تضعیف فطرت انسانی و برخی از عوامل آن
فارسی 3177 نمایش |احسن تقویم
حقیقت انسان بر اساس احسن تقویم آفریده شده است و هرگونه تبدیل و تغییر آن بی معناست؛ زیرا آن که توان تغییر دارد، یعنی خدای سبحان هرگز دگرگونی را اراده نکرده و نمی خواهد و غیر خدا نیز اگرچه تغییر را اراده کند، توان آن را ندارد؛ از این رو، قرآن با نفی هرگونه تغییر (به لسان نفی جنس) می فرماید: «لاتبدیل لخلق الله؛ آفرينش خداى تغييرپذير نيست.» (روم/ 30) اما چیزی که ممکن است روی دهد و عوامل آن به دست خود انسان است، تضعیف نهاد فطرت است؛ نه تغییر، تبدیل یا امحای آن. توضیح آنکه در فرهنگ قرآن کریم، روح آدمی مانند بدن او به سه قسم تقسیم می شود؛ زیرا انسان به لحاظ پیکر خود، یا زنده است یا مرده و در صورت زنده بودن، یا سالم است یا بیمار. این سه حالت در بدن آدمی، براساس «قضیه منفصله حقیقیه»، تردید ناپذیر است؛ به این بیان که اگر روح بدن را رها کند، سبب نابودی و مرگ آن می شود و بدن با جدایی روح می پوسد و خاک می گردد.
اما اگر تعلق روح به بدن ادامه یابد، سرپرستی و مدیریت بدن، یا به دست عقل است یا در اختیار شهوت و غضب که در صورت اول، بدن با حفظ تعادل طبیعی، پیوسته با نشاط و سالم می ماند و در صورت دوم، به ورطه افراط و زیاده روی افتاده، سلامت خویش را از دست می دهد. روح انسان نیز مانند بدن وی، یا زنده سالم است که با عصاره دفینه عقلی و فطری شکوفا می شود یا زنده مریض است یا مرده؛ با این تفاوت که بدن واقعا می میرد و خاک می شود؛ اما روح، مرگ واقعی ندارد، بلکه به دلیل تجردش همواره باقی است؛ ازاین رو، تبه کاران جهنمی، پیوسته آرزوی مرگ کرده، آن را با فرشته مأمور دوزخ در میان می گذارند؛ «یا مالک لیقض علینا ربک؛ اى مالك [بگو] پروردگارت جان ما را بستاند.» (زخرف/ 77) و چنین پاسخ می شنوند: «قال إنکم مکثون؛ بگو شما همواره در دوزخ باقی و ماندنی هستید.» (زخرف/ 77) در جای دیگر با اشاره به آتش بزرگی که شقی ترین آدمیان را در بر گرفته، می فرماید: «ثم لایموت فیها و لایحیی؛ در این حالت، نه از مرگ خبری است و نه از زندگی.» (اعلی/ 13) «نه می میرد تا از عذاب برهد و نه زندگی سالم دارد تا به رفاه رسد»؛ پس انسان براساس دو جزئی که در هویتش تعبیه شده است، حی متأله است که نه حیات او ممات می شود و نه تاله فطری اش به الحاد می گراید.
حیات روحانی
حیات روحانی انسان هرگز به مرگ بدل نمی شود؛ چون هستی آدمی حقیقتی مجرد است و هر مجردی وجودی عنداللهی و ریشه در مخزن الهی دارد و هرچه عندالله باشد، باقی و ماندنی است؛ «و ما عندالله باق؛ و آنچه نزد خداست باقی است.» (نحل/ 96) «و ما عندالله خیر و أبقی؛ آنچه پيش خداست بهتر و پايدارتر است مگر نمى انديشيد.» (قصص/ 60 و شوری/ 36) از این رو در فرهنگ قرآن کریم، همه چیز فانی و هالک است، مگر وجه الله که: «کل شی ء هالک إلا وجهه؛ جز ذات او همه چيز نابودشونده است.» (قصص/ 88) «کل من علیها فان٭ و یبقی وجه ربک ذوالجلل و الإکرام؛ هر چه بر [زمين] است فانى شونده است. و ذات باشكوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد ماند.» (الرحمن/ 26- 27)
اموری چون ام الکتاب، قلم، کتاب مبین، ارواح پاک اولیا و پیامبران و حقیقت الهی انسان، از مصادیق وجه الله و همواره پابرجاست. البته باقی بالذات، تنها خدای سبحان است که نه تنها فنا بلکه تصور آن هم درباره او مطرح نیست؛ از این رو، مستثنا در دو آیه مذکور، همان «وجه الله» است و نه «الله»؛ به این صورت که می فرماید: همه چیز نابودشدنی و فانی است، مگر وجه خدا؛ زیرا اساسا جایی برای توهم فنا نسبت به ذات خدا نبوده و نخواهد بود تا برای دفع آن توهم، ذات خدا را استثنا کند. پس خدای سبحان که مجرد محض است و «لیس کمثله شی ء؛ هیچ چیز مانند او نیست.» (شوری/ 11) باقی بالذات است و هر آنچه پیش او قرار دارد، سهمی از بقا دارد و باقی بالغیر است؛ زیرا غیر او به دلیل امکان ذاتی، محدود بوده و فقط با اتصال به مخزن الهی دارای بقا شده است و انسان نیز چون مرتبط با خدای حی قیوم است، از حیات روحانی بهره مند است و این حیات، هرگز به نابودی و ممات، بدل نمی شود.
تأله آدمی از آن رو که گوهری آفریده شده در احسن تقویم و پی ریخته در زیباترین شکل ممکن است، نه برچیدنی و پایان پذیر است، نه تبدیل شدنی و تغییر یافتنی؛ بنابراین، اگر سخن از نابودی روح به میان آید، عنایتی در کار است و با توجه به آن، از کفر و شرک به مرگ روح یاد می شود؛ چنان که حضرت امیرالمؤمنین (ع) از برخی افراد به مرده زندگان یا مرده ای میان زنده ها یاد می کند. گاه درباره کسانی که نهی از منکر را یکسره ترک کرده، به هیچ مرتبه ای از آن گردن نمی نهند، می فرماید: «فذلک میت الأحیاء» و گاه نسبت به عالم فاسق از همین تعبیر استفاده کرده، می فرماید: «فذلک میت الأحیاء» زیرا دانشمندی که به وظیفه الهی عالمان عمل نمی کند، خلاف ظاهر انسانی اش در حقیقت، حیوان است «فالصورة صورة إنسان و القلب قلب حیوان». پس هرگونه فاصله گرفتن با ایمان، دور شدن از حیات روحی است و هر مقدار گرایش به ایمان، حرکت به سوی زندگی و بقای حیات معنوی است. هرکس در این حرکت به مقصد برسد، صاحب قلب سلیم و همچون خلیل حق (ع) زنده سالمی است که قرآن کریم از او به شیعه نوح (ع) یاد کرده، چنین می فرماید: «و إن من شیعته لإبراهیم٭ إذ جاء ربه بقلب سلیم؛ و بى گمان ابراهيم از پيروان اوست. آنگاه كه با دلى پاك به [پيشگاه] پروردگارش آمد.» (صافات/ 83- 84) و با همین لحن، قلب سلیم را تنها نافع حقیقی در نهایت سیر آدمی می شمارد و می فرماید: «یوم لاینفع مال و لابنون٭ إلا من أتی الله بقلب سلیم؛ روزى كه هيچ مال و فرزندى سود نمى دهد. مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا بياورد.» (شعراء/ 88- 89) اما روح انسان، گاه با آنکه زنده است، بر اثر عواملی سلامتی خود را از دست داده زمینگیر می شود و این همان معنای تضعیف فطرت است.
بیماری قلب
خدای سبحان از اموری همچون نفاق، ترک عفاف، گرایش های سوء سیاسی، ارتباط مرموز با بیگانگان، پدیده های ناروای اخلاقی و...، به بیماری روح و مرض قلب یاد می کند و قرآن کریم را درمان همه آنها می خواند و در این باره می فرماید: «و ننزل من القرءان ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین؛ و ما آنچه را براى مؤمنان مايه درمان و رحمت است از قرآن نازل مى كنيم.»
از بیماری های قلب که سلامت روحی انسان را از میان می برد، گرایش سری و ارتباط مرموز با بیگانگان است که قرآن درباره پیامدهای تلخ آن می فرماید: «فتری الذین فی قلوبهم مرض یسرعون فیهم یقولون نخشی أن تصیبنا دآئرة فعسی الله أن یأتی بالفتح أو أمر من عنده فیصبحوا علی ما أسروا فی أنفسهم ندمین؛ مى بينى كسانى كه در دلهايشان بيمارى است در [دوستى] با آنان شتاب مى ورزند مى گويند مى ترسيم به ما حادثه ناگوارى برسد اميد است خدا از جانب خود فتح [منظور] يا امر ديگرى را پيش آورد تا [در نتيجه آنان] از آنچه در دل خود نهفته داشته اند پشيمان گردند.» (مائده/ 52)
یعنی برخی بیماران قلبی با این بهانه که شاید اسلام شکست خورده، قدرت مؤمنان از میان برود، با سرعت به سوی بیگانگان می شتابند و خود را در جمع آنان می بینند و می گویند: چرا ما رابطه خویش را با دشمنان اسلام تیره کنیم و با وجود هراسی که از بازگشت قدرت سلطه و طغیان داریم، برای خود درد سر بیافرینیم؟ اما اگر فتح الهی فرا رسد و دشمنان اسلام به جای خود نشانده شوند، این قلب های مریض از آنچه در درون خویش پنهان کردند، پشیمان خواهند شد. همچنین در این آیه، افزون بر تصریح به قلب بیمار این گروه، وعده پیروزی اسلام و وعید انهزام و شکست بیگانگان نیز مطرح شده است تا روح امید در پیروان صادق اسلام زنده بماند.
ذوق تأله، اساسی ترین راه معرفت شهودی
از آنجا که تبیین و تأمین حیات متألهانه، توسط قرآن کریم صورت می پذیرد، نه تنها شرایط آن باید از سوی قرآن فراهم آید، بلکه موانع این راه نیز باید با کتاب الهی، روشن و از سر راه برداشته شود؛ از این رو، قرآن کریم شفای مؤمنان، نامیده شده و افزون بر تبیین بیماری و تشریح بیماران، به درمان آنان نیز پرداخته است؛ «و ننزل من القران ما هو شفاء ورحمة للمؤمنین؛ ما آنچه را براى مؤمنان مايه درمان و رحمت است از قرآن نازل مى كنيم.» (اسراء/ 82)
تجارب فراوان تاریخی نیز نشان می دهد که هر فرد یا جامعه بیماری که خود را بیمارانه و نه ریاکارانه و دنیاخواهانه، بر قرآن عرضه کرده و از آن طب الهی درمان خواسته، سلامت خویش را بازیافته و درمان شده است. از این رو، برای پویندگان طریق حیات و تأله، لازم است که در پیشگیری و نیز معالجه بیماری های روح، همواره بر مدار قرآن حرکت کنند تا پیوسته در سلامت باشند و زنده بمانند. این سخن تا بدین جا و بر اساس آیه گذشته، امری روشن و بدیهی است؛ اما نکته ای که نیاز به توضیح دارد، آن است که بحث پیشگیری و درمان با قرآن، از حیطه الفاظ و مفاهیم بیرون است؛ یعنی آنچه از حوزه ها و مراکز علمی در تبیین و تفسیر قرآن کریم به دست می آید و انسان را بر سیر از مجهولات به سوی معلومات قادر می سازد، گرچه در حد خود نور است و خیر، اما بدان جهت که از جنس مفهوم است، به تنهایی توان تهذیب انسان و برانگیختن او به سوی سلامت روحی و حرکت به طرف نهایت ملکوتی را ندارد؛ زیرا تأله که سرچشمه حیات انسان است، چشیدنی است و نه فهمیدنی.
ازاین رو، در ادبیات بزرگان متأله بلکه در مناجات اولیای الهی، سخن از ذوق تأله و نه تنها فهم آن، به میان آمده است. مثلا محققی که درباره زنبور عسل و مراحل مختلف زیست شناسی در این موجود پربرکت، تحقیق فراوان داشته و معلومات زیادی اندوخته، ولی عسل را نچشیده است، عملا از شیرینی و خواص آن بهره ای نبرده و اطلاعی به دست نیاورده است. در ساحت پرشکوه آدمیت نیز چه بسا عالم و علامه ای که با وجود تألیف و تحقیق فراوان درباره کمالات انسانی، خود از قلمرو این مفاهیم زیبا و الفاظ گویا بیرون نرفته و به ذوق تأله دست نیافته است. چنین انسانی در نهایت، به حد تکلیف می رسد و از پرکشیدن تا مدار تشریف باز می ماند و در نتیجه، نه محو اراده حق می شود و نه واله محبوب مطلق.
آنان که لذت عشق ورزی و شیرینی نجوای الهی را چشیده اند، فراتر از تکلیف، سخن از مشرف بودن خود به پیشگاه خدا دارند و بدین جهت، نه تنها برای عمل به وظیفه و رفع تکلیف به درگاه خدا می شتابند، بلکه فرح و نشاط آنان نیز در این روی آوری و شتافتن به سوی اوست؛ از این روست که اوج قله معرفت و تأله و برترین جلوه خدا، یعنی وجود مقدس خاتم الأنبیاء (ص) هر زمان دچار خستگی می شد، به نماز رو می نمود و با راز و نیاز به درگاه معبود، چشم خویش را روشن می یافت؛ «جعلت قرة عینی فی الصلوة» و گاه بی تابانه مؤذن را خطاب می کرد و می فرمود: «أرحنا یا بلال؛ راحتمان کن و اذان بگو بلال.»
چنین است که در پرتو حیات متألهانه، همواره لذت حضور، بی رنج هجران حاصل است؛ زیرا کسانی که به این حیات الهی بار یافته اند، دائما در ذکر و نمازند؛ «إلاالمصلین٭ الذین هم علی صلاتهم دائمون؛ غير از نمازگزاران. همان كسانى كه بر نمازشان پايدارى مى كنند.» (معارج/ 22- 23) و هیچ داد و ستدی آنان را از یاد خدا باز نمی دارد و از وظایف خود غافل نمی سازد؛ «رجال لاتلهیهم تجرة و لابیع عن ذکر الله و إقام الصلوة و إیتاء الزکوة؛ مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زكات به خود مشغول نمى دارد.» (نور/ 37)
این است چشیدن لذت حضور، بدون کشیدن درد هجران که جز در مورد بهشتیان، نمونه دیگری ندارد و در دنیا نیز تنها برای اولیای ویژه حق ظهور می کند و لذت تأله را به کام آنان می چشاند. از اینجا می توان به رمز تعبیرات عارفانه ای چون ساقی، باده، میخانه، پیمانه، خمخانه و جام پی برد که در ادبیات عرفانی، فراوان به چشم می آید؛ زیرا در مکتب عشق، حیات آدمی در گرو رسیدن و چشیدن است؛ نه شنیدن و فهمیدن. هیچ تشنه ای با لفظ آب سیراب نمی شود و هیچ مرده ای با مفهوم حیات، جان نمی گیرد؛ بنابراین، ذوق تأله، کارساز است و نه فهم و تعقل نظری صرف. اگر ذوق تأله، به دست آید و انسان از پیمانه الهی سرمست شود، همه چیز حتی عقل و علم مصطلح، تحت الشعاع معرفت شهودی او قرار می گیرد؛ بلکه از مدار تأثیر خارج می شود:
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود *** که علم بی خبر افتاد و عقل، بی حس شد
به تعبیر عارفانه آن پیر فرزانه، اگر بهار معرفت انسان فرا رسد و ابر رحمت به جای باران، باده محبت ببارد، هم دشت وجود آدمی پرطراوت می شود و هم چهره جان او رونق می گیرد؛ آن یکی به سرسبزی و این دیگری به گلگونی:
گر ببارد ابر رحمت باده روزی جای آب *** دشت ها سرمست گردد چهره ها گلگون شود
در این مسیر باید به شمس رسید و از شمع درگذشت و همه همت خویش را تنها صرف انتقال از معلومات به مجهولات هزینه نکرد؛ بلکه باید به فکر حرکت از ظاهر به باطن و از مفهوم به مصداق و از معقول به مشهود بود؛ در این صورت، نه تنها جان انسان که جهان نیز دگرگون می شود و توان شهود حقایق هستی به برکت قرآن و عترت حاصل می آید و از این پس، انسان شیفته، فراتر از فهمیدن و شنیدن، در پی چشیدن و نوشیدن است و شراره های عشق از زبان آتشین او چنین زبانه می کشد: «اللهم احملنا فی سفن نجاتک و متعنا بلذیذ مناجاتک و أوردنا حیاض حبک و أذقنا حلاوة ودک و قربک...».
تذکر: برخی از علوم که نظری محض یا دارای کاربرد عملی اندک است؛ بیش از دو شرط اساسی، یعنی معلم محقق و متعلم مستعد در تحقق آن ها معتبر نیست؛ چنان که تاریخ محض، جغرافیای صرف و دیگر اموری که تنها جنبه اطلاعاتی دارد، چنین است؛ ولی بعضی از علوم که افزون بر صبغه علمی، از کاربرد فراوان عملی نیز برخوردار است، گذشته از استاد محقق و شاگرد مستعد، به دو عنصر محوری و مشترک میان استاد و شاگرد، یعنی صلاح روحی و فلاح نفسی نیز نیازمند است؛ چنان که در اخلاق، عرفان و...، افزون بر تحقیق علمی استاد و استعداد کامل شاگرد، ذوق و پذیرش و اصغا و استماع عملی هر دو نیز معتبر است تا استاد، متعظ و متخلق باشد و هم شاگرد، اصلاح پذیر.
منـابـع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 15 صفحه 20
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها