا ذکر شد. غالب دانشمندان اسلامی این وجه تسمیه را بیشتر پسندیده اند مثلا ابن خلکان در ترجمه ابوالحسن بصری متکلم (فت، 436هـ.ق)، از قول سمعانی صاحب الانساب در وجه تسمیه کسی که به کلام مشغول است به متکلم، چنین آرد: «واژه تکلم، بر کسی اطلاق می شود که علم کلام را می داند، و آن علم اصول دین است، و برای این آن را کلام نامیده اند که نخستین خلافی که در دین ظاهر شد درباره کلام خدا بود که آیا مخلوق است یا غیر مخلوق؟ پس مردمان در این باره سخن پیوستند و تکلم کردند، و از این روی این علم اختصاصا کلام نام گرفت، هرچند که همه علوم را وسیله کلام تفسیر و تعبیر می کنند.»
دانشمندان جدید و به ویژه اروپاییان این وجه تسمیه را چندان استوار نمی دارند و از جمله گویند بحث در کلام الله مهم ترین و نخستین مساله این فن نبوده است، و تنها در روزگار مامون و معتصم به صورت مساله جدی در آمد، و حال آن که حدود صدسال پیش از آن کسانی درباره مسائل مهم تر کلام از قبیل جبر و اختیار، و مقام انجام دهندگان گناهان بزرگ و ذات و صفات خدا بحث کرده اند.
*برخی نیز گفته اند که این علم را کلام از آن جهت گفته اند که موجب قدرت متکلم در بحث از مباحث شرعی می شود.
*و سرانجام گفته اند که این علم را از آن روی علم کلام گفته اند که مثلا متکلم در آغاز سخن خود می گفته است «کلامنا الیوم فی الحسن و القبح» یعنی سخن امروز ما در حسن و قبح است؛ و یا «کلا منا الیوم فی الجبر و لاختیار» یعنی امروز سخن ما درباره جبر و اختیار است؛ و این واژه از همین جا اندک اند که برای این علم علم شده است.
*در این باره نیز این انتقاد مطرح شده که این نکته عمومیت نداشته بدین معنی که همه مباحث این علم را با «کلامنا...» یا «الاکلام فی...» آغاز نمی کرده اند، وانگهی این شیوه گفتار در مباحث علم صرف، نحو، تفسیر و جز آن ها نیز جاری بوده، و اگر چنین باشد باید همه آن مباحث را نیز در علم کلام داخل بدانیم، و حال آن که چنین نیست.
برای رفع این اشکالات، باید توجه داشت که در این مبحث نباید تاثیر دو زبان یونانی و سریانی را فراموش کرد، زیرا در زبان یونانی لوگوس (logos) هم به معنی کلمه هم به معنی کلام و هم به معنی دلیل و استدلال آمده است، و در زبان سریانی هم ملل (mallal) با مشتقات آن به معنی سخن و استدلال هر دو آمده است و «تئولوژی» در زبان های اروپایی از ریشه یونانی آن به معنی گفتار و استدلال درباره خدا، و در زبان سریانی مملل آلاهایاثا (memallal allahayasa)، نیز به همان معنی تئولوژی و علم کلام است (یعنی سخن یا استدلال در باب خدا). پس، علم کلام یعنی علم سخن گفتن و یا استدلال و جدل (دیالکتیک) در باب خدا.
موافقان و مخالفان کلام
از همان آغاز، علم کلام نیز مانند اغلب علوم عقلی، موافقان و مخالفانی یافت. چون در سده اول هجری بحث های عقلی که بیشتر کلامی بود در بسیاری از نواحی دولت اسلامی آغاز شد اندک اندک به گوش بزرگان دین نیز رسید. مثلا وقتی احمد بن حنبل برخی مباحث یاران خود را در ارتباط با تفسیر قرآن مجید مورد تامل قرار داد، صریحا بیان کرد که «سه چیز است که آنها را در اسلام اصلی نیست: مغازی، ملاحم، و علم کلام». و چون شاگردان خود را دید که مثلا درباره «حقیقت استواء» یعنی «قرار گرفتن خدا بر روی عرش» بحث پیش کشیده اند، خشمگین شد و گفت «استواء حق است، ولی کیفیت آن مجهول است، ایمان به آن واجب است و سوال از آن بدعت است!» و این منع ضمنی ولی قاطعی بوده است از پرداختن به مباحث متشابه قرآن مجید و افتادن در دام بحث های بی پایان کلامی.
ابویوسف (فت، 182هـ.ق)، شاگرد ابوحنیفه نیز گفته است «هر کس دین را به کمک علم کلام بجوید، زندیق گردد». و نیز گفته اند: «هرکس کلام بیاموزد گمانش در حق مردمان بد شود، و هر کس که زیاد به آن مشغول شود هر روز از مذهبی به مذهب دیگر درآید» و یکی از صوفیان نقل کرده است که از ابوعبدالله خفیف شیرازی پرسیدم که آیا علم کلام بخوانم. گفت: هرگز مخوان، زیرا کوچک ترین چیزی که در آن است این است که با خواندن آن عیش خدا را منغض می داری! گفتیم: چگونه؟ گفت: زیرا که پیوسته می گویی «اگر خدا چنین بکند جاهل باشد»، و «اگر چنان کند جاهل باشد» و چیزهای دیگر از این دست که همواره در سخنان ایشان جاری است.
از مخالفان سرسخت علوم عقلی، به ویژه کلام، المعتضد (خلافت، 279- 289هـ.ق) خلیفه عباسی بود وی برای اظهار مخالفت صریح خود در سال 279 هـ.ق دستو داد که در بغداد منادی کردند که: هیچ منجمی بر سر راه ها ننشیند، و هیچ کتاب کلام و فلسفه خرید و فروخت نشود. و در این باره تهدیدهای بسیار کرد.
این ها نمونه های بسیار اندکی از مخالفان کلام بودند. در میان طبقات مختلف اجتماعی اسلامی از فقیه، محدث، شاعر، صوفی، سلطان، وزیر، خلیفه و طبقات دیگر کسانی زیادی بوده اند که با کلام و تکلمان دشمن بوده اند که اگر نام افراد مشهور این گروه کتاب های آن ها را به اجمال ذکر کنیم سخن به درازا می کشد. اما به قول شاعر «متاع کفر و دین بی مشتری نیست» اگر جماعتی علم کلام را مایه گمراهی و متکلمان را گمراه و مایه ضلالت مردم و زندیق و منحرف از دین می پنداشتند، عده دیگری بودند که علم کلام مایه استواری دین و متکلمان را وسیله حفظ دین و اعتقاد مردم می دانستند. راغب اصفهانی (فت، 502هـ.ق) می گوید: متکلمان دعائم دین هستند، و اگر آن ها نباشند، ملاحده و ناباوران بسیاری از مردم را گمراه می سازند. و گویند یکی از پادشاهان روزگار هارون الرشید خلیفه عباسی برای او نامه نوشت و از وی درخواست تا کسی را که بتواند دیانت اسلام را به وی درآموزد به دربار او گسیل کند. رشید یحیی بن خالد برمکی (فت، 190هـ.ق)، وزیر خویش را فرا خواند، نامه را به او نشان داد. یحیی گفت: برای این کار در این درگاه جز دو تن قیام نتوانند کرد هشام بن حکم (فت، 190 هـ.ق) و ضرار بن عمرو (حدود 195 هـ.ق) گفت: هرگز! زیرا آن دو مبتدع اند و اگر بروند به آن قوم فساد عقیده تلقین می کنند و آنان را بر مسلمین می شورانند؛ برای این کار جز اصحاب حدیث یا حدیث شناسان سزاوار نیستند. یحیی گفت: از اصحاب حدیث این کار به خوبی برنیاید، چه اهل سغد مانوی یا ثنوی اند. ابویوسف از این کار مانع شد، وی یکی از اصحاب حدیث را برای سغدیان فرستاد. چون این محدث به سغد رسید، اهل سغد با حجت ها و دلایل خود او را خوردند (عاجز ساختند). پادشاه سغد گفت: دین شما چه مایه ضعیف و دلایل شما تا چه پایه ناتوان است. محدث خندید، پادشاه گفت: برای چه می خندی؟ گفت: ما اصحاب دلیل نیستیم، ما مقلدیم، ولی نزد ما نیز کسانی هستند که اصحاب جدل و خداوندان حجت و دلیل اند و کسی از عهده بحث با آنان برنیاید، یکی از درباریان به خلیفه ما اشاره کرد که مرا به جای یکی از آن ها بفرستد و او را در اشتباه انداخت!
و حقیقت این است که متکلمان مدافعان دین در برابر مخالفان اند، و اگر آنها نباشند، بسیاری از مردم گمراه می شوند، و در طول تاریخ اسلام کسان زیادی بوده اند که با این که به علم کلام مشغول بوده اند، هرگز از حدود دیانت مقدس اسلام بیرون نیامده اند و با براهین مستند و دلایل قوی از دین مبین حمایت کرده اند، و از حملات عقلی دشمنان دین جلوگیری کرده اند. مثلا امثال ابوالحسن اسمعیل اشعری، باقلانی، امام الحرمین جوینی، امام محمد غزالی، راغب اصفهانی، امام فخررازی، خواجه نصیر وسیع و علامه حلی هم مسلمانان معتقدی بوده اند و هم در برابر دشمنان و مخالفان اسلام چون کوه استواری ایستادگی کرده اند و از حریم دین مبین دفاع معقول و خردمندانه کرده اند.
منـابـع
سید جعفر سجادی- فرهنگ علوم فلسفی و کلامی- انتشارات امیرکبیر- تهران- 1375
علیاصغر حلبی- آشنایی با علوم قرآنی- انتشارات اساطیر- تهران- 1374
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها